مسانید امام ابوحنیفه/:
و بیگمان، مسانید امام ابوحنیفه/- که از ایشان پانزده مسند روایت شده است - هم اکنون در کتابخانههای جهان موجود میباشند؛ و این مسانید پانزدهگانه عبارتند از:
مسند اول: مسند ابو محمد عبدالله بن محمد بن یعقوب بن حارث حارثی بخاری، از امام ابوحنیفه/.
مسند دوم: مسند ابوالقاسم طلحة بن محمد بن جعفر عدل، معروف به نفار، از امام ابوحنیفه/.
مسند سوم: مسند ابوالحسن محمد بن محمد بن مظفّر بن موسی بن عیسی بن محمد، از امام ابوحنیفه/.
مسند چهارم: مسند ابونعیم احمد بن عبدالله بن احمد اصفهانی، از امام ابوحنیفه/. [۲۲۳]
مسند پنجم: مسند ابوبکر محمد بن عبدالباقی بن محمد بن عبدالله انصاری، معروف به «قاضی بیمارستان»، از امام ابوحنیفه/.
مسند ششم: مسند ابو احمد عبدالله بن عدی جرجانی حافظ، از امام ابوحنیفه/.
مسند هفتم: مسند حسن بن زیاد لؤلؤی - صاحب ابوحنیفه - از امام ابوحنیفه/.
مسند هشتم: مسند قاضی ابوالحسن اشنانی، از امام ابوحنیفه/.
مسند نهم: مسند ابوبکر احمد بن محمد بن خالد بن خلی کلاعی، از امام ابوحنیفه/.
مسند دهم: مسند ابوعبدالله حسین بن محمد بن خسرو بلخی، از امام ابوحنیفه/.
مسند یازدهم: مسند ابویوسف یعقوب بن ابراهیم «قاضی القضاة» (رئیس دیوان عالی کلّ کشور)، صاحب ابوحنیفه، از امام ابوحنیفه/.
مسند دوازدهم: مسند محمد بن حسن شیبانی، از استادش امام ابوحنیفه/.
مسند سیزدهم: مسند حماد بن ابوحنیفه، از پدرش امام ابوحنیفه/.
مسند چهاردهم: مسند محمد بن حسن شیبانی از امام ابوحنیفه/(روایت دوم).
مسند پانزدهم: مسند ابوالقاسم عبدالله بن محمد بن ابی العوام سعدی، از امام ابوحنیفه/.
اینها، مسانیدی میباشند که از امام ابوحنیفه/روایت شدهاند؛ ولی با اسامی راویانشان، شناخته میشوند که آنها را از امام ابوحنیفه/روایت کردهاند.
و تمامی این مسانید پانزده گانه را امام «ابوالمؤید محمد بن محمود خوارزمی» (متوفّای ۶۷۵ ه . ق) در کتابی با عنوان «جامع المسانید» گردآوری و ساماندهی نموده است.
ذکر برخی از حفّاظ و بزرگانِ محدّثان، از میان شاگردان و اهل مذهب امام ابوحنیفه/
[امام ابوحنیفه/، بعد از این که ده سال متمادی از محضر استادش، حمّاد بن ابی سلیمان، کسب فیض نمود، تصمیم گرفت که برای خود کلاس جداگانهای تشکیل دهد؛ اما پیش از اقدام به تشکیل کلاس از تصمیم خود منصرف شد و سوگند یاد کرد که هرگز از استادش جدا نشود و همینطور هم شد.
