اسباب و عوامل انتقاد برخی از علماء از امام ابوحنیفه:
امام ابويوسف، اولین کسی است که امام احمد برای آموختن حدیث، به نزد او رفت و او داناترین مردم به آثار و روایات بود، در قالب سرودهای گفته است:
حسبي من الخيرات ما أعددته
يوم القيامة في رضي الرحمن
دين النبي محمد خير الوری
ثم اعتقادي مذهب النعمان
«برای من از میان کارهای نیکویی که آنها را به خاطر جلب رضای خداوند رحمان در روز قیامت آماده نمودم، همین کافی است که دین من، دین پیامبر، حضرت محمدجبهترین مخلوقات، اوست؛ سپس اعتقادی که به مذهب نعمان - ابوحنیفه - دارم».
علل و عوامل مذکور بدین شرح میباشد:
۱- جهل و نادانی: برخی از علمایی که به بدگویی از امام ابوحنیفه مبادرت نمودهاند، از واقعیت امام به خاطر دوری مسافت، فقدان اسباب و ابزار ملاقات با او و یا عدم واسطهی خوب و گزارشگر راستگو، غافل و ناآگاه بودند. در آغاز کتاب تحت عنوان ستایش ابوحنیفه پس از شناخت وی بیان گردید که امام اوزاعی چگونه از او عیب جویی مینمود تا اینکه عبدالله بن مبارك او را از بعضی مسائل امام ابوحنيفه مطلع ساخت. هنگامی که امام را شناخت، از عقیدهی قبلی خود برگشت و ابن مبارک، او را تشویق به فراگیری علم از امام نمود. و هنگامی که امام را در مکه ملاقات کرد بینهایت او را تحسین نمود و دانش فراوانی از محضرش فراگرفت.
۲- معاصر بودن: یکی دیگر از عوامل، هم عصر و هم زمان بودن با امام ابوحنيفه است؛ و نیز از این جمله پیروی برخی از علمای متأخر از آنانی است که با امام، معاصر و همزمان بودند. آنها سخن و کلام امامشان را بدون هیچ نوع تحقیق و بررسی نقل نمودند. معاصر بودن چیزی است که علماء را وادار به رقابت و گاهی بدگویی از یکدیگر مینماید؛ مگر کسی که خداوند، او را حفظ نماید. [۶۸]
۳- حسادت: حسادت همان چیزی است که دین را تراشیده و زبان را از شهادت به حق منصرف میکند. خداوند حسن بن عماره، این مرد عابد و پارسا، را رحمت کند؛ او روزی رکاب امام ابوحنيفه را گرفت و سپس گفت: به خدا قسم ما کسی را نیافتیم که در فقه سخن بگوید و از تو ماهرتر و صابرتر و حاضرجوابتر باشد و همانا تو سرور آنانی که در زمان تو در فقه و احکام سخن گفتند؛ من این کلام را به خاطر طرفداری از تو نمیگویم، بلکه واقعیت را بیان میکنم و آنانی که در مورد تو سخن میگویند، به علم و دانش تو حسادت میبرند. [۶۹]موفق به اسناد خود از علی بن حسین به روایت از پدرش نقل نموده است که: وقتی که نام آنانی که به ابوحنیفه بدگویی میکردهاند، در نزد یحیی ابن معین برده میشد، این شعر را میسرود:
حسدوا الفتی إذ لم ينالوا سعيه
فالناس أعد إله وخصوم
كضرائر الحسناء قلن لوجهها
حسداً وبغياً إنه لرميم
[۷۰]
«مردم به این جوان به خاطر اینکه به سعی و تلاش او دست نیافتند، حسادت ورزیده و به دشمنی و خصومت پرداختند. مانند هووهای زن زیبا که از روی حسادت و دشمنی گفتند که چهرهی او زشت و ناپسند است».
مؤلف «قلائد عقود العقیان» گفته است: به نظر من علت کثرت حسودان امام ابوحنیفه، روشن شدن فضلت و منزلت والای اوست و تا اینکه بعد از اتمام عمرش مزد و پاداشش افزون گردد. چنانچه از امام شافعی نقل شده که گفته است: به نظر من علت این امر که خداوند مردم را از سب و دشمنان اصحاب پیامبر منع نمیکند، چیزی جز این نیست که ثواب و پاداششان زیاد گردد؛ شاعر گفته است:
و إذا أراد الله نشر فضيلة
طُويت أتاح لها لسان حسود
لو لا اشتعال النار فيما جاورت
ما كان يعرف طيب عرف العود
[۷۱]
«وقتی که خداوند بخواهد فضیلتی را که پوشیده مانده است، منتشر سازد، زبانهای حسودان را برای نشر آن مهیا میسازد. اگر آتش، آنچه را که در مجاورتش است نمیسوزاند، بوی خوش چوپ عود شناخته نمیشد!»
۴- اختلاف نظر: این امر، عامل بیشترین بدگوییهای علما به شمار میرود و باعث تهمتهای مردود و داوریهای ناعادلانه گشته است. مانند سخنان نعیم بن حماد [۷۲]مردی که داستانهای خیالی علیه امام ابوحنيفه ساخته و تلاش مینمود تا از قدر و منزلت او بکاهد و جایگاه والا و شفافش را خدشه دار نماید. او مانند کسی است که شاعر در موردش گفته است:
كناطح صخرة يوما ليوهنا
فلم يضرها وأوهي قرنه الوعل
«مانند بز کوهی است که شاخ خود را به صخرهای بزند تا آن را از جا بکند و نه تنها به آن ضرر و آسیبی نرسانده بلکه شاخ خود را سست و بیجان کرده است».
