ترجمه فارسی المرتضى، پژوهشى تاريخى و فراگير پيرامون زندگانى على رضی الله عنه

فهرست کتاب

شورا در اسلام و خلافت حضرت ابوبکرس

شورا در اسلام و خلافت حضرت ابوبکرس

قبل از اسلام، حکومت دنیوى و پیشوایى دینى و روحانى، موروثى بود که از یک نسل به نسل دیگر، در همان یک خاندان منتقل مى‏شد. هنگامى که اسلام آمد و به پایه‏ى تکمیل رسید، جهان، در سلطه‏ى دو دولت موروثى و نژادى قرار داشت: یکى حکومت دنیوى و اداره‏ى مملکت که مخصوص طایفه‏ى معینى بود. این حکومت مطلق از پدر به پسر یا از یک فرد خانواده به فرد دیگر بنا بر وصیت و تدبیر شاه منتقل مى‏شد، یا به فردى واگذار مى‏شد که از نظر قدرت یا سیاست بر دیگران چیره مى‏گشت، بى‏آنکه لیاقت و شایستگى این مقام را داشته باشد، یا مصلحت ملّت و کشور در نظر گرفته شود. تمام درآمد کشور ملک شخصى پادشاهان محسوب مى‏شد. آنان در پس انداز کردن ثروت‏هاى کلان و اشیاى نفیس و گرانب‌ها و افراط در داشتن زندگى مرفّه و کاخ‏هاى زیبا و مسابقه در جمع‏آورى و بهره‏بردارى از مظاهر ثروت و قدرت به حدّى رسیده بودند که براى کسى که مطالعه‏ى وسیعى در کتاب‏هاى تاریخ قدیم (باستان) ندارد، هرگز باور کردنى نیست و در نظر او جز افسانه چیز دیگرى نمى‏تواند باشد [۱۸۶]. این پادشاهان، حکومت را یکى پس از دیگرى به ارث مى‏بردند و خود را بالاتر از نوع بشر مى‏دانستند و مردم اعتقاد داشتند که در رگ‏هاى آنان خون مقدّس خدایى جریان دارد.

از طرفى دیگر، ملت از فقر و ستم و بدبختى و بینوایى رنج مى‏برد و زندگى اسفبار و ذلّت آورى داشت. مردم ستمدیده براى به دست آوردن لقمه نانى که خود را از مرگ حتمى برهانند و قطعه پارچه‏اى که بدن خود را با آن بپوشانند، سخت‏ترین زحمات را متحمل مى‏شدند و زیر بار مالیات‏ سنگین و هزینه‏هاى هنگفت زندگى، آه و ناله مى‏کردند و زندگى‏شان بسان زندگى چهارپایان بود [۱۸۷]. دومین دولت و حکومت، فرمانروایى دینى و روحانى بود که عبارت بود از ریاست دینى و پیشوایى مذهبى که مخصوص یک خاندان و تیره‏ى معینى بود که از یک فرد به فرد دیگرى منتقل مى‏شد. این پیشوایان، حقّ توجیه و تفسیر دینى را به خود اختصاص داده و از چنان احترام فوق العاده‏اى برخوردار بودند که گهگاه مقدّس شمرده مى‏شدند. آنان از این موقعیت در راه منافع اقتصادى و تحقق خواسته‏هاى نفسانى و شهوانى خود سوء استفاده مى‏کردند و خود را واسطه و رابط بین خدا و انسان مى‏دانستند، حرام را حلال و حلال را از جانب خویش حرام قرار مى‏دادند و در ساخت قوانین مذهبى آزادى مطلق داشتند. قرآن مجید احوال آنان را چه زیبا به تصویر کشیده، آنجا که مى‏فرماید:

﴿۞يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِنَّ كَثِيرٗا مِّنَ ٱلۡأَحۡبَارِ وَٱلرُّهۡبَانِ لَيَأۡكُلُونَ أَمۡوَٰلَ ٱلنَّاسِ بِٱلۡبَٰطِلِ وَيَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ ٱللَّهِۗ٣٤[التوبة: ۳۴].

