اوج فتنه
در اینجا داستان اوجگیرى فتنه و شهادت حضرت عثمانسرا در حالى که در خانهاش محاصره شده بود، با اعتماد بر کتاب «البداية والنهاية» ابن کثیر با اختصار مىآوریم:
«در مصر گروهى بودند که با حضرت عثمانسدشمنى داشتند و در مورد او سخنان ناشایست مىگفتند و از او خرده مىگرفتند که گروهى از بزرگان صحابه را بر کنار کرده و کسانى را روى کار آورده که در درجهاى پایینتر قرار دارند، یا صلاحیت این مقامها را ندارند. اهل مصر، ولایت عبداللّه بن سعد بن ابى سرح را بعد از برکنارى عمرو بن عاص نمىپسندیدند، بنابر این عبداللّه بن سعد، دست بردار شد و به جهاد با اهل مغرب و فتح بلاد بربر و اندلس و آفریقا پرداخت. از سوى دیگر در مصر گروهى از منتسبین صحابه، مردم را علیه عثمانستحریک کرده و به جنگ با وى تشویق مىکردند که معروفترین آنها محمّد بن ابىبکر و محمّد بن ابى حذیفه بودند. این دو نفر لشکرى آماده کردند و در ماه رجب، ظاهرا براى انجام عمره، ولى در حقیقت براى ایجاد آشوب و اعتراض بر عثمانسبه سوى مدینه حرکت کردند. عبداللّه بن سعد بن ابى سرح به عثمانساطلاع داد که این گروه، به ظاهر براى انجام عمره ولى در باطن براى شورش به مدینه مىآیند.
هنگامى که این گروه به مدینه نزدیک شدند، عثمانس، على بن ابىطالبسرا مأموریت داد تا نزد آنان بشتابد و پیش از آن که وارد مدینه شوند، از همانجا آنانرا برگرداند. بنابر روایتى دیگر حضرت عثمانسگروهى از مردم را براى این کار مأموریت داده بود. اما حضرت علىسداوطلبانه اعلام آمادگى کرد؛ بنابراین حضرت عثمانساو را نمایندگى داد و به سوى آنها فرستاد و عدّهاى از معتمدین نیز او را همراهى کردند، حضرت علىسبا آنها در مقام جحفه ملاقات کرد، آنان حضرت علىسرا بسیار محترم مىشمردند و در این مورد غلو و افراط مىکردند. حضرت علىسآنان را توبیخ و نکوهش کرد، آنها در حالى که یکدیگر را سرزنش مىکردند به سوى حضرت علىساشاره کردند و گفتند: آیا همین است کسى که به سبب او علیه امیر مىجنگید و به وسیلهى او علیه امیر احتجاج مىکنید؟ حضرت علىسعلت شورش آنان را پرسید، مواردى نام بردند که حضرت علىساز سوى حضرت عثمانسبه آنها پاسخ گفت و دلیل آن کارها را براىشان توضیح داد [۳۷۰]و سپس آنها را به خاطر این اقدام ناشایست سرزنش کرد و از همانجا برگردانید. بدین ترتیب از آنجا ناکام مراجعت نمودند و به هدف سوء خود نرسیدند. علىسنزد عثمانسبرگشت و خبر بازگشت آنها را به او داد. بعد از آن حضرت علىسچند پیشنهاد به او عرضه داشت و حضرت عثمانسپیشنهادهاى خیرخواهانهى او را با جان و دل پذیرفت.
مدتى گذشت وبار دیگر سران گروههاى مخالف از مصر، بصره و کوفه، براى شورش و حرکت به سوى مدینه با هم مکاتبه کردند و براى آنکه دعوتشان در میان مردم ناآگاه بیشتر مؤثّر باشد، نامههایى از پیش خود جعل مىکردند و به نام اصحاب بزرگ رسول اللّه جکه در مدینه بودند پخش مىکردند و جلوه مىدادند که آنان خواستار قیام علیه خلیفه و حرکت به سوى مدینه هستند [۳۷۱]. سرانجام مصریان در شوّال سال ۳۵ هجرى در حالى که به ظاهر وانمود مىکردند که براى مراسم حج مىروند به شهر مدینه یورش بردند و آن را محاصره کردند [۳۷۲]. اهل مدینه و صحابه آنها را نکوهش کردند و مانع ورودشان به مدینه شدند و کوشیدند آنها را برگردانند. [آنان چون از ورود مأیوس شدند دست به حیله زدند و به ظاهر، شروع به عقبنشینى کردند. مردم مدینه با اطمینان کامل به خانههاى خود بازگشتند و یقین نمودند که آنها به راستى برگشته و از ارادهى خود منصرف شدهاند، ولى دیرى نگذشت که شورشیان دوباره برگشته آنان را غافلگیر کردند]، حتّى حضرت علىسبه اهل مصر گفت: شما پس از آنکه از اینجا رفتید و از رأى خود منصرف شدید چه شد که دوباره برگشتید؟ جواب دادند در راه نامهاى از دست قاصدى به دست آوردیم که در آن نامه دستور قتل ما صادر شده است و وقتى از اهل بصره و کوفه سؤال شد آنان نیز همین جواب را دادند، و اهالى شهرهاى دیگر گفتند: آمدهایم تا به کمک یاران خود بشتابیم. صحابه به آنها گفتند: شما چگونه از حال یارانتان اطلاع یافتید، حال آنکه شما از یکدیگر جدا شده بودید و در راه چندین فرسخ از آنها فاصله داشتید؟ همانا این توطئهاى است که با یکدیگر از قبل توافق کردهاید.