شيخ عبدالرشيد نعماني در کتاب «ما تمس إليه الحاجة من سنن إبن ماجة» گفته است: و نیز بیشترین قاضیانی که راویان حدیث را در زمان مأمون در مورد مسألهی خلق قرآن آزمودند، پیرو مذهب امام ابوحنيفه بودند؛ این راویان، آنان و امامشان را به یک چشم نگریستند [۷۳]و با عیبجویی و خردهگیری از او، انتقام گرفتند.
۵- انحراف: پنجمین عامل عیب جویی، انحراف برخی از جادهی حقیقت بوده است و این مطلب را قبلاً بیان نمودیم؛ مانند آنانی که به ظواهر نصوص، بدون هیچ نوع فقه و درایتی تمسک جستند؛ یا آنانی که دارای عقاید منحرف بودند؛ مانند معتزله و غُلات خوارج. شيخ تاج الدين سبكي در رسالهی «قاعدة في الجرح والتعديل» [۷۴]گفته است: از جمله چیزهایی که واجب است در هنگام جرح و انتقاد، مورد توجه قرار بگیرد، عقاید طرفین است؛ زیرا بسیاری وقتها دو نفر از نظر اعتقادی با یکدیگر اختلاف دارند و بدین خاطر یکی دیگری را جرح مینماید. مانند سخنانی که برخی علماء در مورد امام بخاری گفتند؛ مثل اینکه ابوزرعه و ابوحاتم، بخاری را به خاطر مسألهی لفظ، ترک نمودند. این سخن چقدر عجیب است! آیا جایز است که روایات امام بخاری رها گردیده و متروک شود، در حالی که او پرچمدار علم حدیث و پیشوای اهل سنت است؟! و عجیبتر اینست که امام بخاری به جای ستایش، نکوهش میشود! زیرا حق در مسألهی لفظ قرآن، با بخاری بوده است. بدین خاطر که هیچ مرد عاقلی تردید ندارد که تلفّظ به الفاظ قرآن از افعال حادث انسان است که خداوند، آن را میآفریند. امام احمد/این مسأله را به خاطر ناپسند بودن ظاهرش رد نموده است. سخنانی که بعضی از مجسّمه - منظور ابواسماعیل عبدالله بن محمد هروی است - در مورد ابوحاتم بن حبان گفتهاند، از همین قبیل است. او در مورد ابوحاتم گفته است: ابوحاتم دیانت و پرهیزگاری زیادی نداشته است و ما او را از سجستان به خاطر اینکه حدّ و اندازهی خداوند را انکار مینمود، بیرون راندیم.ای کاش که آنان میدانستند که کدام یک از آنها سزاوارتر به اخراج است! آنکه خدایش را محدود میداند و یا کسی که او را از جسمیت و عوارض آن، پاک و منزه مینماید؟! سبكي در ادامه میافزاید: گروه مجسّمه در زمان ما پا را از این فراتر گذاشتند؛ آنان معتقدند که دروغ و افترا بستن به مخالفینِ اعتقادیشان، جائز است. یعنی دروغ ساختن به خاطر ضرر مالی و یا جانی. از سرکردهی این گروه، در مورد گواهی دروغ، علیه یک شافعی مذهب پرسیده شد؛ در جواب گفت: آیا تو خونش را حلال نمیشماری؟ آن مرد گفت: چرا. او در جوابش گفت: پس غیر خون که ارزش آن کمتر از خون است! برو و علیه او گواهی بده و شرّ او را از سر مسلمانان دور نما! آنان عقیده دارند که فقط آنها مسلمان و اهل سنت میباشند، در حالی که تمام علمایشان از چند انگشت بیشتر تجاوز نمیکند؛ آنان بیشتر علمای امت را کافر دانسته و خود را به امام احمد بن حنبل نسبت میدهند؛ در حالی که او از آنان بیزار است.
۶- تعصّب: خطیب در بخش سیزدهم از تاریخ خود در شرح حال امام ابوحنیفه مطالبی گفته است که با این مطلب تناسب دارد؛ او میگوید:
۱- عبدالرحمن بن عثمان دمشقي برای من به روایت از عبدالعزيز از ابوالميمون بجلي از ابوزرعه عبدالرحمن بن عمر و از محمد بن وليد از أبومسهر نوشته است که او میگفت: سلمة بن عمر قاضی بر روی منبر گفته است: خداوند به ابوحنیفه رحم نکند؛ زیرا او اولین کسی است که به مخلوق بودن قرآن اذعان نموده است! امام کوثری در رد این سخن خطیب که از روی تعصّب بوده، گفته است: من میگویم عبارتی که ابن عساكر در تاریخش روایت نموده چنین است: خداوند ابوفلان را نیامرزد؛ زیرا او اولین کسی بود که به مخلوق بودن قرآن اذعان نمود. در روایت خطیب لفظ ابوفلان تبدیل به ابوحنيفه شده است. او از کجا دانسته که منظور از ابوفلان در این روایت، ابوحنیفه است؟! با وجود اینکه روایات زیادی نقل شده که اولین کسی که اعتقاد به مخلوق بودن قرآن پیدا کرد، جعد بن درهم بوده است؛ معلوم است که تبدیل کلمهای به کلمهی دیگر در نزد آنها کار آسانی بوده و سخن گفتن برخلاف آنچه که به طور متواتر از علما نقل شده، در نظرشان اهمیت و ارزشی نداشته است!
