۳۳- باب: صِفَةِ النَّبِيِّ ج
باب [۳۳]: صفت پیامبر خدا ج
۱۴٧٩- عَنْ عُقْبَةَ بْنِ الحَارِثِ س، قَالَ: صَلَّى أَبُو بَكْرٍ سالعَصْرَ، ثُمَّ خَرَجَ يَمْشِي، فَرَأَى الحَسَنَ يَلْعَبُ مَعَ الصِّبْيَانِ، فَحَمَلَهُ عَلَى عَاتِقِهِ، وَقَالَ: بِأَبِي، شَبِيهٌ بِالنَّبِيِّ لاَ شَبِيهٌ بِعَلِيٍّ " وَعَلِيٌّ يَضْحَكُ [رواه البخاری: ۳۵۴۲].
۱۴٧٩- از عقبه بن حارثسروایت است که گفت: ابوبکرسنماز عصر را خواند و بیرون شد [این واقعه چند روزی بعد از وفات پیامبر خدا جصورت گرفته بود]، حسنسرا دید که با دیگر اطفال بازی میکند.
او را بر شانۀ خود سوار نمود و گفت: پدرم فدایش، او همرنگ پیامبر خدا جاست نه همرنگ علی، و علیسمیخندید [۴٠۵].
۱۴۸٠- عَنْ أَبِي جُحَيْفَةَ س، قَالَ: رَأَيْتُ النَّبِيَّ جوَكَانَ الحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ عَلَيْهِمَا السَّلاَمُ يُشْبِهُهُ، فقيلَ لَهُ: صِفْهُ لِي، قَالَ: «كَانَ أَبْيَضَ، قَدْ شَمِطَ، وَأَمَرَ لَنَا النَّبِيُّ جبِثَلاَثَ عَشْرَةَ قَلُوصًا، قَالَ: فَقُبِضَ النَّبِيُّ جقَبْلَ أَنْ نَقْبِضَهَا» [رواه البخاری: ۳۵۴۴].
۱۴۸٠- از ابوجحیفهسروایت است که گفت: من پیامبر خدا جرا دیدم، حسن بن علی÷همرنگ ایشان بود.
کسی برایش گفت: ایشان را برایم توصیف کن.
گفت: پیامبر خدا جسفید رنگ بودند، و در موهای سیاهشان مویهای سفیدی پیدا شده بود، و آن حضرت جامر کردند تا برای ما سیزده شتر بدهند، ولی پیش از آنکه ما آن شتران را تسلیم شویم، وفات نمودند [۴٠۶].
۱۴۸۱- عَنْ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ بُسْرٍ س، صَاحِبَ النَّبِيِّ ج، قيل لَهُ: أَرَأَيْتَ النَّبِيَّ جكَانَ شَيْخًا؟ قَالَ: «كَانَ فِي عَنْفَقَتِهِ شَعَرَاتٌ بِيضٌ» [رواه البخاری: ۳۵۴۶].
۱۴۸۱- از عبدالله بن بُسرس [۴٠٧]که از صحابههای پیامبر خدا جبود، پرسیده شد که: آیا پیامبر خدا جرا در حالی پیری دیدی؟
گفت: از موهای زیر لبشان چند مویی سفیده شده بود [۴٠۸].
۱۴۸۲- عَنْ أَنَسَ بْنَ مَالِكٍ سقَالَ: «كَانَ النَّبِيَّ جرَبْعَةً مِنَ القَوْمِ، لَيْسَ بِالطَّوِيلِ وَلاَ بِالقَصِيرِ، أَزْهَرَ اللَّوْنِ لَيْسَ بِأَبْيَضَ، أَمْهَقَ وَلاَ آدَمَ، لَيْسَ بِجَعْدٍ قَطَطٍ، وَلاَ سَبْطٍ رَجِلٍ أُنْزِلَ عَلَيْهِ وَهُوَ ابْنُ أَرْبَعِينَ، فَلَبِثَ بِمَكَّةَ عَشْرَ سِنِينَ يُنْزَلُ عَلَيْهِ، وَبِالْمَدِينَةِ عَشْرَ سِنِينَ، وَقُبِضَ وَلَيْسَ فِي رَأْسِهِ وَلِحْيَتِهِ عِشْرُونَ شَعَرَةً بَيْضَاءَ» [رواه البخاری: ۳۵۴٧].
