۵۱- باب: البَيْعَةِ فِي الحَرْبِ أَنْ لا يَفِرُّوا
باب [۵۱]: بیعت کردن بر اینکه از جنگ نگریزند
۱۲٧۱- عَنْ ابْنُ عُمَرَ بقَالَ: «رَجَعْنَا مِنَ العَامِ المُقْبِلِ فَمَا اجْتَمَعَ مِنَّا اثْنَانِ عَلَى الشَّجَرَةِ الَّتِي بَايَعْنَا تَحْتَهَا، كَانَتْ رَحْمَةً مِنَ اللَّهِ» ، فَسَأَلْتُ نَافِعًا: عَلَى أَيِّ شَيْءٍ بَايَعَهُمْ، عَلَى المَوْتِ؟ قَالَ: «لاَ، بَلْ بَايَعَهُمْ عَلَى الصَّبْرِ» [رواه البخاری: ۲٩۵۸].
۱۲٧۱- از ابن عمربروایت است که گفت: در سال آینده [یعنی: در سال بعد از صلح حدیبیه] که برگشتیم، حتی دو نفر از ما در تعیین درختی که در زیر آن با پیامبر خدا جبیعت کرده بودیم اتفاق نظر نداشتیم، و این رحمتی از طرف خدا بود.
کسی از و پرسید: بیعت [شما با پیامبر خدا ج]بر چه چیز بود] آیا بر این بود که تا سرحد] مرگ ایستادگی کنید؟
گفت: نه! با آنها بر صبر کردن بیعت نمودند [۱۸٩].
۱۲٧۲- عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ زَيْدٍ سقَالَ: «لَمَّا كَانَ زَمَنُ الحَرَّةِ أَتَاهُ آتٍ فَقَالَ لَهُ: إِنَّ ابْنَ حَنْظَلَةَ يُبَايِعُ النَّاسَ عَلَى المَوْتِ، فَقَالَ: لاَ أُبَايِعُ عَلَى هَذَا أَحَدًا بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ ج» [رواه البخاری: ۲٩۵٩].
۱۲٧۲- از عبدالله بن زیدسروایت است که گفت: در واقعۀ (حره) شخصی نزدش آمد و گفت: (ابن حُنْظَلَه) از مردم بیعت میگیرد که تا سرحد مرگ ایستاگی و مقاومت نمایند.
عبدالله بن زیدسگفت: من بر چنین چیزی با هیچ کسی بعد از پیامبر خدا جبیعت نمیکنم [۱٩٠].
۱۲٧۳- عَنْ سَلَمَةَ بْنِ الأَكْوَعِ س، قَالَ: بَايَعْتُ النَّبِيَّ ج، ثُمَّ عَدَلْتُ إِلَى ظِلِّ الشَّجَرَةِ، فَلَمَّا خَفَّ النَّاسُ قَالَ: «يَا ابْنَ الأَكْوَعِ أَلاَ تُبَايِعُ؟» قَالَ: قُلْتُ: قَدْ بَايَعْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ، قَالَ: «وَأَيْضًا» فَبَايَعْتُهُ الثَّانِيَةَ، فَقُلْتُ لَهُ: يَا أَبَا مُسْلِمٍ عَلَى أَيِّ شَيْءٍ كُنْتُمْ تُبَايِعُونَ يَوْمَئِذٍ؟ قَالَ: عَلَى المَوْتِ [رواه البخاری: ۲٩۶٠].
۱۲٧۳- از سلَمه بن اَکوعسروایت است که گفت: با پیامبر خدا جبیعت نمودم، و بعد از آن زیر سایۀ درختی نشستم، چون ازدحام مردم کم شد فرمودند: «ای ابن اکوع! آیا تو بیعت نمیکنی»؟
گفتم: یا رسول الله! من بیعت کردم.
فرمودند: «دوباره بیعت کن».
من هم دوباره بیعت کردم.
کسی از وی پرسید: یا ابا مسلم! شما در آن ایام بر چه چیز بیعت میکردید؟
گفت: بر اینکه تا دم مرگ ایستادگی نمائیم [۱٩۱].
