۱۸- باب: مَا ذُكِرَ عَنْ بَنِي إِسْرَائِيلَ
اب [۱۸]: آنچه که از بنی اسرائیل گفته شده است
۱۴۴۱- عَنْ حُذَيْفِةَ سقالَ: سَمِعْتُ رَسُولِ اللَّهِ جيَقُولُ: «إِنَّ مَعَ الدَّجَّالِ إِذَا خَرَجَ مَاءً وَنَارًا، فَأَمَّا الَّذِي يَرَى النَّاسُ أَنَّهَا النَّارُ فَمَاءٌ بَارِدٌ، وَأَمَّا الَّذِي يَرَى النَّاسُ أَنَّهُ مَاءٌ بَارِدٌ فَنَارٌ تُحْرِقُ، فَمَنْ أَدْرَكَ مِنْكُمْ فَلْيَقَعْ فِي الَّذِي يَرَى أَنَّهَا نَارٌ، فَإِنَّهُ عَذْبٌ بَارِدٌ» [رواه الخباری: ۳۴۵٠].
۱۴۴۱- از حذیفهسروایت است که گفت: از پیامبر خدا جشنیدم که فرمودند: /p>
«هنگامی که دجال خروج میکند با وی آبی و آتشی است، آنچه را که مردم آتش میبینند، در واقع آب سردی است، و آنچه را که مردم آب سردی فکر میکنند، در واقع آتش سوزانی است».
«کسی که از شما زمان دجال را درک کرد، آنچه را که آتش میبیند اختیار کند، زیرا آن آتش در واقع آب گوارائی است»
[۳٧۳].
۱۴۴۲- وَعَنْهُ سقَالَ سَمِعْتُ رَسولَ اللهِ جيَقُولُ: إِنَّ رَجُلًا حَضَرَهُ المَوْتُ، فَلَمَّا يَئِسَ مِنَ الحَيَاةِ أَوْصَى أَهْلَهُ: إِذَا أَنَا مُتُّ فَاجْمَعُوا لِي حَطَبًا كَثِيرًا، وَأَوْقِدُوا فِيهِ نَارًا، حَتَّى إِذَا أَكَلَتْ لَحْمِي وَخَلَصَتْ إِلَى عَظْمِي فَامْتُحِشَتْ، فَخُذُوهَا فَاطْحَنُوهَا، ثُمَّ انْظُرُوا يَوْمًا رَاحًا فَاذْرُوهُ فِي اليَمِّ، فَفَعَلُوا، فَجَمَعَهُ اللَّهُ فَقَالَ لَهُ: لِمَ فَعَلْتَ ذَلِكَ؟ قَالَ: مِنْ خَشْيَتِكَ، فَغَفَرَ اللَّهُ لَهُ»[رواه الخباری: ۳۴۵۲].
۱۴۴۲- و از حذیفهسروایت است که گفت: از پیامبر خدا جشنیدم که فرمودند:
«شخصی زمان مرگش فرا رسید، و چون از زندگی نا امید شد، برای بازماندگانش سفارش کرد که: چون مردم، برایم هیزم بسیاری جمع کنید، و آن هیزم را آتش بزنید، بعد از اینکه آتش گوشتم را خورد و به استخوان رسید، استخوانها را بگیرید ارد کنید، و در روزی که باد شدیدی میوزید، آرد استخوانم را در دریا به باد بدهید».
بازماندگانش چنین کردند، و خداوند متعال اجزای او را جمع کرد و برایش گفت: چرا چنین وصیتی کرده بودی»؟
«گفت: از ترس [عذاب] تو و خداوند متعال برایش آمرزید»
[۳٧۴].
۱۴۴۳- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سعَنِ النَّبِيِّ ج، قَالَ: «كَانَتْ بَنُو إِسْرَائِيلَ تَسُوسُهُمُ الأَنْبِيَاءُ، كُلَّمَا هَلَكَ نَبِيٌّ خَلَفَهُ نَبِيٌّ، وَإِنَّهُ لاَ نَبِيَّ بَعْدِي، وَسَيَكُونُ خُلَفَاءُ فَيَكْثُرُونَ» قَالُوا: فَمَا تَأْمُرُنَا؟ قَالَ: «فُوا بِبَيْعَةِ الأَوَّلِ فَالأَوَّلِ، أَعْطُوهُمْ حَقَّهُمْ، فَإِنَّ اللَّهَ سَائِلُهُمْ عَمَّا اسْتَرْعَاهُمْ» [رواه البخاری: ۲۴۵۵].
۱۴۴۳- از ابوهریرهساز پیامبر خدا جروایت است که فرمودند: «سرپرستی بنیاسرائیل به دست انبیاء†بود، هر پیامبر که هلاک میشد، پیامبر دیگری بجایش میآمد، ولی بعد از من پیامبر دیگری نیست، و خلیفهها بسیاری خواهند بود».
مردم پرسیدند: [در این صورت] ما را به چه امر میفرمائید؟
فرمودند: «به بیعت خلیفۀ اول وفا کنید، و حق خلفاء را برای آنها اداء نمائید، و خداوند متعال آنها را از آنچه که ایشان را بر آن موکل ساخته است، [در روز قیامت] محاسبه خواهد کرد»
[۳٧۵].
۱۴۴۴- عَنْ أَبِي سَعِيدٍ س، أَنَّ النَّبِيَّ ج، قَالَ: «لَتَتَّبِعُنَّ سَنَنَ مَنْ قَبْلَكُمْ شِبْرًا بِشِبْرٍ، وَذِرَاعًا بِذِرَاعٍ، حَتَّى لَوْ سَلَكُوا جُحْرَ ضَبٍّ لَسَلَكْتُمُوهُ» ، قُلْنَا يَا رَسُولَ اللَّهِ: اليَهُودَ، وَالنَّصَارَى قَالَ: «فَمَنْ» [رواه البخاری: ۳۴۵۶].
۱۴۴۴- از ابوسعیدساز پیامبر خدا جروایت است که فرمودند:
«شمایان حتما روش گذشتگان را وجب به وجب، و گز به گز پیروی خواهید کرد، حتی اگر به سوراخ سوسماری داخل شوند، شما هم داخل میشوید».
گفتیم: مقصد شما [از گذشتگان] یهود و نصاری هستند؟
فرمودند: «پس چه کسانی هستند»؟
[۳٧۶].
