ظهور خوارج
اشعث بن قیس از کنار گروهى از بنى تمیم گذشت و قرارداد را براى آنها خواند، عروة بن اُذینه بلند شد و گفت: «أتحكمون فى دين اللّه الرجال»(آیا مردم را در دین خدا به داورى انتخاب مىکنید؟) چون گروهى از قاریان و همراهان علىساین سخن را از زبان عروه شنیدند، همگى گفتند: داورى براى کسى دیگر جز خدا شایسته نیست؛ «لا حُكْمَ إلاّ للّهِِ».این نخستین ظهور خوارج و خشت بنیاد آنها بود. سپس این جمله را عقیده و شعار خود ساختند.
علىسبه کوفه بازگشت، چون به نزدیکى شهر رسید حدود دوازده هزار نفر از لشکریانش از او جدا شدند و به محلّى به نام حروراء [۴۴۱]فرود آمدند، این گروه خوارج بودند. علىس، عبداللّه بن عبّاسبرا نزد خارجیان فرستاد. او با آنان به مباحثه پرداخت، در نتیجه، عدّهى زیادى برگشتند و عدّهاى همچنان بر موضع خود پافشارى نمودند و بعدها با یکدیگر معاهده نمودند که از امر به معروف و نهى از منکر دست نکشند. ایشان علىسرا مورد نکوهش قرار مىدادند که چرا در دین خدا مردم را حاکم و داور قرار داده، حال آنکه کسى جز خدا شایستهى داورى نیست؟
ابن جریر آورده است که وقتى علىسبر منبر مشغول ایراد خطبه بود، یکى از خارجیان بلند شد و گفت: اى على! در دین خدا مردان را شریک ساختى، حال آنکه حکم و داورى مخصوص اللّه است؟ بعد از آن همگى از هر سو شعار دادند که: «لا حُكْمَ إلاّ للّهِِ»،حضرت علىسمىگفت: کلمهى حقّى است که آن را به منظور باطلى به کار مىبرند. سپس خارجیان همگى از کوفه خارج شدند و در نهروان اقامت گزیدند.
حضرت علىسجملهى «لا حُكْمَ إلاّ للّهِِ»را با حکمت و بلاغت ویژهاى مورد نقد و بررسى قرار داد که به درک عمیق و فراست ایمانى خاص وى دلالت دارد، وى فرمود:
«سخن حقّى است که به منظور باطلى به کار برده مىشود؛ آرى من هم قبول دارم که حکم (حکومت یا داورى) مخصوص خداست، ولى خوارج مىگویند: امارت و ریاست (در بین خلق) مخصوص خداست، حال آنکه ناچار براى مردم، امیر و زمامدارى لازم است، خواه نیکوکار باشد یا بدکار، مؤمن در زمامدارى او به طاعت مشغول است و کافر نیز (از حقّ خود) بهرهمند مىگردد و خداوند در زمان او هر کس را به اجل مقدّر مىرساند و توسّط او مالیات جمع مىگردد و با دشمن مبارزه مىشود و راهها امن مىگردد و حق ضعیف و ناتوان از نیرومند ستمکار گرفته مىشود و سرانجام نیکوکار در رفاه خواهد بوده و ستمگر هم ظلم نمىکند» [۴۴۲]. دو داور ـ ابوموسى و عمرو بن عاصبـ در ماه رمضان به محل «دومة الجندل» گردآمدند و هر دو با در نظر داشتن اوضاع، در مورد مصلحت مسلمانان بهسخن پرداختند، عمرو بن عاصسکوشید تا ابوموسىسرا به خلع علىسو ابقاى معاویهسقانع کند ولى او راضى نشد، سرانجام به اتّفاق رسیدند که على و معاویهبرا برکنار کنند و فیصلهى نهایى را به عهدهى شورا بگذارند تا شورا در انتخاب بهترین فرد تصمیم بگیرد.
