۹۸- وکیع بن جَرّاح حنفی/ [۱۸۲۶] [متوفّای ۱۹۶ ه . ق]
علامه ذهبی در کتاب «تذكرة الحفّاظ» [۱۸۲۷]گوید:
وی، پیشوای دینی، حافظ مطمئن و مؤثّق، محدّث عراق: (وکیع بن جرّاح) بن ملیح، ابوسفیان رؤاسی کوفی، یکی از پیشوایان برجسته و از زمرهی بزرگان قبیلهی «قیس عیلان» میباشد.
وکیع بن جرّاح، به سال ۱۲۹ ه . ق دیده به جهان گشود و پا به عرصهی وجود نهاد.
از کسانی که وکیع، به سماع حدیث از آنها پرداخته است، میتوان بدین افراد اشاره کرد:
هشام بن عروة؛ اعمش؛ جعفر بن برقان؛ اسماعیل بن ابی خالد؛ ابن عون؛ ابن جریج؛ سفیان؛ اوزاعی؛ و شماری دیگر از بزرگان عرصهی علم و دانش.
و از کسانی که از وکیع بن جرّاح، حدیث روایت کردهاند، میتوان این افراد را نام برد:
عبدالله بن مبارک؛ احمد بن حنبل؛ علی بن مدینی؛ یحیی بن معین؛ اسحاق بن راهویه؛ زهیر؛ دو پسر ابوشیبه (ابوبکر و عثمان)؛ ابوکریب؛ عبدالله بن هشام؛ علی بن حرب؛ ابراهیم بن عبدالله قصار؛ و کسان دیگر غیر از اینها.
پدر وکیع بن جرّاح، خزانه دار بیت المال مسلمانان بود؛ هارون الرشید، خواست تا قضاوت کوفه را بر عهدهی وکیع بگذارد و او را به کار قضاوت بگمارد؛ ولی او از پذیرفتن آن، امتناع ورزید و آن را قبول نکرد.
یحیی بن یمان گوید: «لمّا مات سفیان، جلس وكیع موضعه»؛ «چون سفیان وفات کرد و به رحمت ایزدی پیوست، وکیع بر جای او، بر مسند و کرسی تدریس نشست».
قعنبی گوید: «كنّا عند حمّاد بن زید، فجاءه وكیع؛ فقالوا: هذا راویة سفیان. فقال حمّاد: لو شئتُ قلتُ: هذا ارجح من سفیان»؛ «ما به نزد حمّاد بن زید بودیم که وکیع نیز به نزدش آمد. گفتند: این فرد، روایت کنندهی احادیث سفیان است. حمّاد گفت: اگر میخواستم، چنین میگفتم که از دیدگاه من، این مرد بر سفیان نیز ترجیح دارد».
فضل بن محمد بن شعرانی گوید: از یحیی بن اکثم شنیدم که میگفت: «صحبتُ وكیعاً في السفر والحضر؛ فكان یصوم الدهر ویختم القرآن كلّ لیلة»؛ «در سَفَر و حَضَر، با وکیع بن جرّاح، همراه و همرکاب شدم؛ وی، پیوسته روزه میگرفت و هر شب، قرآن را ختم میکرد».
یحیی بن معین گوید: «وكیع في زمانه، كالأوزاعی في زمانه»؛ «وکیع بن جرّاح در روزگار خویش، به سان اوزاعی در عهد خویش بود».
احمد بن حنبل گوید: «ما رأیتُ أوعی للعلم ولا أحفظ من وكیع»؛ «من، در مسائل علمی، کسی را حافظتر، ضبط کنندهتر، درک کنندهتر و از برکنندهتر از وکیع ندیدهام؛ (به راستی او، موضوعات علمی را خوب حفظ میکرد و به خاطر میسپرد و آنها را به بهترین وجه میفهمید و درک میکرد)».
یحیی گوید: «ما رأیتُ أفضل منه یقوم اللیل ویسرد الصوم ویفتی بقول ابی حنیفة؛ وكان یحیی القطّان یفتی بقول ابی حنیفة أیضاً»؛ «من کسی را برتر و والاتر از وکیع بن جرّاح ندیدهام؛ او شبها را به عبادت و شب زنده داری، سپری میکرد و پیوسته روزها را روزه میگرفت و در احکام و مسائل نیز به قول امام ابوحنیفه/فتوا میداد؛ و یحیی قطّان نیز، فتوا به قول امام ابوحنیفه/میداد».