۱۴۸۲- از انس بن مالکسروایت است که گفت: پیامبر خدا جمیانه قد بودند، نه بلند بودند و نه کوتاه، رنگشان گلگون بود، نه سفید بیرنگ بود و نه گندم گون، موهایشان نه مجعد بود و نه ریخته، و هنگامی که وحی بر ایشان نازل گردید چهل ساله بودند، ده سال به مکه ماندند و وحی بر ایشان نازل میشد، و ده سال در مدینه، و هنگام وفات در سر و ریششان بیست موی سفید نبود [۴٠٩].
۱۴۸۳- وَفي رِوايَة عَنْهُ، س، قالَ: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ج«لَيْسَ بِالطَّوِيلِ البَائِنِ، وَلاَ بِالقَصِيرِ، وَلاَ بِالأَبْيَضِ الأَمْهَقِ، وَلَيْسَ بِالْآدَمِ، وَلَيْسَ بِالْجَعْدِ القَطَطِ، وَلاَ بِالسَّبْطِ، بَعَثَهُ اللَّهُ عَلَى رَأْسِ أَرْبَعِينَ سَنَةَ، وذَكَرَ تَمام الحَديث [رواه البخاری: ۳۵۴۸].
۱۴۸۳- و در روایت دیگری از انس بن مالکسآمده است که گفت: پیامبر خدا جنه بسیار بلند قامت بودند و نه کوته قامت، نه سفید بیرنگ و نه گندم گون، نه دارای موی مجعد و نه موی ریخته، در سر چهل سالگی خداوند ایشان را به پیامبری مبعوث ساخت... [و بقیۀ حدیثی را – که قبلا گذشت – روایت کرد].
۱۴۸۴- عَنِ الْبَرَاءِ سقَالَ: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «أَحْسَنَ النَّاسِ وَجْهًا وَأَحْسَنَهُ خَلْقًا، لَيْسَ بِالطَّوِيلِ البَائِنِ، وَلاَ بِالقَصِيرِ» [رواه البخاری: ۳۵۴٩].
۱۴۸۴- از براءسروایت است که گفت: پیامبر خدا جاز همه زیباتر و خوشخویتر بودند، نه بسیار بلند قامت بودند و نه کوتاه قامت.
۱۴۸۵- عَنْ أَنَسٍ سأَنَّهُ سئل: هَلْ خَضَبَ النَّبِيُّ ج؟ قَالَ «لاَ إِنَّمَا كَانَ شَيْءٌ فِي صُدْغَيْهِ» [رواه البخاری: ۳۵۵٠].
۱۴۸۵- از انسسروایت است که از وی سؤال شد که: آیا پیامبر خدا جموهای خود را رنگ میکردند؟
گفت: نه، فقط چند مویی در دو گوشۀ سرشان سفید شده بود.
۱۴۸۶- عَنِ البَرَاءِ بْنِ عَازِبٍ ب، قَالَ: كَانَ النَّبِيُّ ج«مَرْبُوعًا، بَعِيدَ مَا بَيْنَ المَنْكِبَيْنِ، لَهُ شَعَرٌ يَبْلُغُ شَحْمَةَ أُذُنِهِ، رَأَيْتُهُ فِي حُلَّةٍ حَمْرَاءَ، لَمْ أَرَ شَيْئًا قَطُّ أَحْسَنَ مِنْهُ» [رواه البخاری: ۳۵۵۱].
۱۴۸۶- از براء بن عازببروایت است که گفت: پیامبر خدا جمیانه قد بودند، بین شانههایشان فراخ بود، و موهایشان تا دو نزمۀ گوش میرسید، ازار و ردای را پوشیده بودند که خطهای سرخی داشت، و هیچ کسی را زیباتر از ایشان ندیده بودم.
۱۴۸٧- وَفي رِوايةٍ عَنْهُ، س: أَنَّهُ قيل له: أَكَانَ وَجْهُ النَّبِيِّ ج، مِثْلَ السَّيْفِ؟ قَالَ: لاَ بَلْ مِثْلَ القَمَرِ» [رواه البخاری: ۳۵۵۲].
