شهادت حضرت علىس
علاّمه ابن کثیر مىگوید:
«شرایط دشوارى براى امیرالمؤمنین پیش آمده بود، لشکریانش پراکنده شدند، اهل عراق به مخالفت پرداخته و از قیام به همراهى وى سر باز زدند و نیروى اهل شام رو به فزونى بود و از هر طرف حمله مىکردند. این در حالى بود که علىسدر آن زمان، برترین، عابدترین، پارساترین و داناترین فرد روى زمین بود. اما با این همه، او را تنها گذاشتند تا آنجا که از زندگى خسته شد و آرزوى مرگ کرد، مىگفت: «به خدا سوگند! محاسنم از خون سرم رنگین خواهد شد» [۴۶۹]. و سرانجام چنین شد. داستان شهادت وى بدین قرار بود که سه نفر از خوارج به نامهاى عبدالرحمن بن عمرو، معروف به ابن ملجم حِمیرىِ کندى، بُرک بن عبداللّه التمیمى و عمرو بن بکر تمیمى گرد هم آمدند و از برادران و همراهانشان که توسط على در نهروان کشته شده بودند سخن به میان آوردند و به حال آنها افسوس خوردند و گفتند: خوب است ما خود را به خدا بفروشیم و به سراغ فرمانروایان گمراه برویم و با کشتن آنها مملکت را از شر آنان راحت کنیم و نیز انتقام خون برادران خود را از آنها بگیریم. براساس این پیشنهاد، ابن ملجم گفت: کشتن على به عهدهى من. بُرَک گفت: کشتن معاویه به عهدهى من. عمرو بن بکر گفت: کشتن عمرو بن عاص به عهدهى من. بنابراین، این سه تن با هم پیمان بستند که هیچ یک از آنها برنگردد، مگر آنکه مأموریت خود را انجام داده باشد، یا اینکه خود در این راه کشته شود. آنها شمشیرهاى خود را زهرآلود کردند و با هم وعده گذاشتند که شب هفدهم رمضان، در محلّ مأموریت خود حضور یابند.
ابن ملجم به کوفه رفت و تصمیم خود را حتّى از یاران خارجى خود مخفى نگهداشت. چون شب جمعه هفدهم رمضان فرا رسید، مقابل درى که علىساز آنجا خارج مىشد نشست. علىسبیرون آمد و مردم را براى نماز صبح بیدار مىکرد و مىگفت: «الصلاة، الصلاة». در این هنگام ابن ملجم با شمشیر، ضربتى به پیشانى او زد، که خون بر محاسنش جارى گشت. او هنگامى که شمشیر را مىزد گفت: «حکم از آن خداست؛ نه از آن تو و یارانت.» علىسفریاد برآورد که نگذارید این مرد فرار کند. مردم او را دستگیر کردند، سپس حضرت علىسجعدة بن هبیره بن ابى وهب را برگزید تا با مردم نماز صبح را بخواند. وقتى حضرت علىسرا به منزل آوردند گفت: اگر من از دنیا رفتم ابن ملجم را در عوض بکشید و اگر زنده ماندم خودم مىدانم با او چگونه رفتار کنم [۴۷۰]. وقتى ابن ملجم را نزد حضرت علىسآوردند، فرمود: با او به خوبى رفتار کنید، اگر زنده ماندم رأى خود را در مورد قصاص یا بخشش بیان خواهم کرد و اگر مُردم او را در عوض بکشید و اعضاى بدن او را قطع نکنید [۴۷۱]. حضرت علىسبه فرزندانش، حسن و حسین طى گفتارى طولانى وصیت فرمود و در آخر گفت:
«اى فرزندان عبدالمطّلب! خون مسلمانان را نریزید به بهانهى این که امیرالمؤمنین کشته شده است، متوجه باشید! در عوض من جز قاتلم کسى دیگر را نکشید، صبر کنید اگر من بر اثر این ضربت از دنیا رفتم او را با یک ضربت بکشید و مثله [۴۷۲]نکنید؛ زیرا از رسول اللّه جشنیدهام که فرمود:
«إيّاكُمْ وَالْمُثْلَةَ وَلَوْ بِاالْكَلْبِ الْعَقُوِر»
«از مثله و بریدن اعضاى بدن بپرهیزید، حتى در مورد سگ هار» [۴۷۳]. جندب بن عبداللّه گفت: یا امیرالمؤمنین! اگر تو را از دست دادیم با حسن بیعت کنیم؟ فرمود: نه شما را امر مىکنم و نه باز مىدارم، شما بهتر مىدانید. علىسدر آخرین لحظات زندگى جز لا إله إلا اللّه چیزى نمىگفت. گویند آخرین کلمهاى که بر زبان راند، این آیه بود:
﴿فَمَن يَعۡمَلۡ مِثۡقَالَ ذَرَّةٍ خَيۡرٗا يَرَهُۥ٧ وَمَن يَعۡمَلۡ مِثۡقَالَ ذَرَّةٖ شَرّٗا يَرَهُۥ٨﴾[الزلزلة: ۷-۸].
«هر کس ذرّهاى نیکى انجام دهد پاداشش را خواهد دید و هر کس ذرّهاى بدى انجام دهد به کیفر آن خواهد رسید.»
حضرت علىسفرزندان خود را به رعایت تقوا و انجام اعمال نیکو توصیه کرد و وصیت خود را نوشت [۴۷۴]. ابن ملجم بعد از مجروح کردن امیر المؤمنین گفت:
«چنان ضربتى به او زدم که اگر بر تمام مردم شهر تقسیم شود همگى هلاک خواهند شد. به خدا سوگند! این شمشیر را یک ماه تمام زهر دادهام، آن را به هزار درهم خریدارى کرده و با هزار درهم زهر دادهام.»
حضرت علىسبنابر قول صحیح، سحرگاه روز جمعه هفدهم ماه رمضان سال چهلم هجرى در سن شصت و سه سالگى به شهادت رسید(ضربت خورد) [۴۷۵]. مدت خلافت وى چهار سال و نه ماه بود. فرزندش، حسنسبر (جنازهى) او نماز خواند و سپس در دارالإمارهى کوفه به خاک سپرده شد، از ترس اینکه مبادا خوارج جسدش را بیرون بیاورند [۴۷۶].
***
[۴۶۹] ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج ۷، ص ۳۲۴. (با اختصار) [۴۷۰] ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج ۷، ص ۳۲۸. [۴۷۱] تلمسانى، الجوهرة فى نسب النبى جوأصحابه العشرة، ج ۲، ص ۲۷۴. [۴۷۲] مثله یعنى بریدن گوش، بینى و دیگر اعضاى بدن. (مترجم) [۴۷۳] طبرى؛ محب الریاضالنضرة فى مناقب العشرة، ج ۳، ص ۳۳۸، نهج البلاغه صبحى صالح، نامهى شماره: ۴۷. [۴۷۴] ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج ۷، ص ۳۲۹ ـ ۳۲۸. [۴۷۵] سرگذشت معاویه و عمرو بن عاص و چگونگى جان سالم به در بردن آنها را در کتاب «البدایة والنهایة»، ج ۷، ص ۳۳۰ بخوانید. [۴۷۶] ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج ۷، ص ۳۳۱ ـ ۳۳۰. ابن کثیر روایاتى را که دلالت دارند بر این که حضرت على به مکانى دیگر منتقل شده و آنجا دفن گردیده، مشکوک دانسته است.