راویان مشهور کتاب الآثار:
راویان «کتاب الآثار» به فراوانی راویان سایر کتابهای حدیثاند که از میان آنها چهار راوی زیر بسیار مشهورند:
۱- امام ابویوسف.
۲- امام محمد.
۳- امام زفر.
۴- امام حسن بن زیاد.
همانطور که امام بخاری صحیح خویش را از میان ششصد هزار حدیث برگزیده، امام ابوحنیفه نیز «کتاب الآثار» را از میان احادیث بیشماری برگرفته و انتخاب کرده است. اما به دلیل اینکه امام ابوحنیفه پیش از امام بخاری و سایرین میزیسته و در آن زمان اساتید و طرق حدیث نیز به این گستردگی نبوده وی کتاب خود را از میان ۴۰۰۰۰ حدیث برگزیده است.
علامه موفق مکی در «مناقب الإمام الأعظم» این قول ابوبکر بن محمد زرنجری را نقل نموده که: «إنتخب أبوحنیفه الآثار من أربعین ألف حدیث»؛ و علامه موفق به نقل از «مناقب أبی حنیفة» تألیف حافظ ابوزکریا بن یحیی نیشابوری با سند آن از یحیی بن نصر بن حاجب آورده است که: «سمعت أبا حنیفة یقول: عندی صنادیق من الحدیث ما أخرجت منها إلّا الشیء الیسیر الذي ینتفع به».
علامه زبیدی در کتاب «عقود الجواهر المنیفة» با سند حافظ ابونعیم اصفهانی به نقل از یحیی بن نصر مینویسد که روزی نزد امام ابوحنیفه بار یافتم، دیدم اتاق وی مملوّ از کتاب است. از ایشان پرسیدم این [کتابها] چیست؟ در جواب فرمود: کتابهای حدیث است.
از سخنان فوق به روشنی درمییابیم که احادیثی که در «کتاب الآثار» موجود است بخش [ناچیزی] از احادیثی است که نزد امام ابوحنیفه بوده است. به طور قطع تمامی احادیث وی را دربرنمیگیرد. به هر حال از فضایل امام ابوحنیفه یکی همین است که در میان تمامی کتب حدیثی که امروزه متداول است، نخستین کتابی که به ترتیب ابواب نگاشته شد، «کتاب الآثار» تألیف ایشان است.
برای اینکه بدانیم این کتاب در «علم حدیث» چه ارج و اعتباری داشته و دارد، بررسی و مطالعهی اقوال و نظریات محدّثان آن عصر تعیین کننده است. [محدّثان معاصر امام ابوحنیفه] نه فقط مطالعهی آن را به شاگردان خود توصیه میکردند و با تأکید میفرمودند که بدون [خواندن و مطالعهی] آن کسب علم فقه متعذر و دشوار است. غالب این اقوال در کتابهایی که پیرامون «مناقب إمام أعظم» به رشتهی تحریر درآمده منقول است. محدّثان [در مقاطع مختلف تاریخ] روی «کتاب الآثار» کارها [و خدمات] تحقیقی پرحجمی به عمل آوردهاند که آن خود بیانگر اهمیتی است که این کتاب نزد آنان داشته است.
برای «کتاب الآثار» شروح زیادی نگاشته شده است: «الإیثار لذکر رواة الآثار» حافظ ابن حجر عسقلانی که آن را پیرامون رجال «تعجیل المنفعة بزوائد رجال الأربعه» آورده است. سپس حافظ ابن حجر در کتاب مشهور خود «تعجیل المنفعة» تمام راویان «کتاب الآثار» را گرد آورده است. چرا که این کتاب در تذکرهی رجال امامان چهار گانه یعنی امام ابوحنیفه، امام مالک، امام شافعی و امام احمد تحریر یافته است. حافظ زین الدین قاسم بن قتلوبغا شاگرد علامه ابن همام [دو کتاب یکی در] شرح کتاب الآثار و [دیگری] کتابی مستقل دربارهی رجال آن تصنیف کرده است.
در اینجا از این سخن نیز نباید غفلت ورزید که نواب صدیق حسن خان در «إتحاف النبلاء»، در این اظهار نظر که حافظ ابن حجر «تعجیل المنفعة» را دربارهی رجال سنن چهار گانه نوشته، به خطا رفته و به یقین هویداست که ایشان کتاب «تعجیل المنفعة» را مطالعه نکرده بود. و اگر وی شخصاً کتاب «تعجیل المنفعة» را مطالعه کرده بود [هرگز] به چنین اظهار نظر نادرستی مبادرت نمیورزید. چون حافظ ابن حجر در مقدمهی «تعجیل المنفعة» تصریح نموده که هدف او «تذکرة زوائد رجال الأئمة الأربعة» است.
حافظ ابوبکر ابن حمزه حسینی کتابی به نام «التذکرة لرجال العشرة» نوشته است که در آن رجال صحاح سته و ائمهی اربعه را جمع آوری کرده است. در این کتاب تمام راویان «کتاب الآثار» موجود است.
«کتاب الآثار» تنها کتابی است که امام ابوحنیفه به قلم خود نگاشته است. علاوه بر آن، محدّثان برجستهای تحت عنوان «مسند أبی حنیفة» اقدام به جمع آوری مرویّات وی نمودهاند که تعداد آنها نزدیک به بیست «مسند» میباشد. از میان نویسندگان «مسانید» میتوان به شخصیتهایی چون ابونعیم اصفهانی، حافظ ابن عساکر، حافظ ابوالعباس، ابوالعباس دوری، حافظ ابن منده اشاره کرد. بد نیست بدانید که حافظ ابن عدی در اوایل از مخالفان سرسخت امام ابوحنیفه بود. اما زمانی که نزد امام طحاوی زانوی تلمّذ زد به جلالت قدر امام اعظم پی برد. آنگاه جهت جبران افکار پیشین خود [نسبت به امام اعظم] «مسند أبی حنیفة» را مدوّن کرد. کتابهایی که تحت عنوان «مسند إمام أبی حنیفة» نگاشته شده به هفده و یا بیش از آن میرسد، که آنها را بعدها علامه ابن خسرو به نام «جامع مسانید الإمام الأعظم» در یک دورهی کامل جمع آوری کرد.
