هجرت
دعوت قریش و سایر قبایل به سوى اسلام، همچنان ادامه داشت و از سوى دیگر مخالفت و دشمنى قریش روبه افزایش بود، تا آنکه بنىهاشم را تحریم اقتصادى نمودند و به پناه بردن در «شعب ابىطالب» مجبور کردند.
جعفر بن ابىطالبسو عدّهى زیادى از مسلمانان به حبشه هجرت کردند. رسول اللّه جبراى دعوت مردمِ طایف به آنجا رفت ولى مورد آزار و شکنجه قرار گرفت. سپس واقعهى معراج پیامبر جپیش آمد. حمزه بن عبدالمطّلبسو عمربن خطابسو کسانى دیگر از اهل مکه و بیرون مکه که خداوند نظر لطفى به آنها داشت، به اسلام گرویدند. ابوطالب و خدیجه، دو مدافع و پشتیبان رسول خدا جاز دنیا رفتند، آزار قریش به مسلمانان و پیامبر جشدت گرفت و هر چه در توان داشتند براى خاموش کردن شعلههاى فروزان دعوت حق به کار بردند.
گروهى از اوس و خزرج ـ که دو قبیلهى بزرگ قحطان بودند ـ به اسلام گرویدند. بیعت عقبهى اول و دوم انجام شد و اسلام در مدینه انتشار یافت. پیامبر جبه اصحاب خود فرمان داد تا به یثرب (مدینهى منوره) هجرت کنند. مسلمانان گروه گروه به مدینه هجرت کردند تا جایى که در مکه جز رسول خدا جو علىسو ابوبکرسو چند تن دیگر از زندانیان و ضعیفان، کسى دیگر باقى نماند. قریش احساس خطر کردند که به زودى رسول خدا جنیز به مسلمانان در مدینه مىپیوندند و در آنجا قدرت بزرگى تشکیل خواهند داد.
تفصیل این رویدادها در ضمن گفتارى که مخصوص امیر المومنین، علىساست نه آسان است و نه ضرورى؛ لذا علاقمندان مىتوانند به کتابهاى سیره که اقیانوس بیکرانى از شرح این وقایع و رویدادها هستند، مراجعه کنند [۸۷]. سرانجام، سران قریش در «دارالندوه» تشکیل جلسه دادند و پس از مذاکره، در نهایت به توافق رسیدند که از هر قبیله، یک جوان شجاع و با نسب برگزینند و همه یکباره مانند فرد واحد بر پیامبرجیورش برند و او را از پاى در آورند، بدین گونه خون او در میان همهى قبایل تقسیم مىشود و فرزندان عبد مناف نمىتوانند با قبایلِ همهى آنها بجنگند. پس از توافق بر این تصمیم، جلسه به پایان رسید و متفرق شدند.
خداوند پیامبرش را از این توطئه آگاه ساخت، آن حضرت جبه على بن ابىطالبسدستور داد که شب در بستر او بخوابد و روانداز مخصوص او را بر روى خود بکشد و فرمود: «مطمئن باش که هیچ گزندى به تو نخواهد رسید.» این کار، آسان و ساده نبود و کسى که از ایمان قوى و محبت رسول برخوردار نباشد و به گفته و وعدهى پیامبر جاطمینان کامل نداشته باشد و خود را براى فدا ساختن آماده نکرده باشد، هرگز چنین کارى از او ساخته نیست و در بسترى که خطرها گرداگرد آن را فرا گرفتهاند هرگز چشمانش را خواب نمىبرد.
علىساز شدت فشار قریش و جوّ اختناق آگاه بود و مىدانست اگر مشرکان پیامبرجرا نیابند براى تسلّى خاطر خود، او را خواهند کشت، اما علىسهمهى این واقعیتها را نادیده گرفت و با آرامش خاطر بر بستر رسول خدا جخوش خوابید.
