ترجمه فارسی المرتضى، پژوهشى تاريخى و فراگير پيرامون زندگانى على رضی الله عنه

فهرست کتاب

ظهور خوارج

ظهور خوارج

اشعث بن قیس از کنار گروهى از بنى تمیم گذشت و قرارداد را براى آن‌ها خواند، عروة بن اُذینه بلند شد و گفت: «أتحكمون فى دين اللّه‏ الرجال»(آیا مردم را در دین خدا به داورى انتخاب مى‏کنید؟) چون گروهى از قاریان و همراهان علىساین سخن را از زبان عروه شنیدند، همگى گفتند: داورى براى کسى دیگر جز خدا شایسته نیست؛ «لا حُكْمَ إلاّ للّه‏ِِ».این نخستین ظهور خوارج و خشت بنیاد آن‌ها بود. سپس این جمله را عقیده و شعار خود ساختند.

علىسبه کوفه بازگشت، چون به نزدیکى شهر رسید حدود دوازده هزار نفر از لشکریانش از او جدا شدند و به محلّى به نام حروراء [۴۴۱]فرود آمدند، این گروه خوارج بودند. علىس، عبداللّه‏ بن عبّاسبرا نزد خارجیان فرستاد. او با آنان به مباحثه پرداخت، در نتیجه، عدّه‏ى زیادى برگشتند و عدّه‏اى همچنان بر موضع خود پافشارى نمودند و بعدها با یکدیگر معاهده نمودند که از امر به معروف و نهى از منکر دست نکشند. ایشان علىسرا مورد نکوهش قرار مى‏دادند که چرا در دین خدا مردم را حاکم و داور قرار داده، حال آنکه کسى جز خدا شایسته‏ى داورى نیست؟

ابن جریر آورده است که وقتى علىسبر منبر مشغول ایراد خطبه بود، یکى از خارجیان بلند شد و گفت: اى على! در دین خدا مردان را شریک ساختى، حال آنکه حکم و داورى مخصوص اللّه‏ است؟ بعد از آن همگى از هر سو شعار دادند که: «لا حُكْمَ إلاّ للّه‏ِِ»،حضرت علىسمى‏گفت: کلمه‏ى حقّى است که آن را به منظور باطلى به کار مى‏برند. سپس خارجیان همگى از کوفه خارج شدند و در نهروان اقامت گزیدند.

حضرت علىسجمله‏ى «لا حُكْمَ إلاّ للّه‏ِِ»را با حکمت و بلاغت ویژه‏اى مورد نقد و بررسى قرار داد که به درک عمیق و فراست ایمانى خاص وى دلالت دارد، وى فرمود:

«سخن حقّى است که به منظور باطلى به کار برده مى‏شود؛ آرى من هم قبول دارم که حکم (حکومت یا داورى) مخصوص خداست، ولى خوارج مى‏گویند: امارت و ریاست (در بین خلق) مخصوص خداست، حال آنکه ناچار براى مردم، امیر و زمامدارى لازم است، خواه نیکوکار باشد یا بدکار، مؤمن در زمامدارى او به طاعت مشغول است و کافر نیز (از حقّ خود) بهره‏مند مى‏گردد و خداوند در زمان او هر کس را به اجل مقدّر مى‏رساند و توسّط او مالیات جمع مى‏گردد و با دشمن مبارزه مى‏شود و راه‏ها امن مى‏گردد و حق ضعیف و ناتوان از نیرومند ستمکار گرفته مى‏شود و سرانجام نیکوکار در رفاه خواهد بوده و ستمگر هم ظلم نمى‏کند» [۴۴۲]. دو داور ـ ابوموسى و عمرو بن عاصبـ در ماه رمضان به محل «دومة الجندل» گردآمدند و هر دو با در نظر داشتن اوضاع، در مورد مصلحت مسلمانان به‏سخن پرداختند، عمرو بن عاصسکوشید تا ابوموسىسرا به خلع علىسو ابقاى معاویهسقانع کند ولى او راضى نشد، سرانجام به اتّفاق رسیدند که على و معاویهبرا برکنار کنند و فیصله‏ى نهایى را به عهده‏ى شورا بگذارند تا شورا در انتخاب بهترین فرد تصمیم بگیرد.