۱۴۴۵- عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَمْرٍو ب: أَنَّ النَّبِيَّ ج، قَالَ: «بَلِّغُوا عَنِّي وَلَوْ آيَةً، وَحَدِّثُوا عَنْ بَنِي إِسْرَائِيلَ وَلاَ حَرَجَ، وَمَنْ كَذَبَ عَلَيَّ مُتَعَمِّدًا، فَلْيَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ» [رواه البخاری: ۳۴۶۱].
۱۴۴۵- از عبدالله بن عمروبروایت است که پیامبر خدا جفرمودند:
«اگر چه یک آیت هم باشد از من برای مردم برسانید، و از بنیاسرائیل هرچه که میخواهید روایت کنید و حرجی نیست، و کسی که از روی قصد از طرف من دروغ بگوید، جایش را در آتش دوزخ آماده نماید»
[۳٧٧].
۱۴۴۶- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س، قَالَ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج، قَالَ: «إِنَّ اليَهُودَ، وَالنَّصَارَى لاَ يَصْبُغُونَ، فَخَالِفُوهُمْ» [رواه البخاری: ۳۴۶۲].
۱۴۴۶- از ابوهریرهسروایت است که گفت: پیامبر خدا جفرمودند: «یهود و نصار موهای [سر و ریش] خود را رنگ نمیدهند ، و شما از آنها مخالفت کنید»
[۳٧۸].
۱۴۴٧- عَنْ جُنْدَب بْنِ عَبْدِاللهِ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «كَانَ فِيمَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ رَجُلٌ بِهِ جُرْحٌ، فَجَزِعَ، فَأَخَذَ سِكِّينًا فَحَزَّ بِهَا يَدَهُ، فَمَا رَقَأَ الدَّمُ حَتَّى مَاتَ، قَالَ اللَّهُ تَعَالَى: بَادَرَنِي عَبْدِي بِنَفْسِهِ، حَرَّمْتُ عَلَيْهِ الجَنَّةَ» [رواه البخاری: ۳۴۶۳].
۱۴۴٧- از جندب بن عبداللهسروایت است که گفت: پیامبر خدا جفرمودند:
«در مردمان پیش از شما شخصی زخمی شد، تحمل درد را نکرد، و کاردی را گرفت و دست خود را به آن برید، خون قطع نشد و آن شخص مرد».
خداوند متعال فرمود: این بندهام بر من سبقت کرد و خودش خود را کشت، من بهشت را بر او حرام کردم»
[۳٧٩].
۱۴۴۸- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س: أَنَّهُ سَمِعَ رَسُولَ اللَّهِ ج، يَقُولُ: «إِنَّ ثَلاَثَةً فِي بَنِي إِسْرَائِيلَ: أَبْرَصَ وَأَقْرَعَ وَأَعْمَى، بَدَا لِلَّهِ عَزَّ وَجَلَّ أَنْ يَبْتَلِيَهُمْ، فَبَعَثَ إِلَيْهِمْ مَلَكًا، فَأَتَى الأَبْرَصَ، فَقَالَ: أَيُّ شَيْءٍ أَحَبُّ إِلَيْكَ؟ قَالَ: لَوْنٌ حَسَنٌ، وَجِلْدٌ حَسَنٌ، قَدْ قَذِرَنِي النَّاسُ، قَالَ: فَمَسَحَهُ فَذَهَبَ عَنْهُ، فَأُعْطِيَ لَوْنًا حَسَنًا، وَجِلْدًا حَسَنًا، فَقَالَ: أَيُّ المَالِ أَحَبُّ إِلَيْكَ؟ قَالَ: الإِبِلُ، - أَوْ قَالَ: البَقَرُ، هُوَ شَكَّ فِي ذَلِكَ: إِنَّ الأَبْرَصَ، وَالأَقْرَعَ، قَالَ أَحَدُهُمَا الإِبِلُ، وَقَالَ الآخَرُ: البَقَرُ -، فَأُعْطِيَ نَاقَةً عُشَرَاءَ، فَقَالَ: يُبَارَكُ لَكَ فِيهَا وَأَتَى الأَقْرَعَ فَقَالَ: أَيُّ شَيْءٍ أَحَبُّ إِلَيْكَ؟ قَالَ شَعَرٌ حَسَنٌ، وَيَذْهَبُ عَنِّي هَذَا، قَدْ قَذِرَنِي النَّاسُ، قَالَ: فَمَسَحَهُ فَذَهَبَ وَأُعْطِيَ شَعَرًا حَسَنًا، قَالَ: فَأَيُّ المَالِ أَحَبُّ إِلَيْكَ؟ قَالَ: البَقَرُ، قَالَ: فَأَعْطَاهُ بَقَرَةً حَامِلًا، وَقَالَ: يُبَارَكُ لَكَ فِيهَا، وَأَتَى الأَعْمَى فَقَالَ: أَيُّ شَيْءٍ أَحَبُّ إِلَيْكَ؟ قَالَ: يَرُدُّ اللَّهُ إِلَيَّ بَصَرِي، فَأُبْصِرُ بِهِ النَّاسَ، قَالَ: فَمَسَحَهُ فَرَدَّ اللَّهُ إِلَيْهِ بَصَرَهُ، قَالَ: فَأَيُّ المَالِ أَحَبُّ إِلَيْكَ؟ قَالَ الغَنَمُ: فَأَعْطَاهُ شَاةً وَالِدًا، فَأُنْتِجَ هَذَانِ وَوَلَّدَ هَذَا، فَكَانَ لِهَذَا وَادٍ مِنْ إِبِلٍ، وَلِهَذَا وَادٍ مِنْ بَقَرٍ، وَلِهَذَا وَادٍ مِنْ غَنَمٍ، ثُمَّ إِنَّهُ أَتَى الأَبْرَصَ فِي صُورَتِهِ وَهَيْئَتِهِ، فَقَالَ رَجُلٌ مِسْكِينٌ، تَقَطَّعَتْ بِيَ الحِبَالُ فِي سَفَرِي، فَلاَ بَلاَغَ اليَوْمَ إِلَّا بِاللَّهِ ثُمَّ بِكَ، أَسْأَلُكَ بِالَّذِي أَعْطَاكَ اللَّوْنَ الحَسَنَ، وَالجِلْدَ الحَسَنَ، وَالمَالَ، بَعِيرًا أَتَبَلَّغُ عَلَيْهِ فِي سَفَرِي، فَقَالَ لَهُ: إِنَّ الحُقُوقَ كَثِيرَةٌ، فَقَالَ لَهُ: كَأَنِّي أَعْرِفُكَ، أَلَمْ تَكُنْ أَبْرَصَ يَقْذَرُكَ النَّاسُ، فَقِيرًا فَأَعْطَاكَ اللَّهُ؟ فَقَالَ: لَقَدْ وَرِثْتُ لِكَابِرٍ عَنْ كَابِرٍ، فَقَالَ: إِنْ كُنْتَ كَاذِبًا فَصَيَّرَكَ اللَّهُ إِلَى مَا كُنْتَ، وَأَتَى الأَقْرَعَ فِي صُورَتِهِ وَهَيْئَتِهِ، فَقَالَ لَهُ: مِثْلَ مَا قَالَ لِهَذَا، فَرَدَّ عَلَيْهِ مِثْلَ مَا رَدَّ عَلَيْهِ هَذَا، فَقَالَ: إِنْ كُنْتَ كَاذِبًا فَصَيَّرَكَ اللَّهُ إِلَى مَا كُنْتَ، وَأَتَى الأَعْمَى فِي صُورَتِهِ، فَقَالَ: رَجُلٌ مِسْكِينٌ وَابْنُ سَبِيلٍ وَتَقَطَّعَتْ بِيَ الحِبَالُ فِي سَفَرِي، فَلاَ بَلاَغَ اليَوْمَ إِلَّا بِاللَّهِ ثُمَّ بِكَ، أَسْأَلُكَ بِالَّذِي رَدَّ عَلَيْكَ بَصَرَكَ شَاةً أَتَبَلَّغُ بِهَا فِي سَفَرِي، فَقَالَ: قَدْ كُنْتُ أَعْمَى فَرَدَّ اللَّهُ بَصَرِي، وَفَقِيرًا فَقَدْ أَغْنَانِي، فَخُذْ مَا شِئْتَ، فَوَاللَّهِ لاَ أَجْهَدُكَ اليَوْمَ بِشَيْءٍ أَخَذْتَهُ لِلَّهِ، فَقَالَ أَمْسِكْ مَالَكَ، فَإِنَّمَا ابْتُلِيتُمْ، فَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنْكَ، وَسَخِطَ عَلَى صَاحِبَيْكَ» [رواه البخاری: ۳۴۶۴].
۱۴۴۸- از ابوهریرهسروایت است که از پیامبر خدا جشنیده است که فرمودند:
«سه نفر از بنیاسرائیل یکی پیس، دیگری کَل
[۳۸٠]، و سومی کور بود، خداوند متعال خواست تا آنها را آزمایش نماید، و همان بود که فرشتۀ را نزد آنها فرستاد.
فرشته نزد شخص پیس آمد و گفت: بهترین آرزویت چیست؟
گفت: رنگ خوب، و جلد خوب، [یعنی: میخواهم که رنگ جلد من به حال عادیاش برگردد]، زیرا مردم از من متنفر شدهاند.
راوی گفت که: فرشته دستی بر وی کشید، و عارضهاش از بین رفت و برایش رنگ خوب و جلد خوبی داده شد.
باز از وی پرسید: کدام مال در نزد تو محبوبتر است؟
گفت: شتر، برایش شتر آبستنی داده شد، که به زائیدنش چند روزی بیشتر نمانده بود، و آن فرشته گفت: برایت در این شتر برکت داده میشود.
بعد از آن نزد کَل [یعنی: کچل] آمد و گفت: بهترین اروزیت چیست؟
گفت: موی زیبا، و اینکه این عارضه از من دور گردد، زیرا مردم از من متنفر شدهاند.
راوی گفت که: فرشته بر او دست کشید، و موهای زیبایی برایش داده شد.
بعد از آن برایش گفت: کدام مال در نزدت محبوبتر است؟
گفت: گاو، برایش گاو آبستنی داد و گفت: برایت در این گاو برکت داده میشود.
بعد از آن نزد کور آمد و گفت: بهترین آرزویت چیست؟
گفت: اینکه خداوند بینائیام را برایم بازگرداند، تا مردم را دیده بتوانم.
راوی گفت که: فرشته او را مسح کرد، و خداوند بینائیاش را برایش بازگردانید.
بعد از آن از وی پرسید کدام مال در نزدت محبوبتر است؟
گفت: گوسفند، برایش گوسفند زائیدۀ داد.
صاحبان شتر و گاو و گوسفند به انتاج و تولید پرداختند، اولی دارای گلههای شتر، دومی دارای گلههای گاو، و سومی دارای رمههای گوسفند شد.
سپس آن فرشته به صورتی که بار اول نزد شخص پیس آمده بود، نزدش رفت و گفت: شخصی مسکین و مسافری هستم، و سائل زندگی از دستم رفته است، امید جز به خدا و بعد از آن به تو ندارم، به نام خدایی که برایت رنگ و جلد نیکی عطا کرده و این همه مال را بخشیده است، برایم یک شتری بده تا بتوانم به وطنم برگردم.
گفت: مصارفم زیاد است.
فرشته برایش گفت: گویا من تو را میشناسم، مگر تو پیس نبودی که مردم از تو متنفر بودند، و فقیر و بیچاره نبودی، و خداوند همۀ این اموال را برایت داده است؟
گفت: من این اموال را از پدرانم به میراث بردهام.
فرشته گفت: اگر دروغ بگوئی خداوند تو را به حالت اولیات برگرداند.
بعد از آن به صورت اولیاش نزد کَل آمد و مانند چیزی که برای پیس گفته بود، برای او هم گفت: و او هم جواب او را مانند شخص پیس داد.
[فرشته] گفت: اگر دروغ بگوئی خداوند تو را به حالت اولیات برگرداند.
بعد از آن به صورت اولیاش نزد کور آمد و گفت: شخص مسکین و مسافری هستم، و سائل زندگی از دستم رفته است، و امیدی جز به خدا و بعد از آن به تو ندارم، به نام خدایی که بینائیت را برایت بازگردانیده است، برایم یک گوسفندی بده تا بتوانم سفرم را به آن ادامه بدهم.
آن شخص گفت: من کور بودم، خداوند مرا بینا کرد، و فقیر بودم مرا توانگر ساخت، پس هرچه که میخواهی برایت بگیر، به خداوند سوگند است هراندازۀ که از مالم اختیار کنی خاص به جهت خدا از تو دریغ نخواهم داشت.
