۳- باب: الاشْتِراطِ فِي المُزَارَعَةِ
باب [۳]: اشتراط در کشتمندی
۱۱٩۱- عَنِ ابْنِ عُمَرَ ب، قَالَ: لَمَّا فَدَعَ أَهْلُ خَيْبَرَ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ عُمَرَ، قَامَ عُمَرُ خَطِيبًا، فَقَالَ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ جكَانَ عَامَلَ يَهُودَ خَيْبَرَ عَلَى أَمْوَالِهِمْ، وَقَالَ: «نُقِرُّكُمْ مَا أَقَرَّكُمُ اللَّهُ» وَإِنَّ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ عُمَرَ خَرَجَ إِلَى مَالِهِ هُنَاكَ، فَعُدِيَ عَلَيْهِ مِنَ اللَّيْلِ، فَفُدِعَتْ يَدَاهُ وَرِجْلاَهُ، وَلَيْسَ لَنَا هُنَاكَ عَدُوٌّ غَيْرَهُمْ، هُمْ عَدُوُّنَا وَتُهْمَتُنَا وَقَدْ رَأَيْتُ إِجْلاَءَهُمْ، فَلَمَّا أَجْمَعَ عُمَرُ عَلَى ذَلِكَ أَتَاهُ أَحَدُ بَنِي أَبِي الحُقَيْقِ، فَقَالَ: يَا أَمِيرَ المُؤْمِنِينَ، أَتُخْرِجُنَا وَقَدْ أَقَرَّنَا مُحَمَّدٌ ج، وَعَامَلَنَا عَلَى الأَمْوَالِ وَشَرَطَ ذَلِكَ لَنَا، فَقَالَ عُمَرُ: أَظَنَنْتَ أَنِّي نَسِيتُ قَوْلَ رَسُولِ اللَّهِ ج: «كَيْفَ بِكَ إِذَا أُخْرِجْتَ مِنْ خَيْبَرَ تَعْدُو بِكَ قَلُوصُكَ لَيْلَةً بَعْدَ لَيْلَةٍ» فَقَالَ: كَانَتْ هَذِهِ هُزَيْلَةً مِنْ أَبِي القَاسِمِ، قَالَ: كَذَبْتَ يَا عَدُوَّ اللَّهِ، فَأَجْلاَهُمْ عُمَرُ، وَأَعْطَاهُمْ قِيمَةَ مَا كَانَ لَهُمْ مِنَ الثَّمَرِ، مَالًا وَإِبِلًا، وَعُرُوضًا مِنْ أَقْتَابٍ وَحِبَالٍ وَغَيْرِ ذَلِكَ [رواه البخاری:۲٧۳٠]
۱۱٩۱- از ابن عمربروایت است که گفت: چون اهل خیبر دست و پای عبدالله بن عمر را شکستند، عمر برای مردم خطبه داده و گفت: پیامبر خدا جبا یهود خیبر در اموالشان مصالحه نموده و فرموده بودند که: «ما فقط آنوقت برای شما اجازۀ ماندن [در خیبر را] میدهیم که خداوند برای شما اجازه بدهد»، [یعنی: حکم به خارج کردن شما نازل گردد].
و عبدالله بن عمر جهت خبرگیری اموال خود به آنجا رفته بود، شب هنگام بر وی تهدید نمودند، و دست و پایش را شکستند [٧۸]، و ما در آنجا غیر از یهود دشمن دیگری نداریم، همانها هستند که دشمن ما و مورد اتهام ما هستند، و نظر من تبعید کردن آنها است.
چون عمر بر این امر تصمیم گرفت یکی از اولاد (ابی الحقَیق) [که از رؤسای یهود است] آمد و گفت: یا امیر المؤمنین! در حالی که پیامبر خدا جبرای ما اجازۀ ماندن را داده است، و ما را بر اموال ما عامل ساخته و این چیز را برای ما شرط کرده است، تو [چرا] میخواهی ما را بیرون کنی؟
عمرسگفت: آیا فکر میکنی که من این قول پیامبر خدا جرا فراموش کردهام که [برای تو گفته بودند]: «روزی که از خیبر خارج ساخته شوی، و تو را بر شتر تیز گامت سوار و از یک شب تا شب دیگر دویده و آرام نداشته باشی، چگونه حالی خواهی داشت».
آن یهود گفت: این یک مزاح و شوخی از ابوالقاسم بود، عمرسگفت: ای دشمن خدا! دروغ میگوئی، و همان بود که عمرسآنها را آواره ساخت، و قیمت میوههای آنها را برایشان مال و شتر و پالان و ریسمان و دیگر چیزها پرداخت [٧٩].
[٧۸] گویند: یهود شب آمدند و او را از بام خانهاش به پائین انداختند، و به اثر آن دست و پایش شکست، و یا از مفاصل جدا شد. [٧٩] از احکام و مسائل به این حدیث آنکه: ۱) پیامبر خدا جیهود را نسبت به جان آنها امان داده بودن، و حقی بر زمین خیبر نداشتند، و زمینها را در مقابل نسبت معینی از میوه، برای آنها به اجاره داده بودند، از این جهت وقتی که عمرسآنها را خارج ساخت، بعضی چیزها را عوض میوۀ آنها برای آنها پرداخت، و از زمین چیزی برای آنها نداد. ۲) عداوت میتواند قرینۀ بر مطالبه بر جنایت باشد، و این در صورتی است که قرینۀ دیگری که خلاف آن را ثابت کند، وجود نداشته باشد. ۳) اگر کشتمند مرتکب جنایتی گردید، صاحب زمین میتواند در اثنای عملش او را از کار برطرف سازد، و مزد عملی را که تا آنوقت انجام داده است، برای بپردازد، و عدۀ د یگری میگویند: تا وقتی که کارش به انجام نرسیده است، صاحب زمین او را برطرف ساخته نمیتواند. ۴) اقوال و افعال پیامبر خدا جحمل بر حقیقت میگردد، مگر آنکه دلیلی برای مجاز بودن آن وجود داشته باشد.