۱۴۸٧- و در روایت دیگری از براءسآمده است که برایش گفته شد: آیا [تابش] روی پیامبر خدا جمانند [تابش] شمشیر بود؟
گفت: نه، بلکه [در زیبائی و روشنی] مانند ماهتاب بود.
۱۴۸۸- عَنْ أَبِي جُحَيْفَةَ س: أَنَّهِ رَأَي النَّبِيِّ جبِالبَطْحَاءِ وَبَيْنَ يَدَيْهِ عَنَزَةٌ، قَدْ تَقَدَّمَ هذا الحَديث، وفي هذِهِ الرِّوايَة قاَل: فَجَعَلُوا النَّاسُ يَأْخُذُونَ يَدَيْهِ فَيَمْسَحُونَ بِهَا وُجُوهَهُمْ، قَالَ فَأَخَذْتُ بِيَدِهِ فَوَضَعْتُهَا عَلَى وَجْهِي فَإِذَا هِيَ أَبْرَدُ مِنَ الثَّلْجِ وَأَطْيَبُ رَائِحَةً مِنَ المِسْكِ» [رواه البخاری: ۳۵۵۳].
۱۴۸۸- روایت است که ابو جُحَیفَهسپیامبر خدا جرا در بطحاء دید، و در پیش رویشان عصای نیزه داری بود، ... این حدیث قبلا گذشت، و در این روایت آمده است که گفت: مردم دستهای پیامبر خدا جرا میگرفتند و بر روی خود میکشیدند، و من نیز دست پیامبر خدا جرا گرفتم و بر روی خود گذاشتم، دستهایشان یختر از برف و خوش بویتر از مُشک بود [۴۱٠].
۱۴۸٩- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س، أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج، قَالَ: «بُعِثْتُ مِنْ خَيْرِ قُرُونِ بَنِي آدَمَ، قَرْنًا فَقَرْنًا، حَتَّى كُنْتُ مِنَ القَرْنِ الَّذِي كُنْتُ فِيهِ» [رواه البخاری: ۳۵۵٧].
۱۴۸٩- از ابوهریرهسروایت است که گفت: پیامبر خدا جفرمودند: «در بهترین نسلهای بنیآدم از یک نسل به نسل دیگر منتقل گردیدم، تا اینکه دراین قرنی که هستم، به دنیا آمدم» [۴۱۱].
۱۴٩٠- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ ب، «أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج، كَانَ يَسْدِلُ شَعَرَهُ، وَكَانَ المُشْرِكُونَ يَفْرُقُونَ رُءُوسَهُمْ، فَكَانَ أَهْلُ الكِتَابِ يَسْدِلُونَ رُءُوسَهُمْ، وَكَانَ رَسُولُ اللَّهِ جيُحِبُّ مُوَافَقَةَ أَهْلِ الكِتَابِ فِيمَا لَمْ يُؤْمَرْ فِيهِ بِشَيْءٍ، ثُمَّ فَرَقَ رَسُولُ اللَّهِ جرَأْسَهُ» [رواه البخاری: ۳۵۵۸].
۱۴٩٠- از ابن عباسبروایت است که پیامبر خدا جموهای خود را بر روی [پیشانی] رها میکردند، ولی مشرکین موهای خود را از فرق سر دو حصه میکردند، و اهل کتاب موهای خود را رها میکردند.
و پیامبر خدا جدر مواردی که امر به چیز معینی نمیشدند، موافقت با اهل کتاب را دوست میداشتند [۴۱۲]، و بعد از [آنکه مشرکین از بین رفتند] ایشان موهای سر خود را دو حصه کردند [۴۱۳].
۱۴٩۱- عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَمْرٍو ب، قَالَ: «لَمْ يَكُنِ النَّبِيُّ جفَاحِشًا وَلاَ مُتَفَحِّشًا، وَكَانَ يَقُولُ: «إِنَّ مِنْ خِيَارِكُمْ أَحْسَنَكُمْ أَخْلاَقًا» [رواه البخاری: ۳۵۵٩].