فرشته برایش گفت: مالت را نزد خودت نگهدار، این یک ازمایش و ابتلائی بود، خداوند از تو راضی و از آن دو نفر دیگر ناراضی است.
۱۴۴٩- عَنْ أَبِي سَعِيدٍ س، عَنِ النَّبِيِّ ج، قَالَ: «كَانَ فِي بَنِي إِسْرَائِيلَ رَجُلٌ قَتَلَ تِسْعَةً وَتِسْعِينَ إِنْسَانًا، ثُمَّ خَرَجَ يَسْأَلُ، فَأَتَى رَاهِبًا فَسَأَلَهُ فَقَالَ لَهُ: هَلْ مِنْ تَوْبَةٍ؟ قَالَ: لاَ، فَقَتَلَهُ، فَجَعَلَ يَسْأَلُ، فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ: ائْتِ قَرْيَةَ كَذَا وَكَذَا، فَأَدْرَكَهُ المَوْتُ، فَنَاءَ بِصَدْرِهِ نَحْوَهَا، فَاخْتَصَمَتْ فِيهِ مَلاَئِكَةُ الرَّحْمَةِ وَمَلاَئِكَةُ العَذَابِ، فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَى هَذِهِ أَنْ تَقَرَّبِي، وَأَوْحَى اللَّهُ إِلَى هَذِهِ أَنْ تَبَاعَدِي، وَقَالَ: قِيسُوا مَا بَيْنَهُمَا، فَوُجِدَ إِلَى هَذِهِ أَقْرَبَ بِشِبْرٍ، فَغُفِرَ لَهُ» [رواه البخاری: ۳۴٧٠].
۱۴۴٩- از ابوسعیدساز پیامبر خدا جروایت است که فرمودند:
«شخصی از بنیاسرائیل نود و نُه نفر را کشت و سپس برآمد و دربارۀ آن [یعنی: توبه کردن از این گناه از این و آن] میپرسید.
نزد راهبی آمد و از وی پرسید: آیا [برای من] امکان توبه هست؟
گفت: نه، آن راهب را هم کشت.
باز به سؤال کردنش ادامه داد، شخصی برایش گفت: به فلان قریه برو!، [آن شخص به طرف آن قریه به راه افتاد، و پیش از رسیدن به قریه] در راه مشرف به مرگ شد، و در حالت مرگ خود را به سینه به طرف آن قریه کشانید.
ملائکۀ رحمت و ملائکۀ عذاب آمدند و دربارهاش نزاع نمودند، [ملائکۀ رحمت میخواستند او را به بهشت ببرند، و ملائکۀ عذاب به دوزخ]، و خداوند به قریۀ که آن شخص به طرف آن روان بود امر کرد که نزدیک شو، و به قریۀ که از آن خارج شده بود، امر کرد که دور شو.
و بعد از آن برای ملائکه گفت که مسافت بین این دو قریه را اندازهگیری کنند، [بعد از اندازهگیری] دیدند که آن شخص به قریۀ که به طرف آن روان بود، یک وجب نزدیکتر است، و همان بود که برای آن شخص آمرزیده شد»
[۳۸۱].
۱۴۵٠- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س، قَالَ: قَالَ النَّبِيُّ ج: «اشْتَرَى رَجُلٌ مِنْ رَجُلٍ عَقَارًا لَهُ، فَوَجَدَ الرَّجُلُ الَّذِي اشْتَرَى العَقَارَ فِي عَقَارِهِ جَرَّةً فِيهَا ذَهَبٌ، فَقَالَ لَهُ الَّذِي اشْتَرَى العَقَارَ: خُذْ ذَهَبَكَ مِنِّي، إِنَّمَا اشْتَرَيْتُ مِنْكَ الأَرْضَ، وَلَمْ أَبْتَعْ مِنْكَ الذَّهَبَ، وَقَالَ الَّذِي لَهُ الأَرْضُ: إِنَّمَا بِعْتُكَ الأَرْضَ وَمَا فِيهَا، فَتَحَاكَمَا إِلَى رَجُلٍ، فَقَالَ: الَّذِي تَحَاكَمَا إِلَيْهِ: أَلَكُمَا وَلَدٌ؟ قَالَ أَحَدُهُمَا: لِي غُلاَمٌ، وَقَالَ الآخَرُ: لِي جَارِيَةٌ، قَالَ: أَنْكِحُوا الغُلاَمَ الجَارِيَةَ وَأَنْفِقُوا عَلَى أَنْفُسِهِمَا مِنْهُ وَتَصَدَّقَا» [رواه البخاری: ۳۴٧۲].
۱۴۵٠- از ابوهریرهسروایت است که گفت: پیامبر خدا جفرمودند: «کسی از دیگری مِلکش را خرید، و آنکه مِلک را خریده بود، در مِلک خود، خُمی را که در آن طلا بود یافت، برای کسی که مِلک را از وی خریده بود گفت: طلایت را از من بگیر، من از تو زمین را خریده بودم نه طلا را.
و کسی که زمین از وی بود گفت: من زمین را به هرچه که در آن بود برایت فروخته بودم.
بالآخره شخصی را حَکَم قرار دادند، شخص حَکَم از آن دو نفر پرسید: آیا فرزند دارید؟ یکی گفت: من پسری دارم، و دیگری گفت: من دختری دارم.
گفت: دختر را برای پسر به نکاح بدهید، و از آن طلاها چیزی را برای آنها بدهید، و بقیه را صدقه کنید»
[۳۸۲].
۱۴۵۱- عَنْ أُسَامَةَ بْنَ زَيْدٍ ب: قيل لَهُ: مَاذَا سَمِعْتَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ جفِي الطَّاعُونِ؟ فَقَالَ أُسَامَةُ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «الطَّاعُونُ رِجْسٌ أُرْسِلَ عَلَى طَائِفَةٍ مِنْ بَنِي إِسْرَائِيلَ، أَوْ عَلَى مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ، فَإِذَا سَمِعْتُمْ بِهِ بِأَرْضٍ، فَلاَ تَقْدَمُوا عَلَيْهِ، وَإِذَا وَقَعَ بِأَرْضٍ، وَأَنْتُمْ بِهَا فَلاَ تَخْرُجُوا، فِرَارًا مِنْهُ» قَالَ أَبُو النَّضْرِ: «لاَ يُخْرِجْكُمْ إِلَّا فِرَارًا مِنْهُ» [رواه البخاری: ۳۴٧۳].