حقیقت این است که وارد ساختن این اتهام کودکانه، امام ابوحنیفه در «علم حدیث» بضاعتی مزجات و اندک داشته و یا اینکه نزد ایشان جز هفده حدیث نبوده - کما نقله إبن خلدون عن بعض الناس - ناشی از تعصّب و ناآگاهی است. [و برای اتهام کودکانهی فوق] هیچ تأویلی جز این نمیتوان ارائه کرد. [و متأسفانه] معلوم نیست که ابن خلدون بر چه اساسی نوشته که چون شرایط صحت حدیث نزد امام ابوحنیفه خیلی سخت و مشکل بوده بنا بر همین، احادیث صحیح ایشان از هفده حدیث تجاوز ننموده است. واقعیت مطلب این است که به دلیل فاصلهای که بین ابن خلدون و امام ابوحنیفه وجود داشت، وی از کشف حقیقت امر عاجز ماند و حقیقت را میتوان در اظهار نظری که زاهد الکوثری در حاشیه «شروط الائمة الخمسة للحازمی» بیان داشته دید [وی میگوید] احادیث امام ابوحنیفه در دفاتر هفده گانهای گردآوری شده است که کم حجمترین آنها از «سنن شافعی» به روایت طحاوی و «مسند شافعی» به روایت ابوعباس أصمّ ضخیمتر است. و این در حالی است که مدار [اصلی] احادیث امام شافعی همین دو کتاب میباشد.
به نقل قولی [از یکی] از شاگردان امام ابوحنیفه، در تصانیف وی هفتاد هزار حدیث نوشته شده است. علی الظاهر این سخن به دیدهی بسیاری از مردم مبالغهآمیز است، چرا که احادیث موجود در تصانیف امام ابوحنیفه در ظاهر قضیه، به رقمی به این بزرگی دیده نمیشود. ولی اگر روش کاری که متقدمان در بیان حدیث داشتهاند، درستی سخن فوق آشکار میگردد.
نزد محدّثان برای بیان حدیث، دو روش وجود داشت: گاهی حدیث را مرفوعاً به پیامبر اکرم جنسبت میدادند و گاهی به دلیل حزم و احتیاط به جای آنکه آن را به پیامبر اکرم جنسبت دهند به عنوان یک نظریهی فقهی بیان میکردند. و این ناشی از شدت احتیاطی بود، که اگر [خدای ناکرده] در نقل آن روایت از آنان تعللی پیش آید، تعلل به پیامبر اکرم جنسبت داده نشود. از میان صحابه و تابعان، آن عده از بزرگوارانی که در زمینهی روایت حدیث، احتیاط میورزیدند. عموماً همین روش دوم را انتخاب کرده بودند. چنانچه بیشتر روایات عمرساز این نوع احادیث است. و دلیل آن این است که احادیث مرفوعهای که از عمرسمروی است از پانصد بیشتر و از هزار کمتر است. و براساس اصطلاح محدّثان، وی میبایست از متوسطان به شمار آید. چنانچه محدّثان نیز او را جز متوسطان به حساب آوردهاند. لیکن شاه ولی الله [محدث دهلوی] در «ازالة الخفاء» مینویسد که ایشان را باید از مکثّران شمرد. در اصطلاح محدّثان، مکثّران [به کثرت روایت کنندگان] به بزرگانی گفته میشود که تعداد مرویات آنان متجاوز از هزار روایت باشد.
شاه ولی الله [محدث دهلوی] علت این مسأله را که [چرا باید] عمرسجزو مکثران قرار داده شود، این بیان میکند که بیشتر روایات او در لفّافهی قول خود ایشان مروی است. و این از مقولات مشهور برخی تابعان است که: «لأن نقول قال علقمة، قال عبدالله أحب إلینا من أن نقول قال رسول الله ج».
از این وقایع، نظایر فراوانی وجود دارد که مولانا ظفر احمد عثمانی آنها را در «إنجاء الوطن من الإزدراء بإمام الزمن» به تفصیل نقل کرده است.
از آنچه گذشت، این نکتهی مهم واضح میگردد که تعداد بیشماری از متقدمان، احادیث مرفوع را در قالب سخنان خود به صورت مسألهی فقهی ذکر کردهاند. طبیعی است که اگر از این منظر به مسأله نگاه کنیم هیچ مانعی در این سخن نیز نمیبینیم که تعداد مرویّات امام ابوحنیفه به هفتاد هزار رسیده باشد. برای اینکه بطور مسلّم ایشان نیز همین روش و شیوه را اختیار کرده بودند.
و اگر از این منظر [در دامنهی وسیعتر] به همهی مسائلی که امام محمد و دیگران از امام ابوحنیفه روایت کردهاند نظری بیفکنیم در آن، مسائل [فقهی] بیشماری از این نوع را خواهیم دید که آنها از حدیث منقول است که بالطبع در اینصورت، مرویّات امام ابوحنیفه از هفتاد هزار نیز تجاوز میکند.