مشرکان درِ خانهى پیامبر جگرد آمدند و آمادهى اجراى نقشهى شوم خود بودند، در این هنگام آن حضرت جمشتى خاک برداشت و از خانه خارج شد، خداوند بر چشمان آنان پرده افکند که او را ندیدند. ایشان در حالى که بر سر مشرکان خاک مىافشاند، سورهى یس را تا آیهى:یس:﴿وَجَعَلۡنَا مِنۢ بَيۡنِ أَيۡدِيهِمۡ سَدّٗا وَمِنۡ خَلۡفِهِمۡ سَدّٗا فَأَغۡشَيۡنَٰهُمۡ فَهُمۡ لَا يُبۡصِرُونَ٩﴾[يس: ۹]. «و پیشاپیش آنان و نیز پشت سرشان مانع و سدی قرار داده و پردهای بر (چشمان) آنان نهادهایم؛ پس نمیبینند». [۸۸]تلاوت مىکرد.
بعد از رفتن پیامبر ج، رهگذرى از کنار آنان گذشت و گفت: در اینجا منتظر چه کسى هستید؟ گفتند: منتظر محمّد ج، رهگذر گفت: خدا نومیدتان گردانید! به خدا او از خانه خارج شد و به دنبال کار خود رفت، آنان از کنارهى در، به درون خانه نگاه کردند، دیدند که کسى بر رختخواب خوابیده است، مطمئن شدند که او رسول خداست، به همین دلیل، تا صبح در آنجا ماندند. چون صبح شد و علىساز بستر برخاست، شرمسار گشته و ناکام برگشتند [۸۹]. ابن سعد از علىسنقل کرده است که گفت: آنگاه که رسول اللّه جبراى هجرت به مدینه خارج شد، به من فرمود تا بعد از او بمانم و امانتهایى که نزد او بود به صاحبانشان باز گردانم؛ زیرا وى به صداقت و امانت شناخته شده بود و مردم اموال خود را به او مىسپردند، به همین دلیل او را «امین» مىگفتند. من سه روز در مکه ماندم و همواره در میان مردم حضور داشتم. بعد از سه روز به دنبال پیامبر جرهسپار گشتم تا در محلهى بنى عمرو بن عوف رسیدم. سپس به خانهى کلثوم بن الهدم که پیامبر جدر آنجا مقیم بود وارد شدم [۹۰]. علىسشب راه مىپیمود و روز در جایى خود را پنهان مىکرد، وقتى به مدینه رسید، هر دو پایش شکافته شده بود. رسول خدا جگفت: على را نزد من فرا خوانید! گفتند: او توان راه رفتن ندارد، پیامبر جنزد وى آمد و او را در آغوش فشرد و از روى مهربانى بر وى گریست؛ زیرا دید که پاهایش ورم کرده است. آنگاه آب دهان در دست خود انداخت و بر پاهاى او مالید. پس از آن علىستا هنگام شهادت از درد پا شکایت نکرد [۹۱]. ورود علىسدر نیمهى ماه ربیع الاول بود و تا آن هنگام پیامبر جهنوز در قباء تشریف داشتند [۹۲].
***
[۸۷] براى نمونه به کتاب دیگر همین نویسنده «السیرة النبویه»، «نبى رحمت»، ترجمهى مولانا محمّد قاسم قاسمى مراجعه شود. [۸۸] ترجمه: «از پیش رویشان و از پشت سرشان سدى قرار دادیم و چشمهاىشان را تیره ساختیم تا چیزى نبینند». [۸۹] ابن هشام، السیرة النبویه، ج ۱، ص ۴۸۳ ـ ۴۸۰. [۹۰] متقى؛ على، كنزالعمال، ج ۸، ص ۳۳۵۷، حیدر آباد، چاپ اول، ۱۳۱۲ هـ. ق. [۹۱] ابن اثیر، الكامل فى التاریخ، ج ۲، ص ۷۵، دار صادر، بیروت، ۱۳۹۹ م. [۹۲] ابن سعد، الطبقات الكبرى، ج ۳، ص ۲۲.