بعد از آن، دو داور در جمع مردم آمدند و خواستند نتیجه را اعلام نمایند. عمروسبه ابوموسىسگفت: برخیز و آنچه را به آن توافق کردیم براى مردم بازگو، ابوموسى به ایراد سخن پرداخت و پس از حمد و ثناى خدا و درود بر پیامبر جگفت: اى مردم! ما در کار این امّت نظر کردیم و راهى شایسته‏تر براى سرنوشت آن و گرد آورنده‏تر براى پراکندگى‏اش از آنچه من و عمرو به توافق رسیدیم، ندیدیم. آن این است که على و معاویه را برکنار کنیم تا مردم توسط شورا هر که را دوست دارند انتخاب کنند، اینک من على و معاویه را برکنار مى‏کنم. این را گفت و کنار رفت.

عمرو برخاست و جاى او ایستاد و پس از حمد و ثناى خدا چنین گفت: همانا آنچه را این مرد گفت شنیدید. او موکل خود را برکنار کرد من نیز او را مانند او برکنار مى‏کنم و موکل خود، معاویه را ابقا مى‏کنم؛ زیرا او ولىّ عثمان بن عفان و خواستار انتقام خون اوست و از همه سزاوارتر است که جاى او بنشیند. گویند ابوموسى با او با درشتى سخن گفت و عمرو نیز با خشونت پاسخ داد. ابوموسىسپس از این ماجرا از علىسشرمنده شد و به مکه رفت [۴۴۳].

کار خوارج فزونى گرفت و در نکوهش علىسمبالغه کردند، تا جایى که علنا او را کافر دانستند. یکى از رهبران خوارج به او گفت: «به خدا سوگند! اگر از داورى مردم در کتاب خدا باز نیامدى، با تو خواهیم جنگید و هدف ما از جنگ، کسب رضایت و رحمت خداست!!»

خارجیان در خانه‏ى عبداللّه‏ بن وهب راسبى گرد آمدند، او برایشان خطبه‏اى بلیغ ایراد نمود و از آنان خواست که دلبستگى خود را به این دنیا کم کنند و به آخرت و بهشت دل ببندند و مردم را به نیکى دعوت کنند و از بدى باز دارند. سپس گفت: بیایید از این شهر که مردمانش ظالم‏اند بیرون رویم و به روستاها یا مناطق کوهستانى پناه بریم یا به شهرى دیگر برویم. بنابر این تصمیم گرفتند به شهر مداین بروند و آن را تصرف کنند و پایگاه خود قرار دهند. به همین منظور از دوستان و خانواده‏ى خود جدا شدند و معتقد بودند که خدا از این کارشان خشنود خواهد شد [۴۴۴].

[۴۴۱] خوارج به همین شهر منسوب هستند و به همین دلیل خارجى را حرورى نیز مى‏نامند. [۴۴۲] نهج البلاغه، خطبه‏ى شماره‏ى چهل، تلبیس ابلیس، ابن جوزى، ص ۹۳ و الكامل للمبرَّد، ج ۲، ص ۱۱۷. [۴۴۳] ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج ۷، ص ۲۸۷ با اختصار. قاضى ابوبکر بن عربى این روایت را رد نموده و مى‏گوید: طبق روایت امامان و راویان معتبر فقط این مقدار صحیح است که چون دو داور به منظور رأى‏زنى در این مورد، در حضور جمعى از بزرگان و سرشناسان مانند ابن عمر و دیگران گرد آمدند، ابوموسى، على را و عمرو، معاویه را برکنار نمود و فیصله‏ى نهایى را به چند نفرى واگذاشتند که رسول اللّه‏ جتا آخرین لحظه‏ى زندگى از آن‌ها راضى بود تا آن‌ها دوباره در این مورد بیندیشند و کسى را انتخاب کنند. (العواصم من القواصم، ص ۱۸۰ ـ ۱۷۲ با اختصار) [۴۴۴] البدایة والنهایة، ج ۷، ص ۲۸۷ ـ ۲۷۶.