كوثري میافزاید: من در حاشیهای که بر کتاب «الاختلاف في اللفظ» تألیف ابن قتیبه نگاشتم، در مورد این موضوع مفصلاً سخن گفتم؛ از جمله چیزهایی که آنجا گفتهام، این بود که ابن ابوحاتم در کتاب «الرد علی الجهمیّة» گفته است: من به نقل از احمد بن عبدالله شعراني از سعيد بن رحمة، یار ابواسحاق فزاري، شنیدم که میگفت: جهم که در سال ۱۳۰ ه . ق خروج نمود، میگفت: قرآن مخلوق است. وقتی که این سخن به گوش علما رسید آن را سخن گزاف پنداشته و بر کفر گویندهاش اجماع نمودند و او نیز گفته است: من از پدرم شنیدم که میگفت: اولین کسی که عقیده به مخلوق بودن قرآن نمود، جعد بن درهم در سال صد و بیست و اندی بود. بعد از او جهم بن صفوان و بعداً بشر بن غياث چنین عقیدهای را ابراز نمودند. لالكائي در «شرح السنة» گفته است: و هیچ نوع اختلافی در میان امت وجود ندارد که اولین کسی که زبان به مخلوق بودن قرآن گشوده، جعد بن درهم در سال یکصد و بیست و اندی بوده است. و او در سال ۱۲۸ دستگیر شد و کشتن او نیز طبق گفتهی ابن جرير در همین سال به وقوع پیوست. البته لالكائي میگوید: که قتل او در سال ۱۳۲ بوده است و در تاریخ قتل او چنانچه مشهود است، اختلاف وجود دارد. اما کشتن جهم، مانع از انتشار اندیشهی او در مورد قرآن نشد؛ لذا توسط او، گروهی دچار فتنه شدند. عدّهای او را همراهی و عدّهی دیگری از وی تنفّر جستند که در نتیجه، بعضی از جادهی عدل به سمت اِفراط و بعضی به سمت تفریط میل نمودند، بدون اینکه بسیاری از آنان، هدف این مرد مُبتدع را دانسته باشند؛ گروهی از مردم در نفی کلام نفسی خداوند به او تأسّی نمودند و گروه دیگری برعکس، معتقد به قدیم بودن کلام لفظی شدند. و هنگامی که امام ابوحنیفه/حسّاسیت موضوع را درک نمود، این عقیده را به شرح ذیل اصلاح نمود و فرمود: آنچه که به خدا تعلّق دارد، مخلوق نیست و آنچه که به خلق و مردم مربوط است، مخلوق میباشد. منظور امام ابوحنیفه این است که: آن کلامِ خداوند، که قائم به ذات اوست، مانند باقی صفاتش قدیم است و آنچه در زبان خوانندگان و اذهان حفّاظ و درون قرآن هاست، مانند صدها نقوش و صور ذهنی مثل حاملانش، مخلوقند. بعد از آن، آراء و نظریات علما بر این عقیده استقرار و استوار یافت - و ممکن نیست که تابعین بر ردّ سخنان جَهم اجماع کند، جز اینکه او صفتی که قائم به ذات خداوند است را، حادث بشمارد. - از آن جایی که ابوحنیفه حسودان زیادی داشته است، از زبانش شایع شده که او معتقد به گفتهی جهم بوده است. چگونه از امام چنین عقیدهای صادر میشود؟! این سخن خطيب مانند روایت او است که در صفحه ۳۸۰-۳۷۸ در مذمت امام ابوحنیفه از قول ابن ابي ليلي روایت کرده که گفته است: محمد بن عبدالله حنائي از محمد بن عبدالله بن ابراهيم شافعي از عمر بن هُصيم بزار از عبدالله بن سعيد از پدر از جدش روایت نموده که ابن ابی لیلی در نکوهش ابوحنیفه، همواره این ابیات را زمزمه مینمود:
إني شنئت المرجئين ورأيهم
عمر بن ذر وابن قيس الماصر
و عتيبة الرباب لا نرضی به
و أباحنيفة شيخ سوء كافر
«من مرجئین و رأی شان را نمیپسندم. آنان عبارت از عمر بن ذر، ابن قیس ماصر، عتیبه رباب و ابوحنیفه میباشند».
كوثري گفته است: عمر بن ذر که در این کلام، مورد سرزنش قرار گرفته، از رجال بخاری، نسائی، ترمذی و ابوداود است؛ او و پدرش از زمرهی پرهیزکاران بودند؛ از درج عمل در مفهوم ایمان خودداری مینمودند تا مبادا امت اسلامی را به خاطر ارتکاب گناه و کوتاهی در طاعت، کافر دانسته باشند. این اتهام از قبیل جعل القابی است که آن را جز قدری و خارجی نمیگوید. او سه سال بعد از رحلت امام ابوحنیفه درگذشت. عمر بن قيس ماصر دارای منزلت والایی در علم و تقوا بود؛ او اولین کسی بود که تجارت و بازرگانی را در ساحل دجله و فرات رونق بخشید؛ بدینگونه که ریسمان بلندی بین این دو ساحل کشید تا کشتیها با سرعت بیشتر رفت و آمد نمایند. این مطلب را سمعانی در «الأنساب» در بحث ألماصر یادآوری نموده است. او و یارانش، ذکر گستردهای در «تاريخ اصفهان» تألیف أبوشیخ دارند. عتيبه رباب پدر حكم، یار ابراهیم نخعی، است.
