فیض الباری شرح مختصر صحیح البخاری- جلد چهارم

فهرست کتاب

۲٠- باب: مَنَاقِبِ قُرَيْشِ
باب [۲٠]: مناقب قریش

۲٠- باب: مَنَاقِبِ قُرَيْشِ
باب [۲٠]: مناقب قریش

۱۴۵٧- عَنْ مُعَاوِيَةَ س، وقد بلغه: أَنَّ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ عَمْرِو بْنِ العَاصِ ب، يُحَدِّثُ: أَنَّهُ سَيَكُونُ مَلِكٌ مِنْ قَحْطَانَ، فَغَضِبَ مُعَاوِيَةُ، فَقَامَ فَأَثْنَى عَلَى اللَّهِ بِمَا هُوَ أَهْلُهُ، ثُمَّ قَالَ: أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّهُ بَلَغَنِي أَنَّ رِجَالًا مِنْكُمْ يَتَحَدَّثُونَ أَحَادِيثَ لَيْسَتْ فِي كِتَابِ اللَّهِ، وَلاَ تُؤْثَرُ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ج، فَأُولَئِكَ جُهَّالُكُمْ، فَإِيَّاكُمْ وَالأَمَانِيَّ الَّتِي تُضِلُّ أَهْلَهَا، فَإِنِّي سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ جيَقُولُ «إِنَّ هَذَا الأَمْرَ فِي قُرَيْشٍ لاَ يُعَادِيهِمْ أَحَدٌ، إِلَّا كَبَّهُ اللَّهُ عَلَى وَجْهِهِ، مَا أَقَامُوا الدِّينَ» [رواه البخاری: ۳۵٠٠].

۱۴۵٧- از معاویهسروایت است که چون برایش خبر رسید که عبدالله بن عمرو بن عاصبمی‌گوید: به زودی شخصی از مردم (قَحطَان) پادشاه خواهد شد، معاویه از این سخن به خشم آمد، برخاست و بعد از حمد و ثنای خداوند متعال گفت:

أما بعد: برایم خبر رسیده است که کسانی از شما چیزهایی می‌گویند که نه در کتاب خدا است، و نه از پیامبر خدا جروایت شده است، این‌ها جاهلان شما هستند، از آرزوهای که سبب گمراهی می‌شود بپرهیزید، زیرا من از پیامبر خدا جشنیده‌ام که فرمودند: «این کار [یعنی: خلافت] متعلق به قریش است، و هر کسی که با آن‌ها در این امر مخالفت نماید، خداوند او را سرنگون [یعنی: خوار و رسوا] می‌سازد، و این تا وقتی است که قریش دین را برپا دارند» [۳۸٩].

۱۴۵۸- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «قُرَيْشٌ، وَالأَنْصَارُ، وَجُهَيْنَةُ، وَمُزَيْنَةُ، وَأَسْلَمُ، وَأَشْجَعُ، وَغِفَارُ مَوَالِيَّ، لَيْسَ لَهُمْ مَوْلًى دُونَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ» [رواه البخاری: ۳۵٠۴].

۱۴۵۸- از ابوهریرهسروایت است که گفت: پیامبر خدا جفرمودند: «مردم قُرَیش، و أَنصار، و جُهَینَه، و مُزَینَه، و أَسلم، و اَشجع، و غِفَار [این‌ها نام‌های قبائلی از عرب است]، دوستان من هستند، و به جز از خدا و رسول او، دوست دیگری برای آن‌ها نیست» [۳٩٠].

۱۴۵٩- عَنِ ابْنِ عُمَرَ ب، عَنِ النَّبِيِّ ج، قَالَ: «لاَ يَزَالُ هَذَا الأَمْرُ فِي قُرَيْشٍ مَا بَقِيَ مِنْهُمُ اثْنَانِ» [رواه البخاری: ۳۵٠۱].

۱۴۵٩- از ابن عمرباز پیامبر خدا جروایت است که فرمودند:

«این امر [یعنی: امر خلافت] در قریش است تا وقتی که دو نفر از آن‌ها باقی بماند» [۳٩۱].

۱۴۶٠- عَنْ جُبَيْرِ بْنِ مُطْعِمٍ س، قَالَ: مَشَيْتُ أَنَا وَعُثْمَانُ بْنُ عَفَّانَ، فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، أَعْطَيْتَ بَنِي المُطَّلِبِ وَتَرَكْتَنَا، وَإِنَّمَا نَحْنُ وَهُمْ مِنْكَ بِمَنْزِلَةٍ وَاحِدَةٍ؟ فَقَالَ النَّبِيُّ ج: «إِنَّمَا بَنُو هَاشِمٍ وَبَنُو المُطَّلِبِ شَيْءٌ وَاحِدٌ» [رواه البخاری: ۳۵٠۲].

