۶- باب: مَنْ يُنْكَبُ أَو يُطْعَنُ فِي سَبِيلِ اللهِ
باب [۶]: [ثواب] آنکه در راه خدا مصیبت ببیند و یا مجروح شود
۱۲۱۱- و عَنْهُ س، قَالَ: بَعَثَ النَّبِيُّ جأَقْوَامًا مِنْ بَنِي سُلَيْمٍ إِلَى بَنِي عَامِرٍ فِي سَبْعِينَ، فَلَمَّا قَدِمُوا قَالَ لَهُمْ خَالِي: أَتَقَدَّمُكُمْ فَإِنْ أَمَّنُونِي حَتَّى أُبَلِّغَهُمْ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ج، وَإِلَّا كُنْتُمْ مِنِّي قَرِيبًا، فَتَقَدَّمَ فَأَمَّنُوهُ، فَبَيْنَمَا يُحَدِّثُهُمْ عَنِ النَّبِيِّ جإِذْ أَوْمَئُوا إِلَى رَجُلٍ مِنْهُمْ فَطَعَنَهُ، فَأَنْفَذَهُ، فَقَالَ: اللَّهُ أَكْبَرُ، فُزْتُ وَرَبِّ الكَعْبَةِ، ثُمَّ مَالُوا عَلَى بَقِيَّةِ أَصْحَابِهِ، فَقَتَلُوهُمْ إِلَّا رَجُلًا أَعْرَجَ صَعِدَ الجَبَلَ، قَالَ هَمَّامٌ: فَأُرَاهُ آخَرَ مَعَهُ، «فَأَخْبَرَ جِبْرِيلُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ النَّبِيَّ ج، أَنَّهُمْ قَدْ لَقُوا رَبَّهُمْ، فَرَضِيَ عَنْهُمْ، وَأَرْضَاهُمْ» ، فَكُنَّا نَقْرَأُ: أَنْ بَلِّغُوا قَوْمَنَا أَنْ قَدْ لَقِينَا رَبَّنَا فَرَضِيَ عَنَّا، وَأَرْضَانَا ثُمَّ نُسِخَ بَعْدُ، فَدَعَا عَلَيْهِمْ أَرْبَعِينَ صَبَاحًا عَلَى رِعْلٍ وَذَكْوَانَ وَبَنِي لَحْيَانَ وَبَنِي عُصَيَّةَ الَّذِينَ عَصَوُا اللَّهَ وَرَسُولَهُ تعالى ج[رواه البخاری: ۲۸٠۱].
۱۲۱۱- و از انس بن مالکسروایت است که گفت: پیامبر خدا جهفتاد نفر از (بنی سلیم) را [که قاریان قرآن بودند] برای دعوت نزد مردم (بنی عامر) فرستادند، چون نزدیک منطقۀ [بنی عامر] رسیدند، مامایم (دائیم) گفت: من از شما پیشتر [نزد این مردم] میروم، اگر برایم امان داده و اجازه دادند که سخن پیامبر خدا جرا برای آنها بگویم که خوب، ورنه شما نزدیک هستید [و به کمک من خواهید رسید].
او پیشتر رفت و آنها برای او امان دادند، و در حالی که سخنان پیامبر خدا جرا برای آنها میگفت، به یکی از افراد خود اشاره نمودند، آن شخص با نیزهاش بر او حمله کرد، و نیزه را در پهلویش فرو برد، به طوری که از پهلوی دیگرش خارج شد.
[مامایم] گفت: (الله اکبر) و به رب کعبه سوگند که مطلوب خود را دریافتم [یعنی: به شهادت رسیدم] بعد از آن بر دیگر همراهانش حمله نمود و همگی آنها را – به استثنای یک نفر لَنگی که به کوه بالا شده بود – کشتند.
جبرئیل÷به پیامبر خدا جخبر داد که آن مردم به شهادت نایل آمدهاند، و خداوند از آنها راضی شده است، و آنها را راضی ساخته است، و ما [در قرآن میخواندیم که]: به قوم ما بگوئید که ما به لقاء الله پیوستهایم، و خداوند از ما راضی گردیده و ما را راضی ساخته است، و بعد از آن، این چیز نسخ گردید.
و پیامبر خدا جچهل روز در نماز صبح بر قبیلۀ (رعل) و (ذَکوان) و (بنی لحیان) و (بنی عصیه) که در مقابل خدا و رسولش عصیان کرده بودند، نفرین کردند [۱۱٧].
