راز تأخیر خلافت علىس
کسانى که از تاریخِ حرکتهاى انقلابى و نهضتهاى اصلاحى آگاهى دارند، به خوبى مىدانند که بسیارى از جنبشهاى انقلابى و اصلاحطلب، بر اساس دعوت به اصلاح و مبارزه با فساد و گمراهى، آغاز و پایهگذارى شدهاند؛ اما سرانجام به تأسیس حکومت و دستیابى به قدرتِ سیاسى و نظامى و اختصاص کرسى ریاست براى خاندان رهبر آن انقلاب و بنیانگذار آن حرکت و جنبش، منتهى گشته و دراین باره تجربههاى تلخى به دست آوردهاند. به همین دلیل، افراد زیرک و آیندهنگرانِ تیزبین، نسبت به دعوتها و نهضتهاى دینى حساسیت داشته و همواره از فرجام آنها بدبین و هراسان بودهاند.
این حساسیت در گفت و گویى که بین هرقل (هراکلیوس) امپراطور بیزانس روم و ابوسفیان انجام گرفت، کاملا مشهود و آشکار است. این گفتمان زمانى صورت گرفته که رسول خدا جطى نامهاى هرقل را به اسلام دعوت کرده بود. از این گفت و گو و همچنین از واکنش و برداشت او در برابر این نامه، به تیزهوشى و مطالعهى گستردهى وى و هم چنین به صداقت ابوسفیان پى مىبریم. از جمله سؤالات او از ابوسفیان این بود که: «آیا کسى از اجداد او پادشاه بوده است»؟ وقتى ابوسفیان پاسخ منفى داد، هرقل گفت: «اگر کسى از نیاکان او پادشاه مىبود، مىگفتم که لابد این آیین را آورده است تا پادشاهىِ از دست رفتهى خود را باز ستاند و میراث پدرى خود را مطالبه کند [۲۱۹].
وقتى هرقل نسبت به فردى که مردم را به ایمان به اللّه و رسالت خویش فرا مىخواند، براساس و پایهاى تاریخى این گونه استنباط و قضاوت مىکند، پس به نظر شما اگر در نتیجهى دعوت پیامبر جحکومت و سلطنتى موروثى پدید مىآمد و جانشینى بلافصل آن حضرت ابتدا به فردى از افراد خاندانش منتقل مىشد، آیا جهان، این گونه استنباط نمىکرد که دعوت نبوى و کوششهاى اصلاحى ـ معاذ اللّه ـ همه در خدمت خاندان پیامبر بوده و تمام تلاشهاى وى در جهت به قدرت رساندن خاندان خود و فراهم آوردن زندگى مرفّه و آیندهى درخشان و اختصاص زعامت و رهبرى به آل خود بوده است؟
تقدیر و برنامهى تنظیمى خداوند دانا چنین بود که رسول خدا جکسى را به جانشینى خود انتصاب نفرمود و بعد از وى هیچ یک از اهل بیت و خاندان هاشمى بلافاصله جانشین وى نگردید، بلکه نخستین جانشین ایشان حضرت ابوبکرسبود که از قبیلهى بنى تمیم بود و بعد از وى حضرت عمر بن الخطابسکه از قبیلهى بنى عدى بود و سپس حضرت عثمان بن عفانسبه خلافت رسید که از بنى امیه بود. و زمانى خلافت به حضرت على بن ابىطالبسرسید که در میان مسلمانان و اصحاب رسول اللّه جکسى از او افضل و تواناتر براى حمل بار خلافت وجود نداشت. بدین وسیله جاى اعتراض و شبههاى براى هیچ کس باقى نماند؛ زیرا مسأله، مسألهى طبقاتى و خاندانى و تعصب نژادى نبود، بلکه قضیهى لیاقت و شایستگى و توانایى این کار بود. پس راز تأخیر خلافت حضرت علىسبنا بر همین حکمت بود که خداوند در نظر داشت، و کار خدا همواره روى حساب و برنامهى دقیقى است و باید به مرحلهى اجرا در آید (و کان أمر اللّه قدرا مقدورا).
[۲۱۹] صحیح بخارى، الجامع الصحیح باب «كیف كان بدء الوحى». حسن بن علىببه خوبى به این نکته پى برده بود، آنجا که مىگوید: «به خدا سوگند! بعید به نظر مىرسد که خداوند، نبوت و خلافت را در خاندان ما ـ اهل بیت ـ جمع کند.» (ذهبى، سیر اعلام النبلاء، ج ۳، ص ۲۷۸).