عبدالله بن مبارک گوید: «رجل المصریین الیوم، ابن الجرّاح»؛ «بزرگ مرد این روزهای مصریها، وکیع بن جرّاح است».
سلم بن جنادة گوید: «جالستُ وكیعاً سبع سنین؛ فما رأیتُه بزق ولا مسّ حصاة ولا جلس مجلسه فتحرك؛ ولا رأیتُه الّا مستقبل القبلة؛ وما رأیتُه یحلف بالله»؛ «به مدّت هفت سال، همنشین و همرکاب وکیع بن جرّاح بودم؛ در این مدّت، هرگز او را ندیدم که آب دهان انداخته باشد؛ یا سنگریزهای را هموار کرده باشد؛ و یا در مجلس درسش، نشسته باشد و در اثنای نشستن، حرکت کرده و یا جابه جا شده باشد؛ و پیوسته، او را رو به قبله دیدهام؛ و هرگز ندیدم که به خدا، سوگند یاد نماید».
یحیی بن معین نیز گفته است: «كان وكیع افقه الناس»؛ «وکیع بن جرّاح، از زمرهی داناترین، آگاهترین، فقیهترین و دانشورترین مردمان بود».
مروان بن محمد طاهری گوید: «ما رأیتُ أخشع من وكیع وما وصف لی أحد الّا ورأیتُه دون الصفة الّا وكیع؛ فانّی رأیتُه فوق ما وصف لی»؛ «من کسی را با خشوعتر، کرنش کنندهتر، متواضعتر و سر به راهتر از وکیع ندیدهام؛ هرگز در جلو من، از کسی تعریف و تمجید نشده است، مگر آن که آن فرد را پایینتر از آن چیزی دیدهام که برای من تعریف شده بود؛ و تنها وکیع، از این حکم مستثنا بود؛ چرا که او را بالاتر و برتر از آن چیزی دیدم که برای من تعریف شده بود».
ابن عمار گوید: «ما كان بالكوفة في زمان وكیع أفقه ولا أعلم بالحدیث منه»؛ «در روزگار وکیع، در کوفه، کسی نسبت به حدیث، داناتر و آگاهتر و دانشمندتر و عالمتر از او وجود نداشت».
ابوداود گوید: «ما رُئی لوكیع كتاب قطّ»؛ «هرگز برای وکیع بن جرّاح، کتابی را ندیدهاند؛ (بلکه وی، پیوسته از حفظ خویش، به نقل روایات میپرداخت؛ و این خود، بیانگر حافظهی قوی، هوش بالا، ذکاوت حیرت آور، فراست شگفت انگیز، کیاست و درک والا و زرنگی و فهم خیره کنندهی وی است)».
احمد بن حنبل نیز گفته است: «ما رأت عینیّ مثل وكیع قطّ؛ یحفظ الحدیث ویذاكر بالفقه، فیحسن مع ورع واجتهاد ولا یتكلّم في أحد»؛ «هرگز چشمانم، کسی را به سان وکیع بن جرّاح، به خود ندیدهاند؛ او به حفظ احادیث میپرداخت و احکام و مسائل فقهی را مورد مباحث و مذاکره و بحث و وارسی قرار میداد و با رعایت احتیاط و پارسایی و اجتهاد و تلاش، به بهترین وجه، از عهدهی این کار برمی آمد؛ و هرگز در مذمّت و نکوهش و سرزنش و بدی کسی، سخن نمیگفت».
حماد بن مسعدة گوید: «قد رأیتُ الثوری، ما كان مثل وكیع»؛ «به راستی، سفیان ثوری را دیدهام، ولی در حدّ و اندازههای وکیع بن جرّاح نبود».
ابوحاتم رازی گفته است: «وكیع، أحفظ من ابن المبارك»؛ «وکیع، نسبت به عبدالله بن مبارک، حافظتر و ضابطتر بود».
احمد بن حنبل گوید: «علیكم بمصنّفات وكیع»؛ «خواندن کتابها و دست نوشتههای وکیع بن جرّاح را بر خود لازم بگیرید و از آنها، به تمام و کمال، بهره ببرید».
