پاسخ به شبهات به روایت وهبی سلیمان غاوجی:
دکتر وهبی سلیمان غاوجی در مورد برخی از شبهاتی که پیرامون امام ابوحنیفه/وجود دارد، گوید: [۱۵]
رویهی سَلَف صالح بر این استوار بوده است که علمایی را که بزرگان دین به خوبی و وارستگی آنان گواهی دادهاند، بر اساس گمان، وهم یا چیزهای بیاساس، مورد تعرّض قرار ندهند؛ زیرا هشدار شدیدی در این خصوص وارد گردیده است، حتی از سوء عاقبت چنین افرادی اظهار نگرانی شده است. بدون تردید امام ابوحنيفه و سایر ائمهی معتبر، که خداوند نام نیکشان را در خاطرهی زمان جاودان کرده و مرام و مذهبشان را راههای تقرّب امّت اسلامی به خداوند قرار داده است، از جملهی سَلَف صالح میباشند. امام نووی/ [۱۶]در این مورد، فصل مخصوصی گشوده و آورده است: «فصل در مورد نهی اَکید و هشدار شدید به آنانی که فقهاء و دانشمندان را آزار و یا به آبرویشان متعرّض میشوند و در مورد لزوم گرامیداشت و حفظ حرمتشان.»
او در ادامهی بحث میافزاید: خداوند فرموده است: ﴿ذَٰلِكَۖ وَمَن يُعَظِّمۡ شَعَٰٓئِرَ ٱللَّهِ فَإِنَّهَا مِن تَقۡوَى ٱلۡقُلُوبِ٣٢﴾[الحج: ۳۲] «کسی که شعائر دین خدا را بزرگ بداند به تحقیق که آن از تقوای قلبهاست».
و نیز فرموده است: ﴿وَٱلَّذِينَ يُؤۡذُونَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ بِغَيۡرِ مَا ٱكۡتَسَبُواْ فَقَدِ ٱحۡتَمَلُواْ بُهۡتَٰنٗا وَإِثۡمٗا مُّبِينٗا٥٨﴾[الأحزاب: ۵۸] «آنانی که مردان مؤمن و زنان مؤمنه را بدون ارتکاب گناهی، اذیت و آزار مینمایند؛ به تحقیق که بهتان و گناه واضحی مرتکب شدهاند».
در صحیح البخاری از ابوهریرهسروایت شده که، رسول خدا فرموده است: «إنَّ اللهَ عَزَّ وَجَلَّ قَالَ: مَنْ آذي لِيْ وَلِيَّاً فَقَدْ آذَنْتُهُ بِالحَرْبِ»؛ «کسی که دوستی از دوستان مرا بیازارد، به تحقیق که با او اعلان جنگ مینمایم».
خطیب بغدادی از امام شافعی و امام ابوحنيفه روایت نموده که ایشان فرمودند: «اگر فقها، اولیاء خدا نباشند پس برای خدا دوست و ولی وجود ندارد»؛ در کلام امام شافعی قید «باعمل» نیز اضافه گردیده است؛ یعنی فقهای با عمل. از عبدالله بن عباسبروایت شده است: «هر کس فقهیی را بیازارد، رسول خدا را رنجانده است؛ و هر کس که رسول خدا را برنجاند، مسلماً خدا را آزرده است.»
امام حافظ ابوالقاسم ابن عساکر گفته است: «ای برادرم! خداوند من و تو را به چیزی که مورد رضای اوست، توفیق بخشد و از کسانی قرار دهد که از او آن طوری که شایسته است، میترسند. آگاه باش، که گوشت بدن علماء، مسموم و زهرآلود است و هر کس به آنان اهانت کند و زبان به بدگویی آنان بگشاید، خداوند پردهی او را میدرد و او را پیش از مرگش، به مرگ قلبی دچار مینماید! خدا فرموده است: ﴿فَلۡيَحۡذَرِ ٱلَّذِينَ يُخَالِفُونَ عَنۡ أَمۡرِهِۦٓ أَن تُصِيبَهُمۡ فِتۡنَةٌ أَوۡ يُصِيبَهُمۡ عَذَابٌ أَلِيمٌ٦٣﴾[النور: ۶۳] «آنانی که با امر خدا مخالفت مینمایند باید بهراسند از اینکه به فتنه یا عذاب دردناکی مبتلا شوند». نیز در جای دیگری میفرماید: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱجۡتَنِبُواْ كَثِيرٗا مِّنَ ٱلظَّنِّ إِنَّ بَعۡضَ ٱلظَّنِّ إِثۡمٞۖ وَ لَا تَجَسَّسُواْ وَلَا يَغۡتَب بَّعۡضُكُم بَعۡضًاۚ أَيُحِبُّ أَحَدُكُمۡ أَن يَأۡكُلَ لَحۡمَ أَخِيهِ مَيۡتٗا فَكَرِهۡتُمُوهُۚ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَۚ إِنَّ ٱللَّهَ تَوَّابٞ رَّحِيمٞ١٢﴾[الحجرات: ۱۲] «ای کسانی که ایمان آورده اید از بسیاری گمانها بپرهیزید، زیرا که برخی از آنها گناهاند». مفسرین در این باره گفتهاند: گمانی که از آن نهی شده است، گمان بد به اهل خیر و صلاح است؛ شکی نیست که امام ابوحنيفه و سایر ائمهی مذاهب در بلندترین مراتب خیر و صلاح قرار دارند. گر چه من طبیعتاً از طرح این هیاهوها متنفّرم، اما این شبهات را از روی اجبار و برخلاف میل مطرح مینمایم تا سوء ظن و یا جهلی را که بعضی از مردم به این امام بزرگ/دارند، دور نموده و منزلت ارجمندش را روشن سازم. عقیده دارم که با این کار مرتکب گناهی نخواهم شد، و حتی اگر خدا بخواهد، خیر نیز در بر خواهد داشت.
خداوند عزوجل خود در قرآن کریم، شبهاتی را که کفّار در مورد او و علم و قدرتش ایراد نمودند، به طور اختصار ذکر نموده و سپس آنها را تکذیب کرده است؛ و نیز شبهاتی که کفار در مورد پیامبرش القاء میکردند.
من از خداوند متعال خیر و هدایت و درستکاری را برای خود و خوانندگان گرامی مسئلت مینمایم. امیدوارم که به همهی ما نیت صادق و گمان نیک به نسبت اهل علم و تقوای این امت ارزانی فرماید.
به درستی که امام ابوحنيفه رحمه الله تعالی، که خدا از وی خشنود گردد، از زمرهی امامان بزرگی است که به عدالت و حفظشان گواهی دادهاند و سخنانی که دربارهی او گفته شده، جیزی از مقام شامخش نمیکاهد و بر شخصیت بینظیرش سایه نمیافکند؛ زیرا همهی علمای سلف، از تابعین گرفته تا آنانی که بعد از ایشان آمدهاند، اعمّ از بزرگان و نخبگانِ نقد حدیث، راویان آن و نیز پیشوایان بزرگ حدیث، او را به خاطر فقه، زهد و خوفش از خداوند و صداقت و خیراندیشیاش برای این امت، مورد ستایش و تمجید قرار دادهاند. استادان و استادانِ استادان بخاری، همچون علي بن مديني، يحيی بن معين، يحيی بن سعيد قطان، مكي بن ابراهيم، وكيع بن جراح، شعبة بن حجاج، فضل بن دُكين، سفيان ثوري، امام مالك، امام شافعي، امام احمد، امام جعفر صادق، عبدالله بن مباركو تعداد زیادی دیگر از علما که برشمردن نامشان مشکل است، زبان به ستایش او گشودهاند.