و ابوحنیفه هم، همان امام و پیشوا است که به وحدانیت خداوند ایمان و به طاغوت کفر ورزیده بود؛ کسی که، اگر او نمیبود، قَدریه، خوارج و پیروان جاهلشان بر قلب مسلمانها تسلط یافته و آنان را از راه حق منحرف مینمودند. خداوند به او و یارانش توفیق بخشید تا اینکه دلایل گمراهی آنان را برای مردم بیان نمایند. شأن ابن ابی لیلی خیلی بزرگتر از این است که چنین ابیات سخیفی را که جز خوارج، سگان جهنم که قائل به کفر مخالفین خود میباشند، نمیگویند، بر زبان آورد. از آنِ خداست خوبیهای امام ابوحنیفه؛ چقدر او سعهی صدر داشته است! هنگامی که از او دربارهی گروههایی که او را کافر میپنداشتند، پرسیده شد، فرمود: من آنان را کافر نمیدانم، ولی آنان را تکذیب میکنم! سپس کوثری در ادامه میافزاید: من نمیدانم خطیب چگونه به خود اجازه داده تا اینگونه فحشها و ناسزاها را در حق چنین ائمهای، بر اساس چنین سندهای ساقط و بیمحتوایی گرد آورد؟! با وجودی که او به مقام و منزلت این بزرگان آگاهی کامل داشته است، و اگر این کار در دوران خلافت حضرت عمرساتفاق میافتاد، حتماً یا خطیب را تازیانه میزد و یا اینکه حبسش مینمود. همان کاری که دربارهی حطئيه انجام داد. هنگامی که زبرقان بن بدر را به سخنان کمتر از اینها ناسزا گفت. او در مورد زبرقان گفته بود:
دع المكارم لا ترحل لبغيتها
واقعد فإنك أنت الطاعم الكاسي
«اخلاق نیکو را رها کن و به دنبالش مرو، زیرا که شکمت سیر و تنت پوشیده است».
حضرت عمرسبعد از شنیدن این سروده، او را مدتی حبس نمود تا اینکه از این کار خود پشیمان شد و این شعر را خطاب به حضرت عمرسنوشت:
ماذا تقول لأفراخ بذي مرخ
زغب الحواصل لاماء ولا شجر
ألقيتَ كاسيهم في قعر مظلمة
فاغفر عليك سلام الله يا عمر
«جواب جوجه پرندگان ذی مرخ را چگونه میدهی؟ آنهایی که پرهای نازک و کرک مانندی بر روی چینهدانهایشان روییده است، نه آبی دارند و نه گیاهی. و تو پوشانندهی آنان را در گودال تاریک انداختهای، عفو کن و بیامرز! سلام خدا بر تو بادای عمر!».
حضرت عمر با شنیدن این شعر، او را بخشید و رها نمود.
این حادثه، نه تنها در کتابهای ادبی بلکه در کتابهای فقه در باب تعزیر نیز مشهود است. پس وقتی که گویندهی چنین بیتی مستحق مجازات حبس طولانی گردد، مجازات گویندهی چنین ابیات توهین آمیز و کیفر کسی که آنها را بدون تحقیق و بررسی نقل نموده، چقدر خواهد بود؟! سخنان خلاف شرع و اهانتهای واضحی که در این بیت وجود دارد، دلیلی آشکار بر بیارزش بودن آن به شمار میرود و نیازی به بررسی سندش نیست. لیکن اشکال ندارد که اشارهای به بعضی از نقصهای سندش نیز داشته باشم. بنده میگویم: اگر عبدالله ابن سعید که از پدر و جدّش این بیت را روایت نموده، همان أبا عباد مقبوري باشد، بخاری در مورد وی گفته است: محدثین، وی راکنار گذاشتهاند؛ و اگر أباسعيد الاشج باشد، روایتی از پدر و از جدش شناخته نشده، همان طوری که پدر و جدش افراد شناخته شدهای نیستند. اگر غیر این دو نفر باشد، پس خود و پدر و جدش افراد مجهول و گمنامی هستند و عبارت شيخ سوء كافر، مانند عبارت «جُحر ضَبّ خرب» خالی از نقص و اشکالات نیست. که این سخن را جز انسانهای بد بر زبان نمیآورند.
باز خطیب در صفحات ۳۹۹-۳۸۶ تحت عنوان یادآوری افعال و الفاظ زشتی که از ابوحنیفه روایت شده، گفته است: حسن بن علي جوهري از محمد بن عباس خزاز از محمد بن قاسم بزاز از عبدالله بن أبي سعيد از ابوعبدالرحمن عبدالخالق بن منصور نيشابوري از ابوداود مصاحفي از أبومطيع از ابوحنيفه روایت نموده که او گفته است: اگر بهشت و جهنم خلق شده باشند، فنا خواهند شد! نیز محمد بن حسین بن فضل از علی بن ابراهیم نجاد از محمد بن اسحاق سراج از ابراهیم بن ابیطالب از عبدالله بن عثمان بن رماح از ابومطیع بلخی روایت نموده است که: من از ابوحنیفه شنیدم که میگفت: اگر بهشت و دوزخ آفریده شده باشند، بعدها نابود نیز خواهند شد! سپس ابومطیع زبان به انتقاد گشوده و گفته است: به خدا سوگند! ابوحنیفه دروغ گفته است؛ زیرا خداوند فرموده است: ﴿أُكُلُهَا دَآئِمٞ﴾[الرعد: ۳۵] «میوههای بهشت جاودانه است». ابن فضل نیز گفته است: به خدا سوگند! او دروغ گفته است. کوثری میگوید: من میگویم که خود همین سخن، حکایت میکند که این عقیدهی ابومطیع بوده نه عقیدهی ابوحنیفه! پس به خدا سوگند؛ همهی آنانی که این حرفها را گفتهاند، دروغ گفتهاند. کوثری میافزاید: من میگویم ابوداود مصاحفی، همان سلیمان بن سلیم، مؤذن مسجد جامع بلخ است؛ که او را محمد بن جعفر وراق چنانچه در «الانساب» آمده، جزء علمای بلخ اسم برده است. در سند اول، خزاز و در سند دوم، ابن