حارثی به نقل از امام ابوحنیفه/داستان بازگشت او را به سوی کلاس حماد و دست کشیدن از علم کلام بدینگونه روایت نمود: «من ده سال همراه استادم، حماد، بودم، سپس تصمیم گرفتم که برای خود کلاس جداگانهای تشکیل دهم و از حلقهی درس استادم جدا شوم، یک شب بعد از ادای نماز عشاء به قصد انجام یک کار از خانه بیرون رفتم. وقتی وارد مسجد شدم و چشمم به استادم افتاد، قلبم به من اجازه نداد که از او کنارهگیری کنم و در کلاس جداگانهای بنشینم. لذا منصرف شدم و همراه او نشستم؛ اتفاقاً در همان شب خبر وفات یکی از وابستگان استادم که در بصره وفات نموده بود، به او رسید. این شخص با وجود داشتن مال بسیار وارثی نداشت؛ استادم عازم آن دیار شد و مرا جانشین خود گردانید. بعد از رفتن از کوفه، مسائلی را به من ارجاع دادند، که آنها را از حماد نشنیده بودم، شروع به پاسخ دادن آنها نمودم و جوابهایی را که میدادم یادداشت مینمودم؛ سفر حماد/، دو ماه به طول انجامید. بعد از اینکه به کوفه بازگشت، این مسائل را که حدود شصت مسأله بود بر او عرضه نمودم که او در چهل مسأله با من موافق و در بیست مسألهی دیگر مخالف بود. از آن روز به بعد، سوگند یاد کردم که تا وقتی در قید حیات است، از وی جدا نشوم و تا هنگامی که دیده از جهان فروبست از او جدا نشدم». [۲۲۴]
صیمری به اسنادش از حماد بن سلمه روایت نموده است: «مفتی کوفه و کسی که مردم بعد از وفات نخعی به او چشم دوخته بودند، حماد بن ابی سلیمان بود و تا هنگامی که در قید حیات بود، مردم به کسی دیگر نیاز نداشتند. با وفات او یاران و شاگردانش ترسیدند که یاد او در اذهان بمیرد و علم و دانشش به بوتهی فراموشی سپرده شود، لذا درصدد برآمدند که کسی را به جانشینی وی برگزینند و نخست پسرش، حماد، را که آشنایی خوبی به علوم داشت، به جای وی برگزیدند؛ بعد از آن یاران پدرش چون ابوبکر نهشلی، ابوبردهی عبیسی، محمد بن جابر حنفی و... به رفت و آمد پرداختند. وی که در علم نحو و لغت عرب تسلط بیشتری نسبت به سایر علوم داشت، نتوانست جانشینی پدرش را ادامه دهد. بعد از وی این سمت را به ترتیب به ابوبکر نهشلی و ابوبرده پیشنهاد کردند که هر دو از قبول آن سر باز زدند. بالاخره به نزد ابوحنیفه/آمدند و از وی درخواست نمودند که بر مسند استادشان تکیه زند. او که از همه کم سن و سالتر بود و علاقهی شدیدی به ادامهی راه استادش داشت، بر کرسی تدریس نشست. در آغاز، یاران استادش، حماد، و بعد افرادی چون ابویوسف، اسد بن عمرو، قاسم بن معن، زفر بن هذیل، ولید و مردان دیگری از اهل کوفه جذب کلاس وی شدند. افرادی هم چون ابن ابی لیلی، ابن شبرمه و شریک برای او مزاحمتهایی ایجاد کردند و میخواستند او را در انجام این مهم ناتوان جلوه دهند. اما او با کمال متانت به کارش ادامه داد. بعد از مدتی مردم به او نیاز پیدا کردند و امراء به گردش جمع شدند و نامش را در مجالسشان ذکر کردند.
