٩۸- باب: الجِزْيَةِ وَالموَادَعَةِ مَعَ أَهْلِ الذِمَّةِ والحَرْبِ
باب [٩۸]: جزیه و صلح با اهل ذم و اهل حرب
۱۳۳٧- عَنِ عُمَرَ بْنِ الخَطَّابِ س: أَنَّهُ كَتَبَ إِلى أَهْلِ الْبَصْرَةِ قَبْلَ مَوْتِهِ بِسَنَةٍ: فَرِّقُوا بَيْنَ كُلِّ ذِي مَحْرَمٍ مِنَ المَجُوسِ، وَلَمْ يَكُنْ عُمَرُ أَخَذَ الجِزْيَةَ مِنَ المَجُوسِ حَتَّى شَهِدَ عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ عَوْفٍ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ جأَخَذَهَا مِنْ مَجُوسِ هَجَرَ [رواه البخاری: ۳۱۵۶، ۳۱۵٧].
۱۳۳٧- روایت است که عمر بن خطابسیکسال پیش از مرگش برای اهل بصره نوشت کسانی که از مجوس با محارم خود نکاح کردهاند، نكاح آنها را فسخ کنید.
و عمرساز مجوس تا وقتی که عبدالرحمن بن عوفسشهادت داد که پیامبر خداجاز مجوس (هَجَر) جزیه گرفتند، جزیه نمیگرفت [۲۵٩].
۱۳۳۸- عَنْ عَمْرَو بْنَ عَوْفٍ الأَنْصَارِيَّ س، وَهُوَ حَلِيفٌ لِبَنِي عَامِرِ بْنِ لُؤَيٍّ، وَكَانَ شَهِدَ بَدْرًا: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ جبَعَثَ أَبَا عُبَيْدَةَ بْنَ الجَرَّاحِ إِلَى البَحْرَيْنِ يَأْتِي بِجِزْيَتِهَا، وَكَانَ رَسُولُ اللَّهِ جهُوَ صَالَحَ أَهْلَ البَحْرَيْنِ، وَأَمَّرَ عَلَيْهِمُ العَلاَءَ بْنَ الحَضْرَمِيِّ، فَقَدِمَ أَبُو عُبَيْدَةَ بِمَالٍ مِنَ البَحْرَيْنِ، فَسَمِعَتِ الأَنْصَارُ بِقُدُومِ أَبِي عُبَيْدَةَ، فَوَافَتْ صَلاَةَ الصُّبْحِ مَعَ النَّبِيِّ ج، فَلَمَّا صَلَّى بِهِمُ الفَجْرَ انْصَرَفَ، فَتَعَرَّضُوا لَهُ، فَتَبَسَّمَ رَسُولُ اللَّهِ جحِينَ رَآهُمْ، وَقَالَ: «أَظُنُّكُمْ قَدْ سَمِعْتُمْ أَنَّ أَبَا عُبَيْدَةَ قَدْ جَاءَ بِشَيْءٍ؟» ، قَالُوا: أَجَلْ يَا رَسُولَ اللَّهِ، قَالَ: «فَأَبْشِرُوا وَأَمِّلُوا مَا يَسُرُّكُمْ، فَوَاللَّهِ لاَ الفَقْرَ أَخْشَى عَلَيْكُمْ، وَلَكِنْ أَخَشَى عَلَيْكُمْ أَنْ تُبْسَطَ عَلَيْكُمُ الدُّنْيَا كَمَا بُسِطَتْ عَلَى مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ، فَتَنَافَسُوهَا كَمَا تَنَافَسُوهَا وَتُهْلِكَكُمْ كَمَا أَهْلَكَتْهُمْ» [رواه البخاری: ۳۱۵۸].
۱۳۳۸- از عمرو بن عوف انصاریسحلیف (بنی عامر بن لُؤی) – که در جنگ بدر اشتراک نموده بود – روایت است که گفت: پیامبر خدا جابوعبیده بن جراحس [۲۶٠]را به بحرین فرستادند تا جزیۀ آنجا را بیاورد [زیرا آنها مجوس بودند]، و پیامبر خدا جبا اهل بحرین مصالحه نموده، و (علاء بن حضرمی)سرا بر آنها امیر مقرر نموده بودند، ابوعبیدهسمالهایی را از بحرین آورد.
مردم انصار از آمدن ابوعبیدهسرا شنیدند، و آمدند و نماز صبح را با پیامبر خدا جاداء نمودند، بعد از ادای نماز صبح، پیامبر خدا جبرگشتند، [انصار] خود را به ایشان نشان دادند.