۱۴٩۱- از عبدالله بن عمروبروایت است که گفت: پیامبر خدا جفاحش و متفحش نبودند، و همیشه میفرمودند که: «بهترین شما خوش اخلاقترین شما است» [۴۱۴].
۱۴٩۲- عَنْ عَائِشَةَ ل، أَنَّهَا قَالَتْ: «مَا خُيِّرَ رَسُولُ اللَّهِ جبَيْنَ أَمْرَيْنِ إِلَّا أَخَذَ أَيْسَرَهُمَا، مَا لَمْ يَكُنْ إِثْمًا، فَإِنْ كَانَ إِثْمًا كَانَ أَبْعَدَ النَّاسِ مِنْهُ، وَمَا انْتَقَمَ رَسُولُ اللَّهِ جلِنَفْسِهِ إِلَّا أَنْ تُنْتَهَكَ حُرْمَةُ اللَّهِ، فَيَنْتَقِمَ لِلَّهِ بِهَا» [رواه البخاری: ۳۵۶٠].
۱۴٩۲- از عائشهلروایت است که گفت: پیامبر خدا جبین هیچ دو کاری مخیر نشدند مگر آنکه اگر گناهی در آن نمیبود، آسانترین آن را اختیار میکردند، و اگر گناهی در آن کار [آسانتر] میبود، نسبت به همگان از آن بیشتر دوری میجستند [۴۱۵].
و پیامبر خدا جدر مورد خود هرگز از کسی انتقام نگرفتند، ولی اگر به حرمات و احکام خدا بیاحترامی مىشد، حدود خدا را جاری میساختند [۴۱۶].
۱۴٩۳- عَنْ أَنَسٍ س، قَالَ: «مَا مَسِسْتُ حَرِيرًا وَلاَ دِيبَاجًا أَلْيَنَ مِنْ كَفِّ النَّبِيِّ ج، وَلاَ شَمِمْتُ رِيحًا قَطُّ أَوْ عَرْفًا قَطُّ أَطْيَبَ مِنْ رِيحِ أَوْ عَرْفِ النَّبِيِّ ج» [رواه البخاری: ۳۵۶۲].
۱۴٩۳- از انسسروایت است که گفت: هیچ ابریشم و دیباجی را به ملایمی دست پیامبر خدا جلمس نکردم، و هیچ عطر و خوشبوئی را از بوی پیامبر خدا جخوشبوتر نیافتم.
۱۴٩۴- عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الخُدْرِيِّ س، قَالَ: كَانَ النَّبِيُّ ج«أَشَدَّ حَيَاءً مِنَ العَذْرَاءِ فِي خِدْرِهَا» [رواه البخاری: ۳۵۶۲].
۱۴٩۴- از ابوسعید خدریسروایت است که گفت: پیامبر خدا جاز دختر بِکر در سرا پردهاش، با حیاتر بودند [۴۱٧].
۱۴٩۵- وَفي رواية: وَإِذَا كَرِهَ شَيْئًا عُرِفَ في وَجْهِهِ [رواه البخاری: ۳۵۶۲].
۱۴٩۵- و در روایت دیگری آمده است که گفت: ...و اگر از چیزی بدشان میآمد، از چهرۀشان نمایان میشد [۴۱۸].
۱۴٩۶- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س، قَالَ: «مَا عَابَ النَّبِيُّ جطَعَامًا قَطُّ، إِنِ اشْتَهَاهُ أَكَلَهُ وَإِلَّا تَرَكَهُ» [رواه البخاری: ۳۵۶۳].
۱۴٩۶- از ابوهریرهسروایت است که گفت: پیامبر خدا جهیچ طعامی را در هیچگاه بد نگفتند، اگر خوششان میآمد میخوردند، و اگر خوششان نمیآمد، ترکش میکردند.
۱۴٩٧- عَنْ عَائِشَةَ ل، أَنَّ النَّبِيَّ ج، كَانَ «يُحَدِّثُ حَدِيثًا لَوْ عَدَّهُ العَادُّ لَأَحْصَاهُ» [رواه البخاری: ۳۵۶٧].