صیمری مشابه این مطلب را از ابن مبارک روایت نموده، که در آن آمده است: ابوحصین و حبیب بن ثابت گفتند: این مرد بزاز، اگر چه نوجوان و کم سن و سال است، اما آشنایی خوبی به علوم دارد؛ برشماست تا در کلاس او حاضر شوید. «منظورشان از بزاز امام ابوحنیفه/بود که شغلش پارچهفروشی بود». او مردی ثروتمند، باسخاوت و تیزهوش بود و همهی توان خود را به امر تدریس و معارف دین اختصاص داده و به این کار عادت نموده بود؛ نسبت به شاگردان خود رفتار نیکو و مشفقانهای داشت و علماء و امراء به دیدهی احترام به وی مینگریستند، بدین ترتیب کارش بالا گرفت، تا اینکه طبقات برتر برای فراگیری علم و دانش به محضرش رفت و آمد مینمودند. و بعد از ایشان، ابویوسف، اسد بن عمرو، قاسم بن معن، ابوبکر هذلی و ابوالولید بن ایاد به سلک شاگردان او درآمدند. آنانی که با وی مناظره میکردند و در مورد او سخن میگفتند، ابن ابی لیلی، ابن شبرمه و ثوری و دیگران بودند؛ کار تدریس از رونق خاصی برخوردار شد و هر روز بر تعداد اصحاب و یارانش اضافه میشد تا اینکه کلاس درسش بزرگترین کلاس مسجد کوفه شد؛ به هر نوع سؤالی از هر شاگردی که بود پاسخ میداد ودر حوادث به کمک آنان میشتافت؛ چیزهایی تحمل نمود که عربها از تحمّل آن عاجز بودند، علم فراگیر و گستردهاش او را در انجام این کارها توانایی میبخشید. خداوند او را نیکبخت و حاسدان او را زیاد و علم و دانش فراوانی به وی ارزانی کرد و او را بر همعصرانش برتری بخشید. به راستی که لطف و احسان خداوند نسبت به امام ابوحنیفه/، بسیار فراوان و چشمگیر بوده است. خداوند بر او رحمت کند و مسلمانان را از افکار بلندش بهرهمند سازد. [۲۲۵]
خطیب به اسناد خود در تاریخش گفته است: روزی ابوحنیفه/به نزد منصور رفت در حالی که عیسی بن موسی در نزد او نشسته بود. او به منصور گفت: «این شخص، امروز عالم و دانشمند دنیاست» منصور گفت: نعمان! علم و دانش را از چه کسی فرا گرفتهای؟ فرمود: از یاران عمرس، که از عمرسآموخته بودند و از یاران علیس، که آنها نیز از علیسآموخته بودند و از یاران عبدالله بن مسعودسکه آنها نیز از عبداللهسفرا گرفته بودند و در زمان عبدالله بن مسعود در روی زمین کسی از او داناتر نبود. منصور گفت: «افراد معتمدی برای خود انتخاب نمودهای». [۲۲۶]
امام ابوحنیفه/فرموده است: «علم و دانشی که من به آن دست یافتم، به خاطر حمد و سپاس خداوند بوده است. هرگاه مسألهای میآموختم و یا بر نکتهی جدیدی از علم فقه اطلاع مییافتم، میگفتم «الحمد لله» بدین سبب به فضل خداوند بر علم و دانش من افزوده شد.» [۲۲۷]
روش امام ابوحنیفه/در تصویب مسائل اجتهادی و گردآوری آنها:
امام ابوحنیفه/، یک روش استثنایی در تقریر و قطعی نمودن مسائل اجتهادی، پی ریزی نمود. او ابتدا مسأله را نزد شاگردان دانشمند خود در کلاس درس مطرح میکرد، تا اینکه هر کدام از آنها با دلیل نظر خود را بیان میکردند؛ سپس به دنبال آراء و نظریات آنها، نظر خود را بیان مینمود، و با استناد به دلایل نقلی، نظریات آنها را رد و یا تأیید میکرد. و چه بسا روزها سپری میشد، تا اینکه مسألهای در این شورا به تصویب میرسید. بدون شک این روش امام ابوحنیفه/یک شیوهی درسی آزاد و ارزشمند بود؛ که در آن ارزش و اهمیّت آراء و نظریات آشکار میگشت و اندیشهی شاگردانی که در آن کلاس حاضر بودند، شکوفا میشد، همانگونه که علم و دانش و منزلت استادشان آشکار میشد و بیگمان وقتی که مسألهای از مسائل فقه، بدین طریق ثابت گردد، به سختی میتوان از آن خرده گرفت، چه رسد به این که آن حکم نقض شود.