رباح آمده است. این هر دو شخص، علیرغم اینکه در هر دو سند ذکر شدهاند، افراد معتمدی نیستند و شاید این دو سند از آغاز ساختگی باشند. به خاطر اینکه این دو خبر، مخالف چیزهایی است که به طور متواتر از ابوحنیفه و ابومطیع در این مسأله روایت شده و نیز مخالف چیزی است که أبومطیع از ابوحنیفه در «ألفقه الأبسط» روایت نموده است. در کتاب مذکور که یک نسخهی آن در مجموعه ۶۴ و مجموعه ۲۱۵ در کتابخانهی دارالكتب المصري نگهداری میشود و ردی بر کسانی که به خاطر ارتکاب گناه، مردم را کافر میدانند نیز وجود دارد، آمده است: اگر گفته شود که بهشت و دوزخ فنا میشوند، بگو که خداوند نعمتهای بهشت را اینگونه وصف نموده است: ﴿لَّا مَقۡطُوعَةٖ وَلَا مَمۡنُوعَةٖ٣٣﴾[الواقعة: ۳۳] «نعمتهای بهشت نه قطع میشوند و نه کسی از آنها منع میگردد»؛ و کسی که بگوید: بهشت و دوزخ بعد از داخل شدنِ اهلشان بدانها نابود میشوند، به تحقیق که به خدا کافر گردیده است؛ زیرا جاودانه بودن بهشت و دوزخ را انکار نموده است. این کلام، خودش تصریح واضحی است بر اینکه ابوحنیفه و ابومطیع، عقیدهای به نابودی بهشت و دوزخ، بعد از درآمدن اهلشان نداشتهاند.
اما علامه ذهبي در «ميزان الاعتدال» در شرح حال ابومطيع به نقل از عقيلي گفته است که: عبدالله بن احمد روایت نموده است که: از پدرم در مورد ابومطیع بلخی سؤال نمودم؛ او گفت: درست نیست که از او چیزی روایت شود؛ زیرا از قول او گفتهاند: بهشت و جهنم آفریده شدهاند و سپس نابود خواهند شد؛ زیرا این سخن، سخن جَهم است.
حکایت این قول از ابومطیع، فاقد سند صحیح میباشد؛ و به فرض ثابت بودن این روایت از او، واجب است که ما آن را بر فنای آنی در موقع نفخ صور، حمل نماییم؛ زیرا خداوند فرموده است: ﴿كُلُّ شَيۡءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجۡهَهُۥۚ﴾[القصص: ۸۸] «هر چیزی جز ذات او فناشونده است». این سخن، دیدگاه بسیاری از متکلّمین اهل سنت نیز میباشد؛ همانگونه که در «شرح المقاصد» و دیگر کتب آمده است. این عقیده که بهشت و جهنم در موقع دمیدن صور، فنای آنی دارند، چقدر دور است از اینکه کسی معتقد باشد که بهشت و دوزخ، بعد از داخل شدن اهلشان، نابود خواهند شد! چنانچه جهم معتقد است. این سخن در نزد ابوحنیفه/و أبومطیع کفر آشکار است؛ زیرا ابن حزم نقل نموده است که علما، بر کفر آنانی که چنین عقیدهای دارند، اجماع نمودهاند.
ابوالحسن سبکی، در کتابش «الإعتبار ببقاء الجنة والنار»، در این مورد به طور مبسوطی سخن گفته است. و در «الفقه الاكبر» به روایت علی بن احمد فارسی از نصر بن یحیی از ابومقاتل از عاصم بن یوسف از حماد بن ابوحنیفه از ابوحنیفه نقل شده است: بهشت و جهنم هم اکنون آفریده شدهاند و هرگز نابود نخواهند شد؛ سند این مطلب در آغاز نسخهی خطی که در ضمن مجموعه شماره ۲۶۶ در کتابخانهی شیخ الاسلام در مدینهی منوره نگهداری میشود، موجود میباشد (به صفحات ۱۰۷-۱۰۸-۱۰۹ مقدمهی کوثری بر کتاب «التأنيب» مراجعه کنید.) حافظ محمد بن يوسف صالحي شافعي، مؤلف السيرة الشامية، در کتاب «عقود الجمان» گفته است: آگاه باش! خداوند به من و تو رحم کند؛ در بیشتر اِسناد آنچه که خطیب در طعن به امام ابوحنیفه روایت نموده، فرد مجروح و یا گمنامی وجود دارد و شایسته نیست مسلمانی که به خدا و روز رستاخیز ایمان دارد، آبروی مسلمانی دیگر را با چنین سخنان بیاساسی لکه دار کند، چه برسد به پیشوایی از پیشوایان مسلمان! به فرض صحت این روایات، اگر گویندهاش از معاصرین امام ابوحنیفه نبوده و امام را ندیده است، بلکه از آنچه دشمنان امام بر صفحات کتابها نوشتهاند تقلید نموده است، پس چنین سخنانی دارای اهمیت و ارزش نیست. و اگر از معاصرین امام ابوحنیفه بوده است، باز هم سخن او فاقد اعتبار است؛ زیرا که سخنش نشأت یافته از حسادت به امام بوده است. بسیاری از هم عصران امام ابوحنیفه کوشیدهاند تا از مقام و منزلت والای وی بکاهند و قلبهای مردم زمانش را از محبتش تهی کنند، که خوشبختانه بر این کار دست نیافته و سخنانشان تأثیری در مقام و منزلت امام نداشته است؛ حتی بعضی از ایشان گفتهاند: سرانجام دانستیم که این منزلت، یک امر و پدیدهی آسمانی و از جانب خداوند است و هیچ کس در آن نقشی ندارد؛ کسی را که خداوند بلندمرتبه سازد، هیچگاه مقامش پایین نمیآید! این مطالب را ذهبی در کتاب «الميزان» گفته است. ابن حجر در «لسان الميزان» به پیروی از ذهبی گفته است: سخنانی که برخی از معاصرین در مورد برخی گفتهاند، فاقد هرگونه ارزشی است؛ خصوصاً وقتی که معلوم شود این سخنان، انگیزههایی چون دشمنی و اختلاف مذهبی داشته است.