«مؤمنان! بسیارى از دانشمندان و زاهدان اهل کتاب، اموال مردم را به ناحق مى‏خورند و آنان را از راه خدا باز مى‏دارند

این طبقه نزد مسیحیان «اکلیروس» [۱۸۸](CLERGY) نامیده مى‏شدند. دانشمند مسیحى لبنانى، «پطرس بستانى» در شرح این کلمه مى‏گوید:

«این کلمه، لقب خادمان دین مسیحى است. علّت نامگذارى به این اسم، اشاره به این مطلب است که آن‌ها سهم یا میراث خدا هستند، همان گونه که «سبط لاوى» در وحى حضرت موسى میراث خدا نامیده شده ... اقوام عبرانى و مصرى و ملل قدیم دیگر گروه ویژه‏اى را براى انجام عبادات مقرر ساخته بودند و کلیساى مسیحى از همان بدو تأسیس، ناظرانى را تعیین کرده بود که سیاست‏گذارى کلیسا را به عهده داشتند. هرگاه کلیسا از چنگ فقر نجات مى‏یافت و ثروتى به دست مى‏آورد، مورد دستبرد افراد «اکلیروس» قرار مى‏گرفت. آنان فقط مربّى روحى و خدمتگزار مذهبى نبودند، بلکه تقریبا یگانه مرجع علمى نیز محسوب مى‏شدند. اکلیروس (روحانى مسیحى) در زمان امپراطورى روم از پرداخت هرگونه مالیات و عوارض معاف بود و از وى خواسته نمى‏شد که به امور اجتماعى و مصالح عمومى بپردازد. بدین طریق به نوعى حکومت بر خود و بر جامعه دست یافته بودند» [۱۸۹]. در ایران باستان (فارس) نیز این‏گونه بود؛ رهبرى دینى در فارس، مخصوص یک قبیله بود. در قدیم این امتیاز به قبیله‏ى «میدیا» اختصاص داشت و در زمان پیروان زردشت این رهبرى به قبیله‏ى «مغان» انتقال یافت. افراد قبیله‏ى دینى، سایه‏ى خدا در روى زمین بودند که به گمان آن‌ها براى خدمت خدایان و حکومت خدایى آفریده شده بودند و فرمانروا باید از همین قبیله انتخاب مى‏شد. آنان معتقد بودند که ذات خداوندى در آن‌ها حلول کرده و با آن‌ها آمیخته است. افتخار سرپرستى آتشکده نیز به این خاندان اختصاص داشت [۱۹۰].

براهمه در هند نیز چنین وضعى داشتند؛ آنان مذهب و تقدس را حق اختصاصى خود مى‏دانستند، قانون مقدّس هندى براى براهمه مقام و جایگاه والایى اختصاص داده بود که کسى دیگر در آن شریک نبود. آنان معتقد بودند که شخص برهمایى از جانب خدا بخشوده شده است، گر چه با گناهان و اعمال زشتش جهان را آلوده و تباه کند. گرفتن مالیات از او جایز نبود. در هیچ حال (حتّى اگر کسى را مى‏کشت) به قتل محکوم نمى‏شد و عبادات و مراسم دینى فقط به دست او انجام مى‏شد [۱۹۱].

***

اسلام به عمرِ این دو حکومت موروثى انحصارى پایان داد؛ زیرا بر جهان بشریت ستم هایى روا داشتند که مظهر و نمونه‏اش در تاریخ روم، ایران و هند به وضوح مشهود است [۱۹۲]. اسلام، انتخاب خلیفه و حاکم بر سرنوشت ملت را به مسلمانان و اهل شورا و اهل علم و اخلاص واگذار نموده است به همین دلیل، رسول‏اللّه‏ جتصریح ننمود که بعد از ایشان چه کسى جانشین وى و سرپرست امور مسلمانان گردد [۱۹۳]. اگر تعیین جانشین، جزو فرایض دینى بود و تصریح کردن آن لازم بود، حتما رسول اللّه‏ جبدان عمل مى‏نمود؛ زیرا خداوند مى‏فرماید:

﴿۞يَٰٓأَيُّهَا ٱلرَّسُولُ بَلِّغۡ مَآ أُنزِلَ إِلَيۡكَ مِن رَّبِّكَۖ وَإِن لَّمۡ تَفۡعَلۡ فَمَا بَلَّغۡتَ رِسَالَتَهُۥۚ وَٱللَّهُ يَعۡصِمُكَ مِنَ ٱلنَّاسِۗ٦٧[المائدة: ۶۷].

