حرکت به سوى شام و بهانهجویىهاى عراقیان
حضرت علىسبعد از سرکوبى خوارج، وقتى از نهروان بازگشت، در جمع مردم خطبهاى ایراد کرد که در آن خطبه بعد از ستایش و سپاس خدا و درود بر پیامبر جگفت: خداوند شما را پیروز گردانید، اینک بدون وقفه به مبارزه با حریفان شامى بشتابید! لشکریانش بلند شدند و گفتند: یا امیرالمؤمنین! تیرهاى ما تمام شده و شمشیرها کند شده و سرنیزهها شکسته است، ما را به شهر و دیارمان بازگردان تا خود را کاملاً آمادهى نبرد کنیم [۴۶۷]. این عذر و بهانه، عادت همیشگى عراقیان بود. ابن جریر مىگوید: هنگامى که مردم عراق از رفتن به شام سرباز زدند، حضرت علىسطى خطبهاى آنان را توبیخ و نکوهش کرد و از عواقب کارشان ترسانید و آیههاى جهاد را از سورههاى مختلف قرآن براى شان قرائت کرد و براى رفتن به سوى شام ترغیب نمود، اما کسى به حرفش گوش نداد و همگى متفرّق شدند. حضرت علىسناچار به کوفه بازگشت.
***
با فرا رسیدن سال سى و نه، معاویهسلشکرهاى زیادى آماده کرد و به اطراف شهرهایى که تحت سیطرهى علىسبود پراکنده کرد؛ زیرا او مىدانست که عراقیان در بسیارى از امور از علىساطاعت نمىکنند. سپاهیان معاویهسبه عین التمر، انبار، تیماء و تدمر حمله کردند و یاران على و اهل عراق از خود ضعف و بزدلى نشان دادند.
موضع ضعیف عراقیان و بهانهجویى و ارادهى سست آنها و شدّت اندوه علىساز این وضع، از خطبهاى که حضرت علىسبه مناسبت ورود سربازان معاویهسبه شهر انبار و کشته شدن فرماندار شهر، ایراد نموده است کاملا آشکار مىگردد. این خطبه از مهمترین خطبههاى تاریخى است که از یک رهبر شکسته دل و رنجیده خاطر در مورد نکوهش یاران خویش ایراد شده است. حضرت علىسدر این خطبه، یقین کامل خویش را نسبت به صحیح بودن موضع خود، ابراز داشته است. این خطبه نمونهاى است از بلاغت عربى و شاهکار ادبیات علوى که ادیب و خطیب بزرگ کمتر به آن دسترسى مىیابد. ایشان در این خطبه پس از ستایش و سپاس خدا و درود بر پیامبرجمىگوید:
«همانا جهاد درى است از درهاى بهشت، هر کس که جهاد را از روى بىاعتنایى ترک کند، خداوند به او لباس ذلّت مىپوشاند و به بلا و نکبت گرفتار مىشود. شما آگاهید که من شما را روز و شب، نهان و آشکار براى پیکار با این قوم دعوت کردهام و به شما گفتهام قبل از این که با شما بجنگند، با آنها بجنگید. به خدا سوگند! هر ملّتى که در خانهاش مورد حمله قرار گرفت، به طور حتم ذلیل خواهد شد. شما جنگ را به یکدیگر محوّل کردید و همدیگر را خوار ساختید و به گفتهى من گوش فرا ندادید، تا آن که از هر طرف مورد حمله و غارت قرار گرفتید.
این مرد غامدى (سفیان بن عوف از قبیلهى بنى غامد) است که با سواران خود به شهر انبار وارد شده و حسّان بن حسّان را به قتل رسانیده است. به من خبر رسیده که یکى از لشکریانش بر زن مسلمان یا غیر مسلمان ذمّى تاخته و طلاهاى او را بیرون آورده است و سپس آنان بدون ریختن یک قطره خون و زخم دیدن، با دست پر، باز گشتهاند. اگر مرد مسلمانى از شنیدن این واقعه از تأسف و غصّه بمیرد، سزاوار است و سرزنش نمىشود.
بسیار جاى تعجب است! پراکندگى شما از حقّتان قلب را ریشهکن مىکند و غم را افزایش مىدهد. روى شما زشت باد! هدف دشمن شدهاید، به شما حمله مىکنند، شما تکان نمىخورید.
به هنگام تابستان مىگویم به جنگ آنها برویم، مىگویید هوا گرم است مهلت بده هوا خنک شود، وقتى در هواى خنک فرمان جنگ مىدهم، مىگویید هوا سرد است صبر کن تا سردى تمام شود. شما که جهت فرار از گرما و سرما این همه عذر و بهانه مىآورید به خدا سوگند از شمشیر بیشتر فرار مىکنید.
اى نامردهایى که آثار مردانگى در شما نیست و اى کسانى که عقل شما مانند بچهها و زنهاى تازه به حجله رفته است! اى کاش شما را ندیده بودم و نمىشناختم! مرگ بر شما، قلبم را خون کردید، سینهام را از خشم انباشته ساختید و رأى و نظرم را با مخالفت و کارشکنى نابود کردید، تا آنجا که قریش گفتند: فرزند ابىطالب مرد شجاعى است ولى فنون جنگ را نمىداند. خدا پدرانشان را بیامرزد! آیا کسى جنگجوتر، باتجربهتر و پیشقدمتر از من مىشناسید؟ هنوز به سن بیست سالگى نرسیده بودم که براى جنگ آماده شدم و اکنون بیش از شصت سال از عمرم مىگذرد، اما وقتى به سخنِ کسى گوش نمىدهند، رأى و نظرى نخواهد داشت» [۴۶۸].
[۴۶۷] همان منبع، ص ۳۰۸. [۴۶۸] رک: مبرد، الکامل،، ج ۱، ص ۳۰، چاپ مؤسّسهى رسالت، نهج البلاغه، خطبهى ۲۷ با اندک تفاوت.