۳- «باب»
باب [۳]
۱۴٠۶- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ ب، عَنِ النَّبِيِّ ج، قَالَ: «إِنَّكُمْ مَحْشُورُونَ حُفَاةً عُرَاةً غُرْلًا، ثُمَّ قَرَأَ: ﴿كَمَا بَدَأۡنَآ أَوَّلَ خَلۡقٖ نُّعِيدُهُۥۚ وَعۡدًا عَلَيۡنَآۚ إِنَّا كُنَّا فَٰعِلِينَ﴾، وَأَوَّلُ مَنْ يُكْسَى يَوْمَ القِيَامَةِ إِبْرَاهِيمُ، وَإِنَّ أُنَاسًا مِنْ أَصْحَابِي يُؤْخَذُ بِهِمْ ذَاتَ الشِّمَالِ، فَأَقُولُ أَصْحَابِي أَصْحَابِي، فَيَقُولُ: إِنَّهُمْ لَمْ يَزَالُوا مُرْتَدِّينَ عَلَى أَعْقَابِهِمْ مُنْذُ فَارَقْتَهُمْ، فَأَقُولُ كَمَا قَالَ العَبْدُ الصَّالِحُ»: ﴿وَكُنتُ عَلَيۡهِمۡ شَهِيدٗا مَّا دُمۡتُ فِيهِمۡ...﴾- إِلَى قَوْلِهِ - ﴿..ٱلۡحَكِيمُ﴾[رواه البخاری: ۳۳۴٩].
۱۴٠۶- از ابن عباسباز پیامبر خدا جروایت است که فرمودند:
«شما [در روز قیامت] در حالتی حشر میشوید، که پای شما برهنه، تن شما برهنه، و بدون ختنه هسیتد».
بعد از آن این آیۀ کریمه را تلاوت نمودند: «به همان شکلی که مردمان را بار اول خلق نمودیم، به همان شکل آنها را [بعد از مرگ] زنده میکنیم، و این وعدۀ ما است، و ما این کار را خواهیم کرد».
و اولین کسی که در روز قیامت پوشانده میشود، ابراهیم÷است، و مردمانی از صحابۀ من به طرف چپ کشانده میشوند، [یعنی: به طرف دوزخ برده میشوند] میگویم: اینها صحابههای من هستند، اینها صحابههای من هستند.
گفته میشود: از روزی که از آنها مفارقت نمود به عقب رجعت نمودند، [یعنی به کفر برگشتند] و من چیزی را میگویم که بندۀ صالح [عیسی بن مریم÷]گفت: «تا وقتی که در بین آنها بودم نگهبانشان بودم، و چون مرا از بین آنها گرفتی تو خودت بر آنها نگهبان بودی، اگر آنها را عذاب میکنی بندگان تو هستند، و اگر آنها را میآمرزی پس خودت بر همه چیز غالب و با حکمت هستی» [۳۲۸].
۱۴٠٧- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س، عَنِ النَّبِيِّ ج، قَالَ: «يَلْقَى إِبْرَاهِيمُ أَبَاهُ آزَرَ يَوْمَ القِيَامَةِ، وَعَلَى وَجْهِ آزَرَ قَتَرَةٌ وَغَبَرَةٌ، فَيَقُولُ لَهُ إِبْرَاهِيمُ: أَلَمْ أَقُلْ لَكَ لاَ تَعْصِنِي، فَيَقُولُ أَبُوهُ: فَاليَوْمَ لاَ أَعْصِيكَ، فَيَقُولُ إِبْرَاهِيمُ: يَا رَبِّ إِنَّكَ وَعَدْتَنِي أَنْ لاَ تُخْزِيَنِي يَوْمَ يُبْعَثُونَ، فَأَيُّ خِزْيٍ أَخْزَى مِنْ أَبِي الأَبْعَدِ؟ فَيَقُولُ اللَّهُ تَعَالَى: «إِنِّي حَرَّمْتُ الجَنَّةَ عَلَى الكَافِرِينَ، ثُمَّ يُقَالُ: يَا إِبْرَاهِيمُ، مَا تَحْتَ رِجْلَيْكَ؟ فَيَنْظُرُ، فَإِذَا هُوَ بِذِيخٍ مُلْتَطِخٍ، فَيُؤْخَذُ بِقَوَائِمِهِ فَيُلْقَى فِي النَّارِ» [رواه البخاری: ۳۳۵٠].
۱۴٠٧- از ابوهریرهساز پیامبر خدا جروایت است که فرمودند:
«ابراهیم÷پدر خود (آذر) را در روز قیامت در حالی که رویش قیر اندود و غبار آلود است ملاقات میکند.
ابراهیم÷برایش میگوید: مگر به تو نگفته بودم که از من مخالفت مکن؟
پدرش میگوید: امروز از تو نافرمانی نمیکنم.
ابراهیم÷میگوید: الهی! تو برایم وعده کرده بودی که در روز رستاخیر مرا خار و ذلیل نگردانی، و کدام ذلت و خواری بدتر از این است که پدرم از رحمت تو دور باشد.
خداوند برایش میگوید: من جنت را بر کافران حرام کردهام، بعد از آن گفته میشود که ای ابراهیم! در زیر پایت چیست؟
چون نظر میکند کفتار گل آلود و چتلی را مشاهده میکند، و همان است که از دست و پای آن کفتار گرفته شده و به دوزخ انداخته میشود» [۳۲٩].
۱۴٠۸- وَعَنْهُ سقالَ: قِيلَ يَا رَسُولَ اللَّهِ: مَنْ أَكْرَمُ النَّاسِ؟ قَالَ: «أَتْقَاهُمْ» فَقَالُوا: لَيْسَ عَنْ هَذَا نَسْأَلُكَ، قَالَ: «فَيُوسُفُ نَبِيُّ اللَّهِ، ابْنُ نَبِيِّ اللَّهِ، ابْنِ نَبِيِّ اللَّهِ، ابْنِ خَلِيلِ اللَّهِ» قَالُوا: لَيْسَ عَنْ هَذَا نَسْأَلُكَ، قَالَ: «فَعَنْ مَعَادِنِ العَرَبِ تَسْأَلُونِ؟ خِيَارُهُمْ فِي الجَاهِلِيَّةِ خِيَارُهُمْ فِي الإِسْلاَمِ، إِذَا فَقُهُوا» [رواه البخاری: ۳۳۵۳].
۱۴٠۸- و از ابوهریرهسروایت است که گفت: کسی گفت که: یا رسول الله! گرامیترین مردمان کیست؟
فرمودند: «با تقویترین آنها».
گفتند: از این چیز از شما نپرسیدیم.
فرمودند: «پس یوسف نبی الله، ابن نبی الله، ابن نبی الله، ابن خلیل الله است».
گفتند: از این چیز از شما نپرسیدیم.
فرمودند: «پس از اصل عرب میپرسید؟ بهترین آنها در اسلام بهترین آنها در جاهلیت هستند، اگر مسائل دین را بیاموزند» [۳۳٠].
۱۴٠٩- عَنْ سَمُرَةُ بْنِ جُنْدُبِ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «أَتَانِي اللَّيْلَةَ آتِيَانِ، فَأَتَيْنَا عَلَى رَجُلٍ طَوِيلٍ، لاَ أَكَادُ أَرَى رَأْسَهُ طُولًا، وَإِنَّهُ إِبْرَاهِيمُ عَلَيْهِ سَلَّام» [رواه البخاری: ۳۳۵۴].