۱۴۵۱- از أُسامه بن زیدبروایت است که کسی از وی پرسید: در مورد (وبا) از پیامبر خدا جچه شنیدهای؟
أُسامهسگفت: پیامبر خدا جفرمودند: «وبا، پلیدی است که بر طائفۀ از بنیاسرائیل – و یا بر مردمی که پیش از شما بودند، فرستاده شده بود، اگر شندید که در سرزمینی (وبا) پیدا شده است، به آنجا نروید، و اگر به جایی پیدا شد که شما در آنجا بودید، جهت گریختن از (وبا)، از آنجا خارج نشوید»
[۳۸۳].
۱۴۵۲- عَنْ عَائِشَةَ ل، زَوْجِ النَّبِيِّ ج، قَالَتْ: سَأَلْتُ رَسُولَ اللَّهِ جعَنِ الطَّاعُونِ، فَأَخْبَرَنِي «أَنَّهُ عَذَابٌ يَبْعَثُهُ اللَّهُ عَلَى مَنْ يَشَاءُ، وَأَنَّ اللَّهَ جَعَلَهُ رَحْمَةً لِلْمُؤْمِنِينَ، لَيْسَ مِنْ أَحَدٍ يَقَعُ الطَّاعُونُ، فَيَمْكُثُ فِي بَلَدِهِ صَابِرًا مُحْتَسِبًا، يَعْلَمُ أَنَّهُ لاَ يُصِيبُهُ إِلَّا مَا كَتَبَ اللَّهُ لَهُ، إِلَّا كَانَ لَهُ مِثْلُ أَجْرِ شَهِيدٍ» [رواه البخاری: ۳۴٧۴].
۱۴۵۲- از عائشهلهمسر پیامبر خدا جروایت است که گفت: دربارۀ (وبا) از پیامبر خدا جپرسیدم.
برایم گفتند که: «[وبا] عذابی است که خداوند متعال بر هر کسی که خواسته باشد میفرستد، و خداوند متعال (وبا) را برای مسلمانان رحمتی قرار داده است، کسی که (وبا) در منطقهاش واقع میگردد و او در آنجا صبر کند و ثواب خود را از خدا بخواهد، و یقین داشته باشد که چیزی به جز از آنچه که خداوند برایش مقدر کرده است به او نمیرسد، [هر وقت که بمیرد] ثواب شهیدی برایش داده میشود»
[۳۸۴].
۱۴۵۳- عَنِ ابْنِ مَسْعُودٍ سقالَ: كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَى النَّبِيِّ ج، يَحْكِي نَبِيًّا مِنَ الأَنْبِيَاءِ، ضَرَبَهُ قَوْمُهُ فَأَدْمَوْهُ، وَهُوَ يَمْسَحُ الدَّمَ عَنْ وَجْهِهِ وَيَقُولُ: «اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِقَوْمِي فَإِنَّهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ» [رواه الخباری: ۳۴٧٧].
۱۴۵۳- از ابن مسعودسروایت است که گفت: گویا همین حالا به طرف پیامبر خدا جنگاه میکنم که ایشان از پیامبری از پیامبران قصه میکردند، که: «قوم وی او را زدند و خون آلود کردند، و در حالی که خون را از روی خود پاک میکرد، دعا نمود و گفت: (خدایا! برای قوم من بیامرز! زیرا اینها نمیدانند»
[۳۸۵].
۱۴۵۴- عَنْ عَبْدِ اللهِ بْنِ عُمَرَ بأَنَّ النَّبِيَّ جقَالَ: «بَيْنَمَا رَجُلٌ يَجُرُّ إِزَارَهُ مِنَ الخُيَلاَءِ، خُسِفَ بِهِ، فَهُوَ يَتَجَلْجَلُ فِي الأَرْضِ إِلَى يَوْمِ القِيَامَةِ» [رواه البخاری: ۳۴۸۵].
۱۴۵۴- از عبدالله بن عمربروایت است که پیامبر خدا جفرمودند:
«شخصی در حالی که ازارش را از روی کبر به زمین میکشید، در زمین فرو رفت، و او تا روز قیامت در زمین فرو میرود»
[۳۸۶].
[۳٧۳] و در صحیح مسلم از ابوهریرهسروایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «و وقتی که دجال میآید با وی چیزی است که مانند بهشت و دوزخ است، و آنچه را که میگوید بهشت است، در حقیقت دوزخ است».
[۳٧۴] حذیفهساز پیامبر خدا جروایت میکند که فرمودند: این شخص کفن دزد بود، و کفن مرده را میدزدید.
[۳٧۵] از احکام و مسائل متلعق به این حدیث آنکه:
۱) وقتی که برای یک خلیفه بعد از خلیفۀ دیگر بیعت شد، خلافت خلیفۀ اول صحیح و خلافت خلیفۀ دوم باطل است، خواه این دو خلیفه در یک شهر باشند، و خواه در دو شهر، خواه خلیفۀ دوم از خلافت خلیفۀ اول خبر داشته باشد، و خواه خبر نداشته باشد.
۲) گرچه در این حدیث نسبت به خلیفۀ دوم چیزی جز بطلان خلافتش نیامده است، ولی در صحیح مسلم از حدیث عرفجهسروایت است که پیامبر خدا جفرمودند که: «گردن دومی را بزنید».
۳) نظر به وافعیت عصر حاضر، علماء تعداد خلفاء را با شروط معینی جواز دادهاند، و محل توضیح این مسأله کتابهای متعلق به احکام سلطان، و طریقۀ نظام سیاسی در اسلام است، کسی که توضیح این مسأله را میخواهد، میتواند به چنین کتابهائی مراجعه کنید.
۴) اطاعت و فرمانبرداری از (ولی امر) واجب است، ولو آنکه وی حقوق مردمان را کما هو حقه اداء نکند، زیرا در این صورت گناه ضایع کردن حقوق بر عهدهاش بوده و خداوند متعال در قیامت حق را به حقدارش میرساند، و با این هم باید از روی نصیحت و انتقاد او را از اعمال خلافش برحذر داشت.
[۳٧۶] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
۱) مراد از این فرمودۀ پیامبر خدا جکه در جواب کسانی که پرسیدند: مقصد شما [از گذشتگان] یهود و نصاری هستند؟ فرمودند: «پس چه کسانی هستند، این است که: مقصد من جز یهود و نصاری مردم دیگری نیست، و در این صورت زمانی میآید و هم اکنون هم آمده است که امت اسلام از یهود و نصاری در تمام شؤون زندگی خود، وجب به وجب و گز به گز پیروی کرده و میکنند.
