ترجمه فارسی المرتضى، پژوهشى تاريخى و فراگير پيرامون زندگانى على رضی الله عنه

فهرست کتاب

هجرت

هجرت

دعوت قریش و سایر قبایل به سوى اسلام، همچنان ادامه داشت و از سوى دیگر مخالفت و دشمنى قریش روبه افزایش بود، تا آنکه بنى‏هاشم را تحریم اقتصادى نمودند و به پناه بردن در «شعب ابى‏طالب» مجبور کردند.

جعفر بن ابى‏طالبسو عدّه‏ى زیادى از مسلمانان به حبشه هجرت کردند. رسول اللّه‏ جبراى دعوت مردمِ طایف به آنجا رفت ولى مورد آزار و شکنجه قرار گرفت. سپس واقعه‏ى معراج پیامبر جپیش آمد. حمزه بن عبدالمطّلبسو عمربن خطابسو کسانى دیگر از اهل مکه و بیرون مکه که خداوند نظر لطفى به آن‌ها داشت، به اسلام گرویدند. ابوطالب و خدیجه، دو مدافع و پشتیبان رسول خدا جاز دنیا رفتند، آزار قریش به مسلمانان و پیامبر جشدت گرفت و هر چه در توان داشتند براى خاموش کردن شعله‏هاى فروزان دعوت حق به کار بردند.

گروهى از اوس و خزرج ـ که دو قبیله‏ى بزرگ قحطان بودند ـ به اسلام گرویدند. بیعت عقبه‏ى اول و دوم انجام شد و اسلام در مدینه انتشار یافت. پیامبر جبه اصحاب خود فرمان داد تا به یثرب (مدینه‏ى منوره) هجرت کنند. مسلمانان گروه گروه به مدینه هجرت کردند تا جایى که در مکه جز رسول خدا جو علىسو ابوبکرسو چند تن دیگر از زندانیان و ضعیفان، کسى دیگر باقى نماند. قریش احساس خطر کردند که به زودى رسول خدا جنیز به مسلمانان در مدینه مى‏پیوندند و در آنجا قدرت بزرگى تشکیل خواهند داد.

تفصیل این رویدادها در ضمن گفتارى که مخصوص امیر المومنین، علىساست نه آسان است و نه ضرورى؛ لذا علاقمندان مى‏توانند به کتاب‏هاى سیره که اقیانوس بیکرانى از شرح این وقایع و رویدادها هستند، مراجعه کنند [۸۷]. سرانجام، سران قریش در «دارالندوه» تشکیل جلسه دادند و پس از مذاکره، در نهایت به توافق رسیدند که از هر قبیله، یک جوان شجاع و با نسب برگزینند و همه یکباره مانند فرد واحد بر پیامبرجیورش برند و او را از پاى در آورند، بدین گونه خون او در میان همه‏ى قبایل تقسیم مى‏شود و فرزندان عبد مناف نمى‏توانند با قبایلِ همه‏ى آن‌ها بجنگند. پس از توافق بر این تصمیم، جلسه به پایان رسید و متفرق شدند.

خداوند پیامبرش را از این توطئه آگاه ساخت، آن حضرت جبه على بن ابى‏طالبسدستور داد که شب در بستر او بخوابد و روانداز مخصوص او را بر روى خود بکشد و فرمود: «مطمئن باش که هیچ گزندى به تو نخواهد رسید.» این کار، آسان و ساده نبود و کسى که از ایمان قوى و محبت رسول برخوردار نباشد و به گفته و وعده‏ى پیامبر جاطمینان کامل نداشته باشد و خود را براى فدا ساختن آماده نکرده باشد، هرگز چنین کارى از او ساخته نیست و در بسترى که خطرها گرداگرد آن را فرا گرفته‏اند هرگز چشمانش را خواب نمى‏برد.

علىساز شدت فشار قریش و جوّ اختناق آگاه بود و مى‏دانست اگر مشرکان پیامبرجرا نیابند براى تسلّى خاطر خود، او را خواهند کشت، اما علىسهمه‏ى این واقعیت‏ها را نادیده گرفت و با آرامش خاطر بر بستر رسول خدا جخوش خوابید.

