خلافت حضرت حسنسو صلح با معاویهس
هنگامى که حضرت علىسبه دست ابن ملجم ضربت خورد، مردم به او گفتند: اى امیر مؤمنان! آیا کسى را براى خلافت تعیین نمىکنى؟ گفت: نه، همانطور که پیامبر خدا جشما را به خودتان واگذاشت (و جانشینى تعیین نکرد) من نیز شما را به خود وامىگذارم، اگر خدا به شما ارادهى خیرى داشته باشد، شما را به انتخاب بهترین شما متّفق مىگرداند، همان طور که بعد از رسول اللّه بر بهترینتان متّفق گردانید [۵۷۷]. اما مردم کوفه در همان روز که علىسمورد ضربت قرار گرفت با حسنسبیعت کردند؛ یعنى در روز جمعه هفدهم رمضان سال چهلم هجرى [۵۷۸]. حافظ ابن کثیر مىگوید:
«چون علىسدر گذشت (و با حسنسبیعت شد)، قیس بن سعد بن عباده به حضرت حسنسپیشنهاد و اصرار کرد که با اهل شام بجنگند، حضرت حسنساراده نداشت که با کسى بجنگد، اما با اصرار، او را وادار کردند. جمعیت بسیار بزرگ و بىسابقهاى گرد آمدند، آنگاه حضرت حسنسقیس بن عباده را به فرماندهى دوازده هزار سرباز منصوب کرد و پیش فرستاد. سپس خود نیز با باقىماندهى لشکر به دنبال او به قصد جنگ با معاویهسو اهل شام حرکت کرد، وقتى از مدائن گذشت، توقف کرد و مقدمة الجیش را جلوى خود قرار داد.
در همین هنگام که او خارج از مدائن اردو زده بود، ناگاه کسى ندا در داد که قیس بن عباده کشته شد، با شنیدن این خبر لشکریان به جان هم افتادند و وسایل یکدیگر را به غارت بردند، حتّى خیمهى حضرت حسنسو اثاث او را نیز به یغما بردند و فرشى را که روى آن نشسته بود از زیر پایش بیرون آوردند و با خنجر به او زخم زدند، ولى سطحى بود. لذا به شدّت از آنان متنفر شد و با حالت مجروحى بر اسب خود سوار شد و در کاخ سفید مدائن فرود آمد. هنگامى که لشکریان به قصر استقرار یافتند، مختار بن ابى عبید (قَبَّحَهُ اللّهُ)به عمویش، سعد بن مسعود که استاندار مدائن بود گفت: آیا مىخواهى به ثروت و عزّت دستیابى؟ گفت: چگونه؟ مختار گفت: حسن بن على را دستگیر کن و نزد امیر معاویه بفرست، سعد گفت: خدا تو را رسوا کند! این چه سخن زشتى است که مىگویى، آیا به فرزند دختر رسول اللّه جخیانت کنم؟» [۵۷۹]ابن کثیر مىگوید:
«اهل عراق حسن بن علىبرا برگزیدند تا به وسیلهى او با اهل شام بجنگند، اما به هدف خود نرسیدند، و در این باره خودشان مقصر بودند؛ زیرا نظرات متفاوتى داشتند و از رهبران خود اطاعت نمىکردند. اگر مىفهمیدند که خداوند چه نعمت بزرگى به آنان داده و به شرف افتخار بیعت با سبطِ رسول اللّه جو سرور مؤمنان و یکى از دانشمندان صحابه نایل آمدهاند، قدر آن را مىدانستند» [۵۸۰]. حضرت حسنسوقتى دید که لشکرش پراکنده شده است، از آنان بیزار و مأیوس شد و نامهاى به معاویه بن ابىسفیانسـ که با سپاهى از شام خارج شده و به «مَسکن» [۵۸۱]رسیده بود ـ نوشت. در این نامه پیشنهاد صلح داده و شرایطى ذکر کرده بود که اگر او قبول کند، از امارت دستبردار شود و آن را به معاویه بسپارد، تا بدین وسیله از ریختن خون مسلمانان جلوگیرى شود. سرانجام با هم به توافق رسیدند و به امارت معاویهساتفاق شد [۵۸۲]. ابن کثیر مىگوید:
«رسول اللّه جفرموده است: «خلافت بعد از من سى سال خواهد بود، بعد از آن نوبت پادشاهى مىرسد»، با خلافت حسن بن على سى سال تکمیل مىشود؛ زیرا وى در ربیع الاول سال چهل و یک هجرى از خلافت کنارهگیرى و با معاویه صلح کرد و از وفات رسول اللّه جتا آن روز سى سال کامل گذشته بود» [۵۸۳]. حضرت حسنسبعد از صلح، به تقاضاى حضرت معاویهسخطبهاى ایراد فرمود و بعد از ثناى پروردگار و درود بر پیامبر جگفت:
