زهد و پرهیزگارى علىس
بارزترین صفت و امتیاز حضرت علىسزهد بیش از حد و پرهیز از دنیا بود و این در حالى بود که به اسباب راحت و ثروت دسترسى داشت و اختیارات مملکت به دستش بود و بین مردم از جایگاه و احترام خاصّى برخوردار بود و این امر، مانع از آن بود که کسى او را مورد اتهام یا انتقاد و محاسبه قرار دهد.
یحیى بن معین از على بن جعد از حسن بن صالح نقل مىکند که یک بار در مجلس عمر بن عبدالعزیز [۵۲۰]در مورد زاهدان بزرگ سخن به میان آمد، عمر گفت: زاهدترین افراد دنیا، على بن ابىطالبسبوده است [۵۲۱]. در مورد زهد ایشان مطالب زیادى نقل شده است؛ اینک به چند نمونه توجه فرمایید:
ابوعبیده به نقل از عنتره مىگوید:
«زمانى که حضرت علىسدر «خَوَرنَق»تشریف داشت نزد او رفتم، دیدم در هواى سرد خود را با چادرى پوشانده و از سرما مىلرزد، گفتم: اى امیرالمؤمنین! خدا براى شما و خانوادهات در این مال (اموال دولت) حقّى گذاشته است و شما از سرما مىلرزید؟ فرمود: من از مال شما چیزى نمىگیرم، این همان چادرى است که از مدینه با خود آوردهام» [۵۲۲]. ابونعیم از مردى ثقفى که حضرت علىساو را به کارگزارى «عکبرا» [۵۲۳]منصوب کرده بود، نقل مىکند که گفت: «مردم آن منطقه اهل نماز نبودند، حضرت علىس(هنگامى که به آن منطقه آمده بود) از من خواست که هنگام ظهر نزد او بروم، وقتى به او رسیدم، دربانى وجود نداشت که مرا از ورود منع کند، آنگاه که به محضر او شرفیاب شدم، دیدم نشسته است و کنار او یک کاسه و کوزهاى پر از آب گذاشته است، سپس یک ظرف سفالى را که سرش بسته و مهر شده بود، طلبید. فکر کردم آن ظرف پر از جواهر است و مىخواهد گوهر گرانبهایى به من هدیه کند. وقتى مهر را شکست، دیدم «قاووت» [۵۲۴]است. مقدارى بیرون آورد و در کاسهاى ریخت و کمى آب اضافه کرد. خودش میل فرمود و به من نیز داد. من طاقت نیاوردم، پرسیدم: یا امیرالمؤمنین! شما در عراق زندگى مىکنید و غذایتان این است؟ حال آنکه غذاى عموم مردم عراق خیلى بهتر از این است؟ فرمود: به خدا سوگند! به سبب بخیلى سر آن را مهر نکردهام، بلکه به اندازهى نیازم خریدارى مىکنم، ولى مىترسم اینها تمام شود و از اموالى «سویق» درست شود که نسبت به پاکى آن خبر نداشته باشم؛ به این دلیل از آن نگهدارى مىکنم؛ زیرا دوست ندارم چیزى را بخورم که به پاکى و حلال بودن آن اطمینان ندارم» [۵۲۵]. یک بار براى وى حلوا آوردند، فرمود: اى حلوا! بویت خوش است، رنگت زیبا و طعمت گواراست، اما نمىخواهم نفسم را به چیزى عادت دهم که تا کنون با آن عادت نداشته است [۵۲۶]. زید بن وهب مىگوید: «علىسنزد ما آمد، در حالى که بدنش را با یک چادر پوشانده بود و ازارش [۵۲۷]را با پارچهاى بسته بود، در مورد این لباس از او پرسیدند، گفت: این لباس را به این دلیل مىپسندم که از خودنمایى به دور باشم و براى نماز بهتر و براى مومنان سنّت باشد» [۵۲۸]. مجمّع بن سمعان تیمى مىگوید: «على بن ابىطالبسشمشیر خود را براى فروش به بازار برد وگفت: «اگر چهار درهم داشتم که براىخودم لباسى بخرم، شمشیرم را نمىفروختم» [۵۲۹]. امام احمد به روایت عبداللّه بن رزین مىگوید: نزد علىسرفتم، براى ما خوراکى ساده آورد، گفتم: خدا خیرت دهد! کاش آن مرغابى را براى ما ذبح مىکردى؛ زیرا خداوند نعمت فراوان داده است، فرمود: اى ابن رزین! از رسول اللّه جشنیدم که مىفرمود: «براى خلیفه فقط دو غذا از بیتالمال حلال است: غذایى که خود و خانوادهاش بخورند و غذایى که به مردم بخوراند» [۵۳۰]. ابوعبید در کتاب «الاموال» آورده است که: «حضرت علىسدر یک سال، سه مرتبه حقوق و مستمرى مردم را پرداخت کرد، سپس اموالى از اصفهان آوردند، فرمود: بیایید براى چهارمین بار مستمرى خود را دریافت کنید؛ زیرا من خزانهدار شما نیستم و چیزى را پسانداز نمىکنم. عدّهاى گرفتند و عدّهاى صرفنظر کردند» [۵۳۱]. علىسروزى در خطبهاش فرمود: اى مردم! سوگند به خدایى که معبودى جز او نیست! من از مال شما چیزى بر نداشتهام جز این. سپس شیشهى عطرى از جیبش بیرون آورد و به مردم نشان داد و گفت: این را دهقانى به من هدیه داده است. سپس به بیتالمال رفت و آن شیشه را جزو اموال بیتالمال قرار داد و این شعر را سرود:
أفْلَحَ مَنْ كانَتْ لَهُ قُوصَرة
يأْكُلُ مِنْها كُلَّ يَوْمٍ تَمْرَة
«خوشبخت است کسى که سبدى خرما داشته باشد و هر روز یک عدد از آن بخورد.»