۲) ابن خالویه میگوید: سوسمار هفت صد سال عمر میکند، و در این مدت آب نمیخورد، و در هر چهل روزی یک قطره بول میکند.
۳) عربها گوشت سوسمار را میخورند و میگویند که شهوت را بسیار قوی میسازد، از نگاه شرعی جمهور علماء خوردن گوشت آن را مباح میدانند، ولی در نزد احناف مکروه است، و تفصیل بیشتر این مسئله قبلا گذشت.
۴) بدترین و تنگترین سوراخها نظر به جثۀ حیوان، سوراخ و آشیانۀ سوسمار است، و با این هم کسانی که فریفتۀ تقلید از بیگانگان شدهاند، از هر کار آنها ولو آنکه منجر به مشاکل و بدبختی برای آنها شود، پیروی میکنند.
۵) ممانعت و بد شمردن پیروی کردن از یهود نصاری در اموری است که مخالف شریعت اسلام باشد، و یا در اموری باشد که اصلا فائدۀ ندارد، ولی آموختن امور با منفعت دنیوی از هرکس که باشد، مطلوب است، چه از یهود و نصاری باشد، و چه از غیر یهود و نصاری از دیگر اصناف غیر مسلمانان.
[۳٧٧] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
۱) از این حدیث چنین دانسته میشود که در روایت کردن از قصص بنیاسرائیل حرج و گناهی نیست، ولی در حدیث دیگری آمده است که روزی عمر بن خطاب چیزی را در حضور پیامبر خدا جاز اخبار بنیاسرائیل میخواند، رنگ ایشان تغییر نمود، ابوبکرسبرای عمرسگفت: مگر نمیبینی که رنگ پیامبر خدا جتغییر کرده است؟ عمرسگفت از غضب خدا و رسولش به خدا پناه میبرم، و از این حدیث چنین دانسته میشود که روایت کردن از بنیاسرائیل جواز ندارد، و در جواب این تعارض علماء گفتهاند که: سبب منع کردن در اول آن بود که احکام شریعت هنوز استقرار نیافته بود، و خوف آن وجود داشت که روایت اخبار بنیاسرائیل سبب اشتباه بین احکام اسلامی و احکام منقول از بنیاسرائیل گردد، ولی بعد از استقرار شریعت که این خوف از بین رفت، در روایت از بنیاسرائیل اجازه داده شد.
۲) دروغ بستن بر پیامبر خدا جاز گناهان کبیرده است، حتی بعضی از علماء آن را کفر میدانند.
۳) روایت حدیث به معنی، با شروطی که علمای حدیث ذکر کردهاند، جواز دارد، و در این وعید داخل نمیگردد.
[۳٧۸] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
۱) رنگ کردن موی سر و رویش در این حدیث نبوی به صیغۀ امر آمده است، و امر گرچه در اصل برای وجوب است، ولی در اینجا برای استحاب و یا ندب است، و نه وجوب، و دلیل آن این است که بعضی از صحابه سر و یا ریش خود را رنگ نمیکردند، و با این هم پیامبر خدا جبرای آنها چیزی نمیگفتند، و اگر این امر برای وجوب میبود، هیچگان پیامبر خدا جدر مقابل ترک واجب سکوت نمیکردند.
۲) به اساس حدیث دیگری که در صحیح مسلم آمده است، از رنگ کردن به رنگ سیاه باید خودداری شود، گرچه در نزد بعضی از علماء رنگ کردن به رنگ سیاه نیز جواز دارد.
۳) رنگ کردن مو به رنگ سیاه برای مجاهد به اتفاق علماء جواز دارد.
[۳٧٩] از احکام و سمائل متعلق به این حدیث آنکه:
۱) مراد از این قول خداوند متعال که: این بندهام بر من سبقت کرد و خودش خود را کشت، این است که این بندهام صبر نکرد، تا به مرگی که بدون اختیارش میباشد، بمیرد.
۲) خودکشی به اتفاق علماء – و همچنین کشتن شخص دیگری به غیر حق – از اشد گناهان کبیره است.
۳) ظاهر حدیث دلالت بر این دارد که اگر کسی خودکشی میکند، از رفتن به بهشت محروم میشود، ولی محروم شدن از بهشت، نسبت به کفار است، علماء میگویند، این وعید شدید نسبت به کسی است که (خودکشی) را حلال بداند، و حلال دانستن خودکشی کفر است، از این سبب از رفتن به بهشت محروم میباشد، و عدۀ دیگری میگویند که: این وعید شدید به سبب تحذیر است، تا کسی به خودکشی اقدام نکند، و عدۀ دیگری میگویند که این محروم شدن است بهتش، محروم شدن از بهشت خاص و معینی است، نه از بهشتی که برای عموم مسلمانها است، و چندین تاویل دیگر، و این تاویلات هرچه که باشد، لا اقل دلالت بر این دارد که (خودکشی) از اشد گناهان کبیره است، و مستحق آتش دوزخ است، و اینکه خداوند متعال از وی عفو میکند، و یا نه؟ چیزی است که به علم غیب است، والله تعالی أعلم.
[۳۸٠] کل را در فارسی کچل میگویند، ولی کچل در فارسی دری کسی است که مفاصل سرینش به خوبی حرکت کرده نتواند، و یا کسی است که پاهایش از یکدیگر دور باشد، و در وقت راه رفتن به صعبوت راه برود، به هر حال مراد از (کَل) و یا (کچل) در اینجا همان کسی است که سرش موی ندارد.
[۳۸۱] از احکام و مسائل متلعلق به انی حدیث آنکه:
۱) توبه سبب سقوط گناهان کبیره میگردد، و این امر در مورد حقوق الله مورد اتفاق است، ولی در مورد حقوق الناس اختلاف نظر وجود دارد، و قواعد شرع دلالت بر آن دارد که حقوق الناس بدون اداء کردن آن، و یا راضی ساختن صاحب آن قابل عفو نیست، و اینکه برای این شخص به مجرد توبه کردن آمرزیده شد، حکمی است که متعلق به شریعت بنیاسرائیل است، و از قواعد شرع اسلامی آن است که اگر در حکمی بین شریعت اسلامی و بین حکمی که از شریعتهای گذشته و از آن جمله شریعت بنیاسرائیل نقل میشود، اختلاف و تعارض موجود بود، حکم منقول از شریعتهای گذشته ترک گردیده و به حکم اسلامی عمل میشود.