قطع نظر از مباحث فوق، باید بدین حقیقت اشاره کرد که مهم این نیست که امام اعظم روایاتی را که از دیگران نقل نموده تعدادشان چقدر بوده، بلکه مهم این است که چه مقدار حدیث به وی رسیده است. واقعیت این است که امام ابوحنیفه به دلیل اینکه وظیفه و مسئولیت اصلیاش به جای روایت حدیث، استنباط احکام بوده طبیعتاً بسیاری از روایات وی نه به صورت حدیث که به صورت مسائل فقهی باقی ماندند - و الله سبحانه و تعالی اعلم بالصواب.
تجزیه و تحلیل تحقیقی و منصفانه پیرامون اعتراضاتی که بر امام ابوحنیفه وارد شده است:
اکنون نگاهی به ایراداتی بیندازید که عموماً بر امام ابوحنیفه وارد شده است:
۱- اعتراض نخست:
امام نسائی در کتاب خود بنام «الضعفاء» تذکرهی ابوحنیفه را آورده و نوشته: «نعمان بن ثابت أبوحنیفة لیس بالقوی في الحدیث».
جواب آن این است که: اصولاً شناختن اصول موضوعهی جرح و تعدیل که عالمان، بر پایهی آن، یک راوی را جرح و تعدیل میکنند لازم و ضروری به نظر میرسد و گرنه عدالت و ثقه بودن بزرگترین محدّثان زیر سؤال میرود. چرا که همهی امامان بزرگ به نوعی جرح شدهاند. چنانچه یحیی بن معین بر «امام شافعي»، امام کرابیسی بر «امام احمد»، امام زهلی بر «امام بخاري» و امام احمد بر «امام اوزاعي» جرح وارد ساختهاند. اگر کلیهی این اقوال، معتبر شناخته شود، هیچ یک از آنها ثقه باقی نمیماند [حتی که] ابن حزم [بنا به اصول جرح و تعدیل خود] با شدتی که به خرج داده امام ترمذی و امام ابن ماجه را مجهول گفته است و امام نسائی نیز به اشدّ وجه آماج اتهامات قرار گرفته و مجروح قرار داده شده است.
واقعیت این است که عالمان، برای جرح و تعدیل اصولی گزاردهاند که از میان آنها اولین اصل این است:
۱- هر شخصی که امامت و عدالت وی به حدّ تواتر رسیده باشد دربارهی او جرح یک یادو فرد معتبر نیست و امام ابوحنیفه از کسانی است که امامت و عدالت وی به حدّ تواتر رسیده است. امامان بزرگ حدیث، علم و تقوای ایشان را تحسین و تأیید [و تثبیت] کردهاند. بنابراین جرح آحاد در مورد امام ابوحنیفه از اعتبار و اهمیّت ساقط است.
برخی سبکسران و کم خردان زمان ما به پاسخ فوق این ایراد را وارد ساختهاند که قاعدهی معروف محدّثان است که: «الجرح مقدّم علی التعدیل»؛ و با توجه به اینکه در مورد امام ابوحنیفه جرح و تعدیل هر دو منقول هستند پسر جرح مقدم و راجح میباشد!!
[پاسخ آن اینکه:] این ایراد مبنی بر ناآگاهی آنان به اصول جرح و تعدیل است. چرا که امامان حدیث بدین سخن تصریح کردهاند که قاعدهی فوق بدین معنی نیست که آن را مطلق بنگریم بلکه آن مقیّد به شرایط زیر است:
اگر دربارهی یک راوی اقوال و سخنان جرح و تعدیل با همدیگر متعارض باشد عالمان، برای حلّ آن، دو راه در پیش گرفتهاند:
۱- راه اول که نوعی از اصول جرح و تعدیل به شمار میرود، راهی است که خطیب بغدادی در «الکفایة في أصول الحدیث والرّوایة» بدان اشاره کرده است که در وضعیتی [که جرح و تعدیل متعارض باشند] باید دید، تعداد جرح کنندگان بیشتر است یا تعدیل کنندگان؟ تعداد هر کدام بیشتر باشد همان طرف معتبر قرار داده شود.
از میان شافعیان، علامه تاج الدین سبکی نیز قائل به همین قاعده است. اگر این راه انتخاب گردد باز هم در تعدیل امام ابوحنیفه هیچ شبههای بر جای نمیماند. چرا که جرح کنندگان ایشان افراد معدودی هستند - یعنی افرادی چون امام نسائی، امام بخاری، امام دارقطنی و حافظ ابن عدی. البته [اگر در خاطر مبارکتان باشد] ما در گذشته گفتیم که ابن عدی بعد از اینکه نزد امام طحاوی به تلمّذ پرداخت به عظمت امام ابوحنیفه معترف شد. و از سویی مداحان وی آن قدر زیادند که شمارش آنها خارج از حوصلهی بحث ماست. به طور نمونه چند مورد را برای خوانندگان نقل میکنیم:
اولین شخصی که در علم جرح و تعدیل، پیرامون رجال سخن گفته، امام شعبة بن حجاج بوده است. وی به لقب امیرالمؤمنین فی الحدیث، شهرهاند. ایشان دربارهی امام ابوحنیفه میفرماید: «کان والله ثقةً ثقةً».
امام دوم جرح و تعدیل، امام یحیی بن سعید قطان است. وی خود از شاگردان امام ابوحنیفه است. حافظ ذهبی در «تذکرة الحفّاظ» و حافظ ابن عبدالبر در «الإنتقاء» نقل کردهاند که او براساس اقوال و سخنان امام ابوحنیفه، فتوا میداده است. و از مقولهی ایشان است که: «جالسنا والله أبا حنیفة وسمعنا منه فکنت کلما نظرت إلیه عرفت في وجهه أنه یتقی الله عز وجل». مقولهی دوم هم از ایشان است که در مقدمهی «کتاب التعلیم» تألیف علامه سندی وارد شده است و آن اینکه: «إنه لأعلم هذه الامّة بما جاء عن الله ورسوله ج».