۱۴٠٩- از سمره بن جندسروایت است که پیامبر خدا جفرمودند: «شب گذشته دو نفر نزدم آمدند، و با هم به نزد شخص بلند قامت – که نزدیک بود از بلند قامتی سرش را دیدهنتوانم – رفتیم، و او ابراهیم÷بود».
۱۴۱٠- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ بقالَ: قالَ رَسُولٍ اللهِ ج«أَمَّا إِبْرَاهِيمُ فَانْظُرُوا إِلَى صَاحِبِكُمْ، وَأَمَّا مُوسَى فَجَعْدٌ آدَمُ عَلَى جَمَلٍ أَحْمَرَ مَخْطُومٍ بِخُلْبَةٍ كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَيْهِ انْحَدَرَ فِي الوَادِي» [رواه البخاری: ۳۳۵۵].
۱۴۱٠- از ابن عباسبروایت است که پیامبر خدا جفرمودند: «[اگر میخواهید شمائل] ابراهیم÷را بدانید، به طرف من نگاه کنید.
و هرچه که موسی÷است، شخص مجعد و گندم گونی است، و بالای شتر سرخی که به ریسمانی مهار شده است سوار است، گویا همین حالا به طرفش نظر میکنم که [سوار بر شتر] به طرف دره روان است» [۳۳۱].
۱۴۱۱- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «اخْتَتَنَ إِبْرَاهِيمُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَهُوَ ابْنُ ثَمَانِينَ سَنَةً بِالقَدُّومِ» [رواه البخاری: ۳۳۵۶].
۱۴۱۱- از ابوهریرهسروایت است که گفت: پیامبر خدا جفرمودند که: ابراهیم÷در سن هشتاد سالگی به تیشه خود را ختنه کرد» [۳۳۲].
۱۴۱۲- وَعنْهُ في رواية: (بِالْقَدُومِ) مُخَفَّفَةً [رواه البخاری: ۳۳۵۶].
۱۴۱۲- تکرار حدیث گذشته است با اختلافی در تعبیر از (تیشه) در عربی، که در روایت اولی به (قَدُّوْم) [به تشدید دال]، و در روایت دومی به (قَدُوْم) [به تخفیف دال]، تعبیر شده است [۳۳۳].
۱۴۱۳- وَعَنْهُ س، قَالَ: قَالَ رَسُوُلُ اللهِ ج: «لَمْ يَكْذِبْ إِبْرَاهِيمُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ إِلَّا ثَلاَثَ كَذَبَاتٍ، ثِنْتَيْنِ مِنْهُنَّ فِي ذَاتِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ، قَوْلُهُ ﴿إِنِّي سَقِيمٞ﴾. وَقَوْلُهُ: ﴿بَلۡ فَعَلَهُۥ كَبِيرُهُمۡ هَٰذَا﴾. وَقَالَ: بَيْنَا هُوَ ذَاتَ يَوْمٍ وَسَارَةُ، إِذْ أَتَى عَلَى جَبَّارٍ مِنَ الجَبَابِرَةِ، فَقِيلَ لَهُ: إِنَّ هَا هُنَا رَجُلًا مَعَهُ امْرَأَةٌ مِنْ أَحْسَنِ النَّاسِ، فَأَرْسَلَ إِلَيْهِ فَسَأَلَهُ عَنْهَا، فَقَالَ: مَنْ هَذِهِ؟ قَالَ: أُخْتِي، فَأَتَى سَارَةَ وَذَكَرَ باقي الحَديث [رواه البخاری: ۳۳۵۸ وانظر حديث رقم: ۲۲۱٧].
۱۴۱۳- و از ابوهریرهسروایت است که گفت: پیامبر خدا جفرمودند:
«ابراهیم÷دروغ نگفت مگر سه بار، دو دروغ از آن سه دروغ، خاص به جهت خدا بود:
[اولین دروغش این بود که] گفت: «من مریض هستم» [۳۳۴].
[و دومین دروغش این بود] که گفت: «بلکه این کار را بت کلان کرده است» [۳۳۵].
[و سومین دروغش آن بود که] «روزی در حالی که با (ساره) سفر میکرد به یکی از ستمگران رسید، برای آن ستمگر خبر دادند که اینجا شخصی است که زیباترین زن جهان همراه او است، شخصی را به عقبش فرستاد و از و پرسید: این زن کیست؟
گفت: خواهر من است، و نزد ساره آمد و باقی حدیث را ذکر نمود...» [۳۳۶].
۱۴۱۴- وقَدْ تَقَدَّم حَديثُ أُمِّ شَرِيكٍ ل، أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج، «أَمَرَ بِقَتْلِ الوَزَغِ، وَقَالَ: كَانَ يَنْفُخُ عَلَى إِبْرَاهِيمَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ» [رواه البخاری: ۳۳۵٩].
۱۴۱۴- حدیث (أم شریک)لدر بارۀ اینکه پیامبر خدا جبه کشتن چلپاسه امر نمودند، قبلا گذشت، و در این روایت این هم آمده است که: «و همین چلپاسه بود که بر آتش ابراهیم÷پف میکرد» [۳۳٧].
۱۴۱۵- عَنِ ابْنُ عَبَّاسٍ س: أَوَّلَ مَا اتَّخَذَ النِّسَاءُ المِنْطَقَ مِنْ قِبَلِ أُمِّ إِسْمَاعِيلَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ، اتَّخَذَتْ مِنْطَقًا لِتُعَفِّيَ أَثَرَهَا عَلَى سَارَةَ، ثُمَّ جَاءَ بِهَا إِبْرَاهِيمُ وَبِابْنِهَا إِسْمَاعِيلَ وَهِيَ تُرْضِعُهُ، حَتَّى وَضَعَهُمَا عِنْدَ البَيْتِ عِنْدَ دَوْحَةٍ، فَوْقَ زَمْزَمَ فِي أَعْلَى المَسْجِدِ، وَلَيْسَ بِمَكَّةَ يَوْمَئِذٍ أَحَدٌ، وَلَيْسَ بِهَا مَاءٌ، فَوَضَعَهُمَا هُنَالِكَ، وَوَضَعَ عِنْدَهُمَا جِرَابًا فِيهِ تَمْرٌ، وَسِقَاءً فِيهِ مَاءٌ، ثُمَّ قَفَّى إِبْرَاهِيمُ مُنْطَلِقًا، فَتَبِعَتْهُ أُمُّ إِسْمَاعِيلَ فَقَالَتْ: يَا إِبْرَاهِيمُ، أَيْنَ تَذْهَبُ وَتَتْرُكُنَا بِهَذَا الوَادِي، الَّذِي لَيْسَ فِيهِ إِنْسٌ وَلاَ شَيْءٌ؟ فَقَالَتْ لَهُ ذَلِكَ مِرَارًا، وَجَعَلَ لاَ يَلْتَفِتُ إِلَيْهَا، فَقَالَتْ لَهُ: آللَّهُ الَّذِي أَمَرَكَ بِهَذَا؟ قَالَ نَعَمْ، قَالَتْ: إِذَنْ لاَ يُضَيِّعُنَا، ثُمَّ رَجَعَتْ، فَانْطَلَقَ إِبْرَاهِيمُ حَتَّى إِذَا كَانَ عِنْدَ الثَّنِيَّةِ حَيْثُ لاَ يَرَوْنَهُ، اسْتَقْبَلَ بِوَجْهِهِ البَيْتَ، ثُمَّ دَعَا بِهَؤُلاَءِ الكَلِمَاتِ، وَرَفَعَ يَدَيْهِ فَقَالَ: رَبِّ ﴿إِنِّيٓ أَسۡكَنتُ مِن ذُرِّيَّتِي بِوَادٍ غَيۡرِ ذِي زَرۡعٍ عِندَ بَيۡتِكَ ٱلۡمُحَرَّمِ﴾- حَتَّى بَلَغَ - ﴿يَشۡكُرُونَ﴾«وَجَعَلَتْ أُمُّ إِسْمَاعِيلَ تُرْضِعُ إِسْمَاعِيلَ وَتَشْرَبُ مِنْ ذَلِكَ المَاءِ، حَتَّى إِذَا نَفِدَ مَا فِي السِّقَاءِ عَطِشَتْ وَعَطِشَ ابْنُهَا، وَجَعَلَتْ تَنْظُرُ إِلَيْهِ يَتَلَوَّى، أَوْ قَالَ يَتَلَبَّطُ، فَانْطَلَقَتْ كَرَاهِيَةَ أَنْ تَنْظُرَ إِلَيْهِ، فَوَجَدَتِ الصَّفَا أَقْرَبَ جَبَلٍ فِي الأَرْضِ يَلِيهَا، فَقَامَتْ عَلَيْهِ، ثُمَّ اسْتَقْبَلَتِ الوَادِيَ تَنْظُرُ هَلْ تَرَى أَحَدًا فَلَمْ تَرَ أَحَدًا، فَهَبَطَتْ مِنَ الصَّفَا حَتَّى إِذَا بَلَغَتِ الوَادِيَ رَفَعَتْ طَرَفَ دِرْعِهَا، ثُمَّ سَعَتْ سَعْيَ الإِنْسَانِ المَجْهُودِ حَتَّى جَاوَزَتِ الوَادِيَ، ثُمَّ أَتَتِ المَرْوَةَ فَقَامَتْ عَلَيْهَا وَنَظَرَتْ هَلْ تَرَى أَحَدًا فَلَمْ تَرَ أَحَدًا، فَفَعَلَتْ ذَلِكَ سَبْعَ مَرَّاتٍ، قَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ: قَالَ النَّبِيُّ ج: «فَذَلِكَ سَعْيُ النَّاسِ بَيْنَهُمَا» فَلَمَّا أَشْرَفَتْ عَلَى المَرْوَةِ سَمِعَتْ صَوْتًا، فَقَالَتْ صَهٍ - تُرِيدُ نَفْسَهَا -، ثُمَّ تَسَمَّعَتْ، فَسَمِعَتْ أَيْضًا، فَقَالَتْ: قَدْ أَسْمَعْتَ إِنْ كَانَ عِنْدَكَ غِوَاثٌ، فَإِذَا هِيَ بِالْمَلَكِ عِنْدَ مَوْضِعِ زَمْزَمَ، فَبَحَثَ بِعَقِبِهِ، أَوْ قَالَ بِجَنَاحِهِ، حَتَّى ظَهَرَ المَاءُ، فَجَعَلَتْ تُحَوِّضُهُ وَتَقُولُ بِيَدِهَا هَكَذَا، وَجَعَلَتْ تَغْرِفُ مِنَ المَاءِ فِي سِقَائِهَا وَهُوَ يَفُورُ بَعْدَ مَا تَغْرِفُ. قَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ: قَالَ النَّبِيُّ ج: «يَرْحَمُ اللَّهُ أُمَّ إِسْمَاعِيلَ، لَوْ تَرَكَتْ زَمْزَمَ - أَوْ قَالَ: لَوْ لَمْ تَغْرِفْ مِنَ المَاءِ -، لَكَانَتْ زَمْزَمُ عَيْنًا مَعِينًا» قَالَ: فَشَرِبَتْ وَأَرْضَعَتْ وَلَدَهَا، فَقَالَ لَهَا المَلَكُ: لاَ تَخَافُوا الضَّيْعَةَ، فَإِنَّ هَا هُنَا بَيْتَ اللَّهِ، يَبْنِي هَذَا الغُلاَمُ وَأَبُوهُ، وَإِنَّ اللَّهَ لاَ يُضِيعُ أَهْلَهُ، وَكَانَ البَيْتُ مُرْتَفِعًا مِنَ الأَرْضِ كَالرَّابِيَةِ، تَأْتِيهِ السُّيُولُ، فَتَأْخُذُ عَنْ يَمِينِهِ وَشِمَالِهِ، فَكَانَتْ كَذَلِكَ حَتَّى مَرَّتْ بِهِمْ رُفْقَةٌ مِنْ جُرْهُمَ، أَوْ أَهْلُ بَيْتٍ مِنْ جُرْهُمَ، مُقْبِلِينَ مِنْ طَرِيقِ كَدَاءٍ، فَنَزَلُوا فِي أَسْفَلِ مَكَّةَ فَرَأَوْا طَائِرًا عَائِفًا، فَقَالُوا: إِنَّ هَذَا الطَّائِرَ لَيَدُورُ عَلَى مَاءٍ، لَعَهْدُنَا بِهَذَا الوَادِي وَمَا فِيهِ مَاءٌ، فَأَرْسَلُوا جَرِيًّا أَوْ جَرِيَّيْنِ فَإِذَا هُمْ بِالْمَاءِ، فَرَجَعُوا فَأَخْبَرُوهُمْ بِالْمَاءِ فَأَقْبَلُوا، قَالَ: وَأُمُّ إِسْمَاعِيلَ عِنْدَ المَاءِ، فَقَالُوا: أَتَأْذَنِينَ لَنَا أَنْ نَنْزِلَ عِنْدَكِ؟ فَقَالَتْ: نَعَمْ، وَلَكِنْ لاَ حَقَّ لَكُمْ فِي المَاءِ، قَالُوا: نَعَمْ، قَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ: قَالَ النَّبِيُّ ج: «فَأَلْفَى ذَلِكَ أُمَّ إِسْمَاعِيلَ وَهِيَ تُحِبُّ الإِنْسَ» فَنَزَلُوا وَأَرْسَلُوا إِلَى أَهْلِيهِمْ فَنَزَلُوا مَعَهُمْ، حَتَّى إِذَا كَانَ بِهَا أَهْلُ أَبْيَاتٍ مِنْهُمْ، وَشَبَّ الغُلاَمُ وَتَعَلَّمَ العَرَبِيَّةَ مِنْهُمْ، وَأَنْفَسَهُمْ وَأَعْجَبَهُمْ حِينَ شَبَّ، فَلَمَّا أَدْرَكَ زَوَّجُوهُ امْرَأَةً مِنْهُمْ، وَمَاتَتْ أُمُّ إِسْمَاعِيلَ، فَجَاءَ إِبْرَاهِيمُ بَعْدَمَا تَزَوَّجَ إِسْمَاعِيلُ يُطَالِعُ تَرِكَتَهُ، فَلَمْ يَجِدْ إِسْمَاعِيلَ، فَسَأَلَ امْرَأَتَهُ عَنْهُ فَقَالَتْ: خَرَجَ يَبْتَغِي لَنَا، ثُمَّ سَأَلَهَا عَنْ عَيْشِهِمْ وَهَيْئَتِهِمْ، فَقَالَتْ نَحْنُ بِشَرٍّ، نَحْنُ فِي ضِيقٍ وَشِدَّةٍ، فَشَكَتْ إِلَيْهِ، قَالَ: فَإِذَا جَاءَ زَوْجُكِ فَاقْرَئِي عَلَيْهِ السَّلاَمَ، وَقُولِي لَهُ يُغَيِّرْ عَتَبَةَ بَابِهِ، فَلَمَّا جَاءَ إِسْمَاعِيلُ كَأَنَّهُ آنَسَ شَيْئًا، فَقَالَ: هَلْ جَاءَكُمْ مِنْ أَحَدٍ؟ قَالَتْ: نَعَمْ، جَاءَنَا شَيْخٌ كَذَا وَكَذَا، فَسَأَلَنَا عَنْكَ فَأَخْبَرْتُهُ، وَسَأَلَنِي كَيْفَ عَيْشُنَا، فَأَخْبَرْتُهُ أَنَّا فِي جَهْدٍ وَشِدَّةٍ، قَالَ: فَهَلْ أَوْصَاكِ بِشَيْءٍ؟ قَالَتْ: نَعَمْ، أَمَرَنِي أَنْ أَقْرَأَ عَلَيْكَ السَّلاَمَ، وَيَقُولُ غَيِّرْ عَتَبَةَ بَابِكَ، قَالَ: ذَاكِ أَبِي، وَقَدْ أَمَرَنِي أَنْ أُفَارِقَكِ، الحَقِي بِأَهْلِكِ، فَطَلَّقَهَا، وَتَزَوَّجَ مِنْهُمْ أُخْرَى، فَلَبِثَ عَنْهُمْ إِبْرَاهِيمُ مَا شَاءَ اللَّهُ، ثُمَّ أَتَاهُمْ بَعْدُ فَلَمْ يَجِدْهُ، فَدَخَلَ عَلَى امْرَأَتِهِ فَسَأَلَهَا عَنْهُ، فَقَالَتْ: خَرَجَ يَبْتَغِي لَنَا، قَالَ: كَيْفَ أَنْتُمْ؟ وَسَأَلَهَا عَنْ عَيْشِهِمْ وَهَيْئَتِهِمْ، فَقَالَتْ: نَحْنُ بِخَيْرٍ وَسَعَةٍ، وَأَثْنَتْ عَلَى اللَّهِ، فَقَالَ: مَا طَعَامُكُمْ؟ قَالَتِ اللَّحْمُ، قَالَ فَمَا شَرَابُكُمْ؟ قَالَتِ المَاءُ. قَالَ: اللَّهُمَّ بَارِكْ لَهُمْ فِي اللَّحْمِ وَالمَاءِ، قَالَ النَّبِيُّ ج: «وَلَمْ يَكُنْ لَهُمْ يَوْمَئِذٍ حَبٌّ، وَلَوْ كَانَ لَهُمْ دَعَا لَهُمْ فِيهِ» . قَالَ: فَهُمَا لاَ يَخْلُو عَلَيْهِمَا أَحَدٌ بِغَيْرِ مَكَّةَ إِلَّا لَمْ يُوَافِقَاهُ، قَالَ: فَإِذَا جَاءَ زَوْجُكِ فَاقْرَئِي عَلَيْهِ السَّلاَمَ، وَمُرِيهِ يُثْبِتُ عَتَبَةَ بَابِهِ، فَلَمَّا جَاءَ إِسْمَاعِيلُ قَالَ: هَلْ أَتَاكُمْ مِنْ أَحَدٍ؟ قَالَتْ: نَعَمْ، أَتَانَا شَيْخٌ حَسَنُ الهَيْئَةِ، وَأَثْنَتْ عَلَيْهِ، فَسَأَلَنِي عَنْكَ فَأَخْبَرْتُهُ، فَسَأَلَنِي كَيْفَ عَيْشُنَا فَأَخْبَرْتُهُ أَنَّا بِخَيْرٍ، قَالَ: فَأَوْصَاكِ بِشَيْءٍ، قَالَتْ: نَعَمْ، هُوَ يَقْرَأُ عَلَيْكَ السَّلاَمَ، وَيَأْمُرُكَ أَنْ تُثْبِتَ عَتَبَةَ بَابِكَ، قَالَ: ذَاكِ أَبِي وَأَنْتِ العَتَبَةُ، أَمَرَنِي أَنْ أُمْسِكَكِ، ثُمَّ لَبِثَ عَنْهُمْ مَا شَاءَ اللَّهُ، ثُمَّ جَاءَ بَعْدَ ذَلِكَ، وَإِسْمَاعِيلُ يَبْرِي نَبْلًا لَهُ تَحْتَ دَوْحَةٍ قَرِيبًا مِنْ زَمْزَمَ، فَلَمَّا رَآهُ قَامَ إِلَيْهِ، فَصَنَعَا كَمَا يَصْنَعُ الوَالِدُ بِالوَلَدِ وَالوَلَدُ بِالوَالِدِ، ثُمَّ قَالَ يَا إِسْمَاعِيلُ، إِنَّ اللَّهَ أَمَرَنِي بِأَمْرٍ، قَالَ: فَاصْنَعْ مَا أَمَرَكَ رَبُّكَ، قَالَ: وَتُعِينُنِي؟ قَالَ: وَأُعِينُكَ، قَالَ: فَإِنَّ اللَّهَ أَمَرَنِي أَنْ أَبْنِيَ هَا هُنَا بَيْتًا، وَأَشَارَ إِلَى أَكَمَةٍ مُرْتَفِعَةٍ عَلَى مَا حَوْلَهَا، قَالَ: فَعِنْدَ ذَلِكَ رَفَعَا القَوَاعِدَ مِنَ البَيْتِ، فَجَعَلَ إِسْمَاعِيلُ يَأْتِي بِالحِجَارَةِ وَإِبْرَاهِيمُ يَبْنِي، حَتَّى إِذَا ارْتَفَعَ البِنَاءُ، جَاءَ بِهَذَا الحَجَرِ فَوَضَعَهُ لَهُ فَقَامَ عَلَيْهِ، وَهُوَ يَبْنِي وَإِسْمَاعِيلُ يُنَاوِلُهُ الحِجَارَةَ، وَهُمَا يَقُولاَنِ: ﴿رَبَّنَا تَقَبَّلۡ مِنَّآۖ إِنَّكَ أَنتَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡعَلِيمُ﴾، قَالَ: فَجَعَلاَ يَبْنِيَانِ حَتَّى يَدُورَا حَوْلَ البَيْتِ وَهُمَا يَقُولاَنِ: ﴿رَبَّنَا تَقَبَّلۡ مِنَّآۖ إِنَّكَ أَنتَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡعَلِيمُ﴾[رواه البخاری: [۳۳۶۴].
۱۴۱۵- از ابن عباسبروایت است که گفت: اولین باری که زنها پیش بند [یعنی: لُنگ استعمال کردند [۳۳۸]، به متابعت از مادر اسماعیل÷بود، زیرا او لُنگی را پوشیده بود تا رد پای خود را از (ساره) پنهان دارد [۳۳٩].
بعد از آن ابراهیم÷همسر و فرزندش اسماعیل را در حالی که [مادرش] هنوز او را شیر میداد، آورد و نزد خانۀ کعبه زیر درخت بزرگی بر بالای زمزم در قسمت بالائی مسجد گذاشت، و این در وقتی بود که هیچکس در مکه نبود، و آبی در آن سرزمین وجود نداشت، آنها را آنجا گذاشت و کیسۀ از خرما و مشکولۀ آبی را نزد آنها گذاشت، و خودش برگشت.