۱۴۶٠- از جبیر بن مطعمسروایت است که گفت: با عثمانسنزد پیامبرخدا جرفتیم، او گفت: یا رسول الله! برای بنی المطلب [چیزی] دادی و ما را ترک کردید، حال آنکه ما و بنی المطلب نسبت به شما در یک منزلت قرار داریم.

پیامبر خدا جفرمودند: «تنها بنی هاشم و بنی المطلب یک چیز هستند» [۳٩۲].

[۳۸٩] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) قریش به چندین معنی آمده است، از آن جمله به معنی: تجارت کننده ، و قریش اهل تجارت بودند، و به معنی: اتفاق کننده، و قریش بعد از اینکه با یکدیگر اختلاف داشتند، با هم متفق شدند، و به معنی: کمک کننده به محتاجین، و قریش برای حاجتمندان – خصوصا کسانی که به حج می‌آمدند، کمک و همکاری می‌کردند، و چندین معنی دیگر. ۲) در وصف قوم قریش، احادیث بسیاری آمده است، از آن جمله این قول پیامبر خدا جکه فرمودند: «کسی که قصد خار کردن قریش را بکند، خدا او را خار می‌کند»، و این قول پیامبر خداجکه فرمودند: «خداوند از اولاد اسماعیل کنانه را برگزید، و از کنانه قریش را برگزید، و از قریش هاشم را برگزید، و از بنی هاشم مرا برگزید. ۳) گویند: که عبدالله بن عمروستورات می‌خواند، و در تورات دیده بود که: شخصی از مردم قحطان پادشاه می‌شود، و چون معاویهساین خبر را شنید، مردم را از گوش دادن به چینین اخبار و سخنانی منع کرد. ۴) خلافت راشده سی سال بود، پیامبرخدا جمی‌فرمایند: «خلافت بعد از من سی سال است، بعد از آن پادشاهی می‌باشد»، و در روایت دیگری آمده است که: «بعد از آن خداوند ملکش را به هر کسی که بخواهد می‌دهد» و همین طور هم واقع شد، زیرا مدت خلافت ابوبکرسدو سال و سه ماه و بیست روز، و مدت خلافت عمرسده سال و شش ماه و چهار روز، و مدت خلافت عثمانسیازده سال و یازده ماه و هژده روز، و خلافت علیسچهار سال و ده ماه، و خلافت حسنسحدود شش ماه بود. [۳٩٠] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) پیامبر خدا جدر این حدیث خبر از این می‌دهند که: قریش و چندین قبائل دیگر از عرب، موالی‌شان هستند. ۲) (موالی): جمع است و مفرد آن مولی است، و مولی به معنی دوست و مؤید، و یاری دهنده می‌آید و امام عینی/می‌گوید: گرچه (مولی) به چندین معنی می‌آید، ولی معنی که در اینجا مناسب است، ناصر و یاری دهنده است. ۳) قبائلی که از آن‌ها در حدیث نبوی شریف نام برده شده است، عبارت اند از: أ- قریش: و معنی آن به حدیث قبلی، یعنی: حدیث (۱۴۵٧) هم اکنون گذشت. ب- انصار: به معنی یاری دهندگان، و عبارت از دو قبیلۀ اوس و خزرج بودند، که نسل‌شان به قحطان می‌رسد. ج- جُهینَه: به ضم جیم، و فتح زاء، و نون، به معنی: ابر سفید، و نسل‌شان به معد بن عدنان می‌رسد. هـ- أسلم: به معنی: سالم‌تر، و نسل‌شان به مازدن بن أزد می‌رسد. و- أشجع: به معنی: شجاع‌تر، و نسل‌شان به غیلان بن مضر می‌رسد. ز- غفار: به کسر غین، به معنی: پوشنده است، و اینکه می‌گوئیم: (غفر الله له)یعنی: خدا گناهت را بپوشد، و برملا نسازد، و نسل (غفار) به عبد مناف بن کنانه می‌رسد. [۳٩۱] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) لفظ حدیث نبوی شریف این است که: «مَا بَقِيَ مِنْهُمُ اثْنَانِ»،، و یا اینکه مراد از (منهم) کیست؟ در صحیح مسلم به آن تصریح شده است، و عبارت آن چنین است که: «مَا بَقِيَ مِنَ النَّاس»، یعنی: تا وقتی که از مردم دو نفر باقی بماند، بازهم باید خلیفه از قریش باشد. ۲) این حدیث نبوی شریف دلالت بر این دارد که مستحق خلافت قریش می‌باشد، ولی طوری که معلوم است اکنون کسان دیگری غیر از قریش به خلافت رسیده‌اند، و سؤالی که مطرح می‌شود این است که آیا خلافت این‌ها از نگاه شرعی درست است، و یا نه؟ و یا اطاعت از آن‌ها واجب است و یا خیر؟ در جواب باید گفت که: عدۀ از علماء نظر به ظاهر این حدیث و احادیث دیگری به همین معنی، قریشی بودن را در خلیفه شرط دانسته‌اند. و عدۀ دیگری از علماء قریشی بودن را به دو سبب شرط ندانسته‌اند: سبب اول انکه: احادیث دیگری آمده است که اطاعت از خلیفه را به طور مطلق واجب دانسته است، از آن جمله حدیث که د رصحیح مسلم از ابو ذرسروایت شده است که می‌گوید: حبیب من به من سفارش کردند که: بشنوم و اطاعت کنم، ولو آنکه غلام دست و پا بریدۀ باشد»، و احادیث دیگر به همین معنی. سبب دوم آنکه: علت لزوم خلافت در قریش آن بود، که مردم در جاهلیت و اسلام از قریش اطاعت می‌کردند، و قریش دارای قوت و عزت و قوم و قبیله بود، و حاکم در اجرای امور خود به این چیزها ضرورت داشت و دارد، و لی اکنون که این قوت و قدرت برای قریش نمانده است، هرکس دیگری که به قدرت برسد، و به کتاب خدا و سنت پیامبر او جعمل کند، ولایتش صحیح است و اطاعت از وی واجب. و در توضیح این معنی علامه ابن خلدون/بعد از توضیح و تحلیل زایدی می‌گوید: (پس چون ثابت شد که شرط (قریشی) بودن به جهت قوت و غلبۀ آن‌ها بوده است، و این را هم دانستیم که صاحب شریعت احکام را به نسل معینی، و یا به زمان معینی، و یا به مردم معینی اختصاص نمی‌دهد، پس به این نتیجه می‌رسیم که اساس خلافت شایستگی است)، مقدمۀ ابن خلدون (ص/ ۶٩۳ – ۶٩۶). و یکی از مفکرین معاصر بعد از ذکر نظر علماء در موضوع اشتراط (قریشی) بودن می‌گوید: (من فکر می‌کنم که اشتراط قریشی بودن در آن عصر به سبب قوت قریش و منزلت آن‌ها در بین قبائل عرب بود، بنابراین، این چیز در عصر حاضر شرط نیست، پس هر شخص مسلمانی که شروط مطلوبۀ دیگر در او موجود باشد، می‌تواند به این منصب برسد) نظام الحکم فی الأسلام (ص/ ۴۲۴ – ۴۲٧). [۳٩۲] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) چون پیامبر خدا ج(خمس) را در بین بین المطلب تقسیم کردند، جبیر بن مطعم، و عثمان بن عفانبنزد پیامبر خدا جآمدند و گفتند که: برای برادران ما بنی المطب از مال خمس دادید، ولی برای ما از این مال چیزی ندادید، و قرابت ما و قرابت آن‌ها نسبت به شما یکی است، پیامبر خدا جدر جواب آن‌ها گفتند که: نه خیر بنی هاشم و بنی المطلب یکی هستند، و شما در این قرابت داخل نمی‌شوید. ۲) اینکه جبیر و عثمانبقرابت خود را به پیامبر خدا جمانند قرابت بنی المطلب می‌دانستند، سببش آن بود که: عثمانسبن عفان بن أبی العاص، بن أمیه، بن عبد شمس، بن عبد مناف بود، و جبیرسبن مطعم، بن عدی بن نوفل، بن عبد مناف بود، و به این طریق عثمان بن عفان، و جبیر بن مطعم، و بنی المطلب اولاد کاکای جد پیامبر خدا جمی‌شدند. ۳) عبد شمس، و هاشم، و مطلب، و نوفل بعد از پدر خود ریاست قوم قریش را بر عهده گرفتند، و این چهار نفر به نام (مجیرون) یعنی: پناه خواستگان یاد می‌شدند، زیرا هر یک از این‌ها برای قریش از یکی از ملوک کشورهای همجوار خود پناه خواسته بود، تا برای آن‌ها اجازه دهند که در آن کشورها تجارت و خرید و فروش کنند، به این ترتیب که: هاشم از ملوک شام و روم، و عبدشمس از پادشاه حبشه، نوفل از اکاسرۀ فرس، و مُطَّلِب از پادشاه حِمْیَر. ۴) بنی المطلب در جاهلیت و اسلام در پهلوی بنی هاشم ایستاد شدند، و از آن‌ها دفاع کردند، مسلمانان آن‌ها به اساس طاعت از خدا و رسول خدا، و کافران آن‌ها به اساس رابطۀ قومی و عشیروی، ولی اولاد عبد شمس، و اولاد نوفل گرچه اولاد کاکای بنی‌هاشم بودند، در پهلوی آن‌ها قرار نگرفتند، بلکه بالمقابل با آن‌ها به جنگ و ستیز و خونریزی پرداختند.