پیامبر خدا جتبسم کرده و فرمودند: فکر میکنم شنیدهاید که ابوعبیده چیزی مال آورده است»؟
گفتند: بلی یا رسول الله!
فرمودند: «مطمئن باشید، و به انتظار چیزی باشید که شما را خوش خواهد ساخت، و به خداوند سوگند است که من از فقر و بیچارگی شما نمیترسم، ولی از این میترسم که مال دنیا مانند گذشتگان نزد شما فراوان گردد، و طوری که آنها جهت به دست آوردن آن، بر یکدیگر سبقت میجستند، شما هم جهت به دست آوردن آن مال بر یکدیگر سبقت بجویئید، و این مال طوری که آنها را هلاک ساخت شما را هم هلاک بسازد [۲۶۱].
۱۳۳٩- عَنْ عُمَرُ س: أَنَّهُ بَعَثَ النَّاسَ فِي أَفْنَاءِ الأَمْصَارِ، يُقَاتِلُونَ المُشْرِكِينَ، فَأَسْلَمَ الهُرْمُزَانُ، فَقَالَ: إِنِّي مُسْتَشِيرُكَ فِي مَغَازِيَّ هَذِهِ؟ قَالَ: نَعَمْ مَثَلُهَا وَمَثَلُ مَنْ فِيهَا مِنَ النَّاسِ مِنْ عَدُوِّ المُسْلِمِينَ مَثَلُ طَائِرٍ لَهُ رَأْسٌ وَلَهُ جَنَاحَانِ وَلَهُ رِجْلاَنِ، فَإِنْ كُسِرَ أَحَدُ الجَنَاحَيْنِ نَهَضَتِ الرِّجْلاَنِ بِجَنَاحٍ وَالرَّأْسُ، فَإِنْ كُسِرَ الجَنَاحُ الآخَرُ نَهَضَتِ الرِّجْلاَنِ وَالرَّأْسُ، وَإِنْ شُدِخَ الرَّأْسُ ذَهَبَتِ الرِّجْلاَنِ وَالجَنَاحَانِ وَالرَّأْسُ، فَالرَّأْسُ كِسْرَى، وَالجَنَاحُ قَيْصَرُ، وَالجَنَاحُ الآخَرُ فَارِسُ، فَمُرِ المُسْلِمِينَ، فَلْيَنْفِرُوا إِلَى كِسْرَى، - وَقَالَ بَكْرٌ، وَزِيَادٌ جَمِيعًا عَنْ جُبَيْرِ بْنِ حَيَّةَ - قَالَ: فَنَدَبَنَا عُمَرُ، وَاسْتَعْمَلَ عَلَيْنَا النُّعْمَانَ بْنَ مُقَرِّنٍ، حَتَّى إِذَا كُنَّا بِأَرْضِ العَدُوِّ، وَخَرَجَ عَلَيْنَا عَامِلُ كِسْرَى فِي أَرْبَعِينَ أَلْفًا، فَقَامَ تَرْجُمَانٌ، فَقَالَ: لِيُكَلِّمْنِي رَجُلٌ مِنْكُمْ، فَقَالَ المُغِيرَةُ: سَلْ عَمَّا شِئْتَ؟ قَالَ: مَا أَنْتُمْ؟ قَالَ: نَحْنُ أُنَاسٌ مِنَ العَرَبِ، كُنَّا فِي شَقَاءٍ شَدِيدٍ وَبَلاَءٍ شَدِيدٍ، نَمَصُّ الجِلْدَ وَالنَّوَى مِنَ الجُوعِ، وَنَلْبَسُ الوَبَرَ وَالشَّعَرَ، وَنَعْبُدُ الشَّجَرَ وَالحَجَرَ، فَبَيْنَا نَحْنُ كَذَلِكَ إِذْ بَعَثَ رَبُّ السَّمَوَاتِ وَرَبُّ الأَرَضِينَ - تَعَالَى ذِكْرُهُ وَجَلَّتْ عَظَمَتُهُ - إِلَيْنَا نَبِيًّا مِنْ أَنْفُسِنَا نَعْرِفُ أَبَاهُ وَأُمَّهُ، فَأَمَرَنَا نَبِيُّنَا رَسُولُ رَبِّنَا ج«أَنْ نُقَاتِلَكُمْ حَتَّى تَعْبُدُوا اللَّهَ وَحْدَهُ، أَوْ تُؤَدُّوا الجِزْيَةَ، وَأَخْبَرَنَا نَبِيُّنَا جعَنْ رِسَالَةِ رَبِّنَا، أَنَّهُ مَنْ قُتِلَ مِنَّا صَارَ إِلَى الجَنَّةِ فِي نَعِيمٍ لَمْ يَرَ مِثْلَهَا قَطُّ، وَمَنْ بَقِيَ مِنَّا مَلَكَ رِقَابَكُمْ» فَقَالَ النُّعْمَانُ: رُبَّمَا أَشْهَدَكَ اللَّهُ مِثْلَهَا مَعَ النَّبِيِّ ج، فَلَمْ يُنَدِّمْكَ، وَلَمْ يُخْزِكَ، وَلَكِنِّي شَهِدْتُ القِتَالَ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ جكَانَ «إِذَا لَمْ يُقَاتِلْ فِي أَوَّلِ النَّهَارِ، انْتَظَرَ حَتَّى تَهُبَّ الأَرْوَاحُ، وَتَحْضُرَ الصَّلَوَاتُ» [رواه البخای: ۳۱۵٩، ۳۱۶٠].