امام سوم جرح و تعدیل، شاگرد امام یحیی بن سعید قطّان یعنی یحیی بن معین است. وی دربارهی امام ابوحنیفه میفرماید: «کان ثقة حافظاً لا یحدّث إلّا بما یحفظ، ما سمعت أحداً یجرحه». باری، از ایشان دربارهی امام ابوحنیفه سؤال شد: «أثقة هو؟» وی در پاسخ گفت: «نعم ثقة ثقة وأورع من أن یکذب وأجلّ قدراً من ذلك». [۹]
امام چهارم در جرح و تعدیل امام علی بن مدینی است. وی استاد امام بخاری است. دربارهی نقد رجال از متشدّدان است [۱۰]ایشان میفرماید: «أبوحنیفة روی عنه الثوری وإبن المبارك وهشام ووکیع وعباد بن العوام وجعفر بن عون وهو ثقة لا بأس به». عبدالله بن مبارک میفرماید: «لولا أعانني الله بأبی حنیفة وسفیان لکنت کسائر الناس». و سخن [تاریخی] مکی بن ابراهیم قبلاً گذشت که: «کان أعلم زمانه». بعلاوهی اینان، امامانی چون هارون، سفیان ثوری، سفیان بن عیینه، اسرائیل بن یونس، یحیی بن آدم، وکیع بن جراح، امام شافعی و فضل بن دکین/به توثیق امام ابوحنیفه پرداختهاند.
طبیعی است که در برابر اقوال اساطین بزرگ «علم حدیث»، پذیرفتن جرح دو یا چند نفر هیچ توجیه [علمی و عقلانی] ندارد. لذا اگر اکثریت [= اجماع مرکب] را معیار حقیقت قرار دهیم باز هم تعدیل امام ابوحنیفه قطعی خواهد بود.
۲- راه دوم رفع تعارض بین جرح و تعدیل را که به عنوان اصل سوم جرح و تعدیل شناخته شده [و میشود]، حافظ ابن صلاح در کتاب «مقدمه» آورده و آن را مذهب جمهور محدّثان خوانده است.
این «اصل» عبارت از این است که اگر جرح، «مفسَّر» نباشد یعنی سبب جرح در آن بیان نشده باشد در این موقع، تعدیل همیشه بر جرح راجح است. برابر است که تعدیل، مفسَّر باشد یا مبهم. اگر از این منظر نگریسته شود کلیهی جرحهایی که در مخالفت با امام ابوحنیفه وارد شده همگی آنها مبهم [و غیر مفسَّر] است. فلذا در مقابل «مفسَّر» بودن، تعدیلات آنها اعتباری ندارد.
چرا که در آن ورع، تقوی و حافظه همگی به اثبات رسیده است. بخصوص اگر در [زمان] تعدیل کلیهی اسباب جرح، مورد تردید واقع گردد، بدون هیچ تردیدی بیش از همه مقدّم است. تردیدی نیست که دربارهی امام ابوحنیفه از این نوع تعدیلات [به حد وفور] موجود و مضبوط است. مثلاً حافظ ابن عبدالبرّ در «الإنتقاء في فضائل ثلاثة الفقهاء» نوشته است که: «أکثر ما عابوا علیه الإغراق في الرأی والقیاس ولیس ذلك بعیب».
خلاصه اینکه، قاعدهی «الجرح مقدم علی التعدیل» زمانی از اعتبار و اهمیّت برخوردار میگردد که جرح، «مفسَّر» باشد و سبب آن نیز معقول و [پذیرفتنی]. و بنا به نظر برخی عالمان این نیز از شرایط مهم است که تعدیل کنندگان کمتر از جرح کنندگان باشند.
۲- اعتراض دوم:
این اعتراض را که بر امام ابوحنیفه وارد شده حافظ شمس الدین ذهبی در «میزان الإعتدال في أسماء الرجال» چنین نقل کرده است: «النعمان بن ثابت الکوفی إمام أهل الرأی ضعفه النسائي وإبن عدی والدار قطني وآخرون».
جواب آن اینکه، عبارت فوق در «میزان الإعتدال» از خود مصنِّف محترم نیست. جملهای است که بر آن افزوده شده، بدینسان که ابتدا توسط شخص دیگری نخست در حاشیه نگاشته شده و سپس بعدها به توسط دیگران در «متن» قرار داده شده و یا در اثر خطای کاتبی عمداً وارد متن گردانیده شده است.
دلایل ادعای فوق به شرح ذیل است:
حافظ ذهبی در مقدمهی «میزان الإعتدال» تصریح نموده که من در این کتاب تذکرهی امامانی که جلالت قدر آنها به حد تواتر رسیده نمیآورم اگر چه شخصی بر او کلام کرده باشد و از آن امامان نام امام ابوحنیفه را صریحاً ذکر کرده است. بدین وسیله، چگونه امکان آن است که وی در کتاب یاد شده از امام اعظم سخن بگوید.
امامان بزرگی که حافظ ذهبی در «میزان الإعتدال» تذکرهی آنان را نیاورده، همه شان را در یک کتاب مستقل دیگر به نام «تذکرة الحفّاظ» ذکر کرده و در آن نه فقط از امام ابوحنیفه سخن گفته که مدح و توصیف زاید الوصفی دربارهی ایشان نوشته است.
حافظ ابن حجر کتاب خویش «لسان المیزان» نیز مبتنی بر «میزان الإعتدال» نگاشته است. یعنی رجالی که تذکرهی آنها در «میزان الإعتدال» موجود نیست در «لسان المیزان» نیز به جز چند نفر از آنها اسمی برده نشده است. [همچنانکه تذکرهی امام ابوحنیفه در «میزان الإعتدال» نیامده] در «لسان المیزان» نیز اسمی از ایشان برده نشده است. این، از دلایل صریحی است که در اصل عبارت یاد شده در «میزان الإعتدال» نبوده و بعدها افزوده شده است.