حافظ جلال الدین مزّی، در کتاب «تهذیب الكمال» [۱۸۲۸]، وکیع بن جرّاح را در شمار روایت کنندگان از امام اعظم ابوحنیفه/ذکر کرده است؛ همچنانکه حافظ جلال الدین سیوطی، این کار را در کتاب «تبییض الصحیفة» [۱۸۲۹]انجام داده است.
حافظ عبدالقادر قرشی نیز در کتاب «الجواهر المضیة» [۱۸۳۰]، به ذکر وکیع پرداخته و او را در شمار علماء و اندیشمندان احناف برشمرده و در ادامه گفته است: «ذكره الصیمری فیمن أخذ العلم عن أبی حنیفة وقال: كان یفتی بقوله»؛ «صیمری، وکیع بن جرّاح را در زمرهی کسانی قرار داده است که به فراگیری و تحصیل علم و دانش از امام ابوحنیفه/پرداختهاند؛ و صیمری در ادامه گفته است: وکیع، به قول امام ابوحنیفه/فتوا میداد».
یحیی بن معین گوید: «ما رأیتُ افضل من وكیع ویفتی بقول أبی حنیفة وكان قد سمع منه كثیراً»؛ «من کسی را برتر و برازندهتر از وکیع بن جرّاح ندیدهام؛ و او، به قول امام ابوحنیفه/فتوا میداد؛ و از امام ابوحنیفه/، احکام و مسائل زیادی را نیز شنیده است».
و سرانجام، وکیع بن جرّاح، به سال ۱۹۷ ه . ق درگذشت و چهره در نقاب خاک کشید
شیخ الحدیث محمد زکریا کاندهلوی نیز در «مقدمة لامع الدراری علی جامع البخاری» [۱۸۳۱]به ذکر وکیع پرداخته و گفته است: «و عدّه القاری في «مناقب أبی حنیفة» من أصحابه؛ وقال: سمع الامام أباحنیفة وأبایوسف وزفر وغیرهم»؛ «ملّا علی قاری، در کتاب «مناقب ابی حنیفة»، وی را در شمار شاگردان و پیروان امام ابوحنیفه/قرار داده و گفته است: وکیع بن جرّاح، به سماع حدیث از امام ابوحنیفه/، ابویوسف/، زفر/و دیگران پرداخته است».
علامه موفق نیز در کتاب «المناقب» [۱۸۳۲]، - در ضمن ذکر برخی از شاگردان و پیروان امام ابوحنیفه/- وکیع بن جرّاح را نیز در شمار این شاگردان برشمرده و گفته است: «و منهم الفقیه البصیر، المقرّ له بعلم التفسیر الورّاع النصاح وكیع بن الجرّاح، وضع ابوحنیفة/مذهبه شوری بینهم لم یستبدّ فیه بنفسه دونهم اجتهاداً منه في الدین ومبالغة في النصیحة لله ورسوله والمؤمنین. فكان یلقی مسئلة مسئلة یقلّبهم ویسمع ما عندهم ویقول ما عنده ویناظرهم شهراً لو أكثر من ذلك حتّی یستقر أحد الاقوال فیها، ثم یثبتها القاضی أبویوسف في الاصول حتّی أثبت الاصول كلّها»؛ «یکی دیگر از شاگردان و پیروان ابوحنیفه، فقیه دوراندیش و آگاه، دانشمند مطّلع و کارشناس، صاحب نظر خبره و ماهر، فرهیختهی زرنگ و هشیار و دانشور بافراست و تیزهوش: وکیع بن جرّاح است؛ آن که همه به آگاهی و شناختش به علم تفسیر و به پارسایی و پرهیزگاری و خیرخواهی و دلسوزی و صداقت و درستکاریاش معترفند. پرواضح است که امام ابوحنیفه/(در تفریعات و تطبیقات فقه و استنباط و استخراج مسائل فقهی)، تک رأی و خودرأی و انحصار طلب و مستبد و خودکامه و دیکتاتور نبود؛ بلکه مذهب خویش را بر مبنای شورا، ساماندهی و تأسیس نموده بود؛ و این کار وی نیز بر اساس اجتهاد دینی وی و مبالغه در خیرخواهی برای دین الهی، آئین پیامبر خدا و منافع و مصالح تمامی مسلمانان بود؛ از این رو، تک تک مسائل فقهی را در این شورا مطرح میکرد و در میان میگذاشت و دیدگاهها و نظرات شاگردان خویش را جویا میشد و آنها را سبک سنگین مینمود و انداز و برانداز میکرد و به بررسی و وارسی آنها میپرداخت و به افکار و اندیشهها و ایدهها و نظرگاههای آنها، گوش فرا میداد و دیدگاه خویش را نیز اظهار مینمود؛ و اگر نیازی بود، تا یک ماه، با شاگردانش، مناقشه و مناظره و مباحثه و گفتگو میکرد؛ تا این که یکی از اقوال و دیدگاهها، مورد تأیید و تصویب قرار بگیرد؛ آن گاه، قاضی ابویوسف، آن دیدگاه برگزیده و نظرگاه تصویب شده را در «اصول» ثبت و ضبط و تدوین و تثبیت مینمود؛ و بدین ترتیب، تمامی اصول، ثبت و ضبط میشد».