بعد از بیان این مقدمه، به بیان شبهات وارد شده بر امام ابوحنیفه/میپردازم و آنها را بدین شرح بیان میکنم:
۱- شبهه: بعضی گفتهاند که امام بخاري، امام مسلم و سایر ائمهی ششگانهی حدیث، از امام ابوحنيفه حدیثی روایت نکردهاند؛ [۱۷]این خود دلیلی است بر این که، آنان برای وی ارزشی قائل نبوده و یا این که او واقعاً از علمای حدیث نبوده است.
توضیح: اولاً علمای حدیث از کسانی حدیث روایت مینمودند که فکر میکردند اگر روایتشان را ترک نمایند، حدیثشان از بین میرود، و از آنانی که دارای شاگردان زیادی بودند که احادیثشان را نقل مینمودند، یا اصلاً حدیثی روایت نکرده و یا اندک روایت کردهاند. ثانیاً: چنانکه گذشت، امام بیشتر توجه و عنایت خود را به فهم و درک معنای حدیث و شناخت دلالتها و ناسخ و منسوخ و مطلق و مقید و عامّ و خاصّ آنها مبذول نموده بود و کمتر به روایت الفاظ حدیث عنایت میورزید.
امام کوثری گفته است: از چیزهایی که توجه به آن لازم است، این که شیخین هیچ حدیثی از امام ابوحنيفه روایت ننمودهاند، با وجود اینکه این دو، برخی از شاگردان امام ابوحنيفه را ملاقات کرده بودند و امام بخاری از امام احمد بن حنبل نیز به جز دو حدیث که یکی را در توضیحات و دیگری را بالواسطه نقل نموده، حدیثی دیگر روایت نکرده است؛ علیرغم اینکه او امام احمد را درک کرده و مدتی با او بوده است. نیز امام مسلم در صحیح خود، هیچ حدیثی از بخاری روایت نکرده، با وجود اینکه مدتی او را همراهی کرده و کارش را طبق عملکرد او پایه ریزی نموده است؛ نیز از امام احمد جز سی حدیث روایت ننموده که این خیلی اندک است. همچنین امام احمد بن حنبل در مُسند خود، از امام مالک از نافع به روایت امام شافعی که صحیحترین سندهاست یا از صحیحترین آنهاست، جز چهار حدیث بیشتر روایت ننموده است و آنچه را که از امام شافعی به غیر این طریق روایت کرده است، به بیست حدیث نمیرسد، با وجود اینکه او با امام شافعی همنشینی داشته است و موطای امام مالک را نزد او خوانده است و او از راویان قدیم نیز شمرده شده است.
علامه کوثری در ادامه میافزاید: چیزی که از دیانت و امانت داری ائمهی بزرگ حدیث معلوم میشود، این است که آنان احادیث این ائمه را از ضایع شدن در امان میپنداشتند؛ چرا که آنان شاگردان زیادی داشتند که احادیثشان را به شرق و غرب منتقل مینمودند؛ لذا در صدد روایت احادیث افرادی بودهاند که شاگردی نداشتند؛ و شاید اگر آنان به روایتشان توجه نمیکردند، احادیثشان از بین میرفت؛ در حالی که احادیثشان به شدت مورد نیاز امت اسلامی بود. هر کس که گمان کند علت این کار، خودداری ائمه حدیث، از نقل احادیث ابوحنيفه بوده و یا به خاطر سخنان بیاساسی بوده که در مورد این ائمه گفته شده است، مانند سخنانی که ثوري در مورد ابوحنيفه و ابن معين در مورد امام شافعي و كرابيسي راجع به امام احمد و ذهلي در مورد بخاري گفتهاند، یقیناً دچار اشتباه گردیده است. برای همین امام بخاری، اگر ابراهيم بن معقل نسفي حنفي و حماد بن شاكر حنفي نمیبودند، در روایت کل صحیح البخاری، فقط فربري باقی میماند. همان طوری که نزدیک بود که ابراهيم بن محمد بن سفيان حنفي در روایت از مسلم تنها بماند؛ زیرا که این کتاب در نزد آنانی که اجازه را معتبر میدانند به طور متواتر به این دو رسیده است. این مطلب بر کسی که بر این فن اشراف دارد، پوشیده نیست.
آنچه را که علامه ابن خلدون در مقدمهی تاریخش گفته است که: نزد ابوحنيفه به خاطر سختگیری در شروط حدیث، صحت هفده حدیث بیشتر تأیید نشده است، لغزش آشکار و روشنی است که نباید به آن به دیدهی صحّت نگریست؛ زیرا که روایات امام، علیرغم سختگیریهایش در صحت حدیث، فقط هفده حدیث نبوده، بلکه احادیث او در هفده کتاب قطور جمع آوری شده است که هر کدام از آنها به مسند ابوحنيفه نامگذاری شدهاند که آنها را جماعتی از حفّاظ علمای حدیث بزرگ با اسناد از او روایت نمودهاند و کمتر کتابی از این کتابها یافت میشود که از مسند امام شافعی به روایت طحاوی و یا از مسند امام شافعی به روایت ابوالعباس اصم، کوچکتر باشد؛ دو مردی که محور احادیث امام شافعی به شمار میروند. علماء به این مسندها چه از نظر جمع آوری و تلخیص و چه از نظر استخراج، قرائت و شنیدن، خدمات زیادی ارائه نمودهاند؛ از آن جمله شیخ و محدّث سرزمین مصر، حافظ محمد بن يوسف صالحي، که کتابهای سودمندی در سیره و غیر آن نگاشته است؛ این مسندهای هفده گانه را از استادانش، برخی را از طریق خواندن و شنیدن و برخی را از طریق گفتگو و نوشتن با ذکر اسناد، در کتاب عقود الجمان روایت مینماید؛ و همچنین محدث بلاد شام، حافظ شمس الدين ابن طولون، آنها را به طرق گوناگون در الفهرست الاوسط از استادان خود به طریق سمع و خواندن و نوشتن با اسناد روایت میکند. این دو شخصیت زینت بخش این دو سرزمین اسلامی در قرن دهم بودهاند؛ و ان شاء الله این سخن را به تفصیل در جای دیگر بیان خواهیم کرد.
اما سخن ابن خلدون را در خلال این بحث به این خاطر آوردیم تا آنچه را که شاید کلامش در اذهان برخی مردم پدید آورده، زدوده باشیم. این کتب امام از دسترس اهل علم و معرفت دور نیست؛ اگر چه ما در عصری زندگی میکنیم که همّتها از توسعه و گسترش روایت کوتاه آمدهاند. نیز کتاب «عقود الجواهر المنيفة» تألیف حافظ مرتضی زيبدي، پارهای از احادیث امام است؛ و حافظ محمد بن عابد سندي کتابی تحت عنوان «المواهب اللطيفة إلي مسند إبي حنيفة» در چهار جلد نوشته است که در آن بسیاری از متابعات و شواهد را ذکر و بسیاری از احادیث مرسل را رفع و منقطع را وصل نموده است. راویانِ احادیث را یادآوری کرده و سخنانی نیز دربارهی مسائل اخلاقی گفته است. کسانی که گمان میکنند، راویانِ ثقه و مُعتمد، فقط راویان ائمهی ششگانهی حدیثند، گمان باطل و واهی نمودهاند؛ زیرا در میان راویان ائمهی دیگر نیز افراد ثقه و معتمد وجود دارد که حافظ علامه قاسم ابن قُطلوبغا، اسامی آنان را در کتاب قطوری، در چهار جلد گردآوری نموده است. او از زمرهی کسانی است که حافظ ابن حجر و دیگران به حفظ و درستکاریش اقرار نمودهاند. و الله اعلم.