«اى فرستاده‏ى ما! آنچه از جانب پروردگارت به تو فرود آمده، به مردم ابلاغ کن و اگر چنین نکردى رسالت او را نرسانده‏اى، خداوند تو را از شرّ مردم حفظ مى‏کند».

در جاى دیگرى مى‏فرماید:

﴿سُنَّةَ ٱللَّهِ فِي ٱلَّذِينَ خَلَوۡاْ مِن قَبۡلُۚ وَكَانَ أَمۡرُ ٱللَّهِ قَدَرٗا مَّقۡدُورًا٣٨ ٱلَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسَٰلَٰتِ ٱللَّهِ وَيَخۡشَوۡنَهُۥ وَلَا يَخۡشَوۡنَ أَحَدًا إِلَّا ٱللَّهَۗ وَكَفَىٰ بِٱللَّهِ حَسِيبٗا٣٩[الأحزاب: ۳۸-۳۹].

«این سنتِ الهى در پیامبران امت‏هاى پیشین نیز جارى بوده است و فرمان خدا روى حساب و برنامه‏ى دقیقى است و باید به مرحله‏ى اجرا درآید. (پیامبران پیشین) کسانى بودند که تبلیغ رسالت‏هاى الهى مى‏کردند و تنها از او مى‏ترسیدند و از هیچ‏کس جز خدا واهمه‏اى نداشتند و همین بس که خداوند حسابگر [اعمال آن‌ها] است».

در صحیح بخارى به روایت عبیداللّه‏ بن عبداللّه‏ بن عتبه از ابن عباس [۱۹۴]آمده که پیامبر جپیش از وفات خود در حالى که جمعى نزد وى حضور داشتند فرمود: «بیایید براى شما نوشته‏اى بنویسم که بعد از آن گمراه نشوید.» عده‏اى گفتند: پیامبر اکنون ناراحت است و درد شدیدى را تحمّل مى‏کند، ضمنا قرآن نزد شما موجود است و کتاب خدا براى ما کافى است. بعضى دیگر به آوردن قلم و کاغذ اصرار داشتند، چون حاضران با هم اختلاف نظر داشتند پیامبر جفرمودند: برخیزید! [۱۹۵]رسول خدا جبعد از این جریان، سه روز در قید حیات بود و در خلال این مدّت چنین خواسته‏اى را تکرار نکرد و در مورد خلافت، هیچ گونه تصریحى ننمود، حتّى در همان روز و روزهاى بعد، وصایا و سفارش‏هاى دیگرى داشت، ولى راجع به جانشینى خویش سخنى به میان نیاورد. از جمله دستورها و سفارش‏هاى ایشان در مورد نماز و زیردستان بود. علىسمى‏گوید: رسول خدا به اداى نماز و زکات و رعایت حقوق زیردستان سفارش و وصیت کرد [۱۹۶]. بخشى دیگر از وصایاى آن حضرت این بود:

«قاتَلَ اللّه‏ُ الْيَهُودَ وَالنَّصارى إِتَّخَذُوا قُبُورَ أَنْبِيائِهِمْ مَساجِدَ، لايَبْقَيَنَّ دينانِ عَلى أَرْضِ الْعَرَبِ» [۱۹۷].

«خداوند یهود و نصارى را نابود کند که قبور انبیاى خود را سجده گاه قرار دادند. در سرزمین عرب دو دین باقى گذاشته نشود.»

ام‌المؤمنین عایشه و ابن عباسبمى‏گویند: پیامبر جهنگام احتضار، رواندازش را بر روى خود کشید و پس از مدّتى که احساس ناراحتى کرد، آن را از چهره برداشت و در همین حال فرمود: «لعنت خدا بر یهود و نصارى باد که مقبره‏هاى انبیاى خود را محل سجده قرار دادند.» (منظور آن حضرت برحذر داشتن از این عمل یهود و نصارى بود) [۱۹۸]. استاد عباس محمود العقاد ضمن توضیح حدیث قرطاس مى‏نویسد:

«این گفته که عمر فاروقسمانع شد تا پیامبر÷نسبت به جانشینى علىسوصیت خود را بنویسد، گفته‏اى است بى‏ارزش و نامعقول که موجب اهانت و زیر سؤال رفتن شخصیت همه‏ى کسانى است که در این مسأله ارتباط داشتند و زشتى این گفته تنها به عمر فاروق و کسانى که با رأى او موافق بودند، منحصر و محدود نمى‏گردد.

