حسن بن على بن ابىطالبس
حسن بن على، فرزند فاطمهى زهرا دختر و ریحانهى رسول اللّه جو مشابهترین فرد از نظر شکل و صورت با آن حضرت جبود. حسن طبق روایات صحیح در نیمهى شعبان سال سوّم هجرى متولّد شد و بعضى گفتهاند در رمضان به دنیا آمد.
رسول اللّه جبسیار او را دوست داشت و آن گاه که کودک بود پیامبر اسلام جگاهى لب و صورت او را مىبوسید و گاهى زبان او را در دهان گرفته مىمکید و گاهى در آغوش مىگرفت و بر سینهى خود مىگذاشت و با او بازى مىکرد. گاهى پیامبر جدر سجده مىبود او مىآمد و بر پشت آن حضرت سوار مىشد، ایشان سجده را طولانى مىفرمود و گاهى او را با خود بالاى منبر مىبرد [۵۶۳]. زهرى به نقل از انس مىگوید که حسنساز همه بیشتر در شکل و صورت با رسول اللّه جمشابه بود [۵۶۴]. هانى از حضرت على نقل مىکند که فرمود: حسن از سر تا سینه با رسول اللّه جمشابهت دارد و حسین از سینه تا قدم [۵۶۵]. حضرت علىسفرزندش، حسن را فوق العاده مورد احترام و اکرام قرار مىداد، یک روز به او گفت: آیا براى مردم سخنرانى نمىکنى تا من بشنوم؟ گفت: نمىتوانم جلوى شما سخن بگویم. روزى على در گوشهاى از مسجد طورى نشست که حسن او را نبیند، آنگاه حسن براى مردم سخنرانى مفصّل و بلیغى ایراد کرد، وقتى خطبه را به پایان رسانید، علىسفرمود: نسلى است که از یکدیگر پیدا شدهاند؛ [۵۶۶]
﴿ذُرِّيَّةَۢ بَعۡضُهَا مِنۢ بَعۡضٖۗ وَٱللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ٣٤﴾[آل عمران: ۳۴].
حسن بیشتر اوقات ساکت و خاموش بود و هرگاه لب به سخن مىگشود، بر همهى سخنوران چیره مىگشت، در مهمانىها شرکت نمىکرد، در امور دیگران دخالت نمىکرد ولى اگر کسى به او مراجعه مىکرد، مسایل را برایش کاملا توضیح مىداد [۵۶۷]. سه بار همهى دارایى خود را در راه خدا توزیع کرد، همواره صدقه مىداد و بیست و پنج بار پیاده به حج بیت اللّه رفت در حالى که حیوان قربانى را هم همراه خود مىبرد [۵۶۸]. هرگاه حسن و حسینببر اسب سوار مىشدند ابن عبّاسبرکاب را نگه مىداشت و این را براى خود مایهى شرف مىدانست. هرگاه به طواف بیت اللّه مىرفتند، مردم براى سلام و مصافحه، پروانهوار روى مىآوردند تا جایى که بیم آن بود که زیر دست و پاى مردم آسیب ببینند [۵۶۹]. از حذیفه به طور مرفوع روایت شده که حسن و حسینب، سرور جوانان بهشت خواهند بود، این روایت به طرق متعدد نقل شده است. همچنین از على، جابر، بُریده و ابوسعید در این باب مطالبى روایت شده است.
