مراسم بیعت با حضرت ابوبکر صدیقس
مسلمانان، در مدینه بعد از وفات پیامبر جبه رغم این که خود اهل حلّ و عقد و داراى فهم و بصیرت بودند و در میان آنان، مهاجران و انصار نیز وجود داشتند و به هر نتیجهاى که آنان مىرسیدند و مورد توافق آنان قرار مىگرفت، در جزیرة العرب و در میان سایر مسلمانان جهان اجرا مىشد ـ بر سر دو راهى قرار گرفتند. آنان دو راه در پیش داشتند: راه نخست وحدت کلمه و یکپارچگى و دست در دست هم دادن براى گسترش قلمرو اسلام و رساندن احکام خداوندى به مردم دنیا و سپردن زمام رهبرى به کسى بود که همهى مسلمانان به برترى و فضیلت وى معترف و از جایگاه والاى او نزد پیامبر جآگاه بودند و مىدانستند که پیامبر جبه وفادارى و صداقت وى گواهى داده و او را در مراحل بسیار حساس و سرنوشت ساز مقدّم ساخته است، و راه دوم نزاع و اختلاف نظر و چند دستگى بود که پیشرفت و آیندهى اسلام را مورد تهدید قرار مىداد و خداى ناکرده سرنوشت اسلام نیز همانند سایر ادیانى مىشد که به علّت اختلاف بر سر ریاست و جدال براى خلافت و رهبرى قربانى شدند.
از سوى دیگر، آنچه به پیچیدگى و حساسیت قضیه مىافزود، وقوع این حادثه در شهر مدینه بود؛ شهرى که مسکن دو تیرهى بزرگ از قبیلهى قحطان، یعنى اوس و خزرج (انصار) بود. آنان کسانى بودند که رسول اللّه جو مسلمانان را در شهر خود جاى دادند و از هر گونه یارى و فداکارى و بذل محبت و ایثار دریغ نورزیدند. قرآن دربارهى آنان چنین مىگوید:
﴿وَٱلَّذِينَ تَبَوَّءُو ٱلدَّارَ وَٱلۡإِيمَٰنَ مِن قَبۡلِهِمۡ يُحِبُّونَ مَنۡ هَاجَرَ إِلَيۡهِمۡ٩﴾[الحشر: ۹].
«کسانى که در دار الاسلام (سرزمین مدینه) و در خانهى ایمان، قبل از مهاجران، مسکن گزیدند، آنان کسانى را که به سویشان هجرت کنند، دوست مىدارند.»
انصار، ساکنان و بومیان اصلى شهر مدینه بودند که مهاجران را پذیرفتند، لذا هیچ بعید نبود که براى خود حقّى در خلافت پیامبر جکه از مکه همراه با یاران و عشیرهى خود هجرت نموده و به دیار آنها آمده، قایل باشند و یا خود را از دیگران سزاوارتر بدانند. این امر، خلاف عقل و منطق و غیر طبیعى نبود [امّا در میان آنان دو قبیلهى بزرگ و رقیب دیرینه (= اوس و خزرج) وجود داشت که هیچ یک در برابر دیگرى کوتاه نمىآمد [۲۰۳].]از روایات معلوم مىشود که عدهاى از انصار، در سقیفهى بنى ساعده گردآمده بودند تا با یکى از رؤساى قبیلهى اوس و خزرج بیعت کنند و در آن صورت زمام کار از دست مهاجران خارج مىشد و حتّى خداى ناکرده شیرازهى وحدت مسلمانان از هم مىپاشید.
عمر فاروقسبا درایت وتیزبینى ویژهى خود که در میان معاصرانش بدان ممتاز بود، به این مطلب پى برد که اسلام با خطر و بلاى بزرگى مواجه است و باید هر چه سریعتر به امر انتخاب خلیفه خاتمه داد؛ زیرا اگر ریسمان اتّحاد و انسجام از دست جماعت و گروهى رها شود که مسلمانان به آنان چشم دوختهاند و باید آموزگار و رهنماى جهانیان و محافظ کیان اسلام و آیندهسازان آن باشند، هرگز بار دیگر باز نخواهد گشت؛ بنابراین، تأخیر در انتخاب خلیفه را روا ندانست؛ زیرا آگاه بود که انصار تمایل دارند خلیفه از میان آنان انتخاب شود، به دلیل این که آنان خود را صاحب منزل و از دیگران مستحقتر مىدانند. از طرفى دیگر به این حقیقت نیز علم داشت که قبایل عرب، در برابر هیچ قبیلهاى جز قبیلهى قریش سر تسلیم فرود نمىآورند؛ چرا که موقعیت برتر و سوابق رهبرى دینى و اجتماعى قریش مسلّم بود، لذا ایشان حضرت ابوبکر صدیقسرا به نامزدى خلافت پیشنهاد نمود تا جلوى هر گونه فتنه و آشوبى را گرفته و شیطان فرصت و راهى براى متفرق ساختن جمعیت مسلمانان و القاى وسوسههاى شوم خود در دلهاى آنان نداشته باشد و رسول اللّه جدر حالى دنیا را وداع گفته باشد که قبل از تدفین وى یکپارچه و متّحد داراى امیر و رهبرى باشند که ولایت امور آنها را به عهده گیرد و از جملهى این امور، تشییع پیکر پاک رسولاللّهجنیز بود [۲۰۴]، بنابراین (پس از آنکه حضرت ابوبکرسبه جانشینى برگزیده شد) حضرت عمرسبلند شد و خطاب به حاضران گفت: «خداوند امور شما را به فردى تفویض نمود که بهترین شما و رفیق رسول اللّه جدر غار بود، پس برخیزید و با او بیعت کنید!» [۲۰۵]آنگاه همهى حاضران با حضرت ابوبکرسبیعت کردند.