۱۴٩٧- از عائشهلروایت است که پیامبر خدا جطوری سنجیده سخن میگفتند که اگر کسی میخواست سخنانشان را بشمرد، شمرده میتوانست [۴۱٩].
۱۴٩۸- وَعَنْهَا لقالَتْ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ جلَمْ يَكُنْ يَسْرُدُ الحَدِيثَ كَسَرْدِكُمْ [رواه البخاری: ۳۵۶۸].
۱۴٩۸- و از عائشهلروایت است که گفت: پیامبر خدا جمثل شما این چنین پیاپی سخن نمیگفتند [۴۲٠].
[۴٠۵] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) آنچه که از آن در گفتۀ ابوبکر صدیق به این تعبیر شده است که: (پدرم فدایش)، در لفظ حدیث نبوی شریف (بابی) میباشد، و این لفظ به دو معنی میآید، یکی همین معنی که به آن ترجمه شده است، یعنی: (پدرم فدایش)، و دیگری آنکه: (به سر پدرم قسم)، گرچه استعمال هر یک از این دو معنی در اینجا صحیح است، ولی شاید معنی اول بهتر و صحیحتر باشد، زیرا قسم خوردن به پدران از نگاه شرعی بدون اشکال نیست. ۲) این سخن ابوبکر صدیقسبرای حسنسکه: (پدرم فدایش)، دلالت بر این دارد که ابوبکر صدیقسعلاقه و محبت خاصی نسبت به خاندان نبوت داشت، و البته باید چنین باشد، و همۀ مسلمانان خاندان نبوت را از خود و اهل و اولاد خود بیشتر دوست دارند. ۳) وقتی که ابوبکر صدیقساین سخن را گفت، حسنسهفت ساله بود، و اینکه علیساز این سخن خوشش آمده و میخندید، دلالت بر این دارد که وی نظر ابوبکر صدیقسرا تائید میکرد. ۴) حسنسشباهت کاملی به پیامبر خدا جداشت، و کسی که به صحبت پیامبر خدا جمشرف نشده بود، اگر ایشان را در خواب میدید، و میگفت: کسی را که بخواب دیدم، شبیه حسنسبود، سخنش را باور میکردند. ۵) پنج نفر به پیامبر خدا جشباهت زیادی داشتند، که عبارت بودند از: جعفر بن ابی طالب، حسن بن علی، قثم بن عباس، ابوسفیان بن حارث، و سائب بن عبید، رضی الله تعالی عنهم جمعیا. ۶) در (المرآة) آمده است که: أنس بن ربیعه بن مالک بیاضی در صورت و سیرت خود شباهت بسیار زیادی به پیامبر خدا جداشت، از این جهت هر وقت که أنس بن مالک با او ملاقی میشد او را در آغوش میگرفت و گریه میکرد، و میگفت: کسی که میخواهد به طرف پیامبر خدا جنگاه کند، به طرف این شخص نگاه کند، چون خبرش به معاویه بن ابی سفیانسرسید، او را نزد خود طلبید، چون به نزدش رسید برخاست و او را در آغوش گرفت، و بین چشمهایش را بوسید، و برایش مال و زمین داد، أنس بن ربیعه/مال را پس داد، و زمین را قبول کرد. [۴٠۶] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) از این دانسته میشود که پیامبر خدا جاین شترها را برایشان اندکی پیش از وفات خود داده بودند، و در حدیث دیگری آمده است که ابوجحیفه با همراهان خود در حجة الوداع اشتراک نموده بود. ۲) در روایت دیگری آمده است که ابوجحیفهسگفت: و هنگامی که ابوبکرسبه خلافت رسید گفت: کسی که در نزد پیامبر خدا جچیزی دارد، نزد من بیاید، نزدش رفتم و موضوع را برایش گفتم، امر کرد تا آن شتران را برای ما بدهند. [۴٠٧] وی عبدالله بن بسیر بن منصور مازنی است، پیامبر خدا جدست مبارک خود را بر سرش کشیده و به حق او دعا کردند، خودش، و پدرش، و مادرش، و برادرش عطیه، و خواهرش صماء، همگی صحابه