شیخ ما؛ عبدالفتاح ابوغدّه حلبی حفظه الله تعالی بر حاشیهی «الرفع والتکمیل» [۱۱]نوشته است که من در مکتب ظاهریان دمشق [یکی از] نسخه [های] «میزان الإعتدال» [۱۲]را دیدهام که به قلم یکی از شاگردان حافظ ذهبی به نام علامه شرف الدین الوانی نوشته شده است.
در آن به این مطلب تصریح شده که من این نسخه را نزد استاد خود حافظ ذهبی سه بار خوانده و با مسودهی ایشان تطبیق دادم. در این نسخه تذکرهی امام ابوحنیفه موجود نیست. در کتابخانهی مشهور رباط؛ پایتخت مراکش به نام «الخزانة العامرة» شمارهی ردیف ۱۳۹، یک نسخهی قلمی «میزان الإعتدال» را دیدم که روی آن تواریخ مطالعهی بسیاری از شاگردان حافظ ذهبی درج بود. در آن به این مطلب تصریح شده بود که یکی از شاگردان حافظ ذهبی یک سال قبل از وفات ایشان آن را نزد وی خوانده بود. در این نسخه نیز تذکرهی امام ابوحنیفه نیست. این، مبیّن این سخن است که عبارتی که در «میزان الإعتدال» آمده هیچ ثبوتی ندارد و در اصل نسخه موجود نیست. لذا ثابت شد که دامن حافظ ذهبی از اتهام تضعیف امام ابوحنیفه کاملاً پاک است. به راستی حافظ ذهبی چگونه میتواند چنین سخنی را بنگارد، در حالی که وی کتاب مستقلی در مناقب او به رشتهی تحریر درآورده است.
آنچه به حافظ ابن عدی مربوط است قبلاً گذشت. تردیدی نیست که وی در اوائل مخالف امام ابوحنیفه بود و در آن زمان وی بر ایشان جرح وارد ساخت. لیکن بعدها وقتی که در جرگهی شاگردان امام طحاوی درآمد به عظمت و بزرگی ایشان پی برد. و برای جبران خطاهای قبلی خود «مسند إمام أبی حنیفه» را ترتیب داد. بدین سان سخنان قبلی وی را که علیه امام ابوحنیفه بر زبان رانده نمیتوان حجت قرار داد. و جواب جرح امام نسائی نیز قبلاً گذشت.
۳- اعتراض سوم:
امام دارقطنی در «سنن» خود تحت حدیث نبوی: «من کان له إمام فقراءة الإمام له قراءة». نوشته که: «لم یسنده من موسی بن أبی عائشة غیر أبی حنیفة والحسین بن عمارة وهما ضعیفان».
جواب آن اینکه: بدون شک جرح امام دار قطنی بر امام ابوحنیفه ثابت است. لیکن جواب این ایراد نیز همان است که در جواب جرح امام نسائی داده شد. آنچه قابل توجه است اینکه آیا دربارهی امام ابوحنیفه سخن امامان حدیثی معتبر است که با ایشان همعصر بوده و یا نزدیک به عصر وی میزیستهاند که از آن جمله است: امام شعبه، یحیی بن سعید قطان، یحیی بن معین، علی بن مدینی، عبدالله بن مبارک، سفیان ثوری، وکیع بن جراح، مکی بن ابراهیم، اسرائیل بن یونس و یحیی بن آدم و یا قول امام دار قطنی که حدود دویست سال پس از وی متولد شده است؟! از قول یحیی بن معین چنین برمیآید که تا زمان وی هیچ شخصی بر امام ابوحنیفه جرحی وارد نساخته، چرا که وی میگوید: «ما سمعت أحداً یجرحه».
اکنون جای این سؤال باقی است که امامان حدیثی مانند امام نسائی و امام دارقطنی بر چه اساسی به ایراد چنین اتهامی مبادرت ورزیدهاند؟!
پاسخ آن اینکه: ما هیچگونه سوء ظنی نسبت به اخلاص این امامان حدیث نداریم. البته ناگفته پیداست که مقامی را که خدای تعالی بدیشان ارزانی فرموده بود کسان زیادی به وی حسادت ورزیدند. و سخنان گوناگونی دربارهی ایشان تشهیر نمودند. برای نمونه، این تبلیغات سوء را به راه انداخته بودند که امام ابوحنیفه قیاس را بر احادیث ترجیح میدهد. این تبلیغات به حدی توفنده و شدید بود که خیلی از عالمان که از حالات دقیق ایشان اطلاعی نداشتند از آن متأثر شدند. بعدها وقتی گروهی از این مخالفان به حقیقت امر واقف گشتند دست از مخالفت امام ابوحنیفه برداشتند. که از آن جمله است: حافظ ابن عدی که شرح حال وی گذشت.