مادر اسماعیل [یعنی: هاجر] به دنبالش دوید و گفت: کجا میروی و ما را در این دشتی که نه انسانی است و نه چیزی تنها میگذاری؟ و این سخن را چندین بار تکرار نمود، ولی ابراهیم÷به او التفاتی نمیکرد، بالآخره مادر اسماعیل برایش گفت: مگر خدا تو را به این کار امر کرده است؟
گفت: بلی.
مادر اسماعیل گفت: پس ما را ضایع نخواهد ساخت، [این را گفت] و برگشت.
ابراهیم÷به راهش ادامه داد تا به بالای پشتۀ رسید که دیگر آنها او را نمیدیدند، در این وقت رویش را به طرف خانه کرد، و در حالی که دستهایش را بالا کرده بود، چنین دعا نمود: «پروردگارا! اهل و اولادم را در دشت بیکشت و کاری در نزد خانۀ تو که با حرمت است، اسکان دادم، پروردگارا! تا اینکه نماز را برپا دارند، پس دل عدۀ از مردمان را به سوی آنها گرویده بساز، و آنها را از انواع میوهها رزق بده، شاید ایشان شکرگذاری کنند».
مادر اسماعیل فرزندش را شیر میداد و از آن آبی که [ابراهیم÷نزدش گذاشته بود] مینوشید، تا آنکه بالآخره آن آب خلاص شد، خودش و فرزندش هردو تشنه شدند، [مادر اسماعیل] به طرف طفلش میدید که از تشنگی به خود میپیچید.
چون [هاجر] طاقت دیدنش را به آن حالت نداشت، از نزدش دور گردید، نزدیکترین کوهی را که در روی زمین دید، کوه صفا بود، بر بالای آن کوه برآمد، و به طرف دشت نظر انداخت شاید کسی را ببیند، ولی کسی را ندید، بعد از آن از صفا پائین شد تا به دشت رسید، سپس گوشۀ پیراهنش را گرفت، و مانند انسانی که به شدت میدود، دوید، تا آنکه همواری دشت را پیمود و به کوه مروه رسید، بر بالای مروه برآمد، و به طرف دشت نگاه کرد که شاید کسی را ببیند، ولی کسی را ندید، و این عمل را هفت بار انجام داد.
ابن عباسبمیگوید: پیامبر خدا جفرمودند: «و این همان سعیی است که مردم بین صفا و مروه انجام میدهند».
چون برای [بار آخر] بر مروه برآمد، آوازی را شنید، به خودش گفت که ساکت باش! باز گوش داد، و همان آواز را شنید، و گفت: آوازت را شنواندی، اگر کمکی کرده میتوانی برای ما کمک کن! در این وقت بود که فرشتۀ را در نزد موضع زمزم مشاهده کرد، که با پای خود – یا با بال خود – چیزی را جستجو میکند، و همان بود که ابر نمایان شد.
مادر اسماعیل آب را در حوضی [که با دست خود از خاک و ریگ میساخت] جمع میکرد، و به دست خود میگفت که: آب را همینگونه نگهدار، و چون از آب با دست خود برمیداشت و در مشک میریخت، میدید که آب فوران میکند.
ابن عباسبمیگوید: که پیامبر خدا جفرمودند: «خدا مادر اسماعیل را رحمت کند، اگر زمزم را به حالش میگذاشت، - و یا فرمودند: اگر با دست بر نمیداشت – زمزم چشمۀ آب روانی میشد».
[ابن عباسب]گفت که: مادر اسماعیل از آن آب آشامید و فرزندش را شیر داد، و آن فرشته برایش گفت: از هلاکت و ضایع شدن نترسید، زیرا اینجا خانۀ خدا است، این طفل و پدرش این خانه را آباد خواهند کرد، و خداوند اهل این خانه را ضایع نمیکند.
و خانه از زمین به مانند بلندی که آن را سیل زده و آب از چپ و راستش چیزی را برده باشد، بلند بود.
و هاجر به همین زندگی خود که از آن آب مینوشید و فرزندش را شیر میداد، ادامه میداد، تا وقتی که مردمی – و یا خانوادۀ – از قبیلۀ (جرهم) از راه (کَداء) آمدند، و در قسمت پایینی مکه سکنی گزین شدند.
مردم قبیلۀ (جزهم) در آنجا پرندۀ را مشاهده کردند که در جستجوی آب است، با خود گفتند: این پرنده به گرد آبی میگردد، و گرچه ما این دشت و سرزمین را خوب میشناسیم، ولی آبی را در آن سراغ نداریم، با این هم یک یا دو نفر را فرستادند، و آنها به صورت غیر مترقبۀ دیدند که آب است، برگشتند و از وجود آب خبر دادند، همگی به کنار آب آمدند.
[ابن عباسب]گفت که: مادر اسماعیل در کنار آب نشسته بود، آنها برایش گفتند: آیا برای ما اجازه میدهی که نزدت سکنی گزین شویم؟
گفت: بلی، ولی برای شما از این آب حقی نیست.
گفتند: خوب است، نباشد.
ابن عباسبگفت که: پیامبر خدا جفرمودند: «آن مردم، مادر اسماعیل را دیدند که انس و الفت را دوست دارد»، و همان بود که در آنجا سکنی گزین شدند، و کسانی را به طلب خانوادههای خود فرستادند، خانوادههای آنها نیز آمدند و در آنجا سکنی گزین شدند، تا آنکه در آنجا چند فامیلی به وجود آمد.
آن طفل [که اسماعیل÷باشد] بزرگ و جوان شد، و عربی را از آنها آموخت، و آن جوان زیباترین و خوبترین آنها بود، و چون به سن بلوغ رسید، [مردم (جرهم)] یکی از دختران خود را برای او به نکاح دادند، و مادر [اسماعیل÷]وفات یافت.
بعد از اینکه اسماعیل ازدواج کرد، ابراهیم÷غرض خبرگیری از ترکۀ خود [یعنی: زن و فرنزد خود] به انجا آمد، اسماعیل÷را ندید و از همسرش سراغ او را پرسید.
همسرش گفت: برای ما به طلب رزق و روزی برآمده است.
بعد از آن ابراهیم÷از چگونگی معیشت و احوال آنها پرسید.
گفت: حال ما بد است، در فقر و بیچارگی زندگی میکنیم، و در نزد [ابراهیم÷]شکایت کرد.
[ابراهیم÷برای آن زن] گفت: چون شوهرت آمد، بر وی سلام بگو و برایش بگو که: آستانۀ درش را تغییر دهد [۳۴٠].
چون اسماعیل÷آمد، گویا چیزی را احساس کرد، پرسید: کدام کسی نزد شما آمده بود؟
همسرش گفت: بلی پیر مردی به چنین مشخصاتی آمد، و از ما راجع به تو پرسان نمود، برایش خبر دادم، و از من پرسید که زندگی ما چگونه است؟
برایش گفتم که: حال ما بد است، در فقر و بیچارگی زندگی میکنیم.
گفت: آیا به تو چیزی سفارش کرد؟
گفت: بلی، به من امر کرد که برایت سلام بگویم، و گفت که: آستانۀ درت را تغییر بده.
گفت: او پدرم میباشد، و مرا امر کرده است که از تو جدا شوم، پس نزد خانوادۀ خود برو، و او را طلاق داد، و زن دیگری را از آن مردم به نکاح گرفت [۳۴۱].