علامه محمد بن یوسف صالحی دمشقی، در کتاب «عقود الجمان» [۱۸۳۳]، وکیع بن جرّاح را در شمار روایت کنندگان از امام اعظم ابوحنیفه/ذکر کرده است.
نگارنده گوید:
وکیع بن جرّاح، از ابوحنیفه، از عطاء بن ابی رباح، از ابوهریرهسچنین روایت کرده است که آن حضرت جفرمودند: «اذا طلع النجم، رفعت العاهة عن اهل كلّ بلدة». [پیشتر، ترجمهاش گذشت]
این روایت را ابوالمؤید محمد بن محمود خوارزمی، در کتاب «جامع المسانید» [۱۸۳۴]ذکر کرده است و در ادامه گفته است: ابومحمد بخاری، این حدیث را از وکیع بن جرّاح، از امام ابوحنیفه/روایت نموده است.
حافظ جلال الدین سیوطی، در کتاب «طبقات الحفّاظ» [۱۸۳۵]، به ذکر وکیع پرداخته و گفته است: «و یفتی بقول أبی حنیفة»؛ «وکیع بن جرّاح، در احکام ومسائل فقهی، به قول امام ابوحنیفه/فتوا میداد».
و در کتاب «جامع المسانید» [۱۸۳۶]، چنین آمده است: ناچیزترین بندگان خدا (ابوالمؤید محمد بن محمود خوارزمی) گوید: «و هو من شیوخ احمد بن حنبل وشیخ شیوخ البخاری ومسلم ویروی عن الامام أبی حنیفة/في هذه المسانید»؛ «وکیع بن جرّاح، یکی از اساتید امام احمد بن حنبل و استاد اساتید بخاری و مسلم میباشند که در این مسانید نیز، به نقل روایت از امام ابوحنیفه/پرداخته است».
و همچنین وكیع بن جرّاح، روایات دیگری را نیز از امام ابوحنیفه/نقل نموده است که برخی از آنها عبارتند از:
۱- «حدثنا وكیع، عن أبی حنیفة، عن حمّاد، عن ابراهیم قال: سألتُه عن صلاة المؤذنین فوق المسجد یؤم صلاة الامام وهو أسفل. قال: یجزیهم» [۱۸۳۷].
۲- «حدثنا وكیع، عن أبی حنیفة، عن حماد، عن ابراهیم في الصائم یتوضّأ فیدخل الماء حلقه من وضوئه. قال: ان كان ذاكراً لصومه فعلیه القضاء؛ وان كان ناسیاً فلا شیء علیه» [۱۸۳۸].