۱۲٧۴- عَنْ مُجَاشِعٍ س، قَالَ: أَتَيْتُ النَّبِيَّ جأَنَا وَأَخِي، فَقُلْتُ: بَايِعْنَا عَلَى الهِجْرَةِ، فَقَالَ: «مَضَتِ الهِجْرَةُ لِأَهْلِهَا» ، فَقُلْتُ: عَلاَمَ تُبَايِعُنَا؟ قَالَ: «عَلَى الإِسْلاَمِ وَالجِهَادِ» [رواه البخاری: ۲٩۶۲، ۲٩۶۳].
۱۲٧۴- از مُجاشعسروایت است که گفت: من با برادرم نزد پیامبر خدا جآمده و گفتم: با ما بر اینکه هجرت نمائیم بیعت کنید.
فرمودند: «هجرت برای مردمش گذشت».
گفتم: پس بر چه چیز با ما بیعت میکنید؟
فرمودند: «بر اسلاو بر جهاد [۱٩۲].
[۱۸٩] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه ۱) مراد از درختی که اینجا ذکر گردیده است، درختی است که در زیر آن (بیعت رضوان) صورت گرفته بود، و این همان بیعتی است که به سبب آن خداوند متعال رضایت خود را از مسلمانان ابراز نمود، و البته این یک نعمت عظمی و رحمت بزرگی از خداوند متعال بر این امت است، و چون احتمال این وجود داشت که بعضیها این واقعه را دستاویز قرار داده و به این سبب به آن درخت تبرک بجویند، و آن را تعظیم نمایند، از این جهت ابن عمربپوشیده شدن آن درخت را از نظر مسلمانان رحمتی دانست. ۲) بیعت باید بر صبر و ثبات باشد، خواه این صبر و ثبات منجر به مرگ شود و یا نشود. [۱٩٠] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) سبب واقعۀ (حره) آن بود که اهل مدینه شنیدند که یزید بن معاویه شراب میخورد و نماز نمیخواند، به این سبب از وی خلع بیعت نموده، و به عبدالله بن زبیر بیعت نمودند، این خبر چون برای یزید رسید، گروهی را به سرکردگی مسلم بن عقبه به مدینه فرستاد، و این شخص در مدینه مرتکب فجایع ناگفتنی شد، از آن جمله اینکه: یکهزار و هفتصد نفر از بزرگان مدینه، و ده هزار نفر از عموم مردم را به قتل رسانید، و ... ۲) عبدالله بن حنظله بن ابی عامر است، پدرش که (حنظله)سباشد، به نام غسیل ملائکه – یعنی: کسی که ملائکه او را غسل دادهاند – مشهور است، و سببش آن بود که چون در غزوۀ (أحد) به شهادت رسید، پیامبر خدا جخبر دادند که ملائکه او را غسل دادند، و سبب را از همسرش جویا شدند، همسرش گفت: حنظله جنب بود، و یک طرف سرخود را شسته بود که صدای رفتن به جهاد را شنید، همانطور نیمه غسل بیرون شد و به شهادت رسید، پیامبر خدا جگفتند: «دیدم که ملائکه او را غسل میدهند»، و همسرش از همان شب از وی باردار گردیده بود، و فرزندش را عبدالله نامید، و هنگام وفات پیامبر خدا جعبدالله هفت ساله بود. [۱٩۱] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) اینکه پیامبر خدا جاز ابن أکوع خواستند تا دوباره بیعت کند، سببش آن است که وی شخص بسیار شجاع و دلیری بود، و برای آنکه در همین شجاعتش ثابت قدم بماند از وی خواستند تا دوباره بیعت نماید. ۲) بیعت کردن تا سرحد مرگ، معنایش ثبات و پایداری است، ولو آنکه منجر به مرگ گردد، نه آنکه بیعت بر آن باشد که شخص باید حتما خود را به کشتن بدهد. [۱٩۲] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) مجاشع بعد از فتح مکه نزد پیامبر خدا جآمده بود، و پیامبر خدا جفرموده بودند: «بعد از فتح مکه هجرتی نیست، و آنچه که هست جهاد و نیت است»، وچون هجرت از مکۀ مکرمه به پایان رسیده بود، از این جهت بر هجرت کردن با وی بیعت نکردند. ۲) کسانی که پیش از فتح مکه با پیامبر خدا جبیعت کرده بودند، جهاد بر آنها برای همیشه فرض بود، مگر آنکه به سبب عذری از رفتن به جهاد معذور باشند، و کسانی که بعد از فتح مکه بیعت کرده بودند، جهاد بر آنها فرض نبود؛ مگر آنکه ضرورتی به جهاد آنها احساس گردد.