۷- اختلاف اعتقادی: هفتمین عامل عیب جویی و انتقاد، اختلاف عقیده است؛ بر این اساس، برخی گفتهاند: امام ابوحنیفه، مُرجئه بوده! علت این اتهام، اختلاف عقیده است؛ ابن حجر مكي در کتاب «الخيرات الحسان» گفته است: گروهی، امام ابوحنیفه را از مُرجئه میشمردند، در حالی که این سخن، بر اساس دلایل مندرج در ذیل، عاری از واقعیت است:
۱- شارح «المواقف» گفته است: غسان که خودش از مُرجئه بوده، اِرجاء را به امام نسبت داده و او را نیز از مرجئه شمرده و این افتراء را با هدف ترویج و گسترش مذهب خود، بر امام بسته است.
۲- آمدی گفته است: معتزله، آنانی را که در قدر با ایشان مخالفت مینمودند، مرجئه میخواندند و یا به خاطر اینکه امام ابوحنیفه، عقیده به کم و زیاد شدن ایمان نداشته است، او را به اِرجاء متهم نمودهاند؛ زیرا او، عمل را از ایمان تفکیک میکرد. شيخ ظفر احمد گفته است: اطلاق کلمه اِرجاء، از جانب محدّثین، بر آنانی که اعتقاد به کم و زیاد شدن ایمان نداشتند و عمل را جزئی از ایمان نمیپنداشتند، بسیار معمول بوده است؛ این نامگذاری، همان طوری که بر مُتَشرّعین پوشیده نیست، طعن به شمار نمیآید؛ زیرا نزاع و اختلاف در این مورد، همانگونه که محقّقینِ گذشته و حال، تحقیق کردهاند، لفظی و سطحی است.
۳- حافظ ذهبي در کتاب «الميزان» گفته است: اِرجاء، مذهب گروهی از علما و اندیشمندان بزرگ بوده است؛ لذا مناسب نیست که بر گویندهی این سخن تاخته شود. (ج ۴، ص ۹۹).
۴- امام كشميري در «فيض الباري علی صحيح البخاري ج ۱، ص ۵۴-۵۳» گفته است: ایمان در نزد علمای سلف، عبارت از سه چیز است: باور، گفتار و کردار. در مورد اول و دوم، یعنی باور و گفتار، سخنانی گفته شد. فقط کردار باقی مانده است که آیا جزئی از ایمان است یا خیر؟ در این مورد چهار مذهب وجود دارد: خوارج ومعتزله گفتهاند: اعمال، جزء ایمان است و کسی که آن را ترک نماید، از نظر این دو مذهب، از ایمان خارج است. ولی این دو گروه با یکدیگر اختلاف دارند؛ خوارج، مسلمان بیعمل را از ایمان، خارج و در کفر داخل نمودهاند، در حالی که معتزله او را کافر ندانسته و گفتهاند: میان کفر و اسلام، فاصلهای وجود دارد و این فرد، در میان کفر و اسلام قرار دارد. سوم: مذهب مرجئه است؛ آنها گفتهاند: برای نجات، نیازی به عمل نیست و مدار رهایی انسان، فقط تصدیق و باور قلبی اوست؛ بدین سان دو مذهب اول و مرجئه رو در روی یکدیگر قرار دارند. چهارم: مذهب اهل سنت و جماعت است؛ آنان، راه میانه را انتخاب نمودهاند؛ زیرا گفتهاند: اعمال، چیزی ضروری و لازم است و تارک آن فاسق است، نه کافر. این گروه در مورد اعمال، مانند خوارج و معتزله سختگیری نکردهاند و چون مرجئه نیز آسانگیری ننمودهاند. بنابراین، اهل سنت، به دو فرقه تقسیم شدند: محدثين وفقها. محدثین بر این باورند که ایمان، با اعمال ترکیب شده و اعمال، جزئی از ایمان است. پیشوای بزرگمان، امام اعظم، ابوحنیفه/و بیشتر فقها و متکلمین معتقدند که اعمال، در ایمان داخل نیست، با وجود اینکه همهی آنها اتفاق نظر دارند که فاقد تصدیق، کافر و فاقد عمل، فاسق است.
پس اختلاف در میان محدّثین و فقها، جز در تعبیر باقی نمیماند؛ زیرا اگر چه محدّثین، اعمال را جزئی از ایمان شمردهاند، امّا اعتقاد ندارند که کلّ، به خاطر نبودن این جزء، محو میگردد. امام ابوحنيفه/و سایر فقها اگر چه عمل را جزء ایمان قرار ندادهاند، ولیکن به آن، توجه خاصی ورزیده و بر انجام آن تأکید کردهاند و اعمال را، سبب رشد و شکوفایی ایمان، دانستهاند و مانند مُرجئه، اعمال را نابود نکردهاند. امام، از آنجایی که تعبیر محدّثین، که قائل به جزئیت اعمالند، نسبت به تعبیر امام، که معتقد به جزئیت آن نیست، دورتر از عقیدهی مرجئه است، بدین خاطر امام به اِرجاء متهم شده است. این اطلاق، همانگونه که میبینید ستمی است که بر ما شده است؛ فالله المستعان.