از جمله مسائلی که دانستن آنها حائز اهمیت است، این است که هر محدّثی، شایستگی و اهلیت نقد رجالِ راویانِ حدیث را ندارد؛ زیرا در میان آنان افرادی وجود دارند که صرفاً الفاظ متبرّکهی حدیث را حمل نمودهاند؛ بدون اینکه در معانی و دلالتها و مقاصدش غور و تأمّل کنند. مسلّم است که ستایش و یا نکوهش چنین افرادی چندان ارزشی ندارد و خدشه بر آبروی کسی وارد نمیکند.
ابن جوزي در کتاب «تلبيس ابليس» گفته است: بدان که تمامی محدّثین، روایاتی را که متعلّق به صفات خداوند است بر مقتضای حس حمل نمودهاند که بدین سبب دچار تشبیه شدند؛ یعنی خدا را به خلقش تشبیه نمودند؛ زیرا آنها با فقها همنشینی نکردند، تا بدانند که باید مُتشابه بر مجرای مُحْکم جاری شود و معنایش بر آن مبنا بیان گردد. ما در زمان خود کسانی را دیدیم که کتابها را جمع میکنند و احادیث زیادی هم شنیدهاند؛ لیکن مقصود آنها را نمیفهمند و حتی بعضی قرآن را حفظ نکرده و ارکان نماز خود را نمیدانند. این گروه به زعم خود مشغول فرض کفایه شدهاند، در حالی که فرض عین را کنار گذاشته و مسائل غیرمهم را بر مهم ترجیح دادهاند. [۱۸]
خطیب بغدادی در کتاب «الفقيه والمتفقه» گفته است: [۱۹]بیشتر نویسندگان حدیث در این زمان از حفظ آن دور و احکام فقهیاش را نمیدانند و فرق بین حدیث ضعیف و صحیح را درک نمیکنند. بین راویانی که عدالتشان مُحْرَز و آنانی که مجروح شدهاند، فرق قائل نمیشوند؛ اگر لفظی بر آنها مشکل گردد از کسی سؤال نمیکنند، و معانیای را که نفهمیدهاند، جستجو و ردیابی نمینمایند؛ با وجود اینکه عمر خود را در نوشتن حدیث صرف نموده ومسیرهای زیادی برای شنیدن آن پیمودهاند. ایشان به خاطر شنیدن احادیثی در نکوهش رأی، به قیاس متوسل نمیشوند. ولی هنگامی که مسألهای برایشان روی میدهد، از علمایی که به قیاس معتقدند، تقلید نموده و طبق اقوال و مذاهبشان فتوا میدهند. با این کار آنچه را که اصل و مبنا قرار داده بودند، شکسته و آنچه را که حرام پنداشتند، حلال نمودهاند. کسی که چنین حالتی داشته باشد، خود شایستهی انواع نکوهش هاست.
۲- شبهه: بعضی گفتهاند که: بخاری در تاریخش گفته است که: ابوحنيفه مرد ضعیفی است و علماء، حدیثش را کنار نهادهاند.
توضیح: اولاً در صفحات گذشته، سخنان تعداد زیادی از استادان بزرگ بخاری [۲۰]که معاصر با امام ابوحنيفه بودند و ایشان را ستودهاند از نظر گذشت که این امر بیانگر جایگاه والای امام در نزد آنهاست. ثانیاً: خود امام بخاری، مجتهد و دانشمند بزرگ و پرچمدار علم حدیث که بزرگترین کتاب حدیث را گرد آورد، از مکتب ابوحنيفه فیض برد و از تربیت یافتگان مدرسهی اوست؛ زیرا او به نزد ابوحفص كبير حنفی، فقیه و دانشمند بخارایی، تلمّذ نموده و سپس در طلب حدیث همراه پسرش، ابوحفص صغير، کوله بار سفر بسته که ابوحفص بعد از مدتی به شهرش بازگشت و او سفرش را ادامه داد تا اینکه خداوند او را به درجات بلندی نائل کرد و فضل و بخشش خود را بر او ارزانی داشت.
علل و عوامل انتقاد امام بخاری از امام ابوحنيفه به شرح ذیل است:
۱- امام بخاری/، بعضی از افرادی چون حمیدی، اسماعیل بن عرعرة و دیگران را که از امام خرده میگرفتند، همراهی نموده و سخنانی که ایشان در مورد امام میگفتند، در او تأثیر گذاشته بود. پس آنچه که او در تاریخش بیان نمود [۲۱]به روایت از این افراد میباشد. این حرف که ابوحفص کبیر هنگامی که از فتوا دادن بخاری در شهرش جلوگیری نمود، به خشم آمده و شروع به انتقاد از امام ابوحنيفه نمود، به دور از حقیقت است؛ زیرا اگر چه بخاری معصوم نیست؛ اما شأن و مقامش خیلی بالاتر و فراتر از این است.
۲- امام بخاری عقیده داشت که ایمان کم و زیاد میشود؛ با وجودی که او میدانست که هیچ حدیث صحیحی در این مورد وجود ندارد. در حالی که امام ابوحنيفه معتقد بود که ایمان، عبارت از باوری است که دل انسان را پر میکند و افزونی در آن تصور نمیشود؛ زیرا چیزی زیادتر از یقین نیست و اگر کم شود یقین باقی نمیماند. خود امام بخاری گفته است که او در صحیح خود از کسی که اعتقاد به زیاد و کم شدن ایمان نداشته باشد، حدیثی روایت نمیکند. پس بنا به فرمودهی خود امام بخاری/، علت خودداری روایت حدیث از ابوحنيفه همین امر بوده است؛ البته ذکر این نکته خالی از فایده نیست که تمامی راویان امام بخاری که او از آنان حدیث روایت نموده، افرادی قوی نیستند؛ بلکه امام بخاری از برخی افراد ضعیف نیز روایت دارد که حافظ ابن حجر در «هدي الساري» و سيوطي در «تدريب الراوي» اسامی آنان را ذکر نمودهاند.
۳- امام بخاری عقیده داشت که عمل، جزئی از ایمان است؛ در حالی که امام ابوحنيفه بدین باور بود که ایمان، عبارت از اعتقاد به وجود خداوند و نطق به شهادتین است و اعمال، جزئی از آن نیست.
۴- امام بخاری اذعان داشت که تارک عبادات، قطعاً در آخرت در جهنم عذاب میشود؛ در حالی که امام ابوحنيفه بدین نظر بود که کسی که دارای ایمان باشد و گناهانی مرتکب شود و بدون توبه بمیرد، کارش به خداوند واگذار میشود؛ اگر بخواهد او را به عدل خود عذاب مینماید و اگر بخواهد به فضلش از وی میگذرد؛ چنانکه خداوند فرموده است: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَغۡفِرُ أَن يُشۡرَكَ بِهِۦ وَيَغۡفِرُ مَا دُونَ ذَٰلِكَ لِمَن يَشَآءُۚ﴾[النساء: ۴۸] «همانا خداوند شرک رانمی آمرزد و غیر آن را برای آنانی که بخواهد، میآمرزد.»
از اینجاست که میبینیم بخاری در مورد ابوحنيفه میگوید: او (امام) مُتّهم به اِرجاء شده است. اگر قصد امام بخاری از این سخن، اِرجاء به معنای واگذاری امر مسلمانان به خدا باشد تا اینکه او به هرگونهای که بخواهد دادرسی کند، این سخن صحیح است؛ زیرا که این امر نه تنها عقیدهی امام ابوحنيفه، بلکه عقیدهی تمام اهل سنت است؛ و اگر مقصود از اِرجاءاین است که معصیت و گناه، در هیچ حالتی به ایمان ضرر و زیان نمیرساند، چنانکه نظر جَهميّه میباشد، این سخن از جانب هر که باشد، مردود و بیاساس میباشد؛ زیرا عبادت، ترس از خدا، زهد و علاقهی شدیدی که امام ابوحنيفه در کسب رضای خداوند داشت، و نیز رسائلی که عقیدهی او را آشکارا بیان میکنند، از قبیل الفقه الاكبر و الفقه الابسط این سخن را به شدت رد مینماید. امام کوثری گفته است: در زمان ابوحنيفه و بعد از آن، مردان صالح و شایستهای بودند که عقیده داشتند: ایمان عبارت از قول و عمل است و زیاد و کم میگردد؛ و آنانی را که ایمان را عبارت از باور قلبی و اقرار به شهادتین میدانستند، به اِرجاء متهم مینمودند؛ با وجود اینکه با توجه به دلایل شرعی، این نظر حق میباشد؛ زیرا خداوند فرموده است: ﴿وَلَمَّا يَدۡخُلِ ٱلۡإِيمَٰنُ فِي قُلُوبِكُمۡۖ﴾[الحجرات: ۱۴] «هنوز ایمان در قلبهایتان داخل نشده است». رسول اکرم جفرموده است: «الإِيْمَانُ أَن تُؤْمِنَ بِاللهِ وَمَلَائِكَتِهِ وَرُسُلِهِ وَاليَوْمِ الآخِرِ وَتُؤمِنَ بِالقَدْرِ خَيْرِهِ وَشَرِّهِ»؛ «ایمان عبارت است از این که به خداوند، فرشتگان، کتابها، رسولانش و روز رستاخیز ایمان بیاوری و به خیر و شر تقدیر و سرنوشت، ایمان داشته باشی». این حدیث را مسلم به روایت از عمرسذکر نموده است. جمهور علمای اهل سنت همین عقیده و نظر را دارند. [۲۲]آمدی گفته است که: فرقهی معتزله در آغاز کار، آنانی را که با آنها در قدر مخالفت مینمودند، مرجئه لقب میدادند. چنانکه از عثمان بتی روایت شده که او، طی نامهای به امام نوشت: شنیدهام شما مرجئه هستید! امام ابوحنيفه نامهاش را چنین پاسخ داد: مرجئه بر دو نوع است: مرجئهی ملعونه که من از آن بیزارم و مرجئهی مرحومه که من جزئی از ایشانم. امام در ادامه افزود: همهی پیامبران چنین بودند. آیا تو این فرمودهی عیسی÷را نمیبینی که فرموده است: ﴿إِن تُعَذِّبۡهُمۡ فَإِنَّهُمۡ عِبَادُكَۖ وَإِن تَغۡفِرۡ لَهُمۡ فَإِنَّكَ أَنتَ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡحَكِيمُ١١٨﴾[المائدة: ۱۱۸] «اگر تو آنها را عذاب نمایی به تحقیق که آنها بندگان تواند و اگر آنها را بیامرزی، به تحقیق که تو غالب و باحکمتی». عبدالشکور سالمی نیز در التمهيد گفته است: مرجئه به دو نوع است. ۱- مرجئهی مرحومه که آنان اصحاب و یاران رسول خدا میباشند. ۲- مرجئهی ملعونه؛ و آنان کسانیاند که معتقدند گناه و معصیت به انسان ضرر نرسانده و فرد گنهکار مجازات نمیشود. ذهبی در «الميزان الاعتدال» [۲۳]در شرح حال مسعر بن كدام، پس از ذکر ثقه بودنش، گفته است: سخنی که سلیمانی گفته است، مبنی بر اینکه مسعر، حماد بن ابی سلیمان، نعمان، عمرو بن مرة، عبدالعزیز بن ابی رواد، ابومعاویه، عمرو بن ذر و گروهی دیگری که ذهبی نام برده است، از مرجئه بودند، فاقد ارزش و اعتبار است. اِرجاء، مذهب گروهی از علمای بزرگوار بوده است و شایسته نیست به آنانی که بدان معتقد بودهاند، حمله شود. این ارجاء بدن معناست که: کار مسلمان گنهکار به خداوند واگذار میشود، اگر بخواهد عذابش میکند و اگر بخواهد میآمرزد. سخنانی که بخاری در مورد امام ابوحنيفه گفته است، ناشی از همین اختلاف مذهبی بوده است؛ زیرا هر کدام از آن دو به چیزی معتقد بودند. رد کسی به خاطر مخالفت در عقیده و مذهب اهمیت ندارد؛ زیرا هر گروهی جهتی دارد که بدان روی میآورد. [۲۴]
۵- بخاری/در مورد امام ابوحنيفه میگوید: علمای حدیث او را کنار گذاشتهاند؛ و سپس میافزاید: افرادی چون عباد بن عوام، ابن مبارک، هُشَیم، وکیع، مسلم بن خالد، معاویه و مقری از او روایت نمودهاند. پس مردی که چنین افرادی از او روایت کرده باشند، هیچگاه نمیشود گفت که محدثین، حدیث او را کنار نهادهاند و این سخن، شایسته و نیکویی نیست. قبلاً نیز بیان گردید، که سفیان ثوری، حماد بن زید و بسیاری از علمای دیگر، از امام، حدیث روایت نمودهاند و آنچه که بیان گردید، اسباب و علل انتقاد امام بخاری/از امام ابوحنيفه بوده است. خداوند به هر دو رحم نماید.
علاوه بر آنچه که گفته شد، اتهامات دیگری نیز از جانب برخی انسانهای نادان، به امام ابوحنيفه وارد گردیده است. مثل اینکه ایشان در مقابل نص، به رأی اعتقاد داشته است؛ «العیاذ بالله» که این اتهام نیز با دلایل کافی و وافی رد گردیده است. از اینجا معلوم میشود که انگیزهی سخنان امام بخاری، اختلاف در مذهب بوده است نه چیز دیگر؛ این امر عیب به شمار نمیآید و امام ابوحنيفه را در معرض اتهام و مورد تردید و سؤال قرار نمیدهد. محدث دانشمند، تاج الدين سبكي، [۲۵]میگوید: از جمله چیزهایی که لازم است در هنگام جرح و انتقاد، مورد دقت قرار گیرد، عقاید جارح و مجروح است؛ زیرا بسیاری اوقات، مرد جرح کننده به خاطر اختلاف عقیده، کسی را جرح مینماید. شيخ الاسلام تقي الدين در کتاب «الاقتراح» به این مطلب اشاره نموده و گفته است: آبروی مسلمانان، حفرهای از حفرههای آتش است که در کنار آن دو گروه ایستادهاند؛ یکی محدثین و دیگری حکام.
شيخ عبدالرشيد نعماني در رسالهی ما تمسَّ إليه الحاجة من سنن إبي ماجة گفته است: رویکرد امام بخاری به ابوحنيفه شبیه رویکرد او به امام جعفر صادقساست. ذهبی در تذكرة الحفّاظ در شرح حال امام جعفر صادق [۲۶]میگوید: امام بخاری به روایات او استدلال ننموده، در حالی که سایر ائمه به روایات او تمسک جستهاند.
۳- شبهه: گفته شده است که خطيب بغدادي، بسیاری از اقوال کسانی که دربارهی امام، زبان به طعن گشودهاند را، با ذکر اسناد نقل نموده است.
توضیح: نخست به کتاب «تأنيب الخطيب علی ما ساقه في ترجمة أبي حنيفة من الأكاذيب» مراجعه نمایید تا بدانید که این اسناد، ظالمانه و بیاساس میباشند. گویندگان این سخنان، یا به خطا رفته و یا جاهل و حسود بودهاند؛ زیرا بعید است اشخاصی چون سفيان ثوري، شعبة بن حجاج و امثالشان که از آنان این سخنان روایت گردیده، در مورد امام حرفهای نامناسب و ناسزا بگویند؛ چه برسد به ابويوسف، امام محمد و مانندشان که از تربیت یافتگان مکتب امام ابوحنيفه بودهاند. به علاوه، از همهی اینها با اسناد صحیح، سخنانی در ستایش و تقدیر از شخصیت والای امام و بیان فضائلش ثبت گردیده و هم اکنون در کتب معتبر موجود است. عادت بسیاری از مؤلفان گذشته، این بوده است که خبر را در صورت داشتن سند صحیح و یا غیرصحیح نقل نمایند؛ زیرا عقیده داشتند که با ذکر سند، به وظیفهی خود عمل کرده و در گناه داخل نمیشوند؛ لذا ما در تفسير طبري علاوه بر آثار غیرصحیح، حتی احادیث جعلی نیز مییابیم.
آنان، بدین باورند که با ذکر اسناد، از داوری در صحت و سقم خبر بینیازند؛ زیرا رجال سند در نزد افرادی که اِشراف به علم دارند، معروف و شناخته شدهاند. شایان ذکر است که بیان هر سندی، دلالت بر صحیح بودن خبر نمیکند، بلکه احادیثِ موضوع زیادی به رسول خدا نسبت داده شده، در حالی که آنها دارای اسناد و راویان ثقه و مورد اعتماد بوده که به دروغ به آنها نسبت داده شده و جعل گردیده است. امام احمد بن حجر مكي در فصل سی و نهم کتاب خود [۲۷]در رد آنچه که خطیب در تاریخ خود از زبان منتقدان امام ابوحنیفه/نقل نموده است، میگوید: خطیب، در بیان این سخنها چیزی جز گردآوری تمامی آنچه که در مورد مردی گفته شده، چنانچه در میان مؤرخین متعارف است، منظور دیگری نداشته است؛ هدف او از ذکر این سخنان، طعن به امام ابوحنيفه و خدشه دار نمودن مقام و منزلت شفاف او نیست؛ زیرا او پیش از بیان این سخنان، عباراتی از زبان ستایندگان امام ذکر نموده است که وی را مورد تمجید شایانی قرار دادهاند؛ مناقب امام را به طور مفصل بیان نموده و سپس به ذکر ایرادات منتقدین او پرداخته است. [۲۸]از جملهی دلایل این مدعا، این است که سندهایی که او در طعن به امام ابوحنيفه نقل نموده، بیشتر مردانی را شامل میشوند که یا خود مورد سؤالند، و یا مجهول و ناشناختهاند. پرواضح است که خدشه دار نمودن آبروی یک مسلمان عادی، به چنین سخنانی جایز و روا نیست؛ چه برسد به امامی از پیشوایان بزرگ مسلمانان! به فرض صحیح بودن آنچه که خطیب از زبان گویندان نقل نموده، باز هم این سخنان فاقد هرگونه ارزش و اعتبار است؛ زیرا که او از معاصرین امام تأسی نموده است؛ و همچنانکه قبلاً گذشت، سخنانی که علمای معاصر در مورد یکدیگر میگویند، مورد قبول نیست. دو حافظ بزرگ و نامور حدیث، علامه ذهبي و ابن حجر، بر این نکته تصریح نمودهاند. یا این سخنان، ناشی از تعصّبی است که او نسبت به برخی از بزرگان دین داشته و این مسأله از ارزش آنها نمیکاهد؛ چنانچه يوسف بن حسن بن احمد بن عبدالهادي حنبلي در کتاب «تنوير الصحيفة بمناقب الإمام أبي حنيفة» که کتاب پرحجم و قطوری است میگوید: به سخنان خطیب، فریب مخور! زیرا او تعصّب زیادی به برخی از علمای بزرگ مانند ابوحنيفه، احمد و برخی یارانش داشته و به هر نحو ممکن بر آنان حمله نموده است که این کارش برخی را وادار نمود تا در مورد او کتابی به نام «ألسّهم المصيب في كبد الخطيب» (تیری که بر جگر خطیب نشانه رفته است) تصنیف نماید. [۲۹]ابن جوزی نیز به پیروی از خطیب، در مورد امام، سخنانی گفته که نوادهاش را به شگفت آورده است؛ زیرا او در کتاب «مرآة الزمان» میگوید: این که خطیب نسبت به برخی از علمای بزرگ، زبان طعن گشوده، عجیب نیست، بلکه عجیب سخنان جدّ ماست! او چگونه از خطیب تأسّی نموده و حرفهایی بزرگتر از او گفته است؟! شيخ عبدالحي میگوید: من میگویم خلاصهی مطلب این است: وقتی از قرائن و شواهد معلوم شود که فردی، کسی را به خاطر تعصّب، جَرح نموده، جرح و انتقادش اهمیتی ندارد و خود از اَصحاب قرح [۳۰]- زخم خورده - به شمار میرود.
۴- شبهه: گفته شده که بعضی از مردان حدیث، چون نسائی [۳۱]دارقطنی و عقیلی در مورد امام، سخنانی گفتهاند. قول ایشان هم حجت و دلیل است.
توضیح: پیشگامان علم رجال و آنانی که سخن گفتن در این فن را آغاز نمودند و در عصر و زمان امام ابوحنيفه میزیستند، وی را تحسین نموده و مورد ستایش قرار دادهاند؛ افرادی چون ابن مدینی، یحیی بن سعید قطان، یحیی بن معین و شعبة بن حجاج. آنها گفتهاند: ابوحنيفه مردی بسیار راستگو و مورد اعتماد است. حتی یحیی بن معین - که از پیشقراولان علم رجال است - خود از شاگردان مستقیم امام، علم آموخته و با آنان همنشینی داشته است؛ او استاد بخاری، مسلم، ابوداود، احمد بن حنبل، ابوحاتم و امام جرح و تعدیل نیز میباشد؛ این شخص بزرگ، امام ابوحنيفه را تزکیه نموده و او را در حدیث، فردی مؤثّق و مُعتمد میشمارد و به خاطر قوهی حفظش، وی را تحسین نموده است. وی میگوید: ابوحنيفه جز آنچه را که شنیده است، روایت نمیکند؛ نیز میگوید: از هیچ کس نشنیدم که ابوحنيفه را ضعیف شمرده باشد. شعبه که از بزرگان علمای این فن میباشد و ید طولایی در شناخت راویان دارد، به امام مینویسد تا به دستور او به روایت حدیث بپردازد. ابن عبدالبر در «جامع بيان العلم» میگوید: به ابن معین گفته شد: ابوزکریا! آیا ابوحنيفه در روایت حدیث، صادق و راستگو بود؟ گفت: آری، او مردی بینهایت راستگو بوده است. افزود که شعبه در مورد امام، نظر مساعد و خوبی داشته است.
امام احمد در مورد همین شعبه - کسی که امام ابوحنيفه را تأیید و تحسین نموده است - میگوید: شعبه، خود به تنهایی در علم رجال و آشنایی به حدیث و تأیید راویان، یک امت بود؛ ابن ادریس میگوید: در میان خود و راویان حدیث، هرگز داوری چون شعبه قرار ندادهای.
پس ابن معین از هر کس دیگری، ابوحنيفه را بهتر میشناسد و به صفات او داناتر است؛ زیرا او، هم از نظر زمان و هم از نظر مکان، به امام نزدیکتر بوده و با یارانش، هنشینی زیادی داشته و آنان که امام ابوحنيفه را زیر سؤال بردهاند، مدتها بعد از وفات آن حضرت، متولد شدهاند و سخنانی مشوّش و آمیخته با تعصّب از آنان نقل شده است. وقتی که یحیی بن معین سخن میگوید، افرادی چون بخاری، مسلم، نسائی، ابن عدی، دارقطنی و کسانی که در مرحلهی پایین تری از اینها هستند، دم فرو میبندند. همهی علمای حدیث در برابر ابن معین تسلیماند و تمامی آنان به بیهمتایی او در شناخت رجال و راویان حدیث، گواهی دادهاند. پس آنچه که اخیراً بعضی از افراد جاهل، در مورد امام و پیشوای امت، ابوحنيفه/که بر پیشوایی او در اجتهاد و علم اتفاق نظر شده، گفتهاند مبنی بر اینکه علمای حدیث او را به خاطر سوء حفظش ضعیف شمردهاند، با امانت داری علمی منافات دارد؛ چرا که اینان اگر در بیان این مطلب به قول امام بخاری/، استناد کردهاند، این استناد در برابر سخنان بزرگانی که اسامی آنان گذشت، سست و ضعیف است.
امام کشمیری در کتاب ارزشمند «فيض الباري علی صحيح البخاري» در بیان شخصیت یحیی بن سعید، کسی که عدالت امام ابوحنيفه را تأیید نموده، میگوید: وی که پیشوای جرح و تعدیل و اولین مصنف در این فن میباشد، - این مطلب را ذهبی گفته است. - طبق مذهب ابوحنيفه فتوا میداد و شاگردش، وکیع بن جراح، که شاگرد ثوری هم بوده نیز، حنفی میباشد.
ابن معین نقل میکند که از همین یحیی قطان، در مورد ابوحنيفه سؤال شد؛ او فرمود: از نظر رأی، مردی بهتر از او ندیدم. نیز از ابن معین نقل گردیده که: از هیچ کس نشنیدم که ابوحنیفه را جَرح کرده باشد. اساساً چنین دریافت میشود که این امام هُمام، تا عصر ابن معین از نظر محدّثین، مجروح نبوده است. هنگامی که حادثهی امام احمد، یعنی مسألهی خلق قرآن اتفاق افتاد و گسترش یافت، محدثین در مورد امام به دستههای گوناگون تقسیم شدند و الّا پیش از این واقعه، جماعتی در میان سلف بودند، که بر اساس مذهب او فتوا میدادند. از حواشیای که شيخ عبدالفتاح ابوغدّه بر کتاب «قواعد في علوم الحديث» تألیف محدّث دانشمند، ظفر احمد عثماني، که مقدمهی اول از سه مقدمهای است که بر کتاب سودمندش، اعلاء السنن، نگاشته شده و در هجده جزء میباشد، در صفحهی ۱۹۴ مطالبی به دست میآید، که ذکر آنها در اینجا حائز اهمیت است؛ وی میگوید: بسیاری از علمای علم حدیث که در مورد رجال سخن گفتهاند، خود نیازمندند تا کسی عدالتشان را تأیید کند؛ چگونه آنان میتوانند، کسی دیگر را تأیید و یا تضعیف نمایند؟! نیز در جرح بعضی از علما، انگیزهها و عواملی چون اختلاف مذهب، تعصّب، رأی، جهل و حسادت وجود دارد. لذا شایسته است که در آن موقع، جرح به هیچ صورتی پذیرفته نشود، اگر چه از بزرگان رجال حدیث نیز صورت گرفته باشد؛ چرا که شواهد، برخلاف گفتهی آنان گواهی میدهد. مثلاً ابن معین در مورد امام شافعی میگوید: او مرد مؤثّق و معتمدی نیست؛ مسلم در مورد بخاری و یا استادش، علی بن مدینی، میگوید: او احادیث دیگران را به خود نسبت داده و روایتها [۳۲]را به طرز بدی نقل میکند؛ برخی هم در مورد بخاری گفتهاند: ابوزرعه و ابوحاتم او را به خاطر مسألهی لفظ رها نمودهاند.
امام مالك نیز در مورد عبدالرحمن بن ابي ذئب و او هم در مورد امام مالک سخنانی گفته است. عقیلی، علی بن مدینی، بخاری، عبدالرزاق - صاحب کتاب المصنف - عثمان بن ابی شیبه، ابراهیم بن سعد، عفان بن مسلم انصاری، أبان عطاری، ازهر سمان، بهز بن أسد، ثابت بنانی و جریر بن عبدالحمید را از زمرهی ضعفای حدیث به شمار آورده است. ذهبی بعد از بیان این اسامی گفته است: اگر حدیث علی بن مدینی - که عقیلی او را ضعیف شمرده است - کنار گذاشته شود، قطعا باب حدیث بسته و خطاب قطع خواهد شد و آثار و روایات خواهند مرد و زندیقها بر مسلمانان چیره و دجّالها سر بیرون خواهند آورد؛ای عقیلی! آیا عقل و خرد نداری؟! میدانی در مورد چه کسانی سخن میگویی؟! [۳۳]
نیز امام مالك در مورد محمد بن اسحاق میگوید: او یکی از دجّالها است؛ نسائي دربارهی احمد بن صالح مصري و امام احمد دربارهی حارث محاسبي اشکالاتی وارد نمودهاند که مورد قبول قرار نگرفته است.
شيخ عبدالحي لكنوي اظهار میدارد: علما، جرح و تضعیف این گروه از دانشمندان بزرگ را نپذیرفتهاند؛ مخصوصاً سخنانی را که ابن مدینی، بخاری و مالک در مورد یکدیگر گفتهاند، حمل بر معاصر بودن، عدم اطلاع، اختلاف عقیده، مذهب و حساد نمودهاند؛ مثلاً امام احمد در مورد حارث، بدین جهت سخن گفته که او کسانی را که در علم کلام زبان میگشودند، دوست نداشته است، نه اینکه در اخلاق و یا دیانت حارث، نقصی وجود داشته باشد؛ زیرا او مردی عابد، پارسا و محدّثی دانشمند بود. خداوند بر وی رحم کند. امام تاج الدین سبکی در بیان انگیزهی انتقادی امام احمد میگوید: امام احمد از کسانی که در علم کلام به افراط میرفتند، بینهایت تنفّر داشت، بدین خاطر که شاید این کار، سرانجام او را به سوی عقیدهی باطل سوق دهد. - و شکی نیست که سخن در مباحث کلامی جز در هنگام شدت ضرورت، بدعت میباشد -
حارث محاسبي در مورد برخی از مسائل علم کلام، سخنانی گفته بود؛ ابوالقاسم نصرآبادی میگوید: به من خبر رسیده که امام احمد، حارث را به خاطر افراط در علم کلام، مورد سرزنش قرار داده است. [۳۴]از اینجاست که نسبت کتاب «الرد علی الزنادقة» به امام احمد بن حنبل، تأیید نگردیده است. امام احمد در مورد حسن بن علی بن یزید کرابیسی، یار و حامل علم و دانش امام شافعی، سخنانی گفته است؛ زیرا او میگفت: قرآن مخلوق نیست و تلفّظ من مخلوق است. حتی وقتی که سخنان امام احمد به گوشش رسید؛ گفت: ماندهایم که با این جوان چگونه رفتار کنیم؟ اگر بگوییم قرآن مخلوق است، میگوید: این سخن بدعت است و اگر بگوییم مخلوق نیست، باز هم میگوید بدعت است! بنابراین، سخنان امام احمد در مورد این دو شخص، مورد قبول نیست؛ زیرا انگیزهی آنها، اختلاف نظر و عقیده بوده است.
عبدالرحمن ابن ابی ذئب در مورد امام مالک گفته است: باید از مالک تقاضا شود که توبه کند و اگر توبه نکرد، گردنش زده شود؛ زیرا به او خبر رسیده بود که امام مالک میگوید: بایع و مشتری بعد از عقد، حق خیار فسخ ندارند و حدیثی را که در این مورد نقل شده، رد نموده است. اما امام مالک این حدیث را بدون دلیل کنار نگذاشته، بلکه به خاطر تضادّ این حدیث با عمل اهل مدینه آن را ترک نموده؛ زیرا نزد امام مالک، عمل اهل مدينه از حديث واحد، اهمیت بیشتری دارد. چنانچه استادش، ربيعة الرأي، میگوید: به نزد من، روایت هزار نفر از هزار نفر بهتر از روایت یک نفر [۳۵]از یک نفر است. واضح است که سخنان ابن ابی ذئب مورد قبول نیست. همان طوری که دارقطنی این حدیث امام ابوحنيفه را: «مَن كَانَ لَهُ إِمَآمٌ فَقِرَائَةُ الإِمَآمِ لَهُ قِرَائَةٌ»؛ «کسی که نماز را با جماعت بگذارد، قرائت امام از جانب او نیز حساب میشود». در سنن خود آورده و سپس گفته است: این حدیث را از جابر بن عبدالله، جز ابوحنیفه و حسن بن عماره کسی دیگر روایت نکرده است و این دو نفر نیز ضعیف بودند. این سخنان دارقطنی بعد از سخنان یحیی بن معین که گفته بود: ابوحنیفه، مرد موثّقی است و از هیچ کسی نشنیدم که او را ضعیف دانسته باشد، مورد قبول نیست. این شعبه است که برای امام نامه مینویسد تا جریانش را برای او بیان کند. شعبه فردی عادی نیست؛ او امیرمؤمنان در علم حدیث است. [۳۶]
امام حاکم بعد از روایت این حدیث: «مَن صَلّي خَلفَ إِمَامٍ فَإِنَّ قرائَتَهُ لَهُ قرائَةٌ»؛ «کسی که پشت سر امامی نماز گزارد به تحقیق که قرائت امام، قرائت او نیز به حساب میآید». گفته است: عبدالله بن شداد که در سند این حدیث آمده، خود ابوالوليد است و این سخن را علی بن مدینی گفته است. سپس حاکم میافزاید: کسی که در شناخت اسامی راویان سهل انگاری کند، اینگونه دچار وهم و اشتباه میشود. این مطلب را از حاشیهی شرح النخبة از علي قاري روایت نموده است. در این روایت، حاکم، امام ابوحنيفه را متهم به وَهم و عدم آشنایی به اسامی رجال حدیث، نموده است که باید گفت: اگر واقعاً منظور حاکم این است، این خود دلالت بر عدم اشراف او به طرق است، روایات داشته و نشان میدهد که او اسناد روایات را خوب بررسی و ارزیابی نکرده است؛ زیرا روایت صحیح که از امام ابوحنيفه نقل شده، روایتی است که آن را امام محمد بدینگونه در موطأ ذکر نموده است که: ابوحنيفه از ابوالحسن موسی بن أبي عايشه از عبدالله بن هاد از جابر بن عبدالله از پیامبر اکرم جروایت نموده است. در این سند شخصی به نام أبوالولید وجود ندارد! روایت دیگر، روایتی است که ابومحمد حارثی - بخاری - [۳۷]از عبدالصمد بن فضل و حمّاد بن ذی النون و اسماعیل بن بشر از مکی بن ابراهیم از ابوحنیفه از ابوالحسن موسی بن ابی عایشه از ابوالولید عبدالله بن شداد از جابربن الله از پیامبر اکرم جروایت نموده است. این حدیث در «جامع المسانيد، ج ۱، ص ۳۳۸» وارد گردیده است. در این روایت عبدالله بن شداد از ابوالولید، روایت ننموده، چنانچه که حاکم روایت کرده است، بلکه در این روایت آمده است: ابوالولید که او عبدالله بن شداد است از جابر روایت نموده است! بدین تفصیل معلوم گردید که ابوحنیفه، دچار وهم و اشتباه نشده است؛ زیرا که یاران مورد اعتمادش، حدیث را به طرز درست روایت ننمودهاند. اشتباه از آنانی رخ داده است، که در مرتبهی پایین تری از امام ابوحنيفه قرار دارند. آنها از عبدالله بن شداد از ابوالولید روایت نمودند، یعنی لفظ «عن» را در سند وارد کردهاند. جای تعجب است که بیهقی چگونه به روایت این افراد، فریب خورده و استدلال به این حدیث را به خاطر مجهول بودن ابوالولید ساقط کرده است! او در جزء قرائت از کتاب خود میگوید: اما حدیثی که در آن «فإن قرائته له قراءة» (قرائت امام به جای مقتدی نیز به حساب میآید) گفته است: به تحقیق که این روایت را ابوحنیفه از موسی بن ابی عایشه از عبدالله بن شداد از ابوالولید از جابر روایت نموده است. ابوالولید چنانچه دارقطنی گفته است: مرد مجهولی است، لذا به این حدیث تمسک نمیشود.(ص ۱۰۳).
اگر بیهقی و دارقطنی، روایتی را که مکی بن ابراهیم از ابوحنیفه/نقل نموده، میدیدند و یا میشنیدند، از سخنان خود شرمنده میشدند و میدانستند که لفظ «عن» در این دو روایت از طرف بعضی شیوخ پایینتر از امام، افزوده گردیده است. بعید نیست که خود حاکم، دچار وهم و اشتباه شده باشد؛ زیرا که او اشتباه زیادی داشته است؛ او در کتاب «الضعفاء» گروهی را ضعیف دانسته و روایت از آنها را منع نموده است و از تمسک به احادیثشان خودداری میکند. سپس احادیث برخی از این افراد را در مستدرک خود استخراج نموده و صحیح میشمارد. این مطلب را حافظ در «اللسان، ج ۵، ص ۲۳۳» گفته است. این امر بر افرادی که «تلخيص المستدرك» ذهبی را مطالعه کردهاند، پوشیده نیست، و الله اعلم.
آنچه که امام بخاری در تاریخ (الصغير) خود در مورد امام ابوحنيفه ذکر نموده، به جز اینکه سندش باطل است، از نظر متن نیز قابل قبول نیست؛ او میگوید: نعیم بن حماد فزاری روایت نموده است که: ما در نزد سفیان نشسته بودیم. ناگهان خبر درگذشت نعمان - ابوحنیفه - بدو رسید؛ او بعد از شنیدن این خبر گفت: الحمد لله، نعمان دستگیرههای اسلام را یکی بعد از دیگری میشکست. در اسلام انسانی شومتر از او زاده نشده بود! (ص ۱۷۳)
مؤلف «إنجاء الوطن» در ردّ این سخن میگوید: این سخنی که از زبانشان جاری میشود، خیلی حرف گزافی است؛ به خدا سوگند در اسلام بعد از پیامبر و یارانش مردی با برکتتر و سعادتمندتر از ابوحنیفه زاده نشده است؛ دلیل آن همانی است که با چشمان خود، مشاهده میکنیم؛ یعنی مذاهب آنانی که در او زبان به طعن و ناسزا گشودند، از صفحهی روزگار محو گردیده است و مذهب او، همه جا را گرفته و هر چه زمان میگذرد بیشتر انتشار مییابد و خداوند و مسلمانان، دربارهی ابوحنیفه جز خوبی چیز دیگری نمیپذیرفتند. من در این روایت، امام بخاری/را متهم نمیدانم؛ زیرا او همان طوری که شنیده، اظهار عقیده کرده است. بلکه متهم، استادش، نعیم بن حماد [۳۸]است؛ زیرا اگر چه حافظ احادیث فراوانی بوده و برخی او را فرد مؤثّق و مُعتمد دانستهاند، لیکن حافظ ابوبشر دولابی گفته است: نعیم از ابن مبارک روایت نموده که نسائی گفته است: او مرد ضعیفی است و غیر نسائی نیز گفته: که نعیم، احادیثی را در تقویت سنت و حکایاتی را در طعن به ابوحنیفه روایت نموده است که همهی آنها، اساس صحیحی نداشتند. این مطلب در کتاب «تهذيب التهذيب، ج ۱، صص ۴۶۴-۴۶۳» آمده است. [۳۹]
لازم به ذکر است، چنانکه پیشتر بیان شد، سفیان ثوری، امام ابوحنيفه و روایت از او را ستوده و مورد تأیید قرار داده است؛ حال چگونه ممکن است که او این سخنان را گفته باشد؟ بعلاوه در این روایت، مخالفت آشکار و صریحی با شریعت به چشم میخورد؛ زیرا در اسلام، شومی و فال بد وجود ندارد؛ زیرا پیامبر اکرم جفرموده است: «لَا طِيَرَةَ وَلَا هَآمَّةَ ولا صَفَرَ»؛ [۴۰]«فال بد و جغد و صفری در اسلام نیست». اساساً بعید است که با وجود ستایش و تمجیدات قبلی خود، با این حدیث نبوی مخالفت نموده باشد و چنین سخنی را بدون استناد به هیچ نوع دلیل روشنی بگوید، ألعیاذ بالله.
۵- شبهه: گفته شده که امام ابوحنيفه قیاس را بر روایات مقدم مینمود.
توضیح: هنگام بیان اصول مذهب امام، جملات و عباراتی از امام محمد بن یوسف صالحی، کوثری و ابوزهره در بطلان این شبهه از نظر گذشت؛ نیز ذکر گردید که ابن حزم و ابن قیم گفتهاند: امام ابوحنيفه حتی حدیث ضعیف را بر قیاس مقدم مینماید، چه برسد به حدیث قوی! پس چگونه میتوان ادعا کرد که امام، قیاس را بر روایات برتری میداد؟! شعرانی به نقل از امام ابوحنيفه گفته است: به خدا سوگند! کسی که میگوید: ما قیاس را بر روایات مقدم مینماییم، دروغ میگوید و بر ما افترا میبندد. آیا بعد از روایت، نیازی به قیاس هست؟! نیز از امام ابوحنيفه نقل شده که ایشان فرمودند: ما جز در هنگام ضرورت، متوسل به قیاس نمیشویم؛ زیرا ما نخست، دلیل مسأله را در قرآن و سنت و دادرسیهای اصحاب جستجو مینماییم و اگر دلیلی در اینها نیافتیم، در آن هنگام چیزی را که در موردش نصّی وارد نگردیده به آنچه که منصوص است، قیاس میکنیم. نیز از او نقل گردیده که گفته است: آنچه که از جانب رسول خدا به ما برسد، بر روی چشمانمان مینهیم، پدر و مادرم فدایش باد! چگونه با او مخالفت میکنیم؟! آنچه که از صحابه به ما رسد، در عمل کردن به هر قولی که بخواهیم، مخیریم ولیکن در مورد اقوال غیرصحابه باید گفت: آنان مردانی [۴۱]بودند و ما نیز مردانی هستیم، - عین اطاعت از آنها بر ما واجب نیست. - آری امام ابوحنيفه روایتی را به خاطر فقیه بودن راویش بر روایت مقابلش، ترجیح میدهد؛ زیرا شخص فقیه چیزهایی میفهمد که غیر او نمیفهمد؛ خصوصاً هنگامی که حدیث، به معنی روایت شود. وقتی که امام ابوحنيفه با عبدالرحمن اوزاعی در مکهی مکرمه مباحثه نمود، به این قاعده متوسل شد. چنانچه سفیان بن عیینه میگوید: ابوحنیفه و اوزاعی در مکهی مکرمه در دارالخياطين با یکدیگر ملاقات نمودند؛ اوزاعی گفت: چرا شما دستهای خود را در رکوع و هنگام بلند شدن از آن بلند نمیکنید؟ ابوحنیفه فرمود: به خاطر اینکه حدیث صحیح از رسول خدا در این مورد نقل نشده است. [۴۲]اوزاعی گفت: چگونه؟ در حالی که زهری از سالم از پدرش از جدش از رسول خدا جروایت نموده که ایشان دستهای خود را در وقت شروع نماز و هنگام رکوع و بلند شدن از آن، بلند میکرد؟ امام ابوحنيفه فرمود: نیز حماد از ابراهیم از علقمه و أسود از ابن مسعود روایت نموده است که رسول خدا دستهای خود را جز در هنگام شروع نماز، بلند نمیکرد. اوزاعی گفت: من برای تو از زهری از سالم از پدرش روایت میکنم و تو برای من از حماد از ابراهیم از علقمه و أسود! ابوحنیفه فرمود: حماد از زهری و ابراهیم از سالم فقیهتر بوده است و علقمه کمتر از ابن عمر نیست؛ اگر چه ابن عمر به خاطر صحابی بودن بر او مزیت دارد و اسود نیز دارای فضیلت بزرگی است! این روایت در جای دیگر اینگونه نقل شده که امام فرمود: ابراهیم فقیهتر از سالم است و اگر امتیاز صحابی بودن نمیبود، میگفتم علقمه از عبدالله بن عمر نیز فقیهتر است و عبدالله بن مسعود هم که عبدالله است. [۴۳]
خوانندهی محترم، خداوند تو را حفظ نماید، بنگر که چگونه اوزاعی در برابر این اصل امام ابوحنيفه تسلیم گردید و متقاعد شد. خداوند هر دوی آنها را بیامرزد. پس بعید نیست که امام، حدیثی را به خاطر قیاس یا از روی هوای نفس، ترک و به غیر آن روی آورد.
۶- شبهه: گفته شده است که امام ابوحنيفه معتقد به رأی و حتی امام و پیشوای اهل رأی است، در حالی که روایات فراوانی در نکوهش رأی وارد گردیده است.
توضیح: هنگام یادآوری اصول مذهب امام ابوحنيفه بیان گردید که اصل و منبع چهارم از نظر امام، قیاس است. در آنجا، دلایلی بر اهمیت قیاس ذکر نمودم که مرور آنها خالی از لطف نیست:
تمسک به قیاس، کار هر چهار امام فقه و ائمهی مذاهب معتبر بوده است و آن گروه از ظاهریه و پیروانشان که از این قافله جدا شده و سپس در مسائل غیرمنصوص، پاسخهای شگفتانگیزی دادهاند، اهمیت و ارزشی ندارند. این گروه به خاطر رد اجتهاد و قیاس به چیزهای خندهآوری دچار گردیدند؛ مثلاً در شرح این حدیث «لَا يَبُولَنَّ أَحَدُكُمْ فِي المَاء الَّائِمِ ثُمَّ يَتَوَضَّأُ فِيْهِ»؛ «هیچ یکی از شما نباید در آب ایستاده ادرار نموده و سپس با آن آب وضو گیرد.» گفتهاند: بر اساس معنای این حدیث اگر انسان در داخل ظرفی ادرار نمود و سپس آن را در آب ایستاده و راکد انداخت، وضو گرفتن از آن آب، صحیح و جایز است!! همانگونه که قبلاً گذشت امام ابوحنيفه جز هنگامی که در قضیهی اتفاق افتاده نصّی نباشد، به رأی و نظر متوسل نمیشد. ابن قیم حنبلی در «اعلام الموقعين» میگوید: تمامی یاران ابوحنیفه اتفاق نظر دارند که حدیث ضعیف در مذهب او بهتر از قیاس است و او بر این مبنا، مذهب خود را پایه ریزی نموده است؛ به طوری که حدیث خندهی بلند را با وجود ضعیف بودنش، بر قیاس مقدم نموده؛ و نیز وضو گرفتن به شیرهی خرما را هنگام سفر، با وجود ضعف آن حدیث - که به اعتقاد ابن قیم نیز چنین است - جایز شمرده و آن را بر قیاس مقدم دانسته است. وی بریدن دست دزد را به کمتر از ده درهم منع نموده در حالی که حدیث آن نیز ضعیف است. همچنین در اقامهی نماز جمعه، شهر را شرط نموده در حالی که حدیث وارد شده در این مورد ضعیف است؛