در صحیح بخارى به نقل از ابىبکره آمده است که: رسول خدا جرا بالاى منبر دیدم، در حالى که حسن بن علىببا ایشان بود، ایشان گاهى به طرف حاضران متوجّه مىشد و گاهى به سوى حسن نگاه مىکرد و مىفرمود: این فرزند من سرورى است که امیدوارم خداوند به وسیلهى او بین دو گروه از مسلمانان صلح برقرار کند [۵۷۰]. امام احمدبن حنبل از هاشم بن قاسم از مبارک بن فضاله از حسن بن ابى الحسن از ابوبکره نقل مىکند که روزى رسول اللّه جمشغول نماز بود، حسن بن علىبچند بار مىآمد و بر پشت آن حضرت سوار مىشد، مردم به ایشان گفتند: با این بچّه رفتارى دارید که ندیدهایم با دیگران چنین رفتار کنید؟ آن حضرت در جواب فرمود: «این فرزندم آقایى است که خداوند به وسیلهى او بین دو گروه از مسلمانان صلح و آشتى برقرار خواهد کرد» [۵۷۱]. در روایتى دیگر آمده که آن حضرت فرمودند: «امیدوارم خداوند او را طول عمر عنایت کند تا بین دو گروه بزرگ از مسلمانان صلح ایجاد کند»، گروهى از صحابه این حدیث را روایت کردهاند [۵۷۲]. ابن عبّاس مىگوید:
«روزى حضرت رسول جحسن بن علىبرا بر دوش خود گرفته بود، مردى گفت: چه سوارى خوبى دارى اى پسر! پیامبر فرمود: آرى سوار هم چه سوار خوبى است»! [۵۷۳]این نکته نیز قابل ذکر است که حسن و حسینباز سلحشوران بزرگ اسلام بودند.
نُعیم مىگوید:
ابوهریرهسبه من گفت: هرگاه حسن را مىبینم اشک از چشمانم جارى مىگردد؛ زیرا روزى حسن با سرعت مىدوید تا در دامان پیامبر نشست و محاسن پیامبر را گرفت و در دهان آن حضرت داخل کرد و رسول اللّه جدهانش را باز کرد و سپس بر دهان حسن بوسه زد و فرمود: «خدایا! من این پسر را دوست دارم، تو نیز او را دوست بدار! سه بار این دعا را تکرار کرد» [۵۷۴]. ابن عساکر مىگوید:
«روزى حضرت حسنساز باغهاى مدینه مىگذشت، یک غلام حبشى را دید که نانى در دست دارد و لقمهاى خودش مىخورد و یک لقمه به سگش مىدهد. به همین ترتیب نان را بین خود و سگ به دو قسمت تقسیم کرد، حضرت حسنساز او پرسید: چه چیزى موجب شد تا سهم خودت را با سهم سگ مساوى کردى و خودت بیشتر نخوردى؟ گفت: وقتى به چشمان او نگاه مىکردم خجالت کشیدم که سهم او را کمتر کنم، حسن گفت: تو غلام چه کسى هستى؟ گفت: غلام اَبّان بن عثمان، پرسید: این باغ مال کیست؟ گفت: مال ابّان، آنگاه حضرت حسن فرمود: تو را به خدا سوگند مىدهم تا من برمىگردم همین جا بمانى، این را گفت و پیش ابّان رفت و آن غلام را به همراه باغ خرید و سپس نزد غلام برگشت و به او گفت: من تو را خریدم. غلام بلند شد و گفت: سرورم! تعهد مىکنم که از فرمان خدا و رسول و دستور شما اطاعت کنم، حضرت حسن فرمود: باغ را هم خریدم، اینک تو به خاطر رضاى خدا آزادى و این باغ را هم به تو بخشیدم [۵۷۵].
[۵۶۳] ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج ۸، ص ۳۳. [۵۶۴] مصنف عبدالرزاق، چاپ اول، ۱۹۷۰، مجلس علمى دابیل هند. [۵۶۵] ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج ۸، ص ۳۳ به روایت امام احمد. [۵۶۶] ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج ۸، ص ۳۷. [۵۶۷] ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج ۸، ص ۳۹. [۵۶۸] همان منبع. [۵۶۹] ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج ۸، ص ۳۹ـ۳۷. [۵۷۰] بخارى، الجامع الصحیح، كتاب الفتن. [۵۷۱] ابن حجر، الإصابة فى تمییز الصحابة، ج ۱، ص ۲۳۰. [۵۷۲] تلمسانى، الجوهرة فى نسب النبى جوأصحابه العشرة، ج ۲، ص ۲۰۱. [۵۷۳] همان منبع، ص ۲۰۳. [۵۷۴] اصفهانى، ابونعیم، حلیة الأولیاء،، ج ۱، ص ۳۵. [۵۷۵] ابنعساکر، تهذیب تاریخ دمشق الكبیر، ج ۴، ص ۲۱۸ ـ ۲۱۷، چاپ دوم، ۱۳۹۹ هـ. ق / ۱۹۷۹ م. دارالمسیره.