از مخالفان دیگر، امام اوزاعی است. علامه کردری در «مناقب الإمام الأعظم» [۱۳]از صمیری با سند خویش به نقل از عبدالله بن مبارک مینویسد که من به شام آمدم و با امام اوزاعی ملاقات نمودم. وقتی ایشان شنید که از کوفه آمده ام، از من پرسید: «من هذا المبتدع الخارج بالکوفة یکنی بأبی حنیفة؟» عبدالله بن مبارک میگوید: در آن لحظه دادن جواب مفصّل را مناسب ندیدم و به مکان خود بازگشتم. پس از آن اقدام به جمع آوری مسائل فقهی که امام ابوحنیفه استنباط کرده بود و نزد من موجود بود، نمودم. در ظرف مدت سه روز مجموعهای از آنها را آماده ساختم و در آغاز آن به جای «قال أبوحنیفه» جملهی «قال النعمان بن ثابت» را نوشته و آن را روز سوم خدمت امام اوزاعی تقدیم کردم. وی آن را مطالعه کرد و از من پرسید: «من النعمان؟ قلت: أبوحنیفة الذي ذکرته». بعدها شاهد ملاقات امام اوزاعی با امام ابوحنیفه بودم. در میان آن دو پیرامون همان مسائل سخنانی رد و بدل شد. امام ابوحنیفه مسائل فوق را با توضیحات بیشتر و بهتری بیان فرمود. آنگاه که امام ابوحنیفه تشریف برد، از امام اوزاعی پرسیدم: «کیف رأیته؟» در جواب فرمود: «غبطت الرجل لکثرة علمه ووفور عقله أستغفر الله لقد کنت في غلط ظاهر الزمه فإنه بخلاف ما بلغنی عنه».
متأسفانه آن دسته از عالمانی که حقیقت حال امام ابوحنیفه بر آنها مکشوف نشد، بر موضع قبلی خویش باقی ماندند که به دلیل اخلاصی که داشتهاند به خواست خدا معذورند. لیکن اقوال آنان نمیتواند در برابر قول کسانی که از حقیقت حال امام ابوحنیفه اطلاع یافتند حجّت باشد.
به هر جهت مقام و منزلت امام ابوحنیفه در «علم حدیث» بسیار بلند مرتبه است و آن دسته از بزرگانی که خاطر آنان نسبت به وی مکدر شده بود، به علت اطلاعات و اخبار ناصوابی بود که به آنان رسیده بود. در حالی که دستهای دیگر از عالمان منصف، با توجه به مطالعاتی که انجام داده بودند به همین نتیجهی غیرقابل تشکیک دست یافته بودند که امام ابوحنیفه در «علم حدیث» مقام شامخی داشته و ایرادات وارده محملی ندارد و از صواب و صحّت بدور است.
نواب صدیق حسن خان در کتاب خویش «التاج المکلل» با تذکار فقه و ورع امام ابوحنیفه چنین مینویسد: «و لم یکن یعاب بشیء سوی قلة العربیة». در اینجا نواب صدیق حسن خان بر امام ابوحنیفه این ایراد را وارد نمیسازد که وی در «علم حدیث» تبحر نداشته البته اتهام اندک بودن بهرهی ایشان در ادبیات عربی را وارد میکند. در حالی که این اتهام نیز به هیچ وجهی من الوجوه وارد نیست. در اصل، وی این جمله را از کتاب «وفیات الأعیان» تألیف قاضی ابن خلکان نقل کرده است. لیکن جالب توجه اینجاست که خود قاضی ابن خلکان پیش از جملهی نقل شده، این اتهام را تردید نموده است که متأسفانه نواب صدیق حسن خان بدان هیچ التفاتی ننموده است. قاضی ابن خلکان نوشته است که ایرادی که بر امام ابوحنیفه در زمینهی اندک بودن بهرهی ایشان در علم عربی وارد گردیده، اصل آن مبتنی بر یک واقعه هست. باری امام ابوحنیفه در مسجد الحرام بود، در آنجا یکی از عالمان مشهور از ایشان پرسید که اگر شخصی یک نفر را با سنگ به هلاکت برساند بر او قصاص لازم است یا خیر؟ امام در جواب فرمود: خیر. نحوی با تعجب پرسید: «ولو رماه بصخرة» امام در پاسخ فرمود: «نعم ولو رماه بأباقبیس».
همین نحوی این سخن امام/را زبانزد خاص و عام کرد که وی در عربی مهارت و تخصّص ندارد چرا که وی میبایست «بأبی قیس» پاسخ میداد. لیکن قاضی ابن خلکان مینویسد که این ایراد بر امام ابوحنیفه وارد نیست زیرا که در زبان قبائل عرب، اِعراب «اسماء ستّه» نیز در حالت جرّی با «الف» میآید. چنانچه از یک شاعر این شعر مشهور است:
إن أبـاها وأبـا أباها
قد بلغا في المجد غایتاها
در اینجا بر طبق قاعده، میبایست «أبا أبیها» خوانده میشد ولی شاعر در حالت جرّی نیز اعراب را «الف» بکار برده است. لذا قول امام ابوحنیفه در بالا بر طبق قول همین قبایل عرب [که شاعر متعلق به آنان است] بود. حال فقط با آله قرار دادن این سخن، این اتهام را وارد ساختن که ایشان در لغت عرب کم بهره بوده است کاملاً غیرمنصفانه است. در اینجا ما کوشیدیم بحث را خلاصه بیان نماییم. تفصیل آن را میتوان در کتاب «إنجاء الوطن من الإزدراء بامام الزمن» تألیف علامه ظفر احمد عثمانی یافت.
۴- اعتراض چهارم:
امام بخاری/در «تاریخ صغیر» به نقل از نعیم بن حماد روایت کرده که هنگامی که خبر درگذشت امام ابوحنیفه/در مجلس سفیان ثوری/رسید ایشان فرمود: «الحمد لله کان ینقض الإسلام عروة عروة ما ولد في الإسلام أشئم منه».
جواب اینکه، این روایت بدون هیچ تردیدی غلط [فاحش] است. دربارهی این روایت نمیتوان امام بخاری/را متهم ساخت. چون ایشان آنچه را شنیده بود نگاشته بود. واقعیت این است که نعیم بن حماد نسبت به امام اعظم تعصّب داشته است.