براى این که بیشتر به حساسیت بحران و ضرورت تعجیل در گزینش رهبر پى برید، به روایت امام مالک از زهرى به نقل از خود حضرت عمرستوجه فرمایید:
«هنگامى که در منزل پیامبر نشسته بودیم، ناگاه مردى از بیرون اتاق مرا صدا زد من جواب دادم که ما اکنون مشغول فراهم ساختن مقدمات تشییع و دفن پیکر پیامبرجهستیم. آن مرد گفت: حادثهاى رخ داده است؛ انصار در سقیفهى بنى ساعده گرد آمدهاند، قبل از آنکه رویداد ناگوارى رخ دهد آنها را دریابید من به ابوبکر گفتم: بیا نزد آنان برویم تا از جریان آگاه شویم، سپس به اتفاق هم، حرکت کردیم» [۲۰۶]. [حضرت عمرساین سخنان را در حضور صدها نفر از اصحاب، اظهار کرد که اگر نکتهاى بر خلاف واقعیت در آن مىبود، مسلما مورد اعتراض اصحاب قرار مىگرفت، ولى بیانات وى مورد تأیید و تصدیق حاضران در جلسه قرار گرفت. از این روایت چنین نتیجهگیرى مىشود که اوّلاً؛ ابوبکر و عمربدر عَلَم کردن مسألهى خلافت و جانشینى پیامبر، دستى نداشته و کسى را به این کار تشویق و ترغیب نکردهاند، ثانیا؛ این دو نفر با نظرى خاص و طبق برنامهاى از پیش طرح شده و با طیبِ خاطر به سقیفهى بنىساعده نرفتهاند [۲۰۷].]
[۲۰۳] در واقع مسأله چنان بود که ابوبکر صدیقسگفته بود: «اگر زمامدارى به اوس سپرده شود، خزرج اعتراض مىکنند و اگر به خزرج سپرده شود، اوس رقابت مىکنند و قبایلِ عرب همه تن به امارت هیچ قبیلهاى جز همین تیره از قریش نمىدهند. پس بهتر است مهاجران به عنوان امیر زمامِ کار را به دست گیرند و شما انصار، وزیر و معاون آنها باشید. هیچ مشورتى بدون دخالت شما صورت نخواهد پذیرفت و هیچ امرى بدون شرکت شما انجام نخواهد،فت». [۲۰۴] علىسمىفرماید: در حکم خدا و حکم دین اسلام بر عموم مسلمانان واجب است بعد از این که امام و پیشواى آنان مرد، کشته شد ... هیچ عملى انجام ندهند و به هیچ کارى دست نزنند و قدمى به جلو بر ندارند پیش از آنکه براى خودشان پیشوایى عفیف و دانشمند ... انتخاب نمایند. (و الواجِب فِى حكم اللّهِ وحُكْمِ الإسلامِ عَلى الْمُسْلِمينَ بَعْدَ ما يَموتُ إماَمهم أو يُقْتَلُ... أن لا يَعْمَلوا عَمَلاً وَلا يُحْدِثوا حَدَثا وَلا يقَدِّموا يَدَا ورِجْلاً ولا يبدؤا بِشَيءٍ قَبْلَ أنْ يَخْتاروا لأنفُسِهِمْ إماما...)(بحار الانوار، ج ۸، ص ۵۱۳) ـ (مترجم به نقل از کتاب شورى و بیعت) [۲۰۵] اگر در اینجا شاهد هستیم که حضرت عمرساین انتخاب را به خدا نسبت مىدهد، بنابر اصل مسلّمى است که حضرت علىسدر نامهى ششم نهج البلاغه بیان داشته است. (مترجم) [۲۰۶] ابن حجر، فتح البارى، ج ۷، ص ۳۰. این روایت در «شرح نهج البلاغه/ ابن ابى الحدید ۶/۱۷۵ نیز آمده است» (مترجم). [۲۰۷] عبارت داخل کروشه از سوى مترجم با اقتباس از کتاب «شرح زندگانى خلیفهى دوم» تألیف پروفسور شبلى نعمانى افزوده شده است.