ابراهیم÷مدتی از آنها دور ماند و دوباره باز آمد، و فرزندش را ندید، و نزد همسرش آمد، و احوال او را از همسرش جویا شد، همسرش گفت: برای ما به طلب رزق و روزی برآمده است.
پرسید: چه حال دارید؟ و طرز معیشت شما چگونه است؟
گفت: به خیر و خوبی است، و حمد و ثنای خدا را بجا آورد.
پرسید: طعام شما چیست؟
گفت: گوشت است.
پرسید: نوشیدنی شما چیست؟
گفت: آب.
[ابراهیم÷]به حق آنها دعا کرد و گفت: خدایا! به گوشت و آب آنها برکت بده.
پیامبر خدا جفرمودند: «در این وقت آنها حبوبات [مثل: گندم و جو و امثال اینها] نداشتند، اگر میداشتند در آن چیز هم برای آنها دعا برکت میکرد».
[ابن عباسب]گفت: کسی که در غیر از مکه تنها گوشت و آب بخورد، برای وی سازگار نمیافتد.
[ابراهیم÷]گفت: هنگامی که شوهرت آمد، او را سلام برسان، و بگو آستانۀ درت را محکم کند.
چون اسماعیل÷آمد پرسید: کدام کسی نزد شما آمده بود؟
همسرش گفت: بلی، شیخ خوش منظری آمد، و از او تعریف کرد، و از من دربارۀ تو سؤال کرد، برایش خبر دادم، بعد ا ز آن پرسید: معیشت شما چگونه است؟
گفتم: به خیر و خوبی است.
پرسید: کدام چیزی به تو سفارش کرد؟
گفت: بلی، او برایت سلام گفت، و به تو امر کرد که آستانۀ درت را محکم کنی.
گفت: آن شخص پدرم میباشد، و مقصد از آستانۀ در، تو هستی، مرا امر کرده است تا تو را نگهدارم.
باز [ابراهیم÷]مدت زمانی از آنها دور ماند و دوباره باز آمد، و اسماعیل÷زیر درخت بزرگی نزدیک زمزم نشسته بود و تیری را میتراشید.
[اسماعیل÷]چون پدرش را دید، به طرفش رفت، و آنچه را که در چنین حالتی پدر با فرزند، و فرزند در مقابل پدر میکند، انجام دادند.
سپس [ابراهیم÷]گفت: ای اسماعیل! خداوند مرا به چیزی امر کرده است، گفت: به هرچه که تو را امر کرده است انجام بده.
گفت: تو با من کمک میکنی؟
گفت: کمک میکنم.
گفت: خداوند به امر کرده است که در اینجا خانۀ بسازم، و اشاره به اطراف تپۀ بلندی که به اطراف آن بود، نمود.
[ابن عباسب]گفت که: در این وقت پایههای خانه را بلند کردند، اسماعیل÷سنگ میآورد و ابراهیم÷بنا میکرد، تا اینکه بناء بلند شد، [اسماعیل÷]همین سنگی را که [بنام مقام ابراهیم مشهور است] آورد، و برایش نهاد، و ابراهیم÷روی آن ایستاد، و او بنا میکرد و اسماعیل÷سنگ را به دستش میداد، و هردوی آنها میگفتند: «پروردگار ما! از ما قبول کن، به تحقیق که تو خودت شنوا و دانا هستی» [۳۴۲].
۱۴۱۶- عَنْ أَبِي ذّر سقَالَ: قُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ، أَيُّ مَسْجِدٍ وُضِعَ فِي الأَرْضِ أَوَّلَ؟ قَالَ: «المَسْجِدُ الحَرَامُ» قَالَ: قُلْتُ: ثُمَّ أَيٌّ؟ قَالَ «المَسْجِدُ الأَقْصَى» قُلْتُ: كَمْ كَانَ بَيْنَهُمَا؟ قَالَ: «أَرْبَعُونَ سَنَةً، ثُمَّ أَيْنَمَا أَدْرَكَتْكَ الصَّلاَةُ بَعْدُ فَصَلِّهْ، فَإِنَّ الفَضْلَ فِيهِ» [رواه البخاری: ۳۳۶۶].
۱۴۱۶- از ابوذرسروایت است که گفت: گفتم: یا رسول الله! اولین مسجدی که در روی زمین ساخته شد کدام مسجد بود؟
فرمودند: «مسجد الحرام».
گفت: پرسیدم بعد از آن کدام [مسجد] بود؟
فرمودند: « مسجد الأقصی».
گفتم: بین بنای این دو مسجد چه مدت زمانی فاصله بود؟
فرمودند: «چهل سال، بعد از این به هرجایی که وقت نماز داخل شد، نماز را اداء کن، چون فضیلت در همانجا است» [۳۴۳].
۱۴۱٧- عَنْ أَبِي حُمَيْدٍ السَّاعِدِيُّ س، أَنَّهُمْ قَالُوا: يَا رَسُولَ اللَّهِ كَيْفَ نُصَلِّي عَلَيْكَ؟ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «قُولُوا: اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَأَزْوَاجِهِ وَذُرِّيَّتِهِ، كَمَا صَلَّيْتَ عَلَى آلِ إِبْرَاهِيمَ، وَبَارِكْ عَلَى مُحَمَّدٍ وَأَزْوَاجِهِ وَذُرِّيَّتِهِ، كَمَا بَارَكْتَ عَلَى آلِ إِبْرَاهِيمَ إِنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ» [رواه البخاری: ۳۳۶٩].
۱۴۱٧- از ابوحمیدس [۳۴۴]. روایت است که [صحابهش]گفتند: یا رسول الله! بر شما چگونه درود بفرستیم؟
پیامبر خدا جفرمودند: «بگوئید: اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَأَزْوَاجِهِ وَذُرِّيَّتِهِ، كَمَا صَلَّيْتَ عَلَى آلِ إِبْرَاهِيمَ، وَبَارِكْ عَلَى مُحَمَّدٍ وَأَزْوَاجِهِ وَذُرِّيَّتِهِ، كَمَا بَارَكْتَ عَلَى آلِ إِبْرَاهِيمَ إِنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ» [۳۴۵].
۱۴۱۸- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ ب، قَالَ: كَانَ النَّبِيُّ جيُعَوِّذُ الحَسَنَ وَالحُسَيْنَ، وَيَقُولُ: «إِنَّ أَبَاكُمَا كَانَ يُعَوِّذُ بِهَا إِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ: أَعُوذُ بِكَلِمَاتِ اللَّهِ التَّامَّةِ، مِنْ كُلِّ شَيْطَانٍ وَهَامَّةٍ، وَمِنْ كُلِّ عَيْنٍ لاَمَّةٍ» [رواه البخاری: ۳۳٧۱].
۱۴۱۸- از ابن عباسبروایت است که گفت: پیامبر خدا جبرای حسن و حسینببه خداوند [به کلماتی که بعد از این میآید] پناه میجستند و میگفتند که:
«پدرتان برای اسماعیل و اسحق [به همین کلمات] به خداوند پناه میجست و میگفت: (أَعُوذُ بِكَلِمَاتِ اللَّهِ التَّامَّةِ، مِنْ كُلِّ شَيْطَانٍ وَهَامَّةٍ، وَمِنْ كُلِّ عَيْنٍ لاَمَّةٍ)» [۳۴۶].