مشرکان درِ خانه‏ى پیامبر جگرد آمدند و آماده‏ى اجراى نقشه‏ى شوم خود بودند، در این هنگام آن حضرت جمشتى خاک برداشت و از خانه خارج شد، خداوند بر چشمان آنان پرده افکند که او را ندیدند. ایشان در حالى که بر سر مشرکان خاک مى‏افشاند، سوره‏ى یس را تا آیه‏ى:یس:﴿وَجَعَلۡنَا مِنۢ بَيۡنِ أَيۡدِيهِمۡ سَدّٗا وَمِنۡ خَلۡفِهِمۡ سَدّٗا فَأَغۡشَيۡنَٰهُمۡ فَهُمۡ لَا يُبۡصِرُونَ٩[يس: ۹]. «و پیشاپیش آنان و نیز پشت سرشان مانع و سدی قرار داده‌ و پرده‌ای بر (چشمان) آنان نهاده‌ایم؛ پس نمی‌بینند». [۸۸]تلاوت مى‏کرد.

بعد از رفتن پیامبر ج، رهگذرى از کنار آنان گذشت و گفت: در اینجا منتظر چه کسى هستید؟ گفتند: منتظر محمّد ج، رهگذر گفت: خدا نومیدتان گردانید! به خدا او از خانه خارج شد و به دنبال کار خود رفت، آنان از کناره‏ى در، به درون خانه نگاه کردند، دیدند که کسى بر رختخواب خوابیده است، مطمئن شدند که او رسول خداست، به همین دلیل، تا صبح در آنجا ماندند. چون صبح شد و علىساز بستر برخاست، شرمسار گشته و ناکام برگشتند [۸۹]. ابن سعد از علىسنقل کرده است که گفت: آنگاه که رسول اللّه‏ جبراى هجرت به مدینه خارج شد، به من فرمود تا بعد از او بمانم و امانت‏هایى که نزد او بود به صاحبان‏شان باز گردانم؛ زیرا وى به صداقت و امانت شناخته شده بود و مردم اموال خود را به او مى‏سپردند، به همین دلیل او را «امین» مى‏گفتند. من سه روز در مکه ماندم و همواره در میان مردم حضور داشتم. بعد از سه روز به دنبال پیامبر جرهسپار گشتم تا در محله‏ى بنى عمرو بن عوف رسیدم. سپس به خانه‏ى کلثوم بن الهدم که پیامبر جدر آنجا مقیم بود وارد شدم [۹۰]. علىسشب راه مى‏پیمود و روز در جایى خود را پنهان مى‏کرد، وقتى به مدینه رسید، هر دو پایش شکافته شده بود. رسول خدا جگفت: على را نزد من فرا خوانید! گفتند: او توان راه رفتن ندارد، پیامبر جنزد وى آمد و او را در آغوش فشرد و از روى مهربانى بر وى گریست؛ زیرا دید که پاهایش ورم کرده است. آنگاه آب دهان در دست خود انداخت و بر پاهاى او مالید. پس از آن علىستا هنگام شهادت از درد پا شکایت نکرد [۹۱]. ورود علىسدر نیمه‏ى ماه ربیع الاول بود و تا آن هنگام پیامبر جهنوز در قباء تشریف داشتند [۹۲].

***

[۸۷] براى نمونه به کتاب دیگر همین نویسنده «السیرة النبویه»، «نبى رحمت»، ترجمه‏ى مولانا محمّد قاسم قاسمى مراجعه شود. [۸۸] ترجمه: «از پیش رویشان و از پشت سرشان سدى قرار دادیم و چشم‏هاى‏شان را تیره ساختیم تا چیزى نبینند». [۸۹] ابن هشام، السیرة النبویه، ج ۱، ص ۴۸۳ ـ ۴۸۰. [۹۰] متقى؛ على، كنزالعمال، ج ۸، ص ۳۳۵۷، حیدر آباد، چاپ اول، ۱۳۱۲ هـ. ق. [۹۱] ابن اثیر، الكامل فى التاریخ، ج ۲، ص ۷۵، دار صادر، بیروت، ۱۳۹۹ م. [۹۲] ابن سعد، الطبقات الكبرى، ج ۳، ص ۲۲.