گویند چون مصرىها به شهر خود بازمىگشتند، در بین راه با شتر سوارى برخورد کردند که گاهی خود را به آنان نشان میداد و گاهی تظاهر به فرار میکرد. او را بازرسى کردند و از او نامهاى به دست آوردند که در آن نامه دستور داده شده بود که بعضى از مصریان را بکشند و گروهى را به دار آویزند و دست و پاى عدّهاى دیگر را قطع کنند. نامه به نام حضرت عثمانسو با مهر او بود و شتر سوار، یکى از غلامان عثمان و شتر هم از آن او بود. نامهى او را به مدینه آوردند و به مردم نشان دادند، مردم جریان نامه را از امیرالمؤمنین پرسیدند، او سوگند یاد کرد که چنین نامهاى ننوشته و از آن آگاهى ندارد و ساختن مهر تقلبى کار مشکلى نیست. حضرت علىسو گروهى از مردم راستباز او را تصدیق کردند و گروهى دیگر از کاذبان او را تکذیب نمودند.
حافظ ابن کثیر مىگوید:
«این نامه به نام حضرت عثمان جعل شده بود و او چنین دستورى نداده بود و از آن آگاهى نداشت.»
ابن جریر در تاریخ خود با سند خویش مىگوید: «مصریان از دست شترسوارى نامهاى یافتند که در آن به والى مصر دستور قتل و قطعِ دست و پاى گروهى صادر شده بود. عدهای معتقدند این نامه را مروان بن حکم به نام عثمان جعل نموده و آیهى زیر را دستآویز خود قرار داده بود که خداوند مىفرماید:
﴿إِنَّمَا جَزَٰٓؤُاْ ٱلَّذِينَ يُحَارِبُونَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ وَيَسۡعَوۡنَ فِي ٱلۡأَرۡضِ فَسَادًا أَن يُقَتَّلُوٓاْ أَوۡ يُصَلَّبُوٓاْ أَوۡ تُقَطَّعَ أَيۡدِيهِمۡ وَأَرۡجُلُهُم مِّنۡ خِلَٰفٍ أَوۡ يُنفَوۡاْ مِنَ ٱلۡأَرۡضِۚ٣٣﴾[المائدة: ۳۳].
«همانا کیفر آنها که با خدا و پیامبر به جنگ برمىخیزند و در روى زمین دست به فساد مىزنند، این است که کشته شوند یا به دار آویخته گردند، یا دست و پاى آنها بریده شود و یا از سرزمین خود تبعید گردند)» [۳۷۳].