و حکم شریعت اسلامی در مورد کسی که مسلمانی را به ناحق و از روی قصد به قتل میرساند، عذاب جاودان است، خداوند متعال میفرماید: ﴿وَمَن يَقۡتُلۡ مُؤۡمِنٗا مُّتَعَمِّدٗا فَجَزَآؤُهُۥ جَهَنَّمُ خَٰلِدٗا فِيهَا وَغَضِبَ ٱللَّهُ عَلَيۡهِ وَلَعَنَهُۥ وَأَعَدَّ لَهُۥ عَذَابًا عَظِيمٗا﴾[النساء: ٩۳]، یعنی: و هرکس که مؤمنی را به عمده به قتل برساند، کیفرش دوزخ است، به طوری که جاودانه در آن میماند، و خداوند بر چنین کسی غضب کرده و بر او لعنت کرده است، و عذاب عظیمی را برایش مهیا ساخته است.
و طوری که در نص قرآن کریم آمده است، کیفر چنین مجرمی دوزخ جاودان، غضب خدا، لعنت خدا، و عذاب عظیمی است، که جز خداوند کسی دیگری اندازۀ آن عذاب را نمیداند، و اینکه دوزخ برای چنین شخصی جاودانه است، معنیاش این است که چنین مجرمی برای همیشه در دوزخ میماند، زیرا بنا به قواعد علم اصول، هر حکمی که مقید به (جاودان) گردد، قابل نسخ و تغییر نیست.
۲) آنچه که ذکرش رفت قول جمهور علماء است، ولی عدۀ از علماء بر این نظر اند که توبۀ قاتل نیز قابل قبول است، زیرا خداوند متعال میفرماید: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَغۡفِرُ أَن يُشۡرَكَ بِهِۦ وَيَغۡفِرُ مَا دُونَ ذَٰلِكَ لِمَن يَشَآءُ﴾[النساء: ۴۸]، یعنی: خداوند شرک را نمیآمرزد، و غیر شرک را برای کسی که بخواهد میآمرزد، و چون گناه خون ناحق کمتر از شرک است، بنابراین قابل بشخایش است.
ولی کسانی که گناه قتل را قابل بخشایش نمیدانند میتوانند بگویند:
اول آنکه: آیۀ (۴۸) سورۀ نساء در مورد حقوق الله، و آیۀ (٩۳) همین سوره در مورد حقوق الناس است، و چون هر یکی در امر خاصی است، بناء باید به هردوی این دو آیۀ کریمه عمل شود، یعنی: گفته شود که هر گناهی که متعلق به حقوق الله است، به استثنای شرک، برای کسی که خدا بخواهد قابل بخشایش است، و گناه قتل نفس که متعلق به حقوق الناس است، همان چیزی است که آیۀ کریمه (٩۳) بر آن تنصیص دارد.
دوم آنکه: آیۀ (۴۸) سورۀ نساء عام است، و چون عام قابل تخصیص است، مانعی نیست که به آیۀ (٩۳) سورۀ نساء تخصیص یافته باشد، یعنی: هر گناهی غیر از شرک قابل بخشیاش است، مگر قتل نفس که جزایش همان چیزی است که آیۀ (٩۳) سورۀ نساء بر آن تنصیص دارد، و دلیل این تخصیص، تقیید آیۀ (٩۳) به خلود است، و از قواعد علم اصول آن است که حکم مقید به خلود قابل تغییر و نسخ نیست.
سوم آنکه: حتی اگر بگوئیم که توبۀ قاتل قابل قبول است، از مهمترین شرط در توبه به اتفاق همۀ علماء این است که: باید از صمیم قلب از گناهی که از آن توبه میکند، پشیمان باشد، و تصمیم قلبی داشته باشد که بعد از این مرتکب آن گناه نشود، و اگر گناهی که مرتکب آن شده است، متعلق به حقوق الناس باشد، یا باید حق شخصی را که بر وی ظلم کرده است اداء نماید، و یا از صاحبت حق بخواهد که حق خود را برایش ببخشد، که اگر بخشید، امید به خداوند است که توبۀ چنین شخصی بعد از ادای حق، و یا بخشیدن صاحب حق بخشیده شود.
و این امر ایجاب میکند که اگر قاتل توبه میکند، باید خود را در اختیار ولی شخص و یا اولیای اشخاصی که آنها را به ناحق کشته است، اختیار دهد، که تا اگر خواسته باشند او را قصاص نمایند، و یا از وی دیت بگیرند، و یا او را بدون مقابل عفو کنند، ولی تا کنون قاتلی که شروط توبه را – خصوصا این شرط اخیر را – به طریق شرعی آن انجام داده باشد، نه دیدهایم و نه شنیدهام، (گر تو دیدی سلام ما برسان).
۲) عالم بر عابد فضیلت دارد، زیرا شخص اول عبادت بر وی غلبه کرده و نظر به عظمت گناه این شخص برایش گفت که گناهانت قابل توبه و بخشایش نیست، ولی آن شخص دیگر با علم خود او را به طرفی رهنمائی کرد که سبب نجات وی و دیگران شد.
۳) حاکم میتواند در وقت تعارض ادله، از قرائن و مرجحات کار بگیرد، زیرا نسبت به قبول و عدم قبول توبۀ این شخص احتمال وجود داشت، ازاین جهت در این مورد از قرینۀ نزدیک بودن به یکی از دو قریه استدلال جستند.
[۳۸۲] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
۱) در مسئلۀ تحکیم در مسائل متنازع فیها بین علماء اختلاف نظر وجود دارد، امام ابوحینه/میگوید: تحکیم در صورتی جواز دراد که نظر محکم با نظر قاضی شرع همان منطقه اختلاف نداشته باشد، امام شافعی و امام مالک رحمهما الله میگویند: اگر محکم قابلیت حکمیت را داشت، حکمش مقبول است، خواه موافق با نظر قاضی شرع همان منطقه باشد و خواه نباشد.
۲) اگر کسی زمین و یا خانۀ را خرید و در آن چیزی یافت، اگر آن چیز از جنس زمین باشد، و یا از لوازم زمین و خانه باشد، متلعق به خریدار است، و اگر از جنس زمین و خانه نباشد، مثلا: طلا و یا نقرۀ باشد، در این صورت اگر دفینۀ قدیمی باشد، متعلق به خریدار است، و اگر دفینۀ جدید باشد، حکمش حکم مال گمشده است که متعلق به صاحبش میباشد، خواه فروشنده باشد، و خواه هر شخص دیگری.
