آغاز اختلاف و جنگ جمل
حافظ ابن کثیر مىگوید:
«پس از آنکه کار بیعت با على به پایان رسید، طلحه و زبیربو دیگر سران صحابه نزد وى آمدند و از او خواستند تا اقامهى حدود کند و قصاص خون عثمان را بگیرد، علىسعذر آورد و گفت: قاتلان یاوران و همدستان زیادى دارند و گرفتن قصاص هم اکنون براى من ممکن نیست» [۴۰۸]. ابن سعد در کتاب «الطبقات الکبرى» بعد از ذکر نام بزرگان صحابه که با علىسبیعت کردند و جمیع کسانى که در مدینه بودند، اعم از صحابه و غیر صحابه، مىگوید:
«طلحه و زبیرببه مکه رفتند و عایشهلنیز آنجا بود [۴۰۹]. سپس به همراهى عایشهلبراى خونخواهى عثمانسعازم بصره شدند، این جریان به اطّلاع علىسرسید، او نیز از مدینه به سوى عراق حرکت کرد و ابتدا سهل بن حنیفس [۴۱۰]را به جانشینى خود برگزید، ولى سپس برایش نامه نوشت تا به او بپیوندد و به جاى او ابوالحسن مازنى را به جانشینى خویش در مدینه منصوب کرد و خود در محل «ذوقار» اردو زد و عمار بن یاسرسو حسن بن علىبرا به کوفه فرستاد تا مردم را به همکارى و خروج با وى دعوت کنند، اهل کوفه نیز اجابت کردند و به او پیوستند. آنگاه با لشکر خود به بصره رفت و آنجا با طلحه و زبیر و عایشه و همراهان آنان از اهل بصره و دیگران، در روز «جمل» [۴۱۱]ماه جمادى الآخر سال ۳۶ هجرى برخورد کرد و بر آنان پیروز گشت. این جنگ (طبق روایتى) سیزده هزار کشته به جاى گذاشت [۴۱۲]حضرت علىسپانزده شب در بصره اقامت گزید و سپس به کوفه مراجعت نمود» [۴۱۳]. ناگفته نماند که جنگ [به طور رسمى] از سوى حضرت علىسآغاز نشد، بلکه [بعد از آن که عدّهاى از کوفیان به لشکر اصحاب جمل شبیخون زدند[اصحاب جمل به نبرد پرداختند و جنگ رسما آغاز شد [۴۱۴]. طحاوى با سند خود از زید بن وهب نقل مىکند که حضرت علىسبه محل ذى قار فرود آمد و حضرت عبداللّه بن عباس را نزد کوفیان فرستاد، آنان در اجابت، ضعف نشان دادند. سپس عمار را فرستاد، آنگاه بیرون آمدند. حضرت زید مىگوید: من نیز از جمله کسانى بودم که همراه او خارج شدند. راوى مىگوید حضرت علىساول دست به حمله نزد، بلکه بعد از آنکه اهل جمل]به قصد انتقام] جنگ را آغاز کردند، علىسدست به حمله زد [۴۱۵]. عدهاى از یاران علىساز وى خواستند که اموال یاران طلحه و زبیربرا بین آنان تقسیم کند، ولى علىساین پیشنهاد را رد کرد، اینجا بود که سبائیان اعتراض کرده و گفتند: چگونه ریختن خون آنان براى ما حلال است، ولى اموالشان حلال نیست؟ علىسگفت: چه کسى از شما دوست دارد که امّالمؤمنین سهم او باشد؟ همه سکوت کردند [۴۱۶].
