غزوهى خندق و توان رزمى علىس
در ماه شوال سال پنجم هجرى، جنگ خندق یا احزاب پیش آمد. این حادثه، تأثیر عمیقى در تاریخ اسلام و مسلمانان و گسترش اسلام به جاى گذاشت. جنگى بود سرنوشتساز که مسلمانان با آزمایشى سخت مواجه گشتند که پیش از آن نظیر نداشت [۱۱۸]. تصویرى راستتر و دقیقتر از گفتهى خداوند دربارهى این جنگ وجود ندارد، آنجا که مىفرماید:
﴿إِذۡ جَآءُوكُم مِّن فَوۡقِكُمۡ وَمِنۡ أَسۡفَلَ مِنكُمۡ وَإِذۡ زَاغَتِ ٱلۡأَبۡصَٰرُ وَبَلَغَتِ ٱلۡقُلُوبُ ٱلۡحَنَاجِرَ وَتَظُنُّونَ بِٱللَّهِ ٱلظُّنُونَا۠١٠ هُنَالِكَ ٱبۡتُلِيَ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ وَزُلۡزِلُواْ زِلۡزَالٗا شَدِيدٗا١١﴾[الأحزاب: ۱۰-۱۱].
«به خاطر آورید هنگامى را که (سپاه کفّار) از فراز سرتان و پایین پایتان آمدند و هنگامى که دیدگان خیره گشت و دلها به حنجرهها رسید و به خداوند گمانها بردید، آن هنگام مؤمنان به آزمون مواجه شدند و به سختى تکان داده شدند».
در این جنگ پهلوانى و توان رزمى علىسبا شگفت انگیزترین مظاهر آن براى اولینبار به ظهور پیوست. خندق ـ که مسلمین با مشورت سلمان فارسى در شمال غربىِ مدینه که بیم ورود دشمن مىرفت، کنده بودند ـ میان مسلمانان و قریش و غطفان که شمارشان به ده هزار نفر مىرسید حایل بود. سوارانى از قریش با سرعت پیش آمدند و هنگامى که خندق را دیدند، گفتند: سوگند به خدا! این تدبیرى است که عربها از آن آگاهى نداشتند. سپس در طول خندق جایى یافتند که تا حدى تنگتر بود. اسبهاى خود را از آنجا پرش دادند و آن سوى خندق در برابر لشکر اسلام حاضر شدند.
از جملهى این سواران، یکى قهرمان معروف عرب، «عمرو بن عبد وَدِّ» بود. وقتى عمرو در برابر صفوف مسلمانان ایستاد و مبارز طلبید، علىسبه میدان آمد و گفت: اى عمرو! تو با خدا پیمان بستهاى که هرگاه مردى از قریش تو را به یکى از دو کار فرا خواند، یکى از آن دو را بپذیرى، گفت: آرى، چنین است. علىسفرمود: پس من تو را به خدا و رسولش و به اسلام دعوت مىکنم. عمرو گفت: من نیازى بدان ندارم، علىسگفت: پس تو را به جنگ تن به تن مىخوانم، عمرو گفت: چرا اى برادرزاده؟ به خدا سوگند من دوست ندارم تو را بکشم. علىسگفت: ولى من دوست دارم تو را بکشم. در این حال عمرو خشمگین شد و از اسبش فرود آمد و آن را پى کرد و سپس به علىسروى آورد. آن دو با یکدیگر به مبارزه پرداختند تا آنکه سرانجام علىساو را کشت [۱۱۹]. در روایتى دیگر آمده که عمرو مبارز طلبید و با لحنى تحقیرآمیز، عقاید مسلمانان را به باد تمسخر گرفت و گفت: کجاست بهشتى که مىپندارید هر کس از شما کشته شود به بهشت مىرود؟ پس چرا کسى را براى مبارزه با من نمىفرستید؟ علىسدوبار برخاست و عرض کرد: یا رسول اللّه جمن به مقابلهى او مىروم. پیامبرجفرمود: بنشین! بار سوم عمرو غرّید و مبارز طلبید، باز هم على مرتضیسایستاد. پیامبر جفرمود: این عمرو است، علىسگفت: من آمادهام هر چند عمرو باشد. آنگاه پیامبر به او اجازهى جنگ داد. هنگامى که این دو جنگاور با هم روبه رو شدند و علىسخود را معرفى کرد، عمرو گفت: اى برادرزاده! بهتر است کسى دیگر از عموهایت که (از نظر سن) از تو بزرگتر باشد به مبارزهى من بیاید؛ زیرا من دوست ندارم خون تو را بریزم. علىسگفت: ولى من دوست دارم که خون تو را بریزم. نبرد آغاز شد و علىسعمرو را کشت [۱۲۰]. سرانجام، پس از بروز اختلاف بین قریش و بنىقریظه که هم پیمانِ قریش بودند و پس از آنکه خداوند در آن شبهاى سردِ زمستانى طوفان تندى بر آنان مسلط گردانید که دیگهاى آنها را واژگون و خیمههایشان را پراکنده ساخت [۱۲۱]، جنگ به پایان رسید و دیگر پس از آن رویداد، قریش به جنگ با مسلمانان جرأت نیافتند؛ رسول اللّه جفرمود: قریش از این تاریخ به بعد هرگز به جنگ شما نخواهد آمد، بلکه شما به جنگ آنان مىروید [۱۲۲].
[۱۱۸] شرح ماجراى این جنگ را در كتاب «السیرة النبویه»، ص ۲۵۷ ـ ۲۴۷ اثر مؤلّف بخوانید. [۱۱۹] ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج ۴، ص ۱۰۰. [۱۲۰] منبع سابق، ج ۴، ص ۱۰۶. [۱۲۱] سورهى احزاب و دیگر کتابهاى سیره. [۱۲۲] ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج ۴، ص ۱۱۵.