۱۳۳٩- از عمرسروایت است که وی مردم را به اطراف شهرها فرستاد تا با مشرکین بجنگند، (هرمزان) مسلمان شد.
عمرسبرایش گفت که من در این مغازی خود از تو مشورت میخواهم.
هرمزان گفت: بسیار خوب، موقف مسلمانان در جنگ با دشمنانشان با مردم آن سرزمین، مانند [جنگ با] مرغی است که یک سر و دو بال و دو پا دارد، اگر یکی از دو بالش بشکند، پاها با یک بال و سر میتوانند حرکت نمایند، و حتی اگر بال دیگر هم بشکند، بازهم پاها با سر میتوانند، حرکت کنند، ولی اگر سر کوبیده شود، دو پا و دو بال و سر همه از بین میروند، سر: عبارت از کسری، یک بال قیصر، و بال دیگر فارس است، پس مسلمانان را امر کن که به طرف کسری بروند.
عمرسما را طلب کرد و (نعمان بن مقرن) را بر ما امیر مقرر نمود، چون به سرزمین دشمن رسیدند، و با یکی از سرداران کسری که فرماندهی چهل هزار رزمنده را در دست داشت مواجه گردیدیم، ترجمانی [از طرف آن فرمانده] آمد و گفت: یکی از شما با من سخن بگوید.
مغیرهسگفت: هرچه میخواهی بپرس.
پرسید: شما چه کارهاید؟
گفت: ما مردمی هستیم از قوم عرب، همیشه در بدبختی شدیدی زندگی میکردیم، از گرسنگی پوست حیوانات و خستۀ خرما میچوشیدیم، لباس ما: مو و پشم بود، و هر سنگ و درختی را عبادت میکردیم، در چنین حالتی بودیم که خدای آسمانها و زمین جل جلاله از خود ما پیامبر را که پدر و مادرش را میشناسیم برای ما فرستاد.
پیامبر ما و فرستادۀ خدای ما جما را امر کرد که با شما تا آن وقت به جنگ ادامه دهیم که خدای یگانه را پرستش نمائید، و یا آنکه جزیه بدهید، و پیامبر ما جاز طرف خدای ما به ما خبر داده است که: کسی که از ما کشته شود، در بهشت به نعمتهای میرسد که مانندش را کسی ندیده است، و کسی که از ما زنده بماند، مالک رقاب شما میشود [یعنی: شما را غلام خود میسازد].
نعمانس[برای مغیره] گفت: شاید بارها خدا تو را موفق ساخته باشد که در چنین مواقعی با پیامبر خدا جدر جهاد اشتراک نموده باشی، [و دیده باشی که ایشان جهاد را تا وقت ظهر به تاخیر میانداختند] [و از این انتظار] خداوند تو را پشیمان و خسارهمند نمینمود، و [و اگر تو خبر نداری] ولی من در جهاد با پیامبر خدا جاشتراک نموده و دیدم که اگر در اول روز به جهاد اقدام نمیکردند، انتظار میکشیدند تا باد وزیدن گرفته و وقت نمازها [بعد از زوال] داخل گردد [۲۶۲].
