ترجمه فارسی المرتضى، پژوهشى تاريخى و فراگير پيرامون زندگانى على رضی الله عنه

فهرست کتاب

حسین بن علىسدر راه کوفه

حسین بن علىسدر راه کوفه

حضرت حسینسهمراه با اهل بیت خود و شصت نفر از اهل کوفه که او را همراهى مى‏کردند از مکه خارج شد و به سوى کوفه رهسپار شد، در حالى که از سرنوشت مسلم و رویدادهاى کوفه آگاهى نداشت. در بین راه (در محلى به نام زدود) از قتل مسلم و هانى بن عروه اطّلاع یافت، آنگاه بارها «إنا للّه‏ وإنا إلیه راجعون» را مى‏خواند. مردم گفتند: حال که چنین است خود را به کشتن مده، فرمود: «زندگى بعد از آن‌ها فایده‏اى ندارد.» وقتى به محل حاجز رسید، گفت: «شیعیان ما دست از یارى ما کشیده‏اند، هر کس دوست دارد از همین جا برگردد و هیچ گونه ملامت و سرزنش نمى‏شود.» با شنیدن این سخن، عده‏اى از همراهانش پراکنده شدند (این‌ها بادیه نشینانى بودند که در بین راه به او پیوسته بودند) و کسى جز یاران او که از مکه با او همراه بودند باقى نماند [۶۲۶]. ابن زیاد سپاهى به فرماندهى حرّبن یزید تمیمى به سوى حسین فرستاد (حرّ در محلى به نام ذوحم به حضرت حسینسرسید ـ م). حضرت حسینسنماز ظهر را با آنان خواند و هر گروه به جاى خود بازگشتند. بعد از اداى نماز عصر، حسینسدو کیسه‏ى انباشته از نامه بیرون آورد و در برابر ایشان بر زمین ریخت و تعدادى از آن‌ها را خواند و سبب آمدن خود را توضیح داد، حرّ گفت: ما از این کسانى نیستیم که براى تو نامه نوشته‏اند،[(ما براى جنگ با شما نیامده‏ایم، فقط مأموریت داریم تا رسیدن به نزد ابن زیاد شما را همراهى کنیم. حضرت حسینسفرمود: مرگ از این کار آسان‏تر است [۶۲۷].] سپس از حسینسدورى گزید، او نیز با یاران خود به گوشه‏اى رفت. در این هنگام جمعى از مردم کوفه به نزد حسینسآمدند، از آنان احوال مردم آنجا را جویا شد. مجمّع بن عبیداللّه‏ عامرى گفت: «سران و بزرگان مردم رشوه‏هاى بزرگ دریافت کرده‏اند و کیسه‏هاى شان پر شده است و همگى علیه تو همداستانند، اما بقیه‏ى مردم، دل‏هاى شان به هواى تو پر مى‏زند، ولى فردا شمشیرشان به کشتن تو از نیام بر مى‏آید» [۶۲۸]. هنگامى که حضرت حسینسبه محل «نینوا» (نزدیک کربلا) رسید، پیک ابن زیاد نامه‏اى براى حرّ آورد که به او فرمان داده بود که حضرت حسینسرا از راه بیابانى، آرام آرام به سوى عراق هدایت کند، تا سپاه او در رسد. روز بعد (دوم محرم سال ۶۱ هـ. ق.) عمر بن سعد با لشکرش از راه رسید، حسینسبه او گفت: من از تو یکى از این سه چیز را مى‏خواهم؛ یا مرا بگذار تا از همان راهى که آمده‏ام برگردم، یا اینکه نزد یزید بروم و دست در دست او قرار دهم تا او چه کند، یا اینکه راهم را به سوى تُرک‏ها باز گذار تا با آن‌ها بجنگم و کشته شوم. عمر بن سعد خواسته‏هاى وى را به اطلاع ابن زیاد رسانید، ابن زیاد خواسته‏ى او را پذیرفت و تصمیم گرفت که او را نزد یزید حاضر کند، اما شَمِربن ذى الجوشن مخالفت کرد و گفت: باید او به فرمان تو تن در دهد، زیاد به عمر بن سعد همین چیز را ابلاغ کرد، حسینسگفت: «سوگند به خدا که این کار را نخواهم کرد.»

عمربن سعد جنگ با حسینسرا به تأخیر انداخت و وقت گذرانى کرد. زیاد، شَمِربن ذى الجوشن را به سوى او فرستاد و به او گفت: نزد عمر برو، اگر او پیشروى کرد همراه او بجنگ وگرنه گردنش را بزن و خود به جاى او فرمانده باش! حدود سى نفر از همراهان ابن سعد که از اعیان کوفه بودند، وقتى دیدند که هیچ یک از خواسته‏هاى حسین پذیرفته نشد، گفتند: فرزند رسول اللّه‏ جسه پیشنهاد عرضه کرد و شما یکى از آن‌ها را هم نپذیرفتید، همراهى با شما جایز نیست. سپس به حسین پیوستند و همراه او جنگیدند [۶۲۹].

[۶۲۶] همان، ج ۸، ص ۱۶۹ ـ ۱۶۸. [۶۲۷] البدایة والنهایه، ج ۸، ص ۱۲۰۹، چاپ داراحیاء التراث العربى، بیروت، چاپ اول، ۱۹۹۷ م. (مترجم) [۶۲۸] همان، ج ۸، ص ۱۷۳. [۶۲۹] ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج ۸، ص ۱۷۰ با اختصار.