مقایسهاى بین اهل عراق و اهل شام
حضرت علىسبا دو مشکل بزرگ مواجه شد:
از یک سو، مىبایست با اهل شام مىجنگید و از سوى دیگر انصار و یاران وى فاقد آن گونه نشاط و فرمانبردارى بودند که در اهل شام یافت مىشد؛ زیرا طبیعت و سابقهى تاریخى این دو منطقه (شام و عراق) و ویژگىهاى روحى دو گروه با هم متفاوت بود.
سوابق تاریخى این دو شهر به طور گسترده و عمیقى در آنها تأثیر گذاشته بود. منطقهى شام قبل از استقرار حکومت اسلامى، تابع و مطیع حکومت بیزانس بود و در آنجا نظم و آرامش در امور ادارى و سیاسى برقرار بود و بنىامیه از قدیم با شام رابطه داشتند؛ زیرا وقتى امیه بر سر ریاست با هاشم اختلاف پیدا کرد و به نفع هاشم قضاوت شد، از مکه به شام مهاجرت نمود و ده سال در آنجا ماند. مقام سر لشکرى به بنى امیه اختصاص داشت و این شغلى بود که حراست از کاروانهاى تجارى شام و یمن را نیز شامل مىشد و از این طریق روابط دوستانهاى بین کاروانیان و سرلشکر و اطرافیانش ایجاد مىشد. ابوسفیان در زمان خود به این مقام دست یافته بود، بنابراین بارها منطقهى شام را دیده بود و با مردم و حکام آنجا به خوبى آشنایى داشت؛ به همین دلیل هنگامى که هرقل، پادشاه روم خواست که در مورد پیامبر اکرم جکه طى نامهاى او را به اسلام فراخوانده بود، از یک قریشى حجازى تحقیقاتى به عمل آورد، به ابوسفیان که در آن هنگام در شام به سر مىبرد، روى آورد. گفت و گوى تاریخى او را کتابهاى سیره از صحیح بخارى نقل کردهاند و گوشهاى از آن در این کتاب نیز گذشت.
علاوه بر آن، منطقهى شام تا مدّت درازى تحت فرمانروایى یزید بن ابىسفیان بود و امیر معاویهسنیز بیست سال تمام فرمانرواى بدون رقیب آنجا بود و نزدیک بود که سرزمین شام به کشورى مستقل تبدیل شود و زمامدار مستقلى داشته باشد [۴۶۲]. امیر معاویهسدر بین معاصرانش به حسن تدبیر و انتظام امور، زیرکى، مدارا و سخاوت معروف بود. رضایت ملّت را با سخاوتمندى و اجراى دستورات حکومتى و کاردانى و مدیریت صحیح و چارهاندیشى جلب مىنمود.
اما عراق، طى چندین قرن، تحت حکومت پادشاهان ساسانى و کیانى ایرانى بود. در آنجا هیچ گاه براى مدّتى طولانى نظم و آرامش برقرار نبوده است. در مدّت کوتاهى، چندین پادشاه، تخت و تاج ایران را یکى پس از دیگرى به دست گرفتند؛ خسرو پرویز (۶۲۸ ـ ۵۹۰ م.) (پس از پدرش، هرمز) تاج و تخت جدّش، انوشیروان (۵۷۹ ـ ۵۳۱ م.) را به ارث برد، هرقل (هراکلیوس) امپراتور روم شرقى، خسرو پرویز را شکست داد. از سال ۶۲۸ م. تا سال ۶۳۲ امور ایران آشفته و دستخوش هرج و مرج بود. تخت و تاج خسرو پرویز را پسرش، قباد، ملقّب به شیرویه وارث شد. پرویز با همکارى پسرش، شیرویه در سال ۶۲۸ م. با ذلّت و خوارى کشته شد و حکومت ایران هر روز بازیچهى شخصى از خاندان شاهى قرار مىگرفت. شیرویه نیز بیش از شش ماه (و بنابر یک قول، بیشتر) زنده نماند و در مدت چهار سال، ده تن بر تخت سلطنت ساسانى نشستند. زمام امور از هم گسست تا آنکه تاج شاهى بر سر یزدگرد (سوم) گذاشته شد. یزدگرد، آخرین پادشاه ساسانى بود (که پس از وى سلسلهى ساسانیان منقرض گردید). بر اثر ضعف و اضطراب، کار به جایى رسید که بعد از شهر بُراز، پوران، دختر خسرو پرویز بن هرمز (و پس از اندکى خواهرش، آزرمیدخت) به حکومت رسیدند در حالى که در آن زمان حکومت زنان در خانوادههاى شاهى مرسوم نبود؛ و هر یک از آنان بیش از یک سال و نیم پادشاهى نکردند.