برای تکذیب این روایت، فقط همین قدر کافی است که بدانیم روایت فوق از نعیم بن حماد مروی است؛ چرا که حافظ ابن حجر/در «تهذیب التهذیب» به نقل از چندی از امامان حدیث، مینویسد که اگر چه گروهی از مردم در توثیق نعیم سخن گفتهاند اما وی در خصوص امام ابوحنیفه روایات کذبی نقل کرده است. حافظ/میگوید: «یروی حکایات في ثلب أبی حنیفة کلها کذب». بعد از خواندن این عبارت؛ هیچ نیازی به این حکایت نیست.
قابل توجه اینجاست که سفیان ثوری/به چه حقی به خود اجازه میدهد چنین جملهای را بر زبان براند، در حالی که خود وی از شاگردان امام ابوحنیفه/است و حدوداً در نود درصد از مسایل فقهی با ایشان موافق است؟ و از وقایع خود ایشان است که آن را غالباً حافظ ابن حجر نقل کرده که وقتی امام ابوحنیفه/جهت تعزیهی برادرش نزد ایشان آمد، وی از حلقهی درس برخواسته و از ایشان استقبال کرد. بعضی از کسانی که در جلسه حاضر بودند از این عکس العمل وی [که به حالت تعظیم از ایشان استقبال کرد] انتقاد نمودند. سفیان ثوری/در پاسخ فرمود: «هذا رجل من العلم بمکان فإن لم أقم لعلمه قمت لسنه وإن لم أقم لسنه قمت لفقهه وإن لم أقم لفقه قمت لورعه». از این سخن کاملاً آشکار است که سفیان ثوری/تا چه حد نسبت به امام ابوحنیفه/احترام قائل بوده است.
در اینجا این سؤال پیش میآید که محدث جلیل القدری مانند امام بخاری/به چه دلیلی چنین داستان دروغینی را در صحیح خود روایت کرده است.
جواب اینکه، تعصب پیشگان، در جهت تبلیغات سوئی که علیه امام ابوحنیفه/به راه انداخته بودند [توفیق یافته بودند تا با طرح این توطئه] خاطر امام بخاری/را شدیداً نسبت به ایشان مکدر سازند. به حدی که امام بخاری در نقل روایات نعیم بن حماد هیچ اشکالی ندید. علاوه از این مکاید و توطئهها، یکی دیگر از علل تکدّر خاطر امام بخاری/نسبت به امام ابوحنیفه/این بود که حمیدی/استاد امام بخاری/از طرفداران مکتب ظاهریان بود [و امام ابوحنیفه/نسبت به مذهب ظاهریان روی خوشی نداشت و با آن مخالفت میورزید] و ظاهریان نیز نسبت به ایشان مخالفت شدیدی داشتند. لذا بخاری/نیز از اثرات مخالفتهای استاد خویش مصون نمانده بود.
شیخ عبدالوهاب شعرانی/در «المیزان الکبری» نقل کرده است که در ابتدا سفیان ثوری/نیز از این سخنان وهمآمیزی که بعضی از مردم انتشار میدادند تأثیر پذیرفته بود [و معتقد شده بود که] امام ابوحنیفه/قیاس را بر نصوص مقدم میشمارد تا اینکه روزی نزد سفیان ثوری، مقاتل بن حیان و جعفر صادق/باریافتند و پیرامون مسایل مختلفی که از صبح تا ظهر به طول انجامید به گفتگو پرداختند. در این گفتگو [که در فضایی از صمیمیت، منطق و استدلال و براساس احترام متقابل دایر شده بود] امام ابوحنیفه/دلایل مذهب خویش را [به تفصیل و براساس کتاب و سنت] بیان داشت در پایان [گفتگو] تمام بزرگان یاد شده دستهای ایشان را بوسیده و گفتند: «أنت سیِّد العلماء فاعف عنا فیما مضی منا من وقیعتنا فیك بغیر علم».
۵- اعتراض پنجم:
ولید بن مسلم/میگوید: «قال مالك بن أنس: أیذکر أبوحنیفة في بلادکم. قلت: نعم. فقال: ما ینبغي لبلادکم أن تسکن». در جواب این [اعتراض] شیخ عبدالوهاب شعرانی/در «المیزان الکبری» مینویسد که به گفتهی حافظ مزنی/راوی این روایت یعنی ولید بن مسلم، ضعیف است. و اگر به فرض، این سخن امام مالک/ثبوتی هم داشته باشد معنی آن این است که در آن شهری که مانند امام ابوحنیفه/موجود باشد نیازی به عالمان دیگر نیست.
۶- اعتراض ششم:
روایات امام ابوحنیفه/در «صحاح سته» موجود نیست. و این دلیلی است که مرویّات ایشان نزد امامان «صحاح سته» قابل استدلال نبوده است.
جواب آن اینکه، این اعتراض بیش از حد، سطحی و عامیانه است. چرا که ننوشتن امام بخاری/روایات امام جلیل القدری مانند ابوحنیفه/را نمیتوان دلیلی بر ضعف ایشان دانست و آن را به عنوان اهرمی برای تضعیف وی استفاده کرد. زیرا که این سخن نیز به روشنی واضح است که امام بخاری/از مرویّات امام شافعی/نیز هیچ روایتی را در کتاب خویش نقل نکرده است. و بلکه از امام احمد بن حنبل/که استاد امام بخاری/است و وی مدتی طولانی در مصاحبت ایشان بوده، در تمام «صحیح بخاری» به جز دو روایت منقول نیست. یکی، تعلیقاً منقول است و دیگری را به واسطه شخصی دیگر روایت کرده است. همچنانکه امام مسلم/در صحیح خود از امام بخاری/هم چیزی روایت نکرده در حالی که ایشان استاد وی است. و این در حالی است که در مسند خویش به جز سه روایت از مرویّات امام مالک/درنیاورده است. در صورتی که مسند امام مالک/صحیحترین اسانید به شمار آمده است.