و همچنین راقم سطور گوید:
وكیع بن جرّاح، در موارد ذیل (از کتاب «الجامع الصحیح» بخاری) با یک واسطه، استاد امام محمد بن اسماعیل بخاری/به شمار میآید؛ و این موارد عبارتند از:
* در باب «حدیث الإفك» [۱۸۳۹]
«حَدَّثَنِي يَحْيَى، حَدَّثَنَا وَكِيعٌ، عَنْ نَافِعِ بْنِ عُمَرَ، عَنِ ابْنِ أَبِي مُلَيْكَةَ، عَنْ عَائِشَةَ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهَا: "كَانَتْ تَقْرَأُ: إِذْ تَلِقُونَهُ بِأَلْسِنَتِكُمْ، وَتَقُولُ: الوَلْقُ الكَذِبُ " قَالَ ابْنُ أَبِي مُلَيْكَةَ: «وَكَانَتْ أَعْلَمَ مِنْ غَيْرِهَا بِذَلِكَ لِأَنَّهُ نَزَلَ فِيهَا"»(ح ۴۱۴۴)
«یحیی، از وکیع بن جرّاح، از نافع بن عمر، از ابن ابی ملیکة، از عایشهلبرای مظ ا روایت کرده که عایشهلآیهی ﴿إِذۡ تَلَقَّوۡنَهُۥ بِأَلۡسِنَتِكُمۡ﴾را «اذ تَلِقونه بالسنتكم» (به کسر لام بدون تشدید قاف) میخواند و میگفت: «الوَلْق» به معنای دروغ است.
ابن ابی ملیکة گوید: عایشهلدر این قول، از دیگران، داناتر بود؛ زیرا آیهی ۱۵ سورهی نور، در مورد وی نازل شده بود».
* در باب ﴿وَلَقَدۡ سَبَقَتۡ كَلِمَتُنَا لِعِبَادِنَا ٱلۡمُرۡسَلِينَ١٧١﴾[الصافات: ۱۷۱] [۱۸۴۰]
«حَدَّثَنَا يَحْيَى، حَدَّثَنَا وَكِيعٌ، عَنِ الأَعْمَشِ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ عَلْقَمَةَ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ، قَالَ: كُنْتُ أَمْشِي مَعَ رَسُولِ اللَّهِ جفِي حَرْثٍ بِالْمَدِينَةِ وَهُوَ مُتَّكِئٌ عَلَى عَسِيبٍ، فَمَرَّ بِقَوْمٍ مِنَ اليَهُودِ، فَقَالَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ: سَلُوهُ عَنِ الرُّوحِ، وَقَالَ بَعْضُهُمْ: لاَ تَسْأَلُوهُ عَنِ الرُّوحِ، فَسَأَلُوهُ، «فَقَامَ مُتَوَكِّئًا عَلَى العَسِيبِ وَأَنَا خَلْفَهُ فَظَنَنْتُ أَنَّهُ يُوحَى إِلَيْهِ، فَقَالَ» :﴿وَيَسَۡٔلُونَكَ عَنِ ٱلرُّوحِۖ قُلِ ٱلرُّوحُ مِنۡ أَمۡرِ رَبِّي وَمَآ أُوتِيتُم مِّنَ ٱلۡعِلۡمِ إِلَّا قَلِيلٗا٨٥﴾[الإسراء: ۸۵]، فَقَالَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ: قَدْ قُلْنَا لَكُمْ لاَ تَسْأَلُوهُ»(ح ۷۴۵۶)
«یحیی، از وکیع بن جرّاح، از اعمش، از ابراهیم، از علقمه، از عبدالله بن مسعودسبرای ما روایت کرده که وی گفته است: من در یکی از کشتزارهای مدینه، پیامبر جرا همراهی میکردم و آن حضرت ج(در اثنای رفتن)، چوبی در دست داشت. از کنار گروهی از یهود گذشت؛ برخی از آنها، خطاب به برخی دیگر گفتند: از او (محمد ج) دربارهی روح سؤال کنید. برخی دیگر گفتند: از وی، دربارهی روح سؤال نکنید. به هر حال، از آن حضرت جسؤال کردند؛ رسول خدا جبر چوب دستی خویش تکیه کرد و حال آن که من، در پشت سر ایشان ایستاده بودم و گمان کردم که بر ایشان، وحی فرو فرستاده شده است. آن حضرت جفرمود: ﴿وَيَسَۡٔلُونَكَ عَنِ ٱلرُّوحِۖ قُلِ ٱلرُّوحُ مِنۡ أَمۡرِ رَبِّي وَمَآ أُوتِيتُم مِّنَ ٱلۡعِلۡمِ إِلَّا قَلِيلٗا٨٥﴾[الإسراء: ۸۵] «و دربارهی روح از تو میپرسند. بگو: روح از (سنخ) فرمان پروردگار من است و به شما از دانش جز اندکی داده نشده است».