همچنین طبیعت قبایلى که شام، عراق و ایران را فتح کردند و در آنجا اقامت گزیدند نیز در این تفاوت، سهم به سزایى داشت. فاتحان شام، اغلب از ساکنان غربى و شمالى جزیرة العرب بودند که با طبیعت خضوع در برابر نظام و احترام به قانون عادت داشتند و فاتحان عراق از مردم شرقى جزیره بودند که اضطراب و پراکندگى و اظهار نارضایتى از نظام و پریشانى فکرى، سرشت آنها بود و بر اثر همین صفات بود که پدیدهى «ارتداد» و حرکت منع زکات در آنجا انتشار یافت و در کنار این صفات از سلحشورى و شجاعت عربى و دیگر ویژگىهاى قومى برخوردار بودند.
دکتر احمد امین مىگوید:
«عراق از قدیم، مرکز ادیان مختلف و مذاهب عجیب بوده است، مبادى مانى و مزدک و ابن دیصان و عقاید مسیحى و یهودى در آن سرزمین شیوع داشت وعدهاى معتقد بودند که خداوند در بعضى از انسانها حلول کرده است» [۴۶۳]. احمد حسن زیات مىگوید:
«عربهایى که در عراق آمدند، عصبّیت یمنى و نزارى را به همراه آوردند و ساکنان جزیرهى فراتیه، یا مسیحى بودند یا خارجى؛ زیرا این سرزمین محل سکونت قبایل ربیعه بود که به قول اصمعى، منبع فساد بودند» [۴۶۴]. استاد عقّاد با بلاغت تمام به فرق اساسى دو سپاه حضرت علىسو معاویهساشاره کرده و مىگوید:
«به راستى شگفت اینجاست که دو لشکر به دو بخش متضاد تقسیم شده بودند و در بخشى که سهم حضرت علىسدر جزیرهى عربى بود، عوامل نفرت از نظام اجتماعى و کوشش براى تغییر آن یافت مىشد و در بخشى دیگر که سهم امیر معاویهسدر شام و اطراف آن بود، عوامل رضایت و حمایت از نظام اجتماعى کاملاً حکمفرما بود» [۴۶۵].
***
علىستصمیم گرفت به شام برود، ولى خوارج موافقت نکردند. وى با لشکرى بزرگ از کوفه خارج شد، وقتى به مقام «نخیله» رسید، خطبهاى ایراد فرمود و مردم را به پایدارى در برابر دشمن فراخواند، در همین حال به او خبر رسید که خوارج، آشوب راه انداخته و به قتل و غارت پرداختهاند و مرتکب جرائم زیادى شدهاند، بنابراین نمایندهاى به سوى آنان فرستاد، چون نماینده نزد آنها رسید قبل از این که فرصت سخن بیابد او را کشتند. حضرت علىسوقتى از جریان مطّلع شد تصمیم گرفت که قبل از رفتن به شام با خوارج بجنگد. امیرالمومنین قبل از هر چیز آنها را نصیحت کرد و از فرجام این کار ترسانید و به آنان گفت: شما چیزى را رد کردید که خودتان خواهان آن بودید (یعنى قبول حکمیت) من شما را باز داشتم ولى قبول نکردید. خوارج از سخنان حضرت علىسمتأثر نشده و گفتند:
«لا حُكْمَ إلاّ للّهِِ، الرواح، الرواح إِلى الْجَنَّة»
«حکم (حکومت یا داورى) فقط از آن خداست، پیش به سوى بهشت.»
سپس عدّهاى از آنان با نیزه و شمشیر به حمله پرداختند که از سوى سپاهیان علىسسرکوب شدند. این حادثه در سال سى و هفتم هجرى رخ داد [۴۶۶].
[۴۶۲] براى تفصیل بیشتر مراجعه شود به کتاب «معاویه»، اثر استاد عباس محمود عقّاد، ص ۲۱ ـ ۱۸. [۴۶۳] احمد امین، فجر الإسلام، ص ۳۳۲، چاپ قاهره، چاپ سوم، ۱۹۳۵ م. [۴۶۴] زیات، تاریخ الأدب العربى، ص ۱۰۲، قاهره، چاپ یازدهم. [۴۶۵] عقاد، العبقریات الإسلامیة، ص ۸۶۹. [۴۶۶] ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج ۷، ص ۲۸۹ ـ ۲۸۸. ابن جریر و اکثر سیره نویسان بر آنند که این حادثه در سال سى و هشت هجرى روى داده است.