[۳۲۸] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) همگان در قیامت برهنه، و به حالت اولی خود حشر میشوند، حتی جلدی که در وقت ختنه کردن از آنها جدا شده است، دوباره برای آنها برگردانیده میشود. ۲) گویند: اینهایی را که به طرف دوزخ میبرند کسانی از اعراب بادیه نشین هستند که به پیامبر خدا جایمان آورده بودند، و بعد از وفات پیامبر خدا جدوباره مرتد شده و از دین برگشته بودند. [۳۲٩] و این کفتار، آذر است که به این شکل مسخ شده است، و اینکه پدر ابراهیم÷به این حیوان کریه و بدشکل مسخ میگردد، سببش این است که تا ابراهیم÷از وی به طور نهائی قطع امید نماید، و از طرف دیگر، چون کفتار ابلهترین حیوانات است، خداوند آذر را به این شکل در میآورد، تا وجه شباهت به خوبی دانسته شود، زیرا اینکه آذر نصیحت فرزندش را که با کمال مهربانی و صداقت برایش عرضه کرده بود قبول نکرد، دلالت بر این دارد که او هم مانند این حیوان غافل و احمق است. [۳۳٠] این حدیث دلالت بر این دارد که مدار شرافت در ایام جاهلیت بر اساس نسب و شرف پدری بود، و در اسلام بر اساس علم و دانش شخصی است، از این جهت گفتهاند که: عالم بینسب، بالاتر و بهتر از جاهل با نسب است. [۳۳۱] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) حضرت ابراهیم÷شبیه و همرنگ پیامبر خدا جبود، و این یک امر معروف است که پیامبر خدا جاز نسل اسماعیل÷، و اسماعیل÷فرزند ابراهیم÷است، و بسا میشود، که بعضی از احفاد شبیه و همرنگ یکی از اجداد خود باشد. ۲) در آنچه که از آن به (شخص مجعد) تعبیر نمودیم، لفظ حدیث نبوی شریف (جعد) میباشد، و احتمال دارد که معنیاش این باشد که: موهای موسی÷مجعد باشد، و احتمال دارد که معنیاش این باشد که: جسم موسی÷مجعد است، یعنی: جسمش به هم پیچیده است، و گویند: همین احتمال دوم صحیحتر است، زیرا در حدیث دیگری آمده است که موهای موسی÷افتاده و رها بود، ودر صورتی که موهایش مجعد نبوده باشد، تنها احتمالی که باقی میماند همان احتمال دوم است، که مجعد بودن جسم باشد. [۳۳۲] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) قاضی عیاض/میگوید: این حدیث از روایت مالک و اوزاعی این طور آمده است که ابراهیم÷در وقتی که خود را ختنه کرد، یکصد و بیست ساله بود، و بعد از ختنه کردن هشتاد سال دیگر عمر نمود، و ابن قتیبه/میگوید که ابراهیم÷یکصد و هفتاد سال عمر کرد. ۲) بعد از اینکه ابراهیم÷خود را ختنه کرد، این ختنه کردن در ذریهاش سنت گردید، و همین چیز حکم تورات نسبت به بنیاسرائیل است، و بنیاسرائیل در قرون متمادی تا آمدن عیسی÷خود را ختنه میکردند، و در این زمان عدل از بنیاسرائیل مسئلۀ ختنه را تاویل کرده و گفتند که مراد از ختنه کردن، نه آنکه گرفتن غلاف آلۀ انسان باشد، بلکه مراد از آن گرفتن غلاف قلب است، و به این فهم سقیم خود، سنت ختنه کردن را ترک کردند. ۳) ختنه کردن در نزد امام شافعی/واجب، و در نزد اکثر علماء سنت است، و وقت وجوب ختنه کردن، هنگام بلوغ است، ولی مستحب آن است که تا سن هفت سالگی ختنه صورت بگیرد. ابراهیم÷بعد از اینکه خود را ختنه کرد، - حسب روایات مختلف – بین (۸٠) الی (۱۱٠) سال دیگر عمر نمود. [۳۳۳] و بعضی از علماء میگویند: (قَدُّوم) به تشدید نام قریهای است، و (قدوم) به تخفیف، همان آلۀ نجاری است که تیشه باشد، ولی راجح آن است که مراد همان تیشه است، در مسند ابی یعلی آمده است که چون ابراهیم÷مامور به ختنه کردن خود گردید، بدون درنگ تیشه را گرفت خود را با آن ختنه کرد، از این کار سخت به تکلیف شد، خداوند برایش امر کرد که در این کار عجله کردی، و صبر نکردی تا آلۀ ختنه کردن را برایت نشان میدادم، گفت: پروردگارا! نخواستم که امر تو را به تاخیر اندازم. [۳۳۴] و این سخن را وقتی که قوم ابراهیم از وی خواستند که با آنها به بتخانه برود، ولی چون او میخواست که تنها به بتخانه برود، و بتها را بشکند، گفت که من مریض هستم. [۳۳۵] و این سخن را وقتی گفت که تمام بتهای بتخانه را شکست، و بت کلان را به حالش گذاشت و تبری را که با آن بتها را شکستانده بود، بر گردن همان بت آویخت، و چون بتپرستان ابراهیم÷را به شکستاندن بتها متهم کردند، گفت: بتها را بت کلان شکسته است. [۳۳۶] و بقیۀ حدیث به شمارۀ (۱٠۴۳) قبلا گذشت، و البته غرض ابراهیم÷از این سخنان خلاف واقعیت، خدمت به دین و اجرای اوامر الهی بود، از این جهت بر وی مؤاخذۀ نیست، و از اینجا است که فقهاء گفتهاند: اگر ظالمی میخواست که مالت را بگیرد، برایت روا است که دروغ بگوی و خود و مال خود را از وی نجات بدهی، و حتی گفتهاند که برای این غرض، سوگند خوردن به دروغ نیز جواز دارد. [۳۳٧] بعضی از حکماء دربارۀ چلپاسه گفتهاند که: در خانۀ که زعفران باشد، چلپاسه داخل نمیشود، و از راه دهان بارور میگردد، و تخم میگذارد، و در ظرف و کاسۀ خانه تف میکند، و به این طریق سبب مریضیهای خطرناکی میشود، گاه گاهی در نمک میغلتد، و خوردن این نمک سبب پیسی میشود، چهار ماه زمستان میخوابد و در این مدت مانند مار چیزی نمیخورد، با مار انس و الفت دارد، همانطوری که عقرب با خنافس انس و الفت دارد. [۳۳۸] پیش بند: جامۀ لُنگ مانندی است که زنها هنگام کار کردن روی دیگر جامهها به کمر خود میبندند. [۳۳٩] مادر اسماعیل را (هاجر) نام داشت، و کنیز ساره بود، و ساره او را برای ابراهیم÷بخشید تا در خدمتش باشد، ولی هاجر از ابراهیم÷حامله شد، و اسماعیل÷را به دنیا آورد، ساره از این پیش آمد به قهر شد، و هاجر برای آنکه دل ساره را به دست آورد، لُنگی درازی را که علامۀ خدمت کردنست پوشید، تا برای ساره بفهماند که در خدمت او است، تا شاید به این طریق کدورتی را که در قلب او است، بزداید. [۳۴٠] بعضیها نظر به ظاهر آنچه که در این مقطع از این حدیث نبوی شریف آمده است، این طور فهمیدهاند که: (ذبیح) یعنی کسی که