آنگاه برخی از یهودیان به برخی دیگر گفتند: به شما نگفتیم که از او، سوال نکنید».
* در باب «قوله عزّوجلّ: ﴿وَنَرِثُهُۥ مَا يَقُولُ وَيَأۡتِينَا فَرۡدٗا٨٠﴾[مريم: ۸۰]» [۱۸۴۱]
«حَدَّثَنَا يَحْيَى، حَدَّثَنَا وَكِيعٌ، عَنِ الأَعْمَشِ، عَنْ أَبِي الضُّحَى، عَنْ مَسْرُوقٍ، عَنْ خَبَّابٍ، قَالَ: كُنْتُ رَجُلًا قَيْنًا، وَكَانَ لِي عَلَى العَاصِ بْنِ وَائِلٍ دَيْنٌ فَأَتَيْتُهُ أَتَقَاضَاهُ، فَقَالَ لِي: لاَ أَقْضِيكَ حَتَّى تَكْفُرَ بِمُحَمَّدٍ، قَالَ: قُلْتُ: «لَنْ أَكْفُرَ بِهِ حَتَّى تَمُوتَ، ثُمَّ تُبْعَثَ»، قَالَ: وَإِنِّي لَمَبْعُوثٌ مِنْ بَعْدِ المَوْتِ، فَسَوْفَ أَقْضِيكَ إِذَا رَجَعْتُ إِلَى مَالٍ وَوَلَدٍ، قَالَ: فَنَزَلَتْ: «أَفَرَأَيْتَ الَّذِي كَفَرَ بِآيَاتِنَا وَقَالَ: لَأُوتَيَنَّ مَالًا وَوَلَدًا أَطَّلَعَ الغَيْبَ أَمُ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمَنِ عَهْدًا، كَلَّا سَنَكْتُبُ مَا يَقُولُ وَنَمُدُّ لَهُ مِنَ العَذَابِ مَدًّا وَنَرِثُهُ مَا يَقُولُ وَيَأْتِينَا فَرْدًا» (ح ۴۷۳۵)
«یحیی، از وکیع بن جرّاح، از اعمش، از ابوالضّحی، از مسروق، از خبّاب، برای ما روایت کرده که وی گفته است: من، مردی آهنگر بودم و از عاص بن وائل، طلبی داشتم. به نزد وی رفتم و طلب خویش را تقاضا کردم. او به من گفت: حق تو را نمیدهم تا به محمد جکافر شوی. گفتم: هرگز به وی، کافر نخواهم شد تا آن که بمیری و سپس زنده شوی. گفت: پس، من، پس از مرگ زنده میشوم و سرانجام، حق تو را ادا خواهم کرد؛ آن هم زمانی که به مال و فرزند خویش بازگردم. و به همین خاطر، این آیات نازل شد: ﴿أَفَرَءَيۡتَ ٱلَّذِي كَفَرَ بَِٔايَٰتِنَا وَقَالَ لَأُوتَيَنَّ مَالٗا وَوَلَدًا٧٧ أَطَّلَعَ ٱلۡغَيۡبَ أَمِ ٱتَّخَذَ عِندَ ٱلرَّحۡمَٰنِ عَهۡدٗا٧٨ كَلَّاۚ سَنَكۡتُبُ مَا يَقُولُ وَنَمُدُّ لَهُۥ مِنَ ٱلۡعَذَابِ مَدّٗا٧٩ وَنَرِثُهُۥ مَا يَقُولُ وَيَأۡتِينَا فَرۡدٗا٨٠﴾[مريم: ۷۷-۸۰] «آیا دیدی آن کس را که به آیات ما کفر ورزید و گفت: قطعاً به من، مال و فرزندی بسیار داده خواهد شد. آیا بر غیب آگاه شده یا از خدای رحمان، عهدی گرفته است. هرگز؛ به زودی آنچه را میگوید، مینویسیم و عذاب را برای او خواهیم افزود و آنچه را میگوید، از او به ارث میبریم و تنها به سوی ما خواهد آمد».