بودند، در سال هشتاد و هشت هجری وفات نمود، و او آخرین کسی از صحابه است که در شام وفات کرده است، (أسد الغابه: ۳/ ۱۲۵۴). [۴٠۸] گویند: تعداد موهای سفید پیامبر خدا جهفده مو بود، و بعضیها تعداد موهای سفید را چیزی بیشتر از این گفتهاند، و مشخصات کامل پیامبر خدا ج را امام ترمذی/در کتاب پر ارج خویش به نام (الشمائل المحمدیه) جمع کرده است، و خداوند متعال مرا توفیق عنایت بخشید که این کتاب را تحت عنون (شمائل و اوصاف سید المرسلین) ترجمه نمایم، و آمید است به زودی این کتاب از چاپ برآید، و در دسترس دوستداران نبی کریم جقرار گیرد. [۴٠٩] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) از ظاهر این حدیث چنین دانسته میشود که عمر آن حضرت جشصت سال بود، در صورتی که عمر ایشان به طور ثابت و یقین (شصت و سه سال) بوأ، و قبلا در حدیث وفات پیامبر خدا جدر این موضوع به تفصل بیشتری سخن گفتیم، به شرح حدیث شماره (۱۴٧٧) مراجعه شود. ۲) اینکه انسسچنین گفته است، سببش این است که وی مدت نزول وحی درم مکه را بیان میکند، نه مدت بقای پیامبر خدا جدر مکه را، و طوری که معروف است، در شش ماه اول بعثت، برای پیامبر خدا جرؤیاهای صالحۀ ظاهر میگردید، و در مدت (دو سال و نیم) دیگر – بنا به بعضی روایات – وحی به طور کامی قطع گردیده بود، که مجموع مدت قطع وحی (سه سال) میشود، و به این طریق مدت نزول و استمرار وحی در مکه ده سال، ولی بقای پیامبر خدا جهمان (شصت و سه سال) میشود، و بنابراین بین روایات از نگاه مدت عمر پیامبر خدا جاختلافی وجود ندارد. [۴۱٠] قابل تذکر است که سردی دست در هوای گرم دلالت بر سلامت جسم دارد، و دیگر اینکه خوشبوئی پیامبر خدا جطبیعی بود، یعنی: بدون آنکه خوشبوئی استعمال کرده باشند، بوی خوشی داشتند، تا جائی که اگر به راهی میرفتند بوی خوششان در آن راه باقی میماند، و کسی که بعد از ایشان از آن راه میگذشت، میدانست که پیامبر خدا جاز آن راه عبور کردهاند. [۴۱۱] (قرن) عبارت از مجموع مردمی است که در یکجا زنگی میکنند، اینکه مدت یک قرن چند سال است، نظرات متفاوتی وجود دارد، بعضی میگویند که یک (قرن) صد سال است، و همین نظر مشهورتر است، و عدۀ آن را هفتاد سال، و گروه دیگری، چهل سال، و بالآخره مردمی آن را سی سال میدانند. [۴۱۲] زیرا اهل کتاب نسبت به مشرکین به حق نزدیکتر بودند، و از این جهت است که نکاح گرفتن از آنها روا است، و ذبح دستشان حلال است. [۴۱۳] و این دلیل برای کسانی است که شریعت گذشتگان را برای امت اسلامی شریعت میدانند، و البته به این شرط که مخالفتی با شریعت اسلامی نداشته باشد، و اگر مخالفت داشت، - طوری که قبلا به آن اشاره نمودیم – شریعت گذشتگان ترک گردیده و به شریعت اسلامی عمل میگردد. [۴۱۴] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) فاحش کسی است که فحش گفتن برایش سجیه و طبیعت باشد، و متفحش کسی است که فحش گفتن برایش کسبی و تکلفی باشد، پس معنی حدیث این است که پیامبر خدا جنه به طور طبیعی فحش گو بودند و نه به طور اکتسابی، یعنی: هیچ وقت و در هیچ حالتی، و برای هیچ کسی فحش نمیگفتند. ۲) طوری که گفتهاند: حسن خلق و اجتناب