۱۱- باب: كَيْفَ يُكْتَبُ: هذَا مَا صَالَحَ فُلاَنُ بْنُ فُلاَنٍ فُلاَنُ بنَ فُلاَنٍ، وَإِنْ لَمْ يَنْسُبْهُ إِلى قَبِيلَتِهِ أَو نَسَبِهِ
باب [۱۱]: چگونه نوشته میشود که: این سند مصالحۀ فلان ابن فلان و فلان ابن فلان است، و گرچه او را به قبیله و یا نسبش نسبت ندهد
۱۱۸۶- عَنِ البَرَاءِ بْنِ عَازِبٍ ب، قَالَ: اعْتَمَرَ النَّبِيُّ جفِي ذِي القَعْدَةِ، فَأَبَى أَهْلُ مَكَّةَ أَنْ يَدَعُوهُ يَدْخُلُ مَكَّةَ حَتَّى قَاضَاهُمْ عَلَى أَنْ يُقِيمَ بِهَا ثَلاَثَةَ أَيَّامٍ، فَلَمَّا كَتَبُوا الكِتَابَ، كَتَبُوا هَذَا مَا قَاضَى عَلَيْهِ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ، فَقَالُوا: لاَ نُقِرُّ بِهَا، فَلَوْ نَعْلَمُ أَنَّكَ رَسُولُ اللَّهِ مَا مَنَعْنَاكَ، لَكِنْ أَنْتَ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ، قَالَ: «أَنَا رَسُولُ اللَّهِ، وَأَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ» ، ثُمَّ قَالَ لِعَلِيٍّ: «امْحُ رَسُولُ اللَّهِ» ، قَالَ: لاَ وَاللَّهِ لاَ أَمْحُوكَ أَبَدًا، فَأَخَذَ رَسُولُ اللَّهِ جالكِتَابَ، فَكَتَبَ هَذَا مَا قَاضَى عَلَيْهِ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ، لاَ يَدْخُلُ مَكَّةَ سِلاَحٌ إِلَّا فِي القِرَابِ، وَأَنْ لاَ يَخْرُجَ مِنْ أَهْلِهَا بِأَحَدٍ، إِنْ أَرَادَ أَنْ يَتَّبِعَهُ، وَأَنْ لاَ يَمْنَعَ أَحَدًا مِنْ أَصْحَابِهِ أَرَادَ أَنْ يُقِيمَ بِهَا، فَلَمَّا دَخَلَهَا وَمَضَى الأَجَلُ، أَتَوْا عَلِيًّا فَقَالُوا: قُلْ لِصَاحِبِكَ اخْرُجْ عَنَّا، فَقَدْ مَضَى الأَجَلُ، فَخَرَجَ النَّبِيُّ ج، فَتَبِعَتْهُمْ ابْنَةُ حَمْزَةَ: يَا عَمِّ يَا عَمِّ، فَتَنَاوَلَهَا عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ س، فَأَخَذَ بِيَدِهَا، وَقَالَ لِفَاطِمَةَ عَلَيْهَا السَّلاَمُ: دُونَكِ ابْنَةَ عَمِّكِ، حَمَلَتْهَا، فَاخْتَصَمَ فِيهَا عَلِيٌّ، وَزَيْدٌ، وَجَعْفَرٌ، فَقَالَ عَلِيٌّ: أَنَا أَحَقُّ بِهَا وَهِيَ ابْنَةُ عَمِّي، وَقَالَ جَعْفَرٌ: ابْنَةُ عَمِّي وَخَالَتُهَا تَحْتِي، وَقَالَ زَيْدٌ: ابْنَةُ أَخِي، فَقَضَى بِهَا النَّبِيُّ جلِخَالَتِهَا، وَقَالَ: «الخَالَةُ بِمَنْزِلَةِ الأُمِّ» ، وَقَالَ لِعَلِيٍّ: «أَنْتَ مِنِّي وَأَنَا مِنْكَ» ، وَقَالَ لِجَعْفَرٍ: «أَشْبَهْتَ خَلْقِي وَخُلُقِي» ، وَقَالَ لِزَيْدٍ: «أَنْتَ أَخُونَا وَمَوْلاَنَا» [رواه البخاری: ۲۶٩٩].
۱۱۸۶- از براء بن عازِببروایت است که گفت: پیامبر خدا جدر ماه ذوالقعده تصمیم گرفتند که عمره نمایند، ولی اهل مکه از اینکه برایشان اجازۀ داخل شدن به مکه را بدهند ابا ورزیدند، تا اینکه با آنها مصالحه نمودند که فقط سه روز در مکه بمانند.
و چون سند صلح را تحریر کردند، نوشتند که: این سند صلحی است از طرف محمد رسول الله ج، آنها گفتند: ما به این چیز اعتراف ندرایم، اگر بدانیم که تو رسول خدا هستی، تو را [از داخل شدن به مکه] منع نمیکردیم، و تو محمد بن عبدالله هستی.