ابومحمد حارثی به روایت از ابوسلیمان جوزجانی متذکر شده که او گفت: خداوند علم فقه را برای ابوحنیفه/آسان کرده بود؛ او با شاگردانش در مورد مسألهای از مسائل فقه مشورت و تبادل نظر مینمود به گونهای که بحث آنها بسیار به طول میانجامید و صدایشان بلند میشد و هر کدام در یک فن وارد بحث میشدند. در این هنگام امام ابوحنیفه/سکوت اختیار میکرد. وقتی که امام شروع به توضیح و تبیین آن مسأله مینمود، همه ساکت میشدند، گویی کسی در آن مجلس نبود، در حالی که در میانشان انسانهای دانشمند و اهل معرفت نیز وجود داشت. روزی امام ابوحنیفه/، صحبت میکرد و همه شاگردانش سکوت اختیار کرده بودند. وقتی که سخنش به اتمام رسید، یکی از شاگردان گفت: «سبحان الله! چه کسی این مجلس را چنین ساکت نموده است؟»
سلیمان گفته است: «وجود امام ابوحنیفه/یکی از شگفتیهای بس بزرگ است و به درستی که کسی از سخنش روگردانی میکند که در درک آن عاجز است». [۲۲۸]
موفق مکی گفته است: «امام ابوحنیفه/مذهبش را براساس شورا بنا نهاد و به خاطر کوششی که در دین و مبالغهی زیادی که در خیراندیشی برای دین خدا و پیامبر اکرم ج، و مسلمانان مینمود، هر مسألهای را به صورت مستقل و جدا در شورا مطرح مینمود و نظرات و اقوال آنان را در مورد آن مسأله میشنید و سپس آنچه را در اندیشهی او بود، بیان میکرد، گاهی یک ماه و گاهی بیشتر از آن در مورد مسألهی مورد نظر، بحث و تبادل نظر مینمودند تا اینکه یکی از نظریات و اقوال را برمیگزیدند؛ و بعد آن مسأله را قاضی ابویوسف در اصول فقه ثبت میکرد، تا با گذشت زمان اصول فقه شکل گرفت، و هنگامی که مسألهای برای امام ابوحنیفه/مشکل میشد، به یاران خود میفرمود: «این به خاطر گناهی است که مرتکب شدهام! و بعد از خداوند آمرزش میطلبید، و بسیاری از اوقات میایستاد و نماز میخواند تا اینکه مسأله برای او روشن میگشت. او میفرمود: امیدوارم که خداوند توبهام را پذیرفته باشد؛ هنگامی که این سخن به گوش فضیل بن عیاض رسید، بیاندازه گریست، سپس گفت: «این کار امام/، به خاطر کم بودن گناهان اوست، اما کسی غیر از او متوجه آن نمیشود». [۲۲۹]علی قاری، گفته است: «امام شافعی/، از همین رو گفته است:
شکوت الی وکیع سوء حفظي
فأرشدنی إلی ترك المعاصي
فإن الحفظ فضل من إلهٍ
و فضل الله یعطی لعاصي
[۲۳۰]
«من به نزد وکیع از ضعف حافظهام شکایت نمودم؛ به من سفارش کرد که گناهان را ترک کنم؛ زیرا حافظه، بخششی از جانب خداوند است و بخشش خداوند، شامل گناهکاران نمیشود».
ابن ابی العوام با اسنادش از ابویوسف روایت نموده که او گفته است: «امام ابوحنیفه/، همواره بر این عادت بود که هر گاه مسألهای به نزدش آورده میشد، میفرمود: «آثار و احادیثی را که نزد شما در مورد این مسأله وجود دارد، بیان نمایید». هنگامی که آثار و روایات را بیان میکردیم و او هم آنچه در خاطرش بود، ذکر مینمود، سر در گریبان اندیشه فرو میبرد و هر قول و نظری را که بیشتر با احادیث مطابق بود، انتخاب میکرد؛ و زمانی که دلایل به یکدیگر نزدیک و یا مساوی بودند، میاندیشید و آنگاه یکی را برمیگزید».
[۲۲۳] این کتاب توسط «مجمع البحوث الاسلامیة» اسلامآباد، با تحقیق استاد، دکتر محمد عبدالشهید نعمانی (حفظه الله تعالی) به زیور طبع آراسته شده است. [۲۲۴] نگا: عقود الجمان فی مناقب الامام الاعظم ابیحنیفة النعمان؛ کتابی است خطی و در کتابخانهی شیخ الاسلام عارف حکمت در مدینهی منوره نگهداری میشود. [۲۲۵] نگا: شیخ شرف الدین حنفی، قلائد عقود العقیان فی مناقب الامام ابی حنیفة النعمان؛ کتابی خطی است و در کتابخانهی المحمودیة در حرم نبوی شریف به شماره ۶۰ موجود میباشد. [۲۲۶] تاریخ بغداد، ج ۱۴، ص ۳۳۴. [۲۲۷] مسعود بن شیبه، التعلیم. [۲۲۸] التعلیم، اضافه میکنم که این کتاب اخیراً در پاکستان با تحقیق و بررسی محدث دانشمند، عبد الرشید نعمانی، به چاپ رسیده است. [۲۲۹] نگا: «المناقب»؛ ج ۲، ص ۱۳۳. [۲۳۰] علی قاری، مناقب الامام الاعظم؛ کتابی است خطی و در کتابخانهی شیخ الاسلام عارف حکمت در مدینهی منوره.