[۴۰۸] ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج ۷، ص ۲۲۸. [۴۰۹] حضرت عایشهلبه سفر حج رفته بود و شهادت حضرت عثمانسدر هیجدهم ذى الحجّه به وقوع پیوست. [۴۱۰] ابوسعد سهل بن حنیف بن وهب الانصارى الاوسى، یکى از اصحاب نخستین بود که در جنگ بدر شرکت داشت و در جنگ احد جزو کسانى بود که پایدارى نمودند. او در تمام غزوات شرکت داشته است. طبق روایتى رسول خدا بین او و علىسعقد مواخاة (برادرى) بست. حضرت على او را بعد از واقعهى جمل جانشین خود کرد و به جاى معاویهساو را والى شام مقرر کرد، در جنگ صفین با علىسحضور داشت، در سال ۳۸ هـ. ق. در کوفه رحلت کرد و حضرت علىسبر او نماز خواند، چهل حدیث به روایت او در کتابهاى حدیث ثبت شده است. (الاعلام، زِركلى، ج ۳، چاپ سوم، ۱۹۶۹، بیروت) [۴۱۱] روز جمل و واقعهى جمل به این علّت نامگذارى شده است که روز معرکه، ام المؤمنین عایشهلدر هودج بر شتر سوار بود. عدهى زیادی از علما و محققان نوشتهاند که حضرت عایشهلبه منظور ایجاد صلح بین فریقین خارج شده بود، اما دیگران بر او چیره شدند. علامه عبدالقاهر بغدادى (متوفاى ۴۲۹ هـ. ق) در کتاب «اصول الدین» چاپ استانبول ص ۲۸۹ مىنویسد: «منظور عایشهی صدیقه ایجاد صلح بین فریقین بود، اما دو قبیلهی «بنوضبه» و «بنى ازد» بر رأى او غالب شدند و پاى او را به جنگ کشانیدند. در حقیقت مقصر آنها هستند نه ایشان.» همین مطلب را ذهبى در جلد دوم صفحهى ۱۹۳ کتاب خود و ابن کثیر در ج ۷، ص ۲۳۹، کتاب البدایة آوردهاند. ابن کثیر مىگوید: حضرت علىسقعقاع را (جهت مذاکره) به بصره فرستاد، او ابتدا نزد حضرت عایشه امالمؤمنینلرفت و گفت و گوى خود را چنین آغاز نمود: مادرم! هدف شما از این سفر چیست؟ ایشان در پاسخ گفتد: فرزندم! هدفى جز اصلاح بین مردم ندارم. قعقاع از او خواست تا طلحه و زبیربرا به حضور بطلبد، وقتى آنان حاضر شدند، قعقاع خطاب به آنها گفت: من از ام المؤمنین پرسیدم، به چه منظورى تشریف آوردهاند؟ ایشان پاسخ دادند: به منظور صلح و آشتى بین مردم، آن دو گفتند: «ما هم جز این هدفى دیگر نداریم.» قعقاع گفت: به نظر شما راه رسیدن به این هدف چیست؟ گفتند: رسیدگى به موضوع قاتلان عثمان... قعقاع ضمن توضیح موانع دستگیرى قاتلان گفت: مصلحت در این است که شما به على بپیوندید و قدرت او را تحکیم بخشید، وقتى فتنه خاموش شد به قصاص از قاتلان مبادرت خواهیم کرد ... در نهایت آنان بر این امر راضى شدند و گفتند: رأى بسیار خوبى است. اگر على با راى شما موافق باشد کار به اصلاح خواهد انجامید. قعقاع نزد علىسبازگشت و قضیه را به اطلاع وى رسانید و خود امّالمؤمنینلنیز جداگانه به علىسپیام فرستاد که به قصد صلح و آشتى آمده است نه به قصد جنگ. بدین ترتیب نزدیک بود صلح بین دو گروه برقرار گردد، بنابر این بسیار خوشحال بودند.» (البدایة والنهایة، ج ۷، ص۱۶۸، چاپ بیروت، داراحیاء التراث العربى، چاپاول، ۱۴۱۷ هـ. ق.) از کاوش در اخبار و شواهد تاریخى ثابت مىشود که اشتعال جنگ در معرکهى جمل از سوى سبائیه طرحریزى شده است و مسئولیت آن به عهدهى آنهاست. شیخ محمّد خضرى بک در کتاب «تاریخ الامم الإسلامیة» مىنویسد: (وقتى قاتلان دیدند که اوضاع به سوى صلح و آرامش پیش مىرود، احساس خطر کردند) و با استفاده از تاریکى شب به اردوگاه مردم بصره (طلحه و زبیر) حمله بردند، طلحه و زبیربپرسیدند چه شده؟ گفتند: مردم کوفه (لشکریان حضرت علىس) شبانگاه به ما هجوم آوردند، گفتند: مىدانستیم که على بدون جنگ و حرمت شکنى دست بر نمىدارد، او با ما آشتى نخواهد کرد. آن سوى دیگر نیز وقتى حضرت على سر و صدا را شنید، پرسید چه خبر است؟ سبائیان شخصى را در نزدیکى حضرت علىسگماشته بودند تا آنچه را مىخواهند به او بگوید. وقتى على جویا احوال شد، همان شخص در پاسخ گفت: جمعى از مخالفان به ما شبیخون زدند که آنان را به عقب راندیم. علىسگفت: مىدانستم که طلحه و زبیر تا خونریزى و حرمتشکنى نکنند باز نخواهند آمد. (ج ۲، ص ۵۸ ـ ۵۷) مؤلّف «البدایة والنهایة» علامه ابن کثیر قریشى مىنویسد: «مردم پس از شنیدن خبر صلح، شب خوشى داشتند؛ اما قاتلان، آن شب، در پریشانى و دلهره به سر مىبردند و تمام شب به مشورت پرداختند. در نهایت تصمیم گرفتند که قبل از برقرارى صلح، شبانه به نحوى که هیچ کس مطلع نشود، آتش جنگ را برافروزند، لذا قبل از بامداد وارد عمل شدند ... آنگاه جنگ در گرفت و هر دو گروه به مبارزه پرداختند، در حالى که از حقیقت ماجرا بىخبر بودند. (ج ۷، ص ۱۷۰ ـ ۱۶۹) ترجمهى فارسى تاریخ طبرى، ج ۶، ص ۲۴۱۷ و ۲۴۳۲، انتشارات اساطیر. علامه خضرى بک مىنویسد: «سبائیان، یاران ابن سوداء (که نفرین بر او باد) پیوسته آتش جنگ را شعلهور مىکردند. منادى علىسفریاد مىزد که اى مردم! دست نگه دارید! اما کسى به گفتهى او توجه نمىکرد. کعب بن سوار، قاضى بصره، نزد عایشه آمد و گفت: اى ام المؤمنین! مردم را دریاب، شاید خداوند به وسیلهى شما بین آنها آشتى برقرار کند. ایشان در کجاوهى خویش که بالاى شتر بود نشست و اطراف کجاوه را با نیزه پوشاندند، وقتى در نزدیکى معرکه رسید، آنجا توقف نمود... با این حال عدهى زیادی کشته شدند، حتى حضرت علىسبه فرزندش، حسن گفت: کاش پدرت بیست سال قبل از این حادثه از دنیا مىرفت! حسن در جواب گفت: پدرم! من همواره تو را از این کار باز مىداشتم. على گفت: فرزندم! من گمان نمىکردم که کار به اینجا بکشد. (ج ۲، ص ۳۴۰ ـ ۳۳۹) براى اطلاع بیشتر به البدایة، ج ۷، ص ۱۷۰ مراجعه کنید. [۴۱۲] کمتر از این تعداد نیز گفته شدهاست، چنان که در البدایة والنهایة تعداد کشته شدگان دههزار آمده است. [۴۱۳] ابن سعد، الطبقات الکبرى، ج ۳، ص ۳۲ ـ ۳۱. [۴۱۴] در ابتدا، رأى هر دو گروه بر این بود که تا زمانى که طرف مقابل، جنگ را آغاز نکند، دست از جنگ بردارند تا حجّت تمام گردد؛ اما وقتى آشوبگران سبایى به لشکر بصریان یورش بردند، آتش جنگ مشتعل شد و مجالى براى کنترل آن نماند. (ر.ک: تاریخ کامل، ابن اثیر، ج ۴، ص ۱۸۶ و ترجمهى تاریخ طبرى، ج ۶، ص ۲۴۳۳ ـ مترجم) [۴۱۵] شرح معانى الآثار، ج ۱۰۲، کتاب السیر، مکتبه رحیمیه دیوبند، هند. [۴۱۶] البدایة والنهایة، ج ۷، ص ۲۴۵.