فرمودند: «من پیامبر خدا و محمد بن عبدالله هستم»، و برای علیسفرمودند که: «عبارت (رسول الله) را محو کن [یعنی: خط بزن».
گفت: به خداوند قسم که ابدا تو را [یعنی: لفظ رسول الله را] محو نخواهم کرد [۶۸].
پیامبر خدا جورق را گرفتند و نوشتند [۶٩]که: «این سند صلح محمد بن عبدالله است [که به اساس آن]:
- سلاحی را جز در حالت غلاف بودن، به مکه داخل ننماید.
- اگر کسی از اهل مکه میخواست همراهش بیرون شود، او را با خود نبرد.
- و اگر کسی از همراهانش میل بودن در مکه را داشت، او را از این کار منع نکند».
چون به مکه داخل شدند، و مدت معین گذشت، اهل مکه نزد علیسآمده و گفتند: به رفیقت بگو که از نزد ما برود، زیرا مدت معین گذشته است، پیامبر خدا جاز مکه خارج شدند، و دختر حمزهب[که امامه باشد] در حالی که عمویم عمویم میگفت، به دنبال آنها به راه افتاد [٧٠]، علیسدست او را گرفت و برای فاطمه [علیهاالسلام] گفت که دختر کاکایت میباشد، او را بردار.
[راوی] میگوید که: دربارۀ سرپرستی دختر حمزهبعلی، و زید، و جعفرسبا هم اختلاف نمودند.، علیسگفت که من به سرپرستی او مستحق ترم، [زیرا] او دختر عموی من است، و جعفرسگفت که: من مستحق ترم، [زیرا] او دختر عموی من است، و خالهاش همسرم میباشد، و زیدسگفت که او دختر برادر من است [٧۱].
ولی پیامبر خدا جاو را به خالهاش سپرده و فرمودند: «خاله به منزلۀ مادر است» [٧۲]، و برای علیسگفتند که: «تو از من، و من از تو ام» و برای جعفرسگفتند: «تو از نگاه جسمی و اخلاقی شبیه و همرنگ من هستی»، و برای زیدسگفتند که: «تو برادر ما و موالی ما هستی» [٧۳].
[۶۸] این سخن را علیسبه قصد مخالفت به امر پیامبر خدا جنگفت: بلکه قصدش اظهار شعائر دین و دفاع از اسلام بود، و یا به قرینه فهمیده بود که قصد پیامبر خدا جاز این امر، ایجاب نیست، بلکه توجیه و ارشاد است. [۶٩] نسبت دادن نوشتن برای پیامبر خدا جمجازی است، زیرا آن حضرت جخواننده و نویسنده نبودند، پس معنی عبارت این است که: کاغذ را از علیسگرفتند و دیگری را امر به نوشتن عبارت مطلوب نمودند، و یا دوباره برای علیسامر کردند که پیشنهاد جانب مقابل را بنویسد، و بعضی از علماء میگویند: درست است که پیامبر خدا جخواننده و نویسنده نبودند، ولی در اینجا چون خواستند بنویسند، از طریق معجزه قدرت به نوشتن را پیدا کردند، ولی شاید راجح همان قول اول باشد. [٧٠] بیرون شدن دختر حمزهببا آنها، منافی با عهدی نیست که با مشرکین بسته بودند، که: «اگر کسی از اهل مکه میخواست همراهش بیرون شود، او را با خود نبرد» زیرا مقصود از (اهل مکه) در عقد صلح، مردها بودند نه زنها، چنانچه در بعض روایات این حدیث آمده است که سهیل گفت: «اگر مردی از کسانی که در دین تو هستند، با تو آمد، باید او را برای ما برگردانی. [٧۱] زید برادر نسبی و یا رضاعی حمزهسنبود، ولی از نگاه اینکه پیامبر خدا جبین او و بین حمزه عقد اخوت اسلامی بسته بودند، زید او را برادر خود خواند. [٧۲] یعنی: سرپرستی او را به همسر جعفرسسپردند، و این از کمال مراعات عدالت پیامبر خدا جبود، زیرا بدون اینکه جانب داماد خود علیس، و یا جگر گوشۀ خود فاطمهلرا در نظر بگیرند، قانون اسلامی را تطبیق نموده، و او را برای خالهاش همسر جعفرسسپردند. [٧۳] زیرا زید غلام خدیجهلبود، وچون آن را برای پیامبر خدا جبخشید، ایشان او را آزاد ساخته و فرزند خود خواندند، و به نام زید بن محمد یاد میشد، تا اینکه آیه ﴿ٱدۡعُوهُمۡ لِأٓبَآئِهِمۡ﴾نازل گردید، و قانون تبنی را نسخ نمود.