* در باب «الصلاة عند مناهضة الحصون ولقاء العدوّ» [۱۸۴۲].
* در باب «التصفیق للنساء» [۱۸۴۳].
* در باب «مواضع الوضوء من المیّت» [۱۸۴۴].
* در باب «اذا تحوّلت الصدقة» [۱۸۴۵].
* در باب «كسب الرجل وعمله بیده» [۱۸۴۶].
* در باب «بیع المدبّر» [۱۸۴۷].
* در باب «السلم في وزن معلوم» [۱۸۴۸].
* در باب «من عدل عشرة من الغنم بجزور في القسم» [۱۸۴۹].
* در باب «ما یكره من التنازع والاختلاف في الحرب وعقوبة من عصی امامه» [۱۸۵۰].
* در باب «الطعام عند القدوم» [۱۸۵۱].
به هر حال، روایات «وكیع بن جرّاح»/در کتاب «الجامع الصحیح» امام محمد بن اسماعیل بخاری/، در بیشتر از ۳۷ مورد آمده است.
[۱۸۲۶] بیوگرافی «وکیع بن جرّاح» را در این منابع دنبال کنید: «التاریخ الکبیر»؛ امام بخاری ۴/۲/۱۷۹؛ «رجال صحیح البخاری»، کلاباذی ۲/۷۶۷؛ «الجرح و التعدیل»، رازی ۹/۳۷؛ «سیر اعلام النبلاء»، حافظ ذهبی ۹/۱۴۰؛ «تاریخ بغداد»، خطیب بغدادی ۱۳/۴۹۶؛ «میزان الاعتدال»، حافظ ذهبی ۴/۳۳۵؛ «کتاب الثقات»، ابن حبان ۷/۵۶۲؛ «تهذیب التهذیب»، ابن حجر عسقلانی ۱۱/۱۰۹؛ «الکاشف»، حافظ ذهبی ۳/۲۳۷؛ «تقریب التهذیب»، ابن حجر عسقلانی ۲/۲۸۳؛ «تهذیب الکمال»، حافظ مزّی ۱۹/۳۹۱؛ «خلاصة تهذیب الکمال»، خزرجی ص ۳۵۶؛ «شذرات الذهب»، ابن عماد ۱/۳۴۹؛ «طبقات الحفّاظ»، حافظ سیوطی، ص ۱۳۳؛ «الجمع بین رجال الصحیحین»، مقدسی ۲/۵۴۹ [۱۸۲۷] «تذکرة الحفّاظ» ۱/۳۰۶-۳۰۸ [۱۸۲۸] «تهذیب الکمال» ۱۹/۱۰۴ [۱۸۲۹] «تبییض الصحیفة»، ص ۸۹ [۱۸۳۰] «الجواهر المضیة» ۲/۲۰۸ و ۲۰۹ [۱۸۳۱] «مقدمة لامع الدراری علی جامع البخاری» ۱/۶۵ [۱۸۳۲] «المناقب»، موفق ۲/۱۳۲-۱۳۴ [۱۸۳۳] «عقود الجمان»؛ ص ۱۵۳ [۱۸۳۴] «جامع المسانید» ۱/۱۳۸ [۱۸۳۵] «طبقات الحفّاظ»، ص ۱۳۳ [۱۸۳۶] «جامع المسانید» ۲/۵۶۷ [۱۸۳۷] «مصنّف ابن أبی شیبة» ۲/۲۲۴ [۱۸۳۸] همان ۳/۷۰ [۱۸۳۹] «الجامع الصحیح»، امام بخاری ۲/۵۹۷ [۱۸۴۰] همان ۲/۱۱۱۲ [۱۸۴۱] همان ۲/۶۹۲ [۱۸۴۲] همان ۱/۱۲۹ [۱۸۴۳] همان ۱/۱۶۰ [۱۸۴۴] همان ۱/۱۶۸ [۱۸۴۵] همان ۱/۲۰۲ [۱۸۴۶] همان ۱/۲۷۸ [۱۸۴۷] همان ۱/۲۹۷ [۱۸۴۸] همان ۱/۲۹۹ [۱۸۴۹] همان ۱/۳۴۱ [۱۸۵۰] همان ۲/۴۲۶ [۱۸۵۱] همان ۲/۴۳۴