[۳۸۳] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
۱) (وبا) عبارت از مرضی است که همه گیر بوده، و در مدت اندکی سبب مرگ عدۀ زیادی میشود، و (وبا) اسباب زیادی دارد.
۲) در اینکه فرار کردن از (وبا) جواز دارد و یا نه، نظریات مختلفی وجود دارد، از آن جمله اینکه:
أ- از ابوموسی اشعری روایت است که چون (وبا) آمد، اولاد خود را از شهر به بادیه فرستاد.
ب- از اسود بن هلال و از مسروق رحمهما الله روایت است که از (وبا) میگریختند.
ج- از عمرو بن العاص روایت است که گفت: از (وبا) بگریزید، و به دشت و کوه بروید، چون این خبر به معاذسرسید، از این سخن بدش آمد و گفت: (وبا) شهادت و رحمت است، و چیزی است که پیامبر شما به آن دعوت کردهاند، [یعنی: گفتهاند که از (وبا) نگریزید].
د- از ابن مسعودسروایت است که گفت: (وبا) برای کسی که در آن باقی میماند، و برای کسی که از آن میگریزد فتنه و ابتلاء است، زیرا شخصی که میگریزد میگوید: چون از (وبا) گریختم جان سالم بدر بردم، و آنکه در منطقۀ (وبا) میماند میگوید: چون در اینجا ماندم، مردم، [یعنی: اگر بیرون میشدم نمیمردم]، ولی در واقعیت کسی که بیرون شده است، اجلش نرسیده است، و کسی که آنجا انده است، اجلش رسیده است.
هـ- از عائشهلروایت است که گفت: گریختن از (وبا) مانند گریختن از صف جهاد است، [یعنی: همانطوری که فرار از صف جهاد روا نیست، فرار از (وبا) نیز روا نیست].
و- ابوالفرج اصفهانی در کتاب خود نوشته است که: عربها میگویند: اگر کسی به شهری میرود که در آنجا (وبا) میباشد، اگر پیش از داخل شدن به شهر مانند خر عرعر بکشد، از شر (وبا) در امان میماند.
این اقوال بسیاری از علماء در مورد جواز فرار کردن از (وبا) و یا عدم جواز آن است، ولی ظاهر حدیث دلالت بر این دارد که: فرار کردن از (وبا) جواز ندارد، و شاید حکمت این امر دو چیز باشد:
اول آنکه: شخصی که در منطقۀ (وبا) بوده است، شاید مکروب (وبا) را با خود حمل کرده باشد، اگر از آنجا بیرون شده و به منطقۀ سالمی میرود، شاید به امر و اذن خدا آن مکروب به آن منطقه نیز انتقال یابد، و سبب انتشار (وبا) در آن منطقۀ سالم نیز بشود.
دوم آنکه: اگر کسانی که سالم هستند از (وبا) بگریزند، از اشخاصی که به (وبا) گرفتراند چه کسی سرپرستی نموده و آنها را معالجه نموده و به آنها خدمت نماید؟ والله تعالی أعلم.
[۳۸۴] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
۱) از رحمت خداوند متعل بر امت محمدی آنکه: آنچه را که برای امتهای دیگر سبب عذاب قرار داده است، برای این امت سبب رحمت و مغفرت از گناهان گردانیده است.
۲) بنابر آنچه که در این حدیث نبوی شریف آمده است، مردن در منطقۀ وبا به چهار شرط برای شخص مانند مزد شهید میگردد:
شرط اول انکه: (وبا) در منطقهاش واقع شود.
شرط دوم آنکه: در (وبا) صبر کند، و از منطقهاش خارج نشود.
شرط سوم آنکه: ثواب خود را از خدا بخواهد.
شرط چهارم آنکه: یقین داشته باشد که چیزی به جز از آنچه که خداوند برایش مقدر کرده است به او نمیرسد.
۳) گویند اگر کسی با این شروط بمیرد، برایش مزد شهید داده میشود، خواه به سبب (وبا) بمیرد و خواه به سبب دیگری، خواه در وقت (وبا) بمیرد و خواه بعد از (وبا).
۴) بنا به قول اکثر علماء، اگر غرض از بیرون شدن از سرزمین (وبا) تجارت، سیاحت، تداوی و امثال این کارها باشد، باکی ندارد.
[۳۸۵] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
علماء در اینکه مراد از این پیامبری که در مقابل اذیت قوم خود برای آنها دعا میکررد، کدام پیامبر است، اختلاف نظر دارند:
أ- امام ابن حجر/میگوید: احتمال دراد که این پیامبر نوح÷باشد، زیرا قومش او را میزدند، و اذیت میکردنأ، و گلویش را تا جای میفشردند که از هوش میرفت، چون به هوش میآمد، میگفت: الهی! برای قوم من بیامرز، زیرا آنها نمیدانند، ولی امام عینی/میگوید که این احتمال بعید است، زیرا عنوان باب راجع به انبیای بنیاسرائیل است، و نوح÷به مدت بسیار زیادی پیش از قوم بنیاسرائیل زندگی میکرد.
ب- امام قرطبی/بر این نظر است که: مراد از این پیامبر، خود نبی کریم جهستند، ولی امام عینی/به نفس همان دلیل قبلی این نظر را نیز نمیپذیرد.
ولی مراد از آن پیامبر هر پیامبری که باشد، مقصود آن است که نبی کریم میخواستند برای صحابه و دیگران بفهمانند که: انبیاء الله و صالحین در راه دعوت و تبلیغ احکام الهی متحمل زحمات و مشقات وصف نا پذیری شد اند، و با آن هم در مقابل همۀ این پیش آمدهای ناگوار صبر کرده و نا امیده نشدهاند، و در نتیجه خداوند آنها را پیروز ساخته و بر دشمنانشان نصرت داده است، ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِن تَنصُرُواْ ٱللَّهَ يَنصُرۡكُمۡ وَيُثَبِّتۡ أَقۡدَامَكُمۡ﴾[محمد: ٧].
[۳۸۶] گویند این شخص قارون بود، و البته خواه قارون باشد و خواه شخص دیگری، این حدیث دلالت بر این دارد که کبر از گناهان کبیره است.