اگر اشتراک با مرجئه، در وجهی از اقسام تعبیر، به نسبت دادنِ ارجاء کافی باشد، لازم است که محدثین نیز به اعتزال نسبت داده شوند؛ زیرا معتزله مانند محدثین، قائل به جزئیت اعمالند؛ در حالی که محدثین، از اعتزال مبرّا و بیزارند و خداوند، از آنانی که از روی تعصّب به ما نسبت اِرجاء دادند و ما را مرجئه دانستند، بگذرد؛ زیرا دین، سراسر خیرخواهی است و القاب و برچسبهای بد و نادرست در آن جایی ندارد؛ لا حول ولا قوة إلا بالله العلي الظیم.
امام ابوحنيفه عقیدهی خود را در مورد اعمال، در رسالهای که به عالم و دانشمند بصره، عثمان بَتّی، فرستاد اظهار نمود. او طی نامهای به امام ابوحنيفه متذکر شد که به من خبر رسید که تو مرجئه هستی! امام/در پاسخ او نوشت: بدان که من، اهل قبله را مؤمن و مسلمان میدانم و آنان را به خاطر ضایع کردن چیزی از فرضهای دین، از دایرهی ایمان بیرون نمیکنم؛ هر کس با ایمان و با انجام فرایض از خدا اطاعت نماید در نزد ما از اهل بهشت است؛ و هر کس ایمان و عمل را کنار گذارد، مسلمان گنهکار است و خداوند دربارهی او مخیر است؛ اگر بخواهد عذابش میدهد واگر بخواهد میآمرزد؛ اگر عذاب نماید، در مقابل گناهانش عذاب نموده و اگر بیامرزد، گناهی را آمرزیده که قابل آمرزش است. اما دربارهی اسم مرجئهای که تو یادآور شدی، عرض مینماییم: چه تقصیری دارند مردمی که به عدل سخن گفته، اما اهل بدعت آنها را، مرجئه نامگذاری کردهاند، در حالی که آنها اهل عدل و اهل سنت میباشند! [۷۵]ما این بحث را که به تفصیل در آن سخن گفتیم تا حق را اثبات و امام ابوحنيفه و سایر ائمهی بزرگوار را تبرئه نماییم و زبانها را از گفتار بد و قلبها را از افکار و اندیشههای ناشایست حفاظت کنیم، با نصیحت دو امام بزرگ پایان میدهیم:
شيخ ابن عبدالبر در کتاب «جامع العلم» گفته است: در مورد ائمهی بزرگوار، سخنانی گفته شده که مورد قبول علما قرار نگرفته است و آنها را از قبیل سخنانی برشمردهاند که علمای معاصر به یکدیگر میگویند؛ مثلاً يحيی بن معين در مورد زهري میگوید: او سرپرست جمع آوری خراج برای بعضی از خلفای بنی امیه بود؛ روزی مالی گم کرد و غلامی را به آن متهم نمود و او را چنان کتک زد که بر اثر این عمل، فوت نمود.
در مورد امام شافعي نیز میگوید: او مرد فقیه و معتمدی نیست. هم چنین ابن ابي ذئب در مورد امام مالك بن انس سخنان بسیار خشونت آمیزی گفته است. سعيد بن مسيب در مورد عكرمه، شعبي، نخعي و همچنین بخاري در مورد امام ابوحنيفه سخنانی گفتهاند. [۷۶]سپس او میافزاید: هر که بخواهد سخنانی را که علمای فقه و امامان صادق به برخی دیگر گفتهاند بپذیرد، باید سخانی را هم که بعضی از اصحاب پیامبر نیز در مورد همدیگر گفتهاند، بپذیرد؛ اگر چنین کاری بکند، گمراه گشته و زیان آشکاری مرتکب شده است و اگر این سخنان را نپذیرد، که این کار راجز کسانی که خداوند آنان را هدایت و حقیقت را به آنان الهام نموده، نخواهند کرد، باید در برابر آنچه که ما بیان نمودیم، توقّف نماید؛ یعنی در مورد آنانی که عدالت و عنایشتان به علم محرز گردیده و از گناهان کبیره سالم ماندهاند و مروّت و همیاری را پیشهی خود کردهاند و خیر آنان بیشتر از شرّ آنان است، سخنان کسانی را که بدون دلیل زبان گشودهاند نپذیرد و این حقیقتی روشن و آشکار است. چه بسا از دانشمندان بزرگ جهان اسلام، همین شخصیتهای بزرگ را مورد تحسین قرار داده و ستودهاند و علما و دانشمندان زیادی، فضایل و مناقب اینها را گردآوری کرده و به روش و اخبارشان عنایت ورزیدهاند. هر کسی که فضایل امام مالک، شافعی و ابوحنیفه را بعد از فضائل صحابه و تابعین بخواند و به آنان اقتدا نماید، قطعاً عمل بسیار ارزشمند و نیکویی انجام داده است؛ خداوند ما را از دوستی همهی آنان بهرهمند گرداند.
