اصول سیاست و حکومت علىس
محورى که سیاست حضرت علىسو نظام حکومت و مدیریت وى گرد آن مىچرخید، مقدّم داشتن اصول و ارزشهاى اسلامى بر مصالح سیاسى و ادارى و حفظ روح خلافت انبیا و روش خلفاى راشدین بود. او معتقد بود که خلیفه، قبل از آنکه فرمانروا و ولىّ امر مسلمانان باشد، یک مبلّغ و پیشواى دینى و الگوى مذهبى به حساب مىآید. او به هر قیمتى حاضر بود که این شیوه را عملى کند و این بُعد را بر سایر ابعاد سیاسى، اقتصادى و ... ترجیح دهد، چنان که وى با طیب خاطر، بهاى سنگینى در راستاى انتخاب این سیاست پرداخت.
استاد عقّاد، تفاوت اساسى بین على و معاویهسرا به خوبى تشریح کرده و خاطرنشان ساخته است که تفاوت بین دو فرد نبود، بلکه در اصل تفاوت بین دو نظام یا به تعبیر امروزى بین دو مکتب فکرى بود. مىگوید:
«تضادى بود بین خلافت دینى که علىسمظهر آن بود و بین کشور دارى دنیوى که معاویهسمظهر آن بود» [۵۳۹]. نتیجهى طبیعى این دو روش متفاوت که هر یک از دو گروه به میل خود اختیار کرده بود آشکارا به ظهور پیوست. سبب پیدایش این تفاوت این بود که زمان، فرق کرده بود و دامنهى فتوحات گسترش یافته و ثروت، فراوان شده و مسلمانان از جوامع و فرهنگهاى مردم مناطق تازه فتح شده، متأثّر شده بودند. از طرف دیگر فاصلهى زمانى با عصر نبوّت و فقدان نخستین شاگردان مکتب نبوى که درس ساده زیستى و سختکوشى را آموخته بودند، نیز دخیل بود. عقّاد با موشکافى و بلاغت به این حقیقت اشاره کرده است:
«عصر علىسدر مقایسه با دورههاى پیشین و آینده، عصر عجیبى بود؛ اما از این نظر که مسیر شایستهى خود را پیمود، تعجبى نداشت؛ زیرا نه کاملاً ثابت و استوار بود و نه کاملاً آشفته و بىثبات، بلکه مانند ساختمان جدیدى بود که نزدیک به اتمام است، نه به طور کامل فرو ریخته و نه ساختمان تکمیل شده و ثابت و استوار است.»
تفاوت بین این دو روش بنا بر تأثیر زمان و تحوّلاتى بود که در جامعهى اسلامى به حکم طبیعت بشرى و قانون نظام آفرینش پدید آمده بود. این تفاوت به نفع امیر معاویهسبود؛ زیرا او بر سپاه و منطقهاى حکومت مىکرد که نظم و آرامش برقرار بود و فرمان امیر را با دل و جان مىخریدند؛ اما در سپاه حضرت علىسو محدودهى حکومتش (بنا بر طبیعت دو منطقه و روحیهى قبایلى ساکنان آنجا، چنان که قبلاً ذکر شد) تا حدّى اضطراب و هرج و مرج حکمفرما بود. اطرافیانش افرادى خودخواه و خیره سر بودند که به منافع مادى چشم دوخته و به امتیازات گروه مخالف طمع داشتند.
استاد عقّاد مىگوید:
«خشنودى از نظام اجتماعى موجود، سهم معاوية بن ابىسفیانسدر منطقهى شام و اطرافش بود و بیزارى و تنفر از نظام اجتماعى، سهم على بن ابىطالبسدر سراسر جزیرةالعرب بود» [۵۴۰]. وى مىافزاید:
«مسألهى اختلاف بین على و معاویهسبر سر یک موضوع (خلافت) نبود که اگر یکى از آن دو به پیروزى مىرسید، نزاع قطع مىشد، بلکه اختلاف بین دو نظام رقیب و جهانبینى متقابل بود که یکى از آنها به ثبات و استقرار تن در نمىداد و دیگرى پذیراى نظام نوین حکومت و مایل به بقا و استقرار بود» [۵۴۱].
[۵۳۹] عقاد، العبقریات الإسلامیة، ص ۸۹۲. [۵۴۰] عقاد، العبقریات الإسلامیة، ص ۸۶۹. [۵۴۱] همان منبع، ص ۸۹۲.