حقیقت این است که رسول اکرم جکاغذ را براى این نخواسته بود که به خلافت علىسیا کسى دیگر وصیت کند؛ زیرا وصیت براى جانشینى نیازى به بیش از یک جمله یا یک اشاره نداشت. کافى بود اشاره‏اى داشته باشد، همان گونه که به ابوبکر صدیقساشاره کردند تا با مردم نماز بگزارد و مسلمانان فهمیدند که منظور پیامبر جبرترى ابوبکرسبراى امامت است.

علاوه بر این، پیامبر جبعد از این جریان، چند روز در قید حیات بود، ولى دوباره خواسته‏ى خود را تکرار ننمود و میان ملاقات على با پیامبر هیچ گونه مانعى وجود نداشت و فاطمهل، همسر علىستا آخرین لحظه که روح شریف پیامبر پرواز کرد در کنار آن حضرت بود، اگر ایشان چنین اراده‏اى داشت علىسرا مى‏خواست و ولایت امور مسلمانان را به او مى‏سپرد.

گذشته از این سکوت که هیچ گونه اجبار و اکراهى به همراه نداشت، اگر به شیوه‏ى پیامبر در تعیین امراء و والیانِ امور، نظرى بیفکنیم، مى‏بینیم که ایشان همواره خاندان خود را از پذیرفتن مسؤولیت‏ها و ولایت امور، برحذر داشته و از اجراى قانون وراثت در حقّ انبیا منع فرموده است.

پس با توجه به این شیوه و این سکوت، نمى‏توان گفت که منظور پیامبر جصراحت نمودن به امر خلافت در حق علىسبوده [۱۹۹]، ولى از اجراى مقصود ایشان جلوگیرى به عمل آمده است» [۲۰۰]. همچنیـن در کتاب «عبقرية على» پیرامـون وراثت در جانشـینى پیامبر جمى‏گوید:

«اگر وراثت، از فرمان‏هاى خداوندى بود پس شگفت‏آورترین چیز این خواهد بود که پیامبر جاز جهان برود و فرزند ذکور نداشته باشد و قرآن کامل گردد و نصّ صریحى نسبت به خلافت کسى از اهل بیت در آن موجود نباشد.

اگر این امر از ضروریات دین، یا قضاى خداوندى بود، همانند قضاهاى مبرم، در دنیا به اجرا در مى‏آمد [۲۰۱]و در برابر آن هر خلافت دیگرى به ناکامى مى‏انجامید، همان گونه که هر کوششى که مخالف قانون فطرت و قضاى الهى باشد به ناکامى مى‏انجامد.

پس بنابراین، نه نص صریح و نه اشاره و قرینه و نه اراده‏ى الهى، هیچ کدام از این‌ها گفته‏ى افراطیان (غلاة) را در مورد ترجیح خلافت براساس قرابت یا منحصر دانستن خلافت در خاندان هاشمى تأیید نمى‏کند» [۲۰۲].