آیا از آنچه نقل کردیم میتوان گفت که امام شافعی، امام مالک و امام احمد همگی ضعیفاند؟ در این زمینه حقیقت مطلب را علامه زاهد کوثی/در حاشیهی «شروط الائمة الخمسة للحازمی» نوشته که در حقیقت، امامان «صحاح سته» همت خویش را در جهت حفظ و جمع آوری احادیثی صرف مینمودند که از نابودی آنها بیمناک بودند. علی رغم امامان بزرگ چون امام ابوحنیفه، امام مالک، امام شافعی و امام احمد/که تعداد شاگردان و مقلدان آنان به قدری زیاد بود که اندیشهی نابودی روایات آنان در پایینترین ضریب احتمال قرار داشت. بدین خاطر امامان «صحاح سته» برای حفظ و جمع آوری روایات آنان هیچ نیازی احساس نکردند. بزرگترین ایرادی که به امام اعظم/وارد میشود این است که او قیاس را بر نصوص مقدم میداشت. پاسخ آن ساده است و آن اینکه، این سخن کاملاً غلط و خلاف واقعیت است. [اتفاقاً] بعکس، ایشان بعضی اوقات حدیث متکلّم فیه را نیز بر قیاس ترجیح میداد و قیاس را رها میکرد. چنانچه در مسألهی نقض وضو به قهقهه، ایشان قیاس را وانهاد. حال آن که احادیث این باب که همه متکلم فیهاند و امامان دیگر آنها را وانهاده و بر قیاس عمل کردهاند.
در این زمینه شیخ عبدالوهاب شعرانی/که خود از منسلکان مسلک شوافع است در کتاب «المیزان الکبری» فصل مستقلی تحت عنوان «فصل في ضعف قول من نسب الإمام أباحنیفة إلی إنه یقدّم القیاس علی حدیث رسول الله ج» درآورده است. وی در همین فصل میفرماید: «إعلم أن هذا الکلام صدر من متعصب علی الإمام متهور في دینه غیر متورع في مقالته غافلا عن قوله تعالی: إن السمع والبصر والفؤاد کل اولئك کان عنه مسوولاً. وعن قوله تعالی:﴿مَّا يَلۡفِظُ مِن قَوۡلٍ إِلَّا لَدَيۡهِ رَقِيبٌ عَتِيدٞ١٨﴾[ق: ۱۸]. وقد روی الإمام أبوجعفر الشیزاماری (نسبة إلی قریة من قری بلخ) بالسند المتصل إلی الإمام أبی حنیفه/: کذب والله إفتری علینا من یقول عنا أننا نقدم القیاس علی النص وهل یحتاج بعد النص إلی قیاس وکان/یقول نحن لانقیس إلّا عند ضرورة شدیدة وذلك أننا ننظر أولاً في دلیل تلك المسألة من الکتاب والسنة وأقضیة الصحابة فإن لم نجد دلیلاً قسنا حینئذ. وفي روایة أخری کان یقول: ما جاء عن رسول الله جفعلی الرأس والعین بأبی هو وأمی ولیس لنا مخالفة وما جائنا عن أصحابه تخیرنا وما جاءنا عن غیر هم فهم رجال ونحن رجال».
علاوه از این، شیخ شعرانی/[در جای دیگر] مینویسد: «إعلم یا أخي إني لم أجب بالصدر وإحسان الظن فقط کما یفعل بعض وإنما أجبت عنه بعد التتبع والفحص في کتب الأدلة ومذهبه أول المذاهب تدویناً وأخرها انقراضاً کما قال بعض أهل الکشف».
بر امام ابوحنیفه/این ایراد را نیز گرفتهاند که اغلب مستدلات ایشان، هیچ بنیهای در «علم حدیث» ندارد. جواب تفصیلی این ایراد در طرح تفصیلی مسائل واضح و روشن است.
البته امام شعرانی/جوابی کلی داده و گفته است که: من روی ادلّهی امام ابوحنیفه، عمیقاً غور و تدبر نمودم و بدین نتیجهی روشن دست یافتم که دلایل ایشان یا مأخوذ از قرآن است، یا احادیث صحیح، یا احادیث حسن و یا از احادیث ضعیفی که به دلیل تعدّد طرق به درجهی حسن رسیده است. هیچ دلیلی [از ادلهی امام] پایینتر از آنچه گفتیم نیست - انتهی کلامه.
و برای یک شخص منصف [و اهل استدلال و منطق که معتقد و متعهد به تفاهم دینی و بار ارزشی منطق و گفتگو باشد] مقدار مطالبی که نگاشته شد میتواند مبیّن حق و انصاف باشد. [البته] برای تفصیل بیشتر؛ کتابهای مندرجهی حسب ذیل مفید و مؤثر است:
۱- إنجاء الوطن علی الإزدراء بإمام الزمن. مولانا شیخ ظفر أحمد عثمانی نور الله مرقده.
۲- الرفع والتکمیل في الجرح والتعدیل. امام عبدالحی لکهنوی مع تعلیقة للشیخ عبدالفتاح أبوغدّه الحلبی.
۳- مقدمة التعلیق الممحد. للشیخ الکهنوی/.
۴- الانتقاء في فضائل الثلاثة الائمة الفقهاء؛ للحافظ ابن عبدالبر الاندلسی.
۵- تبییض الصحیفة بمناقب الامام ابی حنیفة. لجلال الدین السیوطی.
(۲)
[۹] مناقب الامام الأعظم. للکردی. [۱۰] کما صرح به الحافظ فی مقدمة فتح الباری. [۱۱] الرفع و التکمیل، ص ۱۰۱. [۱۲] تحت حدیث رقم ۳۶۸. [۱۳] مناقب الإمام الاعظم، ۱/۳۹ . کردری.