٩۶- «باب» مَا كَانَ النَّبِيُّ جيُعْطِي المُؤَلَّفَةَ قُلُوبُهُمْ وَغَيْرَهُمْ مِنَ الخُمُسِ وَغَيرِهِ
باب [٩۶]: آنچه که پیامبر خدا جاز خمس و دیگر چیزها برای مؤلفة القلوب و دیگران میدادند
۱۳۳۱- عَنْ أَنَسٍ س، قَالَ: قَالَ النَّبِيُّ ج: «إِنِّي أُعْطِي قُرَيْشًا أَتَأَلَّفُهُمْ، لِأَنَّهُمْ حَدِيثُ عَهْدٍ بِجَاهِلِيَّةٍ» [رواه البخاری: ۳۱۴۶].
۱۳۳۱- از انسسروایت است که گفت: پیامبر خدا جفرمودند: «من [از خمس] برای قریش به جهت الفت گرفتن آنها میدهم، زیرا وابستگی آنها به جاهلیت نزدیک است» [۲۵۳].
۱۳۳۲- وَ عَنْهُ س: أَنَّ نَاسًا مِنَ الأَنْصَارِ، قَالُوا لِرَسُولِ اللَّهِ ج، حِينَ أَفَاءَ اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ جمِنْ أَمْوَالِ هَوَازِنَ مَا أَفَاءَ، فَطَفِقَ يُعْطِي رِجَالًا مِنْ قُرَيْشٍ المِائَةَ مِنَ الإِبِلِ، فَقَالُوا: يَغْفِرُ اللَّهُ لِرَسُولِ اللَّهِ ج، يُعْطِي قُرَيْشًا وَيَدَعُنَا، وَسُيُوفُنَا تَقْطُرُ مِنْ دِمَائِهِمْ، قَالَ أَنَسٌ: فَحُدِّثَ رَسُولُ اللَّهِ جبِمَقَالَتِهِمْ، فَأَرْسَلَ إِلَى الأَنْصَارِ، فَجَمَعَهُمْ فِي قُبَّةٍ مِنْ أَدَمٍ، وَلَمْ يَدْعُ مَعَهُمْ أَحَدًا غَيْرَهُمْ، فَلَمَّا اجْتَمَعُوا جَاءَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ جفَقَالَ: «مَا كَانَ حَدِيثٌ بَلَغَنِي عَنْكُمْ» . قَالَ لَهُ فُقَهَاؤُهُمْ: أَمَّا ذَوُو آرَائِنَا يَا رَسُولَ اللَّهِ، فَلَمْ يَقُولُوا شَيْئًا بِطولِهِ [رواه البخاری: ۳۱۴٧ وانظر حديث رقم: ۴۳۳۴].
۱۳۳۲- و از انسسروایت است که گفت: هنگامی که خداوند اموال مردم هوزان را برای پیامبر خود جبه طور (فیء) [یعنی: بدون جنگ] عطا فرمود، و پیامبر خدا جبرای اشخاص از قریش صد صد شتر میدادند .
مردمی از انصار گفتند: خداوند برای رسول الله جبیامرزد، [اموال فیء را] به قریش میدهند، و ما را میگذارند، در حالی که خون آنها هنوز از شمشیرهای ما میچکد.
انسسمیگوید: این گفتۀ آنها برای پیامبر خدا جگفته شد، پیامبر خدا جبه طلب انصار فرستاده و آنها را در قبۀ که از چرم ساخته شده بود، جمع کردند، و هیچکس دیگری را جز آنها طلب نکردند.
چون جمع شدند، پیامبر خدا جنزد آنها آمده و فرمودند: «این چه سخنی بود که از شما شنیدم»؟ مردم فهمیدۀشان گفتند: یا رسول الله! مردم فهمیدۀ ما چیزی نگفتند...، و بقیۀ حدیث قبلا گذشت [۲۵۴].