[۱۸۶] ر.ک: سیره‏ى پیامبر، ص ۳۶ ـ ۳۵، به قلم همین نویسنده. [۱۸۷] براى تفصیل بیشتر مراجعه شود به کتاب: «ماذا خسرالعالم بإنحطاط المسلمین» به قلم همین نویسنده، فصل دوم: نظام سیاسی و مالى عصر جاهلیت، ص ۷۵ تا ۸۴، چاپ سیزدهم، دارالقلم، ۱۹۸۲ م. [۱۸۸] اکلیروس در لغت یونانى به معناى سهم ویا میراث است. [۱۸۹] بستانى، دائرة المعارف، ج ۴، ص ۱۴۶۷، بیروت، ۱۸۷۶ م. [۱۹۰] ایران در زمان ساسانیان، اثر پروفسور آرتورکریستن سن، ترجمه‏ى رشیدیاسمى. (وى مى‏گوید: پادشاه چون زاده‏ى خدآیان آسمانى به شمار مى‏رفت، سعى مى‏نمود که ریاست عالیه‏ى جامعه‏ى مذهبى را نیز داشته باشد. ص ۳۵۸. سپس در فصل هفتم مى‏گوید: «جامعه‏ى ایران بر دو رکن قائم بود: مالکیت و خون.» ص ۴۲۴، چاپ ۱۳۶۸، دنیاى کتاب ـ ۱۳۶۸ مترجم) [۱۹۱] سیره‏ى پیامبر، اثر نگارنده، ص ۳۸، با استناد به قانون مدنى اجتماعى هند موسوم به «منوشاستر». [۱۹۲] ر.ک: ایران در زمان ساسانیان. [۱۹۳] علىسمى‏فرماید: «اى مردم هوشمند! هیچ کس حق اختصاصى در امر امارت و حکومت شما را ندارد، مگر کسى که خودتان امیر کنید». بحار الانوار، ج۸، ص ۳۶۷، چاپ تبریز. تاریخ کامل، ابن کثیر، ج۴، ص۱۲۷ و طبرى ج۳، ص۴۵۶، نقل از کتاب «شورا و بیعت» اثر مهندس بازرگان. همچنین علىستصریح نمود که پیامبر جکسى را به جانشینى خود تعیین نکرده است. مراجعه شود به «مروج الذهب» ج۱، ص۷۷۴، چاپ چهارم، ۱۳۷۰. همچنین در نامه‏ى ششم نهج البلاغه خلافت و رهبرى را بر اساس شورا و انتخاب مردم مى‏داند. دانشمند معروف شیعه، نویسنده‏ى کتاب «منهاج الكرامه» در شرح این نامه مى‏نویسد: «این گفته‏ى حضرت على، مؤید نظر اهل سنت است.» (هدایة الشیعه، ص ۵۷) پروفسور عباس شوشترى در کتاب خاتم النبیین ص ۴۲۹ چاپ چهارم انتشارات عطایى ۱۳۶۲ تحت عنوان «علت انتخاب نکردن جانشین به وسیله‏ى پیامبر» مى‏نویسد: «آن حضرت صریحا نمى‏توانست کسى را معین کند، زیرا ختم نبوت شده بود و از تعیین یکى احتمال داشت که باز مقام خصوصیتى براى او پیدا گردد». (مترجم) [۱۹۴] داستان «قرطاس» در کتاب‏هاى حدیث به طرق متعدد و متضاد ذکر شده است. دانشمندان اسلامى با تحقیق و بررسى‏هایى که به عمل آورده‏اند، ثابت کرده‏اند که این روایت بدان گونه که مشهور است، صحت ندارد. براى اطلاع بیشتر رجوع کنید به کتاب «سیماى صادق فاروق اعظم» اثر ملاعبداللّه‏ احمدیان. همچنین دانشمند و نویسنده‏ى معروف اهل رومانى «کوئنستان ـ ویرژیل ـ گیورگیو» مى‏نویسد: «محمد طورى در اطرافیان نفوذ کلام داشت که هر چه مى‏گفت از طرف آن‌ها پذیرفته مى‏شد. ایشان که در هشتاد جنگ کوچک و بزرگ شرکت کرد و فرماندهى آن‌ها را بر عهده داشت، دلیرتر از آن بود که نتواند جانشین خود را تعیین نماید و دچار رودربایستى شود، لذا این روایت قابل قبول نیست.» (محمد پیغمبرى که از نو باید شناخت، ترجمه‏ى ذبیح اللّه‏ منصورى، ص ۴۳۲، چاپ دهم، تهران) حق این است که به موجب این روایت، ابتدا شخص پیامبر گرامى اسلام جزیر سؤال مى‏رود و در مرحله‏ى دوم علىسو دیگر اهل بیت که در آن مجلس حضور داشتند مقصّر شناخته مى‏شوند؛ زیرا آنان میزبان بودند و دیگران مهمان و عیادت کننده بودند که در مرحله‏ى سوم، نوبت به آن‌ها مى‏رسد. مسلّم است که مخاطب پیامبر جدر مرحله‏ى نخست، اهل بیت او بوده‏اند، چنان که در روایتى از مسند امام