ابراهیم÷مامور به ذبح وی شده بود، فرزند دیگرش (اسحق) است، نه اسماعیل، زیرا طوری که در قرآن کریم آمده است، مسألۀ ذبح در وقتی صورت گرفته بود که آن طفل به کمال رشد و فهمیدگی خود رسیده بود، و در این وقت مادرش زنده بود، ولی از این حدیث این طور دانسته میشود که: ابراهیم÷فرزندش اسماعیل÷را در وقت شیرخوارگی با مادرش در نزد خانۀ خدا گذاشت، و تا وقتی که مادرش مرد، و خودش ازدواج کرد، نزد آنها نیامد، علماء گفتهاند که: ذبیح بدون شک اسماعیل÷است، زیرا پیامبر خدا جفرمودهاند که: «أنا ابن الذبيحين»، و از این حدیث چنین جواب میدهند که: آنچه که در این حدیث آمده است این است که: این حدیث بیانگر یکی از وقائعی است که ابراهیم÷با خانوادۀ خود با آن روبهرو گردید، و این در یکی از سفرهایش به مکه غرض خبرگیری از زن و فرزندش بود، و در این حدیث هیچگاه نیامده است که ابراهیم÷پیش از این به مکه نیامده بود، بلکه ثابت آن است که وی پیش از این چندین بار از زن و فرزندش دیدن کرده بود، در روایت ابی جهم آمده است که: ابراهیم÷هر ماه یکبار سوار براق به دیدن خانودهاش میآمد، به طوری که نماز صبح را در مکه میخواند، و پیش از چاشت به شام برمیگشت، و میشود که مسألۀ ذبح، پیشتر از این در یکی از سفرهای ابراهیم÷واقع شده باشد. [۳۴۱] از اینکه ابراهیم÷فرزندش را به طلاق دادن همسرش امر کرد، و اسماعیل÷هم او را طلاق داد، بعضی از علماء – از آن جمله بعضی از حنابله – میگویند که اگر پدر و با قیاس با آن مادر، فرزندشان را به طلاق دادن همسرش امر میکنند، وفرزندشان باید همسرش را طلاق بدهد، و گرچه این عمل در شریعت حضرت ابراهیم÷صورت گرفته است، و لی در نزد اکثر علماء شریعتهای سابقه برای ما نیز شریعت میباشد، مگر آنکه در شریعت ما حکمی بر خلاف آن وجود داشته باشد، و نه تنها آنکه در این مسئله در شریعت ما حکمی بر خلاف آن وجود ندارد، بلکه حکمی که مؤید ان باشد، نیز وجود دارد، و آن این است که: از عبدالله بن عمربروایت است که گفت: زنی داشتم که او را بسیار دوست داشتم، ولی پدرم از و ی بدش میآمد، و از این موضوع برای پیامبر خدا جخبر داد، پیامبر خدا جمرا امر کردند که او را طلاق بدهم، و من هم او را طلاق دادم، (سنن ابن ماجه: ۱/ ۶٧۵)، شمارۀ (۲٠۸۸). و عدۀ دیگر از علماء لزوم طلاق دادن زن به امر پدر و یا مادر را مقید به این قید میدانند که والدینش از اهل صالح و تقوی، و عمل و دانش باشند، و اگر چنین نباشند، و امر آنها روی اغراض دنیوی باشد، طلاق دادن زن به امر آنها لازم نیست، إغاثة اللهفان: ۱/ ۴٩۲). چنانچه عدۀ دیگری از علماء، طلاق دادن زن را به امر پدر و مادر لازم نمیدانند مگر آنکه خود آن زن نظر به سوء اخلاق و رویۀ بد خود مستوجب طلاق باشد، و شاید همین نظرصحیحتر باشد، زیرا اول آنکه: طلاق طوری که پیامبر خدا جمیفرمایند: مبغوضترین حلال در نزد خداوند متعال است، و دوم آنکه: طلاق سبب به هم خوردن شیرازۀ خانواده، و در بدری فرزندانشان میگردد، و از همه مهمتر آنکه سبب ضرر برای زن میگردد، از این جهت اگر ضرورت مبرمی وجود نداشته باشد، شاید طلاق دادن زن لازم نباشد. و اینکه پیامبر خدا جابن عمر را امر کردند که همسرش را طلاق بدهد، شاید این زن خودش مستوجب طلاق بوده باشد، و حدیث نبوی شریف به این امر اشاره دارد، و آن اینکه عمرساز آن زن بدش میآمد، و یقینا سبب بد آمدن عمرساز آن زن به اساس روش بد آن زن بوده است، نه به اساس مصالح شخصی، و با این هم اگر کسی باشد که پدر و یا مادرش او را به طلاق دادن همسرش امر میکنند، ولی او همسرش را مستوجب طلاق ندانسته و او را طلاق نمیدهد، بکوشد که تا سرحد امکان رضایت والدین خود را نیز حاصل نماید، و آنها را به عدم لزوم طلاق همسرش قناعت بدهد، والله تعالی أعلم بالصواب. [۳۴۲] در تمام عالم خانۀ مشرفتر از کعبۀ معظمه وجود ندارد، زیرا امر بنای آن رب العالمین، مبلغ امر، جبرئیل امین، بانی آن ابراهیم خلیل، و همکار وی اسماعیل عليه و عليهم السلام است، و بعد از اینکه ابراهیم÷از بنای کعبه فارغ شد جبرئیل÷آمد و کیفیت ادای حج را برایش آموخت، و ابراهیم÷با همسرش ساره از بیت المقدس به بیت الله الحرام آمد. [۳۴۳] شاید کسی بگوید که بانی کعبه ابراهیم÷، و بانی مسجد الأقصی سلیمان÷است، و بین این دو پیامبر پیش از هزار سال وقت بود، جوابش این است که مراد از بنای این دو مسجد، اصل بنای آنها است که آدم÷آنها را بنا نمود، و طوری که در این حدیث آمده است، بین بنای این دو مسجد از یکدیگر، چهل سال وقت بود، و اینکه مسجدالحرام را ابراهیم÷، و مسجد الأقصی را سلیمان÷ساختهاند، بنای بعدی میباشد، نه بنای اصلی. [۳۴۴] ابوحمید نامش عبدالرحمن بن عمرو بن سعد ساعدی است، و برای صحابه میگفت که من از همۀ شما طریق نماز خواندن پیامبر خدا جرا بهتر میدانم، در آخر خلافت معاویهسوفات یافت، اسد الغابه (۵/۱٧۴). [۳۴۵] معنی این درود این است که: خدایا! بر محمد و ازواج او ذریۀ او درود بفرست، همانطوری که بر ابراهیم درود فرستادی، و بر محمد و ازوج او، و ذریۀ او برکت بده، همانطوری که بر ابراهیم برکت دادی، زیرا تو حمید مجید هستی. [۳۴۶] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) اینکه مراد از کلمات تامه چیست؟ اختلاف نظر وجود دارد، اکثر علماء بر این نظر اند که مراد از (کلمات) قرآن مجید است، و مراد از (تامه) کامله، و یا نافعه، و یا شافیه، و یا مبارکه، و یا قاضیه است که برای همیشه استمرار یافته و نقص و عیبی بر آن وارد نمیشود، و مانعی نیست که مراد از (تامه) همۀ این معانی باشد، زیرا قرآن مجید هم کامل، هم با منفعت، و هم شفاء دهنده، و هم مبارک و هم تا قیام قیامت باقی است. ۲) معنی این دعای نبوی این است که: پناه میجویم به کلمات تامۀ خداوند از شیطانی – چه انسی باشد و چه جنی – و از هر حشرۀ گزندۀ، و از هر چشم زنندۀ.