[۲۵٩] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) (هجر): بر وزن ثمر، نام قریهای است در بحرین. ۲) علماء میگویند: مراد از این قول عمرسکه کسانی که از مجوس با محارم خود نکاح کردهاند، نکاح آنها را فسخ نمائید، این است که: به آنها اجازه ندهید تا این چیزها را برای مسلمانان اظهار نمایند، نه آنکه اگر چنین نکاحی کرده بودند، نکاح آنان را فسخ کنید، زیرا سنت در مورد غیر مسلمانانی که در داخل دولت اسلامی زندگی میکنند این است که با آنها در امور شخصی، تعبدی، و عقیدوی آنها کاری نداشته باشیم. مثلا: اگر در دین آنها روا بود که شخص میتواند با خواهر زادهاش ازدواج نماید، و چنین نکاحی در بین آنها صورت گرفته بود، آنها را به حال خودشان گذاشته و متعرض کار آنها نشوید، ولی اگر زن و شوهر و یا یکی از آنها به محاکم مسلمانان مراجعه نموده و خواستار حکم اسلامی گردیدند، حکم اسلامی را در مودر آنها تطبیق مینمائیم. ۳) در (موطأ) آمده است که عمرسگفت: نمیدانم در مورد مجوس چه باید کرد؟ عبدالرحمن بن عوف گفت: من شهادت میدهم که پیامبر خدا جگفتند: «با مجوس همان تعاملی را بکنید که با اهل کتاب میکنید»، یعنی: از آنها هم جزیه بگیرید. [۲۶٠] نامش عامر بن عبدالله بن جراح قرشی فهری، ویکی از عشرۀ مبشره به بهشت است، در همۀ غزوات با پیامبر خدا جاشتراک داشت، در هجرت دوم به حبشه هجرت نمود، بسیار زاهد، و از دنیا رو گردان بود، چون عمرسسختی زندگیاش را دید گفت: دنیا همۀ ما را فریب داد به جز از تو، و در طاعون عمواس در سال هژدۀ هجری وفات یافت، و معاذسبر وی نماز خواند ، اسد الغابه (۵/۲۴٩). [۲۶۱] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) طلب بخشیدن از (ولی امر) عیب نیست. ۲) طوری که پیامبر خدا جخبر داده بودند، فتوحات بسیار نصیب مسلمانان شد. ۳) تنافس در جمع آوری مال و امتعۀ دنیوی سبب هلاکت و دوری از مسؤولیتهای دینی میگردد. [۲۶۲] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) قصۀ اسلام هرمزان از این قرار است که: چون در روز دوشنبه اول محرم سال چهاردهم هجری در قادسیه جنگ درگرفت، تعداد کفار در این چنگ یک صد و بیست و هزار نفر بود، و هشتار هزار نفر دیگر به پشتیبانی آنها آمدند، و تعداد مسلمانان بین هفت الی هشت هزار نفر بود، امیر مسلمانان سعد بن ابی وقاص، و سرلشکر فرس رستم بود، جنگ درگرفت و تعداد بسیار زیادی از لشکریان فرس، از آن جمله رستم سرلشکر آنها – کشته شدند، و بقیه گریختند، و مسلمانان آنها را تا شهر مدائن که قصر کسری در آن قرار داشت تعقیب نمودند، (هرمزان) که یکی از فرماندهی لشکر فرس بود، بعد از جنگ زیاد، با مسلمانان مصالحه نمود، ولی دیری نگذشت که نقض عهد کرد، و همان بود که بار دیگر او را محاصره نمودند، این بار از مسلمانان خواست تا او را نزد عمرسبفرستند، مسلمانان این خواهشش را پذیرفته و او را نزد عمرسفرستادند، چون نزد عمرسرسید، بعد از گفت و شنیدهای بسیار، با همۀ همراهان خود مسلمان شد، و عمرسدر بسیار از مسائل محاربوی از وی مشورت میخواست، و تا هنگامی که عمرسبه شهادت رسید، همراه وی بود. ۲) سرزمینی که نعمان بن مقرن به آن رسیده بود، و با یکی از سرداران کسری مواجه شد، سرزمین (نهاوند) بود، و نهاوند شهری است که آن را نوح÷بنا نهاده است، و نام اصلیاش (نوح آوند) است، ولی به زبان عامیلن به (نهاوند) تبدیل شده است. ۳) مغیره بن شعبه دارای فصاحت و بلاغت و قوۀ مناظره بود. ۴) مانعی نیست که شخص دارای مرتبۀ کمتر، بر شخصی که دارای مرتبۀ بالاتری است، امیر مقرر گردد، زیرا در لشکری که نعمان بن مقرنسامیر بود، زبیر بن عوامسوجود داشت، و شکی نیست که مقام و مرتبۀ زبیر از مقام و مرتبۀ نعمان بالاتر است. ۵) مستثاران (ولی امر) باید اشخاص با تجربه، دانشمند، و مخلصی باشند. ۶) شروع کردن به جنگ باید در وقت مناسبی باشد.