احمد تصریح شده که علىسفرمود: «رسول خدا به من دستور داد که لوحى بیاورم، من به خاطر این که نمى‏خواستم از محضر پیامبر دور شوم، عرض کردم آنچه را مى‏فرمایید به خاطر مى‏سپارم و حفظ مى‏کنم. بنابراین صحت جزئیات روایت قرطاس مورد تردید است. (مترجم) [۱۹۵] صحیح بخارى، الجامع الصحیح، کتاب‏المغازى، باب «مرض النبى ووفاته». براى آگاهى از داستان قرطاس به کتاب «شرح زندگانى خلیفه‏ى دوم» اثر پروفسور نعمانى با ترجمه‏ى عبدالسلام شیخ الاسلامى مراجعه کنید. (مترجم) [۱۹۶] روایت بیهقى و امام احمد. [۱۹۷] امام مالک، الموطا و ابن کثیر، ج ۴، ص ۴۷۱. [۱۹۸] صحیح بخارى، الجامع الصحیح، «باب مرض النبى جووفاته». [۱۹۹] این که منظور پیامبر جاز خواستن کاغذ، وصیت در حقّ على بوده است، فقط یک احتمال است، دیگران نیز مى‏توانند با در نظر داشتن قراین، مدعى شوند که منظور آن حضرت، وصیت در حق فلان شخص بوده است، چنان که در سیره‏ى حلبیه، ج ۳، ص ۳۸۱ آمده است که پیامبر فرمود: «لوحى ب،ورید تا درباره‏ى جانشینى ابوبکر مطلبى بنویسم.» (مترجم) [۲۰۰] عباس محمود عقاد، العبقریات الإسلامیه، ص ۶۱۹، قاهره. [۲۰۱] حضرت علىسخود وصى بودنش را تکذیب مى‏کند و مى‏فرماید: «آیا بر رسول خدا دروغ بگویم؟ (یعنى مدعى باشم که وصى او هستم و حال آنکه چنین نیست) ... در امر خلافت خود اندیشیدم، دیدم اطاعت از فرمان حضرت رسول (بیعت با خلفا) بر من واجب است، آنگاه بیعت کردم و بر طبق عهد و پیمان خود با آن حضرت، عمل نمودم.» (نهج البلاغه، ترجمه‏ى فیض الاسلام، خ ۳۷ ص ۱۲۲). همچنین از حضرت على نقل شده است که فرمود: اگر رسول خدا مرا به جانشینى خویش برمى‏گزید، من از جنگ دست بر نمى‏داشتم تا حقّ خود را مى‏گرفتم (ر.ک: تاریخ الخلفاء سیوطى و «الفتوح» اثر ابن اعثم کوفى، ص ۲۷۸، انتشارات انقلاب اسلامى، چاپ اول ۱۳۷۲، تهران. همین مضمون را جایى دیگر با تعبیرى شفاف‏تر بیان داشته است. ر.ک: نهج‏البلاغه حکمت شماره: ۲۲ و مستدرک نهج البلاغه، باب الثانى ص ۳۰). همچنین مى‏فرماید: به خدا سوگند! اگر من تنها با دشمن رو به رو شوم و جمعیت آن‌ها به قدرى باشد که همه روى زمین را پر کنند، باکى نداشته و نمى‏هراسم. (نهج‏البلاغه فیض، نامه ۶۲) علاوه بر آن اگر حضرت علىساز جانب خدا و رسول جبه امامت منصوب شده بود، هرگز براى او جایز نبود که بنابر مصالح اجتماعى، شخصى، خلاف فرمان خدا عمل نماید و از این حق صرف‏نظر کند، به خصوص هنگامى که مردم به طور اتفاق بعد از شهادت حضرت عثمانسنزد او آمدند، به هیچ وجه برایش جایز نبود که بگوید: «دعونى والتمسوا غیرى ... (دست از من بردارید و دیگرى را بخواهید ...) نهج‏البلاغه، خ ۹۲. زیرا این امر خلاف فرمان صریح خداوند است که مى‏فرماید: ﴿وَمَا كَانَ لِمُؤۡمِنٖ وَلَا مُؤۡمِنَةٍ إِذَا قَضَى ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥٓ أَمۡرًا أَن يَكُونَ لَهُمُ ٱلۡخِيَرَةُ مِنۡ أَمۡرِهِمۡۗ وَمَن يَعۡصِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ فَقَدۡ ضَلَّ ضَلَٰلٗا مُّبِينٗا٣٦[الأحزاب: ۳۶]. «هیچ مرد و زن مسلمانى حق ندارد هنگامى که خدا و رسولش کارى را مقرر کنند، از خود اخت،رى داشته باشد و هر کس خدا و رسول او را نافرمانى کند، به گمراهى آشکار گرفتار شده است».(مترجم) [۲۰۲] عقاد، العبقریات الإسلامیة، ص ۹۳۶.