فیض الباری شرح مختصر صحیح البخاری- جلد چهارم

فهرست کتاب

۳۵- باب: عَلاَمَاتِ النُّبُوَّةِ فِي الإِسْلاَمِ
باب [۳۵]: علامات نبوت در اسلام

۳۵- باب: عَلاَمَاتِ النُّبُوَّةِ فِي الإِسْلاَمِ
باب [۳۵]: علامات نبوت در اسلام

۱۵٠٠- وَعَنْهُ س، قَالَ: أُتِيَ النَّبِيُّ جبِإِنَاءٍ، وَهُوَ بِالزَّوْرَاءِ، فَوَضَعَ يَدَهُ فِي الإِنَاءِ، «فَجَعَلَ المَاءُ يَنْبُعُ مِنْ بَيْنِ أَصَابِعِهِ، فَتَوَضَّأَ القَوْمُ» قَالَ قَتَادَةُ: قُلْتُ لِأَنَسٍ: كَمْ كُنْتُمْ؟ قَالَ: ثَلاَثَ مِائَةٍ، أَوْ زُهَاءَ ثَلاَثِ مِائَةٍ [رواه البخاری: ۳۵٧۲].

۱۵٠٠- و از انسسروایت است که گفت: هنگامی که پیامبر خدا جدر منطقۀ زوراء بودند [زوراء: نام جایی است در بازار مدینه]، ظرف ابی برای‌شان آورده شد، دست خود را در آن ظرف نهادند، آب از بین انگشتان‌شان فواره می‌زد، و مدم وضوء ساختند.

کسی از انس پرسید: شما [کسانی که از آن ظرف وضوء ساختید] چند نفر بودید؟

گفت: سه صد نفر، یا حدود سه صد نفر [۴۲۳].

۱۵٠۱- عَنْ عَبْدِ اللَّهِ س، قَالَ: كُنَّا نَعُدُّ الآيَاتِ بَرَكَةً، وَأَنْتُمْ تَعُدُّونَهَا تَخْوِيفًا، كُنَّا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ جفِي سَفَرٍ، فَقَلَّ المَاءُ، فَقَالَ: «اطْلُبُوا فَضْلَةً مِنْ مَاءٍ» فَجَاءُوا بِإِنَاءٍ فِيهِ مَاءٌ قَلِيلٌ فَأَدْخَلَ يَدَهُ فِي الإِنَاءِ، ثُمَّ قَالَ: «حَيَّ عَلَى الطَّهُورِ المُبَارَكِ، وَالبَرَكَةُ مِنَ اللَّهِ» فَلَقَدْ رَأَيْتُ المَاءَ يَنْبُعُ مِنْ بَيْنِ أَصَابِعِ رَسُولِ اللَّهِ جوَلَقَدْ كُنَّا نَسْمَعُ تَسْبِيحَ الطَّعَامِ وَهُوَ يُؤْكَلُ [رواه البخاری: ۳۵٧٩].

۱۵٠۱- از عبدالله [بن مسعود]سروایت است که گفت: ما چیزهای خارق العاده را سبب خیر و برکت می‌پنداشتیم [۴۲۴]، ولی شما چنین چیزهایی را علامت عذاب فکر می‌کنید.

در سفری با پیامبر خدا جبودیم، آب کم شد، فرمودند: «کمی آب بیاورید»، ظرفی را که در آن مقدار کمی آب بود آوردند، پیامبر خدا جدست خود را در آن ظرف داخل نموده و فرمودند: «به سوی آب مبارک بشتابید، و برکت از طرف خدا است».

و من دیدم که آب از بین انگشتان پیامبر خدا جبیرون می‌جهد، و ما صدای تسبیح طعامی را که خورده می‌شد، می‌شنیدیم [۴۲۵].

۱۵٠۲- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س، عَنِ النَّبِيِّ ج، قَالَ: «لاَ تَقُومُ السَّاعَةُ حَتَّى تُقَاتِلُوا قَوْمًا نِعَالُهُمُ الشَّعَرُ، وقَدْ تَقَدَّم الحَديث بِطولِهِ، وقَالَ في آاخِرِ هذِهِ الرِّايَة: «وَلَيَأْتِيَنَّ عَلَى أَحَدِكُمْ زَمَانٌ، لَأَنْ يَرَانِي أَحَبُّ إِلَيْهِ مِنْ أَنْ يَكُونَ لَهُ مِثْلُ أَهْلِهِ وَمَالِهِ» [رواه البخاری: ۳۵۸٧، ۳۵۸٩ وانظر حديث رقم: ۲٩۲۸].

۱۵٠۲- از ابوهریرهساز پیامبر خدا جروایت است که فرمودند: «تا آن وقت قیامت نمی‌شود که شما با مردمی که کفش‌های آن‌ها از مو باقته شده است قتال کنید...» و این حدیث قبلا گذشت [به حدیث ۱۲۶۲ مراجعه شود].

و در آخر این روایت آمده است که «... و بر شما زمانی می‌آید که دیدن من برای شخص دوست داشتنی‌تر از اهل و مالش باشد» [۴۲۶].