۱۳۳۳- عَنْ جُبَيْرُ بْنُ مُطْعِمٍ س: أَنَّهُ بَيْنَا هُوَ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ جوَمَعَهُ النَّاسُ، مُقْبِلًا مِنْ حُنَيْنٍ، عَلِقَتْ رَسُولَ اللَّهِ جالأَعْرَابُ يَسْأَلُونَهُ حَتَّى اضْطَرُّوهُ إِلَى سَمُرَةٍ، فَخَطِفَتْ رِدَاءَهُ، فَوَقَفَ رَسُولُ اللَّهِ جفَقَالَ: «أَعْطُونِي رِدَائِي، فَلَوْ كَانَ عَدَدُ هَذِهِ العِضَاهِ نَعَمًا، لَقَسَمْتُهُ بَيْنَكُمْ، ثُمَّ لاَ تَجِدُونِي بَخِيلًا، وَلاَ كَذُوبًا، وَلاَ جَبَانًا» [رواه البخاری: ۳۱۴۸].
۱۳۳۳- از جبیر بن مطعمسروایت است که وی هنگامی که با پیامبر خدا جو دیگران از غزوۀ (حنَین) میآمدند، مردم بادیه نشین بر پیامبر خدا جهجوم آوردند، و از ایشان خواستند تا از [اموال غنیمت] برای آنها هم بدهند، و این هجوم به حدی شدید بود که [پیامبر خدا ج]را به طرف درخت خارداری پیش بردند، ردایشان به آن درخت بند شد.
پیامبر خدا جایستادند و گفتند: «ردایم را بدهید، اگر به شمارۀ این خارها شتر میبود، بین شما تقسیم میکردم، و در من بخل و دروغ و بزدلی احساس نمیکردید» [۲۵۵].
۱۳۳۴- عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ س، قَالَ: كُنْتُ أَمْشِي مَعَ النَّبِيِّ جوَعَلَيْهِ بُرْدٌ نَجْرَانِيٌّ غَلِيظُ الحَاشِيَةِ، فَأَدْرَكَهُ أَعْرَابِيٌّ فَجَذَبَهُ جَذْبَةً شَدِيدَةً، حَتَّى نَظَرْتُ إِلَى صَفْحَةِ عَاتِقِ النَّبِيِّ جقَدْ أَثَّرَتْ بِهِ حَاشِيَةُ الرِّدَاءِ مِنْ شِدَّةِ جَذْبَتِهِ، ثُمَّ قَالَ: مُرْ لِي مِنْ مَالِ اللَّهِ الَّذِي عِنْدَكَ، فَالْتَفَتَ إِلَيْهِ فَضَحِكَ، ثُمَّ «أَمَرَ لَهُ بِعَطَاءٍ» [رواه البخاری: ۳۱۴٩].
۱۳۳۴- از انس بن مالکسروایت است که گفت: با پیامبر خدا جدر حالی که ردای نَجرانی زمختی را پوشیده بودند، میرفتم، شخص بادیه نشینی آمد و آن رداء را با چنان شدتی کشید، که چون بر صفحۀ گردن پیامبر خدا جنظر کردم، [دیدم] که کنارۀ رداء بر آن اثر گذاشته است.
سپس آن شخص بادیه نشین گفت که: امر کن تا از اموال بیت المالی که نزد تو است برایم بدهند، پیامبر خدا جبه طرفش نگاه کرده و خندیدند، و امر کردند تا برایش چیزی بدهند [۲۵۶].
۱۳۳۵- عَنْ عَبْدِ اللَّهِ س، قَالَ: لَمَّا كَانَ يَوْمُ حُنَيْنٍ، آثَرَ النَّبِيُّ جأُنَاسًا فِي القِسْمَةِ، فَأَعْطَى الأَقْرَعَ بْنَ حَابِسٍ مِائَةً مِنَ الإِبِلِ، وَأَعْطَى عُيَيْنَةَ مِثْلَ ذَلِكَ، وَأَعْطَى أُنَاسًا مِنْ أَشْرَافِ العَرَبِ فَآثَرَهُمْ يَوْمَئِذٍ فِي القِسْمَةِ، قَالَ رَجُلٌ: وَاللَّهِ إِنَّ هَذِهِ القِسْمَةَ مَا عُدِلَ فِيهَا، وَمَا أُرِيدَ بِهَا وَجْهُ اللَّهِ، فَقُلْتُ: وَاللَّهِ لَأُخْبِرَنَّ النَّبِيَّ ج، فَأَتَيْتُهُ، فَأَخْبَرْتُهُ، فَقَالَ: «فَمَنْ يَعْدِلُ إِذَا لَمْ يَعْدِلِ اللَّهُ وَرَسُولُهُ، رَحِمَ اللَّهُ مُوسَى قَدْ أُوذِيَ بِأَكْثَرَ مِنْ هَذَا فَصَبَرَ» [رواه البخاری: ۳۱۵٠].