«اى مردم! خدا شما را به وسیلهى نخستین ما (حضرت محمّد) هدایت کرد و خون شما را به وسیلهى آخرین ما (یعنى خودش) حفظ کرد. این کار (خلافت) مدّتى دارد و دنیا دست به دست مىگردد. من نمىدانم شاید این براى شما آزمایش است و تا مدّتى برخوردار شوید. «وَإنْ أدْرى لَعَلَّهُ فِتْنَةٌ لَكُمْ ومَتاعٌ إلى حينٍ» [۵۸۴]. آنگاه ضمن سخن خود گفت: من با امیر معاویه بیعت کردهام، شما نیز مطیع او باشید [۵۸۵]. مردى به نام ابوعامر خطاب به حضرت حسنسگفت: «اَلسّلامُ عَلَيْكَ يا مُذِلَّ المُؤْمِنينَ»؛(سلام بر تو اى خوارکننده مؤمنان!)؛ آن حضرت فرمود: اى ابوعامر! چنین مگو، من مؤمنان را خوار نکـردم، اما نخواسـتم آنها را براى کسـب قدرت به کشـتن بدهم [۵۸۶]. ابن کثیر مىگوید:
«چون بر بیعت معاویهستوافق و اجتماع شد، حسن بن علىببه اتّفاق برادرش، حسینسو بقیهى برادران و پسر عمویش، عبداللّه بن جعفر سرزمین عراق را ترک گفتند و به شهر مدینه رفتند. در بین راه ساکنان آبادىهایى که طرفدار او بودند او را به خاطر صلح ملامت مىکردند، اما ایشان با سعهى صدر و بردبارى خویش گفتهى آنان را به دل راه نمىداد و از این بابت نمىرنجید و از کار خود اظهار پشیمانى نمىکرد، بلکه بسیار خرسند بود، گرچه براى عدّهاى از یاران و خویشان وى ناگوار بود، و تا امروز نیز عدّهاى او را ملامت مىکنند، اما حق این است که باید از این عمل ارزشمند و سنّت او پیروى کرد و او را به خاطر حفظ جان مسلمانان ستود، همان گونه که رسول اللّه جاو را مورد ستایش قرار داده بود» [۵۸۷]. یاران حضرت حسنسبه او مىگفتند: «يا عار المؤمنين»(اى کسى که باعث ننگ و عار مؤمنان شدى!)، او در جواب مىگفت: «العارُ خَيْرٌ مِنَ النّارِ»(عار از آتش بهتر است)؛ یعنى این ملامت و نکوهش از سوختن در آتش دوزخ به خاطر ریختن خون مسلمانان بهتر است.
ابوداود طیالسى از زهیربن نفیر حضرمى و او از پدرش نقل مىکند که گفت:
«به حسن بن علىبگفتم: مردم مىگویند خواهان خلافت هستى؟ حسن فرمود: سرها و جمجمههاى عرب در دست من بود، با هر که من صلح مىکردم آنها هم صلح مىکردند و با هر که مىجنگیدم آنان نیز مىجنگیدند، ولى من خلافت را به خاطر رضاى خدا ترک گفتم. آیا اکنون بار دیگر در اطراف حجاز این مسأله را دامن مىزنم؟ [۵۸۸]یک بار گفت: ترسیدم از این که روز قیامت هفتاد یا هشتاد هزار نفر یا کمتر و بیشتر در حالى نزد خداوند حاضر شوند که از رگهاى گردنشان خون مىچکـد و همه به پیشگاه خـدا شکایت کنند که چـرا خونشـان ریخته شـده است؟» [۵۸۹]
[۵۷۷] ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج ۸، ص ۱۴ و مروج الذهب، مسعودى. [۵۷۸] همان منبع. [۵۷۹] ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج ۸، ص ۱۴. [۵۸۰] همان منبع، ج ۸، ص ۱۶. [۵۸۱] مَسکن: محلى است نزدیک اوانا بر ساحل رودخانهى دُجیل. (مترجم به نقل از معجم البلدان) [۵۸۲] همان منبع. [۵۸۳] ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج ۸، ص ۱۶. [۵۸۴] همان منبع، ج ۸، ص ۱۸. [۵۸۵] مسعودى، ترجمهى مروج الذهب، ج ۲، ص ۵، چاپچهارم ۱۳۷۰، شرکت انتشارات علمى و فرهنگى. (مترجم) [۵۸۶] ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج ۸، ص ۱۹. [۵۸۷] همان منبع. [۵۸۸] همان منبع، ج ۸، ص ۴۲. [۵۸۹] همان منبع.