هبیرة بن مریم مىگوید: شنیدم که حسن بن على (پس از شهادت پدرش) در خطبهى خود گفت: اى مردم! دیروز مردى از میان شما رفت که بعد از خود چیزى به جاى نگذاشت، مگر هفتصد درهم که از حقوقش باقى مانده بود و مىخواست با آن خادمى بخرد [۵۳۲]. آنچه براى یک فرمانروا از پرهیزگارى و احتیاط در مورد خوردنىها دشوارتر است، این است که بدون سخن گفتن از موضع قدرت، به یک حکم شرعى و قضاوت قاضى راضى و تسلیم شود، به ویژه در صورتى که طرف مقابل مسلمان هم نباشد. این صفت را مىتوان از داستان زیر درک کرد:
«حاکم از شعبى روایت کرده است که در جنگ جمل زره علىسگم شد، آن را دست یک یهودى دید، لذا نزد شریح، قاضى وقت طرح دعوى کرد. فرزندش، حسن و غلامش، قنبر براى وى گواهى دادند، ولى شریح گفت: به جاى حسن شاهدى دیگر بیاور! علىسگفت: آیا گواهى حسن را نمىپذیرى؟ گفت: آرى، اما از شما شنیدهام که گواهى فرزند براى پدر صحیح نیست. قاضى طبق مقررات قضایى اسلام به نفع یهودى حکم صادر کرد. یهودى با خود گفت: امیر المؤمنین همراه من نزد قاضى آمده و به حکم او راضى شده است؟ آنگاه به یگانگى خدا و رسالت حضرت محمد گواهى داد و مسلمان شد و اعتراف کرد که زره از مرکب علىسافتاده و او آن را برداشته است. حضرت علىسآن زره را به یهودى بخشید و هفتصد درهم به او انعام داد. آن مرد همواره همراه علىسبود تا اینکه در جنگ صفین کشته شد» [۵۳۳]. حضرت علىسبا آنکه تا این حد پرهیزگار و نسبت به دنیا بىمیل بود، ولى تندخو، خشن و خشک نبود، بلکه خوش برخورد و مهربان بود. در وصف او آمده است که او زیبا چهره، خندان و فروتن بود [۵۳۴].
[۵۲۰] خود عمربن عبدالعزیز از زاهدان بزرگ بود. به سیرهى عمربن عبدالعزیز اثر ابن جوزى مراجعه شود. [۵۲۱] ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج ۸، ص ۵. [۵۲۲] همان منبع، ج ۸، ص ۳ و حلیة الأولیاء، ج ۱، ص ۸۲. [۵۲۳] شهرى است در نزدیکى موصل. (مترجم) [۵۲۴] آرد جو، یا نخودچى که آن را با شکر مخلوط مىکنند (فرهنگ عمید). [۵۲۵] اصفهانى؛ ابونعیم، حلیة الأولیاء، ج ۱، ص ۸۲، چاپ سوم، ۱۹۸۰، بیروت. [۵۲۶] همان منبع، ج ۱، ص ۸۱. [۵۲۷] ازار: لنگ، چادرى که به جاى شلوار مىپوشند. [۵۲۸] المنتخب، ج ۵، ص ۵۸. [۵۲۹] ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج ۸، ص ۳. [۵۳۰] همان منبع و مسند امام احمد، ۱/۷۸. [۵۳۱] هندى، كنزالعمال، ج ۲، ص ۳۲۰. [۵۳۲] ابن ابى شیبه، مُصنف كتاب الفضایل، ج ۱۲، ص ۷۴، چاپ پاکستان، ۱۹۸۷ م. [۵۳۳] هندى، كنز العمال، ج ۴، ص ۶. حاکم در «الكنى» و ابونعیم در «حلیة الأولیاء»، ج ۴، ص ۱۳۹ این داستان را به طور مفصل آوردهاند. [۵۳۴] ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج ۷، ص ۲۲۳.