۱۲۱۲- عَنْ جُنْدَبِ بْنِ سُفْيَانَ س: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ جكَانَ فِي بَعْضِ المَشَاهِدِ وَقَدْ دَمِيَتْ إِصْبَعُهُ، فَقَالَ: «هَلْ أَنْتِ إِلَّا إِصْبَعٌ دَمِيتِ، وَفِي سَبِيلِ اللَّهِ مَا لَقِيتِ» [رواه البخاری].
۱۲۱۲- از جندب بن سفیانس [۱۱۸]روایت است که: انگشت پیامبر خدا جدر یکی از غزاوت مجروح گردید، [و انگشت خود را مخاطب قرار داده و] فرمودند:
«آیا تو چیزی دیگری جز انشگتی که مجروح شده است میباشی؟ و [به دردی] که گرفتار شدی، در راه خدا بود»؟ [۱۱٩].
[۱۱٧] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) کسانی را که پیامبر خدا جفرستاده بودند، از قاریان قرآن و از مردم انصار بودند، و (بنی سلیم) کسانی بودند که آن قاریان را به قتل رسانیده بودند، و اینکه در حدیث از فرستادگان به نام (بنی سلیم) یاد شده است، طوری که شراح حدیث گفتهاند، سببش اشتباه یکی از روات است. ۲) نفرین کردن بر اهل ظلم و ستم جواز دارد. ۳) نام بردن و شکایت از ظلم ظالمان جواز دارد، و در غیبت داخل نمیگردد. ۴) در این روایت آمده است که پیامبر خدا جآنها را در نماز صبح چهل روز نفرین کردند و در روایت دیگری آمده است که در نماز صبح آنها را سی روز نفرین کردند. [۱۱۸] وی جندب بن عبدالله بن سفیان بجلی است، گرچه از صحبه است، ولیصحبتش با پیامبر خدا جبسیار نبود، اول در کوفع و بعد از آن در بصره سکنی گزید گردید، در زمان فتنۀ ابن زبیر مردم را نصیحت کرد که از جنگ دست بردارند، و گفت: اکنون فتنه بر سر شما سایه افگنده است، کسی که به طرف آن برود او را به هلاکتت میرساند، مردم از وی پرسیدند: اگر فتنه به شهر ما رسید چه باید کرد؟ گفت: به خانههای خود بروید، گفتند: اگر به خانههای ما آمد چه باید کرد؟ گفت: به پناه گاهها بروید، گفتند: اگر به پناه گاهها آمد چه باید کرد؟ گفت: بندۀ باش که کشته میشوی، و بندۀ نباش که کسی را کشته باشی، اسد الغابه (۱/۳٠۴- ۳٠۵). [۱۱٩] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث اینکه: ۱) در لفظ حدیث از غزوات به نام (مشاهد) یاد شده است، و مشاهد جمع مشهد است، و مشهد به معنی شهیدگاه، و یا مکان شهادت است، و غزوه را از این جهت مشهد میگویند که جای شهادت است. ۲) این مجروح شدن انگشت پیامبر خدا در غزوۀ (أحد) بود. ۳) این قول پیامبر خدا جکه فرمودند: «هَلْ أَنْتِ إِلَّا إِصْبَعٌ دَمِيتِ»چون ظاهرش به اسلوب شعر است، و خداوند صفت شاعری را از پیامبر خود ج نفی نموده است، ﴿وَمَا عَلَّمۡنَٰهُ ٱلشِّعۡرَ﴾علماء از آن جوابهای متعددی دادهاند، اول آنکه: این سخن رجز است، و رجز در شعر داخل نمیشود، دوم آنکه: این سخن را پیامبر خدا جبه قصد شعر نگفتهاند، منتهی کلامشان بدون قصد میفرماید: ﴿وَجِفَانٖ كَٱلۡجَوَابِ وَقُدُورٖ رَّاسِيَٰتٍ﴾، و شعر آن است که گویندهاش قصد سروردن کلام موزونی را داشته باشد، سوم آنکه: شاعر کسی است که پیشهاش سرودن شعر باشد، و به این صفت موصوف گردد، نه آنکه ندرتا سخنش موزون و در قالب شعر درآید، و البته هر سه این تاویلات نسبت به پیامبر خدا جو این سخنی را که در الب شعر گفتهاند، صدق میکند.