بدون شک، شورشیان مصداق این آیه بودند، ولى او حق نداشت از سوى عثمانسچنین نامهاى تزویر کند و بدون اطّلاع او به دست غلامش بسپارد و او را بر شتر وى سوار کند و بفرستد [۳۷۴]. و بیشتر نویسندگان و محقّقان معتقدند که قضیهى نامه، یک برنامهى خود ساخته و طرّاحى شده، بوده است که به عثمانسنسبت داده شده است. چنان که از این عبارت کتاب «موارد الظمآن إلى زوائد ابن حبّان» که در ذیل نقل مىشود، چنین بر مىآید و در تاریخ طبرى نیز روایتى با همین مضمون آمده است، راوى مىگوید:
«سپس مصرىها بازگشتند، در بین راه مردِ سوارهاى را دیدند که گاهى به آنان نزدیک مىشد و گاهى فاصله مىگرفت و گویى آنها را شناسایى مىکرد. مردم به او گفتند: تو را چه شده؟ از جانب ما در امان هستى، چه هدفى دارى؟ او گفت، من قاصد امیرالمؤمنین به عاملش در مصر هستم. وقتى او را تفتیش کردند، نامهاى به دست آوردند که از زبان عثمان و با مهر خودش بود. در این نامه به عامل مصر دستور داده شده بود که آنان را به دار آویزد و یا دست و پاى آنها را قطع کند. مصریان بعد از این ماجرا به مدینه برگشتند. نزد علىسآمدند و گفتند: آیا مىبینى که عثمان در حق ما چه نوشته؟ حال خداوند خون او را براى ما حلال گردانیده است، همراه ما بیا تا نزد او برویم. علىسگفت: به خدا سوگند که با شما نخواهم آمد، گفتند: پس چرا به ما نامه نوشتى؟ علىسگفت: من هرگز براى شما چیزى ننوشتهام. آنگاه رو به یکدیگر کردند و گفتند: آیا به امید این [مرد]مىجنگید؟» [۳۷۵]روایت شده که حضرت علىسخطاب به اهل بصره گفت:
«شما با آنکه چندین مرحله از آنها فاصله گرفته و دور شده بودید، چگونه اطلاع یافتید که چنین نامهاى به دست آنها افتاده تا دوباره برگردید؟ به خدا سوگند! این یک نقشه و توطئهاى است که همین جا در مدینه طراحى کردهاید» [۳۷۶].
[آرى، شورشیان وقتى در مرحلهى اوّل، با مقاومت مردم مدینه روبه رو شدند، دست به حیله زدند و به ظاهر به شهرهاى خود برگشتند و سپس طبق برنامهى از قبل طرح شده جعل نامه را بهانهاى براى بازگشت دوبارهى خود قرار دادند. (مترجم)]
[۳۷۰] براى تفصیل بیشتر به تاریخ، البدایه، ج ۷، ص ۱۷۱ ـ ۱۷۰ مراجعه نمایید. [۳۷۱] بسیارى از محققان بر آنند که عبداللّه بن سباى یهودى که اهل صنعاى یمن بود و تظاهر به اسلام مىکرد، محور اصلى فتنه بود و نقش فعالى در شوراندن مردم علیه امیرالمؤمنین عثمان و جعل نامههاى دروغین داشت. در صفحات آینده در بخش خلافت حضرت على، در مورد او سخن خواهیم گفت. دکتر جمیل عبداللّه مصرى مىنویسد: هنگامى که فتنهها در بصره و کوفه به اوج خود رسیده بود، ابن سبأ در مصر با جدّیت تمام به شعلهور ساختن فتنه و ایجاد اختلاف بین زمامداران و ملّت مشغول بود. او مىکوشید عقاید پوچ و پندارهاى باطل را در اندیشهى اسلامى وارد کند (اثر اهل الكتاب فى الفتن والحروب الأهلیة فى القرن الأول الهجرى، ص ۲۵۸). وى مىافزاید: «گروه سبایى شهرهاى بزرگ را براى مرکز فعالیت و تبلیغات خود انتخاب کرده بود؛ زیرا بزرگترین نیروى انسانى و مالى حکومت اسلامى در همین شهرها بود.» همان منبع، ص ۲۶۶. [۳۷۲] برخى آوردهاند که: خود عبداللّه بن سبأ نیز با این گروه همراه بود. (رک: کتاب صهرین) [۳۷۳] براى تفصیل بیشتر رک: تاریخ طبرى، ج ۵، ص ۱۰۵ ـ ۱۰۴. [۳۷۴] ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج ۷، ص ۱۸۶. [۳۷۵] هیثمى؛ على بن ابىبکر، موارد الظمآن إلى زوائد ابن حبان، اثر حافظ نورالدین على بن ابىبكر الهیثمى، ص ۵۳۲، دارالكتب العلمیة. [۳۷۶] طبرى، تاریخ الامم والملوك، ج ۵، ص ۱۰۵، دلیل دیگرى که جعلى بودن این نامه را اثبات مىکند این است که نامه خطاب به عبداللّه بن سعد بن ابى سرح، استاندار مصر نوشته شده است و حال آنکه امیرالمؤمنین عثمان و مروان هر دو مىدانستند که عبداللّه در این هنگام در مصر نیست، بلکه به او دستور رسیده تا خود را به مدینه برساند. آنها مطلع بودند که او از مصر خارج شده و راه مدینه را در پیش گرفته است. (طبرى، ج ۵، ص ۱۲۲). در آن هنگام حکومت فسطاط مصر را محمد بن حذیفه به دست گرفته بود. (حاشیهى كتاب العواصم من القواصم، اثر قاضى ابىبكر بن العربى، ص ۱۱۰)