ثوري در هنگام ذکر این مطلب که در وقت یادآوری صالحین، رحمت خداوند سرازیر میشود، گفته است: کسی که از اخبار سَلَف فقط سخنانی را حفظ نماید که برخی از روی خشم به بعضی دیگر گفتهاند، بدون اینکه به فضایل این علمای ارزشمند توجه نماید، به تحقیق که از توفیق، محروم و در غیبت، داخل گردیده است. خداوند من و تو را از آنانی قرار دهد که سخنان را شنیده و سپس از بهترین آنها پیروی میکند. و ما این بحث را با این فرمودهی رسول خدا جآغاز نمودیم: «دَبَّ إِلَيْكُمْ دَاءُ الأُمَمِ مِن قَبْلِكُم: الحَسَدُ وَالبَغْضَاءُ»؛ «از دردهای امتهای پیش از شما، حسادت و دشمنی به شما سرایت نموده است». این حدیث را ترمذی، احمد و ضیاء مقدسی [۷۷]روایت کردهاند.
تاج الدين ابونصر عبدالوهاب بن تقي الدين سبكي که در زمان خود، فقیه شام به شمار میآمد در کتاب «طبقات الشافعية» گفته است: واجب است که توای جویندهی هدایت! با ائمهی بزرگوار سَلَف از راه ادب و احترام درآیی و به سخنانی که برخی در مورد برخی دیگر گفتهاند، توجه نکنی؛ مگر وقتی که دلیل و حجت واضح موجود باشد. در این وقت هم، اگر قدرتی بر تأویل سخنان و تحسین گمان داشتی، گفتههایشان را تأویل کن و الّا از آن چشم پوشی نما؛ زیرا تو برای این کار آفریده نشدهای. به چیزی بپرداز که حائز اهمیت است و چیزی را که ارزشی ندارد کنار بگذار. طالب علم، همواره شریف و بزرگوار است، تا اینکه در آنچه بین سلف اتفاق افتاده دقت نماید و بعضی از آنان را حاکم و برخی را محکوم نسازد. پس تو از این کار خودداری نما و به آنچه که میان ابوحنیفه و سفیان ثوری یا امام مالک و ابن ابوذئب یا احمد بن صالح و نسایی و یا احمد بن حنبل و حارث محاسبی و سایر بزرگان اتفاق افتاده، گوش مده؛ حتی به آن چیزهایی که بین عز بن عبدالسلام و تقی بن صلاح روی داده است؛ زیرا اگر تو به چنین چیزهایی مشغول شوی، از هلاکت و نابودی تو احساس نگرانی میکنم. این گروه، مردان و شخصیتهای بزرگیاند و در سخنانشان مواردی وجود دارد که شاید ما، بعضی از آنها را نفهمیده باشیم. پس برای ما جز رضایت آنان و سکوت از آنچه که میانشان رخ داده، راه دیگری وجود ندارد؛ همانطوری که دربارهی رویدادهایی که میان صحابه اتفاق افتاده، عمل مینماییم.
(۴)
[۶۸] ذهبی در تذکرة الحفّاظ در شرح حال حافظ ابونعیم گفته است: سخن ابن منده در مورد ابونعیم سخن زشتی است که من حکایتش را دوست ندارم؛ و نیز سخن هیچ یک از آنان را در مورد یکدیگر نمیپذیرم، بلکه در نزد من، هر دو نفرشان مقبول میباشند. او در ادامهی سخنش میگوید: سخنانی که بعضی علمای معاصر به بعضی دیگر میگویند، ارزش و اهمیتی ندارد خصوصاً سخنانی که از روی دشمنی و یا اختلاف مذهب و یا حسادت باشد و از این سخنان جز آنانی که خداوند ایشان را حفظ نموده، کسی دیگر رهایی نمییابد. من عصر و زمانی را سراغ ندارم که اهل آن از اینگونه حرفها سالم مانده باشند؛ غیر از پیامبران و صدّیقین. نگا: التعلیق علی قواعد فی علوم الحدیث، ص ۱۲۰. [۶۹] موفق، المناقب، ج ۲، ص ۹۰. [۷۰] همان. [۷۱] قلائد عقود العقیان، کتابی است خطی در کتابخانهی المحمودیة، ق ۸ . [۷۲] نسائی دربارهی او گفته است: او مرد ضعیفی بوده است؛ و غیر نسائی گفته است که او، احادیثی را در تقویت سنّت و حکایاتی را در طعن به امام ابوحنیفه جعل مینمود. نگا: فقه اهل العراق و حدیثهم؛ ص ۸۸ . [۷۳] ص ۵۴ از نسخهی خطی خودم، نیز: نک؛ مسألهی خلق القرآن. تا به برخی از ایرادات حیرت آوری که به امامان بزرگ وارد نمودند اطلاع یابید. [۷۴] سبکی، قاعدة فی الجرح و التعدیل، ص ۱۲. این کتاب را شیخ عبدالفتاح با تحقیق و حاشیه گذاری مناسب نشر نموده است. خداوند او را در راه حق استوار گرداند. [۷۵] برگرفته از: شیخ ظفر احمد عثمانی، قواعد فی علوم الحدیث؛ نیز: حاشیه شیخ محقق عبدالفتاح ابوغدّة، ص ۱۴۵-۱۴۱؛ مطلب به طور کامل در: عبدالحی لکنوی، الرفع و التکمیل، تحقیق شیخ عبدالفتاح، ص ۲۶۰-۲۵۲؛ و تأنیب الخطیب، ص ۴۵-۴۴ آمده است. [۷۶] من این نکته را میافزایم که ابن ابوحاتم در مورد بخاری و کرابیسی دربارهی امام احمد بن حنبل سخنانی گفتهاند. [۷۷] جامع بیان العلم و فضله، ج ۲؛ ص ۱۶۳-۱۶۲.