از رذائل صفات انبیاء الله و اولیاء الله است، و پیامبر خدا جدر این زمینه – و در هر زمینۀ نیک دیگری – سرور و سردار همگان بودند، در صحیح مسلم از عائشهلروایت است که گفت: اخلاق پیامبر خدا جقرآن بود، آنچه که مورد غضب قرآن بود، مورد غضب ایشان نیز بود، و آنچه که مورد رضایت قران بود، مورد رضایت ایشان هم بود، و البته کسی که مربیاش ذات ذو الجلال و دستور کارش قرآن مجید باشد، باید اخلاقش چنین باشد، پیامبر خدا جمیفرمایند: «أدبني ربي فأحسن تأديبي»یعنی: مرا پروردگار ادب آموخت، و خوب ادب آموخت. [۴۱۵] از اولین باری که به ترجمۀ احادیث نبوی شریف در مختصر صحیح البخاری پرداختم، حدود ده سال میگذرد، در این مدت به توفیق الهی موفق شم تا همین اسلوب را در امور زندگیام تا جای که در مقدورم بود، به کار ببندم، و از تجربۀ بارها بار برایم ثابت شده است که این اسلوب بهترین اسلوب زندگی، نه تنها برای خود شخص، بلکه برای همه کسانی است که در خانه، و در محیط کار، و در محیط اجتماع با وی سر و کار دارند، شما برای یک مدتی این اسلوب را تجربه کنید، و نتیجۀ آن را به طور عملی آزمایش کنید. [۴۱۶] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) اینکه عائشهلمیگوید که پیامبر خدا جدر مورد خود هرگز از کسی انتقام نگرفتند، مثالهای بسیاری دارد، از آن جمله اینکه شخص بادیه نشینی ردایشان را آنچنان به شدت کش کرد که اثر آن بر گردنشان نشست، و با آن هم به علاوه آنکه از وی انتقام نگرفتند، بلکه امر کردند تا یک یا دو شتر بار نیز برایش بدهند. ۲) اینکه پیامبر خدا جاحکام و حدود خدا را در همه حال جاری میساختند، شواهد بسیاری دارد، از آن جمله اینکه فرمودند: «وَايْمُ اللَّهِ، لَوْ أَنَّ فَاطِمَةَ بِنْتَ مُحَمَّدٍ سَرَقَتْ لَقَطَعْتُ يَدَهَا»، یعنی: به خداوند سوگند، اگر فاطمه دختر محمد – که دختر خودشان باشد – دزدی میکرد، دستش را قطع میکردم، و این سخن را هنگامی گفتند که شخصی آمده بود تا از زنی که دزدی کرده بود، شفاعت نماید که دستش را قطع نکنند. [۴۱٧] و البته دختر بکر به طبیعت خود با حیاء است، و هنگامی که در سرا پردهاش میباشد، با حیاءتر است، و پیامبر خدا جاز دختر بکر در سرا پردهاش نیز با حیاءتر بودند، و طوری که در حدیث نبوی شریف آمده است، حیاء شعبۀ از ایمان است، و احتیاج به ذکر نیست که پیامبر خدا جدر همۀ صفات پسندیده به مرحلۀ کمال رسیده و در مقام بالاتری از همگان قرار داشتند. [۴۱۸] یعنی: از غایت حیا، از بدی آن چیز به زبان خود چیزی نمیگفتند، ولی از رنگ چهرۀشان نمایان میشد، که از فلان چیز بدشان آمده است. [۴۱٩] و از همین سبب بود که صحابهشتوانستند سخنان گهر بارشان را به خاطر سپرده و برای آیندگان برسانند، و البته اگر سخنان ایشان مانند سخنان افراد عادی دیگر میبود، این کار به هیچ وجه امکان پذیر نبود. [۴۲٠] یعنی: سخن زدن پیامبر خدا جسنجیده و واضح بود، و این طور نبود که پیاپی و یکسر سخن بزنند، و سبب این گفتۀ عائشهلاین بود که ابوهریرهسدر پهلوی خانۀ عائشهلنشسته بود، و پیاپی سخن میگفت، عائشه این نوع سخن زدن ابوهریره ناپسند دانسته و برایش چنین گفت.