بعد از آن، دو داور در جمع مردم آمدند و خواستند نتیجه را اعلام نمایند. عمروسبه ابوموسىسگفت: برخیز و آنچه را به آن توافق کردیم براى مردم بازگو، ابوموسى به ایراد سخن پرداخت و پس از حمد و ثناى خدا و درود بر پیامبر جگفت: اى مردم! ما در کار این امّت نظر کردیم و راهى شایستهتر براى سرنوشت آن و گرد آورندهتر براى پراکندگىاش از آنچه من و عمرو به توافق رسیدیم، ندیدیم. آن این است که على و معاویه را برکنار کنیم تا مردم توسط شورا هر که را دوست دارند انتخاب کنند، اینک من على و معاویه را برکنار مىکنم. این را گفت و کنار رفت.
عمرو برخاست و جاى او ایستاد و پس از حمد و ثناى خدا چنین گفت: همانا آنچه را این مرد گفت شنیدید. او موکل خود را برکنار کرد من نیز او را مانند او برکنار مىکنم و موکل خود، معاویه را ابقا مىکنم؛ زیرا او ولىّ عثمان بن عفان و خواستار انتقام خون اوست و از همه سزاوارتر است که جاى او بنشیند. گویند ابوموسى با او با درشتى سخن گفت و عمرو نیز با خشونت پاسخ داد. ابوموسىسپس از این ماجرا از علىسشرمنده شد و به مکه رفت [۴۴۳].
کار خوارج فزونى گرفت و در نکوهش علىسمبالغه کردند، تا جایى که علنا او را کافر دانستند. یکى از رهبران خوارج به او گفت: «به خدا سوگند! اگر از داورى مردم در کتاب خدا باز نیامدى، با تو خواهیم جنگید و هدف ما از جنگ، کسب رضایت و رحمت خداست!!»
خارجیان در خانهى عبداللّه بن وهب راسبى گرد آمدند، او برایشان خطبهاى بلیغ ایراد نمود و از آنان خواست که دلبستگى خود را به این دنیا کم کنند و به آخرت و بهشت دل ببندند و مردم را به نیکى دعوت کنند و از بدى باز دارند. سپس گفت: بیایید از این شهر که مردمانش ظالماند بیرون رویم و به روستاها یا مناطق کوهستانى پناه بریم یا به شهرى دیگر برویم. بنابر این تصمیم گرفتند به شهر مداین بروند و آن را تصرف کنند و پایگاه خود قرار دهند. به همین منظور از دوستان و خانوادهى خود جدا شدند و معتقد بودند که خدا از این کارشان خشنود خواهد شد [۴۴۴].
[۴۴۱] خوارج به همین شهر منسوب هستند و به همین دلیل خارجى را حرورى نیز مىنامند. [۴۴۲] نهج البلاغه، خطبهى شمارهى چهل، تلبیس ابلیس، ابن جوزى، ص ۹۳ و الكامل للمبرَّد، ج ۲، ص ۱۱۷. [۴۴۳] ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج ۷، ص ۲۸۷ با اختصار. قاضى ابوبکر بن عربى این روایت را رد نموده و مىگوید: طبق روایت امامان و راویان معتبر فقط این مقدار صحیح است که چون دو داور به منظور رأىزنى در این مورد، در حضور جمعى از بزرگان و سرشناسان مانند ابن عمر و دیگران گرد آمدند، ابوموسى، على را و عمرو، معاویه را برکنار نمود و فیصلهى نهایى را به چند نفرى واگذاشتند که رسول اللّه جتا آخرین لحظهى زندگى از آنها راضى بود تا آنها دوباره در این مورد بیندیشند و کسى را انتخاب کنند. (العواصم من القواصم، ص ۱۸۰ ـ ۱۷۲ با اختصار) [۴۴۴] البدایة والنهایة، ج ۷، ص ۲۸۷ ـ ۲۷۶.