۱۵٠۳- وَعَنْهُ س، أَنَّ النَّبِيَّ ج، قَالَ: «لاَ تَقُومُ السَّاعَةُ حَتَّى تُقَاتِلُوا خُوزًا، وَكَرْمَانَ مِنَ الأَعَاجِمِ حُمْرَ الوُجُوهِ، فُطْسَ الأُنُوفِ، صِغَارَ الأَعْيُنِ وُجُوهُهُمُ المَجَانُّ المُطْرَقَةُ، نِعَالُهُمُ الشَّعَرُ » [رواه البخاری: ۳۵٩٠].

۱۵٠۳- و از ابوهریرهسروایت است که پیامبر خدا ج‌ فرمودند: «تا آن زمان قیامت نمی‌شود که با مردم منطقۀ (خُوز) و (کِرمان) از دیار مردم عجم قتال کنید، روی آن مردم سرخ و بینی‌هایشان هموار است، چشم‌هایشان خورد، و روی‌شان به مانند سپرهایی است که روی هم قرار گرفته است، و کفش‌هایشان از مو می‌باشد» [۴۲٧].

۱۵٠۴- وَعَنْهُ س، في رواية قَالَ: رَسُولُ اللَّهِ ج: «يُهْلِكُ النَّاسَ هَذَا الحَيُّ مِنْ قُرَيْشٍ» قَالُوا: فَمَا تَأْمُرُنَا؟ قَالَ: «لَوْ أَنَّ النَّاسَ اعْتَزَلُوهُمْ» [رواه البخاری: ۳۶٠۴].

۱۵٠۴- و از ابوهریرهسروایت است که گفت: پیامبر خدا جفرمودند: «همین قریه از قریش، مردم را هلاک می‌سازند».

مردم گفتند: [در این صورت] ما را به چه چیز امر می‌فرمائید؟

فرمودند: «اگر مردم از آن‌ها گوشه گیری کنند بهتر است» [۴۲۸].

۱۵٠۵- وَعَنْهُ س، في رواية قالَ: سَمِعْتُ الصَّادِقَ المَصْدُوقُ، يَقُولُ «هَلاَكُ أُمَّتِي عَلَى يَدَيْ غِلْمَةٍ مِنْ قُرَيْشٍ» ، فَقَالَ مَرْوَانُ: غِلْمَةٌ؟ قَالَ أَبُو هُرَيْرَةَ: إِنْ شِئْتَ أَنْ أُسَمِّيَهُمْ بَنِي فُلاَنٍ، وَبَنِي فُلاَنٍ [رواه البخاری: ۳۶٠۵].

و از ابوهریرهسدر روایت دیگری آمده است که [گفت]: از صادق مصدوق شنیدم که می‌فرمودند: «هلاک امت من به دست گروهی از قریش است».

و اگر بخواهید آن‌ها را نام می‌برم بنی فلان و بنی فلان هستند [۴۲٩].

۱۵٠۶- عَنْ حُذَيْفَةَ بْنَ اليَمَانِ سقالَ: كَانَ النَّاسُ يَسْأَلُونَ رَسُولَ اللَّهِ جعَنِ الخَيْرِ، وَكُنْتُ أَسْأَلُهُ عَنِ الشَّرِّ مَخَافَةَ أَنْ يُدْرِكَنِي، فَقُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّا كُنَّا فِي جَاهِلِيَّةٍ وَشَرٍّ، فَجَاءَنَا اللَّهُ بِهَذَا الخَيْرِ، فَهَلْ بَعْدَ هَذَا الخَيْرِ مِنْ شَرٍّ؟ قَالَ: «نَعَمْ» قُلْتُ: وَهَلْ بَعْدَ ذَلِكَ الشَّرِّ مِنْ خَيْرٍ؟ قَالَ: «نَعَمْ، وَفِيهِ دَخَنٌ» قُلْتُ: وَمَا دَخَنُهُ؟ قَالَ: «قَوْمٌ يَهْدُونَ بِغَيْرِ هَدْيِي، تَعْرِفُ مِنْهُمْ وَتُنْكِرُ» قُلْتُ: فَهَلْ بَعْدَ ذَلِكَ الخَيْرِ مِنْ شَرٍّ؟ قَالَ: «نَعَمْ، دُعَاةٌ إِلَى أَبْوَابِ جَهَنَّمَ، مَنْ أَجَابَهُمْ إِلَيْهَا قَذَفُوهُ فِيهَا» قُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، صِفْهُمْ لَنَا؟ فَقَالَ: «هُمْ مِنْ جِلْدَتِنَا، وَيَتَكَلَّمُونَ بِأَلْسِنَتِنَا» قُلْتُ: فَمَا تَأْمُرُنِي إِنْ أَدْرَكَنِي ذَلِكَ؟ قَالَ: تَلْزَمُ جَمَاعَةَ المُسْلِمِينَ وَإِمَامَهُمْ، قُلْتُ: فَإِنْ لَمْ يَكُنْ لَهُمْ جَمَاعَةٌ وَلاَ إِمَامٌ؟ قَالَ «فَاعْتَزِلْ تِلْكَ الفِرَقَ كُلَّهَا، وَلَوْ أَنْ تَعَضَّ بِأَصْلِ شَجَرَةٍ، حَتَّى يُدْرِكَكَ المَوْتُ وَأَنْتَ عَلَى ذَلِكَ» [رواه البخاری: ۳۶٠۶].

۱۵٠۶- از حُذَیفه بن یمانسروایت است که گفت: مردم از پیامبر خدا‌ جاز خیر می‌پرسیدند، ولی من از ترس آنکه دامن گیرم نشود، از شر می‌پرسیدم.

گفتم: یا رسول الله! ما در جاهلیت و بدبختی بودیم، و خداوند این خیر را [یعنی: دین اسلام را] نصیب ما ساخت، آیا بعد از این خیر باز شری خواهد بود؟

فرمودند: «بلی»!

گفتم: بعد از آن شر، خیری خواهد بود؟

فرمودند: «بلی، ولی در او فسادی هم هست».

گفتم: فسادش چیست؟

فرمودند: «کسانی اند که مردم را به راه دیگری غیر از راه من هدایت می‌کنند، در کارهای آن‌ها امور خوب و بد را می‌بینی» [۴۳٠].

گفتم: آیا بعد از این خیر باز شری خواهد بود؟

فرمودند: «بلی! دعوتگرانی هستند که مردم را به طرف دوزخ دعوت می‌کند، کسی که دعوت آن‌ها را پذیرد او را در جهنم می‌اندازند»، [مراد از این دعوتگران خوارج و غرمطه می‌باشند].

گفتم: یا رسول الله! نشانی آن‌ها را برای ما بگوئید.

فرمودند: «مردمی اند از قوم خود ما، و به زبان خود ما سخن می‌گویند».

گفتم: اگر زمان آن‌ها را دریافتم مرا به چه چیز امر می‌فرمائید؟

فرمودند: «با جماعت مسلمانان و امام آن‌ها باش».

گفتم: اگر برای آن‌ها جماعت و امامی نبود؟

فرمودند: «از همۀ آن احزاب و گروه‌ها گوشه گیری کن، ولو آنکه ریشۀ درخت بخوری، و تا هنگام مرگ به همین طریق زندگانی کن».

۱۵٠٧- عَنْ عَلِيٌّ سقالَ: إِذَا حَدَّثْتُكُمْ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ج، فَلَأَنْ أَخِرَّ مِنَ السَّمَاءِ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ أَنْ أَكْذِبَ عَلَيْهِ، وَإِذَا حَدَّثْتُكُمْ فِيمَا بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ، فَإِنَّ الحَرْبَ خَدْعَةٌ، سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ج، يَقُولُ: «يَأْتِي فِي آخِرِ الزَّمَانِ قَوْمٌ، حُدَثَاءُ الأَسْنَانِ، سُفَهَاءُ الأَحْلاَمِ، يَقُولُونَ مِنْ خَيْرِ قَوْلِ البَرِيَّةِ، يَمْرُقُونَ مِنَ الإِسْلاَمِ كَمَا يَمْرُقُ السَّهْمُ مِنَ الرَّمِيَّةِ، لاَ يُجَاوِزُ إِيمَانُهُمْ حَنَاجِرَهُمْ، فَأَيْنَمَا لَقِيتُمُوهُمْ فَاقْتُلُوهُمْ، فَإِنَّ قَتْلَهُمْ أَجْرٌ لِمَنْ قَتَلَهُمْ يَوْمَ القِيَامَةِ» [رواه البخاری: ۳۶۱۱].

۱۵٠٧- از علیسروایت است که گفت: هنگامی که از پیامبر خدا جبه شما سخن می‌گویم افتادن از آسمان را از دروغ بستن به پیامبر خدا جبیشتر دوست دارم، و وقتی که از طرف خود با شما سخن می‌گویم، جنگ فریب کاری است.

از پیامبر خدا جشنیدم که می‌فرمودند: «در آخر زمان مردمی می‌آیند که سن شان کم، و عقل‌شان نا رسا است، از قرآن سخن می‌گویند، ولی از اسلام با چنان سرعتی خارج می‌شوند به مانندی که تیر از هدف خارج می‌شود».

ایمان‌شان از گلوی‌شان تجاوز نمی‌کند، به هر جائی که به آن‌ها ملاقی شدید، آن‌ها را به قتل برسانید، زیرا کشتن آن‌ها در روز قیامت، سبب مزد برای قاتل آن‌ها است».

۱۵٠۸- عَنْ خَبَّابِ بْنِ الأَرَتِّ س، قَالَ: شَكَوْنَا إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ج، وَهُوَ مُتَوَسِّدٌ بُرْدَةً لَهُ فِي ظِلِّ الكَعْبَةِ، قُلْنَا لَهُ: أَلاَ تَسْتَنْصِرُ لَنَا، أَلاَ تَدْعُو اللَّهَ لَنَا؟ قَالَ: «كَانَ الرَّجُلُ فِيمَنْ قَبْلَكُمْ يُحْفَرُ لَهُ فِي الأَرْضِ، فَيُجْعَلُ فِيهِ، فَيُجَاءُ بِالْمِنْشَارِ فَيُوضَعُ عَلَى رَأْسِهِ فَيُشَقُّ بِاثْنَتَيْنِ، وَمَا يَصُدُّهُ ذَلِكَ عَنْ دِينِهِ، وَيُمْشَطُ بِأَمْشَاطِ الحَدِيدِ مَا دُونَ لَحْمِهِ مِنْ عَظْمٍ أَوْ عَصَبٍ، وَمَا يَصُدُّهُ ذَلِكَ عَنْ دِينِهِ، وَاللَّهِ لَيُتِمَّنَّ هَذَا الأَمْرَ، حَتَّى يَسِيرَ الرَّاكِبُ مِنْ صَنْعَاءَ إِلَى حَضْرَمَوْتَ، لاَ يَخَافُ إِلَّا اللَّهَ، أَوِ الذِّئْبَ عَلَى غَنَمِهِ، وَلَكِنَّكُمْ تَسْتَعْجِلُونَ» [رواه البخاری: ۳۶۱۲].

۱۵٠۸- از خَبَّاب بن اَرثسروایت است که گفت: نزد پیامبر خدا جدر حالی که در سایۀ کعبه به چادری خود تکیه کرده بودند، شکایت نموده گفتیم: آیا برای ما طلب نصرت نمی‌کنید؟ آیا از خدا نمی‌خواهید تا با ما کمک کند؟

فرمودند: «در زمان پیش از شما برای شخص حفرۀ می‌کندند، او را در آن حفر ایستاده می‌کردند، و ارَّه را می‌آرودند و بر فرق سرش می‌گذاشتند، و او را دو نیم می‌کردند، و این چیز او را از دینش باز نمی‌داشت، و با شانۀ آهنین گوشتش را تا وقتی که به استخوان می‌رسید شانه می‌کردند، و این چیز او را از دینش باز نمی‌داشت».

«به خدا سوگند که این دین را کامل می‌کند، به طوری که شخص از (صنعاء) سواره به (حضر موت) برود، و جز از خدا از کس دیگری نترسد، و یا به جز از گرگ که به گوسفندانش حمله کند، از چیزی دیگری نترسد، ولی شما عجله می‌کنید».

۱۵٠٩- عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ س، أَنَّ النَّبِيَّ ج، افْتَقَدَ ثَابِتَ بْنَ قَيْسٍ، فَقَالَ رَجُلٌ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، أَنَا أَعْلَمُ لَكَ عِلْمَهُ، فَأَتَاهُ فَوَجَدَهُ جَالِسًا فِي بَيْتِهِ، مُنَكِّسًا رَأْسَهُ، فَقَالَ: مَا شَأْنُكَ؟ فَقَالَ: شَرٌّ، كَانَ يَرْفَعُ صَوْتَهُ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ ج، فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ، وَهُوَ مِنْ أَهْلِ النَّارِ، فَأَتَى الرَّجُلُ فَأَخْبَرَهُ أَنَّهُ قَالَ كَذَا وَكَذَا، فَقَالَ مُوسَى بْنُ أَنَسٍ: فَرَجَعَ المَرَّةَ الآخِرَةَ بِبِشَارَةٍ عَظِيمَةٍ، فَقَالَ: «اذْهَبْ إِلَيْهِ، فَقُلْ لَهُ: إِنَّكَ لَسْتَ مِنْ أَهْلِ النَّارِ، وَلَكِنْ مِنْ أَهْلِ الجَنَّةِ» [رواه البخاری: ۳۶۱۳].

۱۵٠٩- از انسسروایت است که پیامبر خدا ج[چند روزی] ثابت بن قیس را ندیدند، شخصی گفت: یا رسول الله! من خبرش را برای شما خواهم آورد.

این شخص آمد و دید که در خانه‌اش سر به زیر نشسته است، پرسید: تو را چه شده است؟ گفت: بدبختی است [و سبب این بدبختی این را می‌پنداشت که وی] آواز خود را از آواز پیامبر خدا جبلند‌تر می‌کرد، [و فکر می‌کرد که] این چیز اعمالش را هدر ساخته و از بین برده است، و از اهل دوزخ می‌باشد.

آن شخص نزد پیامبر خدا ‌جآمد و گفت که [ثابت بن قیسس]چنین و چنان می‌گوید، و آن شخص برای مرتبۀ اخیر به مژدۀ بزرگی بازگشت، [و آن مژده این بود که] پیامبر خدا جفرمودند: «نزدش برو و بگو که تو از اهل دوزخ نیستی، بلکه از اهل بهشت هستی» [۴۳۱].

۱۵۱٠- عَنِ البَرَاءَ بْنَ عَازِبٍ سقالَ: قَرَأَ رَجُلٌ الكَهْفَ، وَفِي الدَّارِ الدَّابَّةُ، فَجَعَلَتْ تَنْفِرُ، فَسَلَّمَ، فَإِذَا ضَبَابَةٌ، أَوْ سَحَابَةٌ غَشِيَتْهُ، فَذَكَرَهُ لِلنَّبِيِّ جفَقَالَ: «اقْرَأْ فُلاَنُ، فَإِنَّهَا السَّكِينَةُ نَزَلَتْ لِلْقُرْآنِ، أَوْ تَنَزَّلَتْ لِلْقُرْآنِ» [ر واه البخاری: ۳۶۱۴].

۱۵۱٠- از براء بن عازِبسروایت است که گفت: شخصی [در نماز] سورۀ کهف را می‌خواند، و در خانه‌اش اسپی بود و شروع به ناآرامی کرد، دعا کرد که خدا او را سلامت نگهدارد، و دید که ابری خانۀ او را فرا گرفته است، این موضوع را برای پیامبر خدا جگفت.

فرمودند:«ای فلان! به قرآن خواندنت ادامه می‌دادی، زیرا آن ابر، آرامش و روحانیتی است که به سبب خواندن قرآن نزول کرده بود».

۱۵۱۱- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ ب: أَنَّ النَّبِيَّ جدَخَلَ عَلَى أَعْرَابِيٍّ يَعُودُهُ، قَالَ: وَكَانَ النَّبِيُّ جإِذَا دَخَلَ عَلَى مَرِيضٍ يَعُودُهُ قَالَ: «لاَ بَأْسَ، طَهُورٌ إِنْ شَاءَ اللَّهُ» فَقَالَ لَهُ: «لاَ بَأْسَ طَهُورٌ إِنْ شَاءَ اللَّهُ» قَالَ: قُلْتُ: طَهُورٌ؟ كَلَّا، بَلْ هِيَ حُمَّى تَفُورُ، أَوْ تَثُورُ، عَلَى شَيْخٍ كَبِيرٍ، تُزِيرُهُ القُبُورَ، فَقَالَ النَّبِيُّ ج: «فَنَعَمْ إِذًا» [رواه البخاری: ۳۶۱۶].

۱۵۱۱- از ابن عباسبروایت است که پیامبر خدا جبه دیدن شخص بادیه نشینی رفتند، و عادت پیامبر خدا جاین بود که هنگام عیادت از مریض می‌گفتند: «چیزی نیست، إن‌شاء الله که سبب از بین رفتن گناهان تو می‌شود»، و برای آن شخص هم گفتند که: «چیزی نیست و إن‌شاء الله سبب آمرزش گناهان تو می‌شود».

آن شخص گفت: فرمودید که سبب آمرزش گناهان تو می‌شود؟ نه خیر! بلکه این گرمی سوزانی است که به جان پیر مرد کهن سالی که درگرفته و او را به قبر رهنمائی خواهد کرد.

پیامبر خدا ج ‌فرمودند: «پس حالا که چنین می‌گوئی، بلی» [۴۳۲].

۱۵۱۲- عَنْ أَنَسٍ س، قَالَ: كَانَ رَجُلٌ نَصْرَانِيًّا فَأَسْلَمَ، وَقَرَأَ البَقَرَةَ وَآلَ عِمْرَانَ، فَكَانَ يَكْتُبُ لِلنَّبِيِّ ج، فَعَادَ نَصْرَانِيًّا، فَكَانَ يَقُولُ: مَا يَدْرِي مُحَمَّدٌ إِلَّا مَا كَتَبْتُ لَهُ فَأَمَاتَهُ اللَّهُ فَدَفَنُوهُ، فَأَصْبَحَ وَقَدْ لَفَظَتْهُ الأَرْضُ، فَقَالُوا: هَذَا فِعْلُ مُحَمَّدٍ وَأَصْحَابِهِ لَمَّا هَرَبَ مِنْهُمْ، نَبَشُوا عَنْ صَاحِبِنَا فَأَلْقَوْهُ، فَحَفَرُوا لَهُ فَأَعْمَقُوا، فَأَصْبَحَ وَقَدْ لَفَظَتْهُ الأَرْضُ، فَقَالُوا: هَذَا فِعْلُ مُحَمَّدٍ وَأَصْحَابِهِ، نَبَشُوا عَنْ صَاحِبِنَا لَمَّا هَرَبَ مِنْهُمْ فَأَلْقَوْهُ، فَحَفَرُوا لَهُ وَأَعْمَقُوا لَهُ فِي الأَرْضِ مَا اسْتَطَاعُوا، فَأَصْبَحَ وَقَدْ لَفَظَتْهُ الأَرْضُ، فَعَلِمُوا: أَنَّهُ لَيْسَ مِنَ النَّاسِ، فَأَلْقَوْهُ» [رواه البخاری: ۳۶۱٧].

۱۵۱۲- از انسسروایت است که گفت: شخص نصرانی بود و مسلمان شد، و سورۀ (بقره) و (آل عمران) را خواند، و برای پیامبر خدا جچیزهایی را می‌نوشت، دوباره از اسلام برگشت و به نصرانیت گرایید، و می‌گفت: محمد به جز از چیزهایی را که من برایش نوشته می‌کردم، چیز دیگری نمی‌داند.

خداوند متعال آن شخص را هلاک ساخت، مردم دفنش کردند، چون صبح شد دیدند که زمین او را بیرون انداخته است.

اقوامش گفتند: این کار محمد و یاران او است، زیرا او از نزد آن‌ها گریخته بود، و آن‌ها هستند که او را از قبرش کشیده و بیرون انداخته‌اند، برایش حفرۀ عمیق‌تری کندنند و او را دفت کردند.

چون صبح شد، باز زمین او را بیرون انداخته بود، گفتند: این کار محمد و یاران او است، که قوم ما را از قبر کشیده و بیرون انداخته‌اند، زیرا او از نزد آن‌ها گریخته بود، این بار تا جایی که می‌توانستند برایش حفرۀ عمیقی کندند و او را در آن دفن نمودند.

چون صبح شد، باز زمین او را بیرون انداخته بود، فهمیدند که این کار کسی نیست، [و کار خداوند متعال است] او را بردند و در جایی انداختند.

۱۵۱۳- عَنْ جَابِرٍ س، قَالَ: قَالَ النَّبِيُّ ج: «هَلْ لَكُمْ مِنْ أَنْمَاطٍ» قُلْتُ: وَأَنَّى يَكُونُ لَنَا الأَنْمَاطُ؟ قَالَ: «أَمَا إِنَّهُ سَيَكُونُ لَكُمُ الأَنْمَاطُ» فَأَنَا أَقُولُ لَهَا - يَعْنِي امْرَأَتَهُ - أَخِّرِي عَنِّي أَنْمَاطَكِ، فَتَقُولُ: أَلَمْ يَقُلِ النَّبِيُّ ج: «إِنَّهَا سَتَكُونُ لَكُمُ الأَنْمَاطُ» فَأَدَعُهَا [رواه البخاری: ۳۶۳۱].

۱۵۱۳- از جابرسروایت است که گفت: پیامبر خدا ج[به من] گفتند: «آیا بستر مخمل دارید:»؟ [این سؤال را وقتی از جابر کردند که ازدواج کرده بود].

گفتم: ما کجا و بستر مخمل کجا؟

فرمودند: «بدانید که به زودی صاحب بستر مخمل خواهید شد».

[جابر می‌گوید: و اکنون] من برای همسرم می‌گویم که بستر مخملت را از ما دور کن.

او می‌گوید: مگر پیامبر خدا جنفرمودند که: «به زودی صاحب بستر مخمل خواهید شد»، پس او را به حال خودش می‌گذارم و دور نمی‌کنم [۴۳۳].

۱۵۱۴- عَنْ سَعْدً بْنُ مُعَاذٍ، سأَنَّهُ قالَ لِأُمَيَّةَ بن خَلَفُ: «إِنِّي سَمِعْتُ مُحَمَّدًا جيَزْعُمُ أَنَّهُ قَاتِلُكَ» ، قَالَ: إِيَّايَ؟ قَالَ: نَعَمْ، قَالَ: وَاللَّهِ مَا يَكْذِبُ مُحَمَّدٌ إِذَا حَدَّثَ، فَقَتَلَهُ اللهُ بِبَدْرٍ، وفي الحَديثِ قِصَّةٌ هْذا مَضْمونُ الحَديثِ منها [رواه البخاری: ۳۶۳۲].

۱۵۱۴- از سعد بن معاذس [۴۳۴]روایت است که وی برای أُمیَّه بن خلف گفت: از پیامبر خدا جشنیدم که فرمودند: ایشان تو را خواهند کشت.

گفت: بلی.

گفت: به خداوند سوگند وقتی که محمد چیزی بگوید دروغ نمی‌گوید، و همان بود که در جنگ بدر خداوند او را کشت، [و این حدیث دارای قصه‌ای است که مضمونش همین چیز است] [۴۳۵].

۱۵۱۵- عَنْ أُسَامَةَ بَنِ زَيْدٍ ب: أَنَّ جِبْرِيلَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ أَتَى النَّبِيَّ ج، وَعِنْدَهُ أُمُّ سَلَمَةَ، فَجَعَلَ يُحَدِّثُ ثُمَّ قَامَ، فَقَالَ النَّبِيُّ جلِأُمِّ سَلَمَةَ: «مَنْ هَذَا؟» أَوْ كَمَا قَالَ، قَالَ: قَالَتْ: هَذَا دِحْيَةُ، قَالَتْ أُمُّ سَلَمَةَ: ايْمُ اللَّهِ مَا حَسِبْتُهُ إِلَّا إِيَّاهُ، حَتَّى سَمِعْتُ خُطْبَةَ نَبِيِّ اللَّهِ جيُخْبِرُ جِبْرِيلَ، أَوْ كَمَا قَالَ: [رواه البخاری: ۳۶۳۴].

۱۵۱۵- از أُسامه بن زیدبروایت است که جبرئیل÷در حالی که (ام سلَمه)لنزد پیامبر خدا جبود، به حضور ایشان آمد، چیزی با ایشان سخن گفت و رفت.

پیامبر خدا جاز (ام سلمه) پرسیدند: «این شخص کیست»؟

گفت: (دِحیه) بود، (ام سلمه)لمی‌گوید: تا روزی که خطبۀ پیامبر خدا جرا در مورد خبر جبرئیل÷نشنیده بودم، فکر نمی‌کردم که او جز (دِحیه) شخص دیگری باشد، [جبرئیل گاهی به صورت دحیه نزد پیامبر خدا جمی‌آمد].

۱۵۱۶- عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْن عُمَرَ ب، أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج، قَالَ: «رَأَيْتُ النَّاسَ مُجْتَمِعِينَ فِي صَعِيدٍ، فَقَامَ أَبُو بَكْرٍ فَنَزَعَ ذَنُوبًا أَوْ ذَنُوبَيْنِ، وَفِي بَعْضِ نَزْعِهِ ضَعْفٌ، وَاللَّهُ يَغْفِرُ لَهُ ثُمَّ أَخَذَهَا عُمَرُ فَاسْتَحَالَتْ بِيَدِهِ غَرْبًا، فَلَمْ أَرَ عَبْقَرِيًّا فِي النَّاسِ يَفْرِي فَرِيَّهُ حَتَّى ضَرَبَ النَّاسُ بِعَطَنٍ» [وراه البخاری: ۳۶۳۳].

۱۵۱۶- از عبدالله بن عمربروایت است که پیامبر خدا جفرودند: «در خواب دیدم که مردم در جایی جمع شده‌اند، ابوبکرسبرخاست یک یا دو دلو آب کشید، و در آب کشیدنش گاهی ضعیف می‌نمود [۴۳۶]، و خداوند برایش می‌آمرزد».

«بعد از آن دلو را عمر گرفت، و دلو به دست عمر مبدل به مشکی شد، و من هیچ سردار قومی را ندیدم کار شایستۀ را که عمر می‌کرد، کرده باشد، [آن قدر آب کشید] که حوض سرچاه را پر کرد، و مردم شتران را بر سر آب خواباندند»، [تا آن‌ها را دوباره آب بدهند] [۴۳٧].

[۴۲۳] و این معجزه، شبیه معجزۀ موسی÷است که چون عصایش را به سنگ زد، دوازده چشمۀ آب از آن جهید، با این فرق که جهیدن آب از سنگ امر معتادی است، ولی جهیدن آب از سر انگشتان غیر معهود است، بنابراین معجزۀ پیامبر خدا جاز معجزۀ موسی÷با عظمت‌تر بود. [۴۲۴] طوری که امام قسطلانی/می‌گوید: امور فوق العاده دو قسم است، یک قسم آن برکت است، مانند: سیراب شدن عدۀ بسیاری از یک قدح آب، و یا سیر شدن آن‌ها از یک قرص نان، و یا از یک کاسه شیر و امثال این‌ها، و قسم دیگر آن برای تخویف است، مانند: آفتاب گرفتگی، ماهتاب گرفتکی، بادهای تند، طوفان‌های شدید، و امثال این‌ها، و شاید قصد عبدالله بن مسعودسهمان قسم اول باشد، و مثالی را که می‌آورد، شاهد این مدعی است. [۴۲۵] اين‌ها همه معجزات باهراتی برای اثبات نبوت حضرت ختمی مرتبت جمی‌باشد، و البته معجزات ایشان بسیار و بسیار است، و بزرگترین معجزۀ نبوت ایشان قرآن مجید است که نه مثل آن – در جوانب متعددی – در سابق وجود داشته است، و نه در لاحق وجود خواهد داشت. [۴۲۶] و گرچه صحابهشپیامبر خدا جرا از جان و مال خود بیشتر دوست داشتند، ولی این محبت خاص برای آن‌ها نبود، بلکه محبت نبوی در امت‌شان تا امروز و تا قیام قیامت باقی مانده و می‌ماند، و هم اکنون چه بسا کسانی هستند که اگر دنیا و ما فیها از آن‌ها باشد، حاضر هستند تا از تمام آن‌ها بگذرند، به شرط آنکه بتوانند، ولو برای یکبار – به شرف دیدار با انوار آن حضرت جمشرف شوند. [۴۲٧] این صفات متعلق به مردم ترک است، و مرم منطقۀ (خوز) و (کرمان) متصف به این صفات نمی‌باشند، و اینکه به خوز و کرمان نسبت داده شده‌اند، گویند: سببش آن است که اصل بعضی از طوائف ترک از (خوز) و (کرمان) هستند. [۴۲۸] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) اینکه مراد از آن (قریه) کدام قریه است، در هیچ شرحی از شروح بخاری پیدا کرده نتوانستم، و هرچه که باشد و هرکس که باشد، مراد از آن این است که به سبب جنگ و درگیری که بین آن‌ها واقع می‌شود سبب هلاکت می‌گردند. ۲) در وقت جنگ و درگیری بین مسلمانان، بر همگان لازم است تا از طرفین گوشه‌گیری نموده و به نفع و یا ضرر هیچ طرفی داخل جنگ نشوند. ۳) این حکم خاص به آن زمان و خاص به آن گروه نیست، بلکه هر زمانی که بین دو گروه از مسلمانان بر سر رسیدن به قدرت و سلطنت جنگ و درگیری رخ می‌دهد، اگر انسان می‌تواند بین آن‌ها صلح برقرار سازد، به این کار اقدام نماید، و اگر نمی‌تواند، از هردو گروه گوشه‌گیری نماید، ولی اگر این جنگ در مسائل عادی دیگر غیر از مسئلۀ رسیدن به قدرت باشد، در صورتی که موفق به مصالحه بین آن‌ها نشود، برایش روا است تا بر علیه گروه بغاوتگر داخل جنگ شود. [۴۲٩] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) مراد از این گروه قریش، اولاد مروان بن حکم بن ابی العاص ابن امیه هستند، و پیامبر خدا جدر خواب دیده بودند که این‌ها بر بالای منبرشان بازی می‌کنند، ابن ابی شیبه روایت می‌کند که ابوهریرهسدر راه که می‌رفت می‌گفت: خدایا! مرا تا سال شصت و تا وقتی که امارت اطفال می‌باشد، زنده مگذار. ۲) امام ابن حجر/در فتح الباری می‌گوید: این اشاره بر آن دارد که اول امارت اطفال در سال شصت هجری می‌باشد، و همانطور هم شد، زیرا یزید بن معاویه در همین سال به خلافت رسید، و چون در سال شصت و چهار وفات یافت، فرزندش معاویه جانشین وی شد، و بعد از چند ماهی او هم مرد. [۴۳٠] مراد از امور خوب، اموری است که موافق شریعت اسلام است، و مراد از امور بد، کارهایی است که مخالف شریعت اسلام می‌باشد. [۴۳۱] ثابت بن قیس آواز بلندی داشت، و وقتی که سخن می‌زد، آوازش از آواز پیامبر خدا جبلندتر می‌شد، و چون آیۀ¬ ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَرۡفَعُوٓاْ أَصۡوَٰتَكُمۡ... نازل گردید، او را به غم و اندیشه واداشت که مبادا این بلندی آوازش سبب باطل شدن اعمالش گردیده باشد. [۴۳۲] در روایت طبرانی آمده است که پیامبر خدا جبرای آن بادیه نشین گفتند: «وقتی که دعایم را نمی‌پذیری، پس همانطوری باشد که می‌گوئی، و قضای خداوند شدنی است»، و فردای آن روز پیش از آنکه شام شود، آن شخص مرد. [۴۳۳] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) همسر جابرباز اینکه پیامبر خدا جبرای آن‌ها بشارت به داشتن بستر مخمل داده بودند، استدلال جست که استعمال آن روا است. ۲) در صحیح مسلم از عائشهلروایت است که گفت: «پیامبر خدا جبه غزوۀ از غزوات رفته بودند، من پردۀ مخملی را بر در آویزان کردم، چون پیامبر خدا جاز آن غزوۀ برگشتند، آن پرده را کش کرده و کندند، و سپس فرمودند: «خداوند به ما امر نکرده است که سنگ و گل را بپوشانیم»، و همان بود که عائشهلاز آن پرده دو بالش ساخت، و پیامبر خدا جچیزی نگفتند، و از این دانسته می‌شود که استعمال مخمل جواز دارد. [۴۳۴] وی سعد بن معاذ بن نعمان انصاری اشهلی است، در غزوۀ بدر اشتراک نموده بود، و در غزوۀ خندق تیری به وی اصابت کرد، و به سبب آن تیر بعد از یکماه به شهادت رسید، وفاتش در سال پنجم هجری واقع گردید، چون جنازه‌اش را بیرون کردند، منافقین گفتند که: جنازه‌اش بسیار سبک است، پیامبر خدا جفرمودند که: جنازه‌اش را ملائکه حمل می‌کنند، و پیامبر خدا جفرمودند: که عرش به سبب مرگ سعد به لرزه در آمد، وی به دست مصعب بن عمیرسمسلمان شد، و بعد از آن نزد قوم خود رفت و گفت: سخن زدن با مرد و زن شما تا وقتی که مسلمان نشوید، بر من حرام باشد، و همان بود که تمام قومش مسلمان شدند، (الإصابه: ۲/ ۳٧ – ۳۸). [۴۳۵] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: خلاصه قصۀ حدیث این است که: سعد بن معاذسدر نیمۀ روز به خانۀ کعبه طواف می‌کرد، ابوجهل گفت: این کیست که به خانه طواف می‌کند؟ گفت: من سعد هستم، ابوجهل گفت: محمد و یارانش را حمایت می‌کنی و باز آمده و با اطمینان خاطر به خانه طواف می‌نمائی؟ سعد گفت: بلی، و همان بود که با هم در آویز شدند، أمیه بن خلف برای سعد گفت: آوازت را بر سر ابوالحکم [یعنی: ابوجهل] بلند مکن، زیرا او رئیس همین منطقه است، سعد گفت: اگر مرا از طواف کردن به خانۀ کعبه مانع شوی راه تجارت شام را بر رویت خواهم بست، و همین طور بین خود سخن رد و بدل می‌کردند که سعد به قهر آمده و برای أمیه گفت: از پیامبر خدا جشنیدم که فرمودند: ایشان تو را خواهند کشت... [۴۳۶] این ضعیف بودن در آب کشیدن، اشاره به کم بودن فتوحات در زمان خلافت ابوبکر صدیقسدارد، و این چیز نقصی در منزلت وی نیست، زیرا ابوبکر صدیقساز یک طرف مشغول به جنگ‌های ردت بود، و از طرف دیگر مدت خلافتش کم بود، یعنی: دو سال و سه ماه و بیست روز بود، از این جهت نتوانست شهرهای زیادی را فتح نماید. [۴۳٧] بعضی می‌گویند: در این حدیث اشاره به زمان خلافت ابوبکر و عمرباست، که زمان خلافت ابوبکر، از زمان خلافت عمر کمتر بود، و دیگران می‌گویند که مراد از آن، فتوحات اسلامی است که در زمان خلافت عمرسنسبت به زمان خلافت ابوبکر صدیقسبیشتر بود.