۱۳۳۵- از عبدالله [بن مسعود]سروایت است که گفت: در روز حنین پیامبر خداجدر تقسیم کردن اموال، عدۀ را بر دیگران ترجیح دادند، از آن جمله برای (اَقرع بن حابس) صد شتر دادند، وبرای مردمی از اشراف عرب، مالهای دادند، و آنها را بر دیگرن ترجیح دادند.
شخصی گفت: این تقسیمی است که عدالت در آن مراعات نگردیده است – و یا گفتند که – رضایت خدا در آن در نظر گرفته نشده است.
گفتم: به خداوند سوگند است که از این سخن پیامبر خدا جرا با خبر خواهم ساخت، آمدم و از موضوع برای پیامبر خدا ج خبر دادم.
فرمودند: «اگر خدا و رسولش عدالت نکند، پس چه کسی عدالت خواهد کرد؟ خداوند موسی÷را رحمت کند که [از طرف امت خود] از این بیشتر اذیت شد و صبر کرد» [۲۵٧].
[۲۵۳] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: این حدیث دلالت بر این دارد که (ولی امر) میتواند چیزی از اموال بیت المال را جهت تألیف قلوب به اسلام، به مصرف برساند، و طوری که معلوم است، یکی از اصناف مصارف زکات به نص قرآن کریم مؤلفة القلوب است، خداوند متعال میفرماید: ﴿إِنَّمَا ٱلصَّدَقَٰتُ لِلۡفُقَرَآءِ وَٱلۡمَسَٰكِينِ وَٱلۡعَٰمِلِينَ عَلَيۡهَا وَٱلۡمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمۡ وَفِي ٱلرِّقَابِ وَٱلۡغَٰرِمِينَ وَفِي سَبِيلِ ٱللَّهِ وَٱبۡنِ ٱلسَّبِيلِۖ فَرِيضَةٗ مِّنَ ٱللَّهِۗ وَٱللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٞ﴾، وبه این اساس بود که پیامبر خدا جبرای ابوسفیان رمۀ بزرگ گوسفندی را که صحرا را پر کرده بود دادند، ابوسفیان از این کار تعجب نموده و گفت: چنین کاری جز از پیامبر از کس دیگری نمیآید. [۲۵۴] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) بنا به روایت ابن اسحاق کسانی که پیامبر خدا جبرای آنها از غنائم هوازن – جهت جلب کردن آنها به سوی اسلام – صد صد شتر دادند، عبارت بودند از: ابوسفیان صخر بن حرب، معاویه بن ابوسفیان، حکیم بن حزام، حارث بن حارث، حارث بن هشام، سهل بن عمرو، حویطب بن عبدالعزی، علاء بن حارثۀ ثقفی، عیینه بن حصن، صفوان بن أمیه، اقرع به حابس، مالک بن عوف نصری، چنانچه برای بعضی از آنها کمتر از صد شتر دادند، مانند: مخرمه بن نوفل، عمیر بن وهب، شهام بن عمرو، سعد بن یربوع و غیره. ۲) بقیۀ حدیث این است که: پیامبر خدا جبعد از شنیدن این سخن آنها فرمودند: من برای کسانی چیزی میدهم که به زمان کفر و جاهلیت نزدیک اند، آیا به این رضایت ندارید که مردم با مال و دارائی به خانههای خود برگردند، و شما با پیامبر خدا؟ و به خداوند سوگند، چیزی که شما با او برمیگردید، از چیزی که آنها با او برمیگردند، بهتر است، آنها گفتند: یا رسول الله! به این چیز رضایت داریم، پیامبر خدا جفرمودند، بعد از من خویش خوریهای بسیاری را خواهید دید، و باید به آن صبر کند تا وقتی که با من بر حوض کوثر ملاقات نمائید. [۲۵۵] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) نبی کریم مستجمع همۀ اخلاق فاضله از آن جمله حلم، و علم، و تواضع، و غیره بودند، زیرا در مقابل برخورد خشن آن مردم بادیه نشین، از معامله بالمثل با آنها خودداری نموده، و با کمال حلم و علم آنچه را که شایستۀ مقام بود برای آنها گفتند. ۲) چیزی را که پیامبر خدا جبرای آن مردم گفتند، از (جوامع الکلم) است، زیرا اصول اخلاق فاضله، صدق، کرم، و شجاعت است، و این هر سه صفت از طریق نفی اضداد برای پیامبر خدا جثابت میگردد، زیرا نفی کذب مستلزم صدق، و نفی بزدلی مسلزم شجاعت، و نفی بخل مستلزم کرم است، و صفت اول مرتبۀ صدیقین، صفت دوم مرتبۀ شهداء، وصفت سوم مرتبۀ صالحین است. ۳) اینکه پیامبر خدا جاین اخلاق ذمیمۀ سه گانه را که: دورغ، و بخل، و بزدلی باشد از خود نفی نمودند، سببش این بود که آن مردم بادیه نشین از اینکه پیامبر خدا جبرای آنها چیزی ندادند، این ندادن را حمل بر بخل پیامبر خدا جنموده بودند، و اینکه گفته بودند که: اموال صدقات برای فقراء است، وآنها خود را فقیر میدانستند، و دیدند که پیامبر خدا جبرای آنها ندادند، فکر کردند که پیامبر خدا دروغ میگویند، و اینکه این مال را به سرکردگان قریش دادند، نه به دیگران، فکر کردن که سبب این کار این است که پیامبر خدا جاز آنها میترسیدند، ولی این مردم جاهل از این غافل بودند که تصرفات پیامبر خدا جبه اساس چیزی است که خداوند به آن امر کرده است، و غرض از آن مصلحت اسلام و مسلمین است، نه روابط شخصی و یا مسئله ترس و بزدلی، و از اینجا بود که پیامبر خدا جاین صفات ذمیمه را از خود نفی کردند، والله تعالی أعلم. [۲۵۶] این همه حلم از اثرنبوت بود، ورنه از بشر عادی – هر کسی که باشد – چنین حلم و بردباری در چنین مقامی امکان پذیر نیست. [۲۵٧] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) اقرع بن حابس تمیمی یکی از مولفه القلوب است، در فتح مکه و حنین و طائف با پیامبر خدا جاشتراک داشت، و عینۀ فزاری طوری که امام ذهبی میگوید: شخص احمقی بود، بدون اذن در نزد پیامبر خدا جآمد و بیادبی کرد، ولی پیامبر خدا جدر مقابلش صبر کردند، بعد از آن مرتد شد و به لشکر طلیحه پیوست، در زمان ابوبکر صدیق به اسارت مسلمانان در آمد، و ابوبکر صدیق او را بخشید، و بعد از آن اظهار اسلام میکرد. ۲) دشنام دادن پیامبر خدا جکفر، و جزایش قتل است، و اینکه پیامبر خدا جآن کسی را که به ایشان نسبت بیعدالتی داده بود نکشتند، شاید سببش این باشد که وی در تقسیم نمودن اعتراض داشت نه در نبوت نبی کریم ج، و یا شاید سبب این باشد که در این قضیه تنها یک نفر شهادت داده بود، و شهادت یک نفر مستوجب قصاص نیست، ولی نظرم این است که سخن آن شخص مستوجب قتل بود، ولی صاحب حق قصاص، که پیامبر خدا جباشند، از حق خود گذشتند، از این جهت آن شخص را مجازات نکردند، ولی در این زمان چون نبی کریم جوجود ندارند، اگر کسی نسبت به مقام نبوت گستاخی میکند، باید مجازات ردت نسبت به وی جاری گردد، زیرا حد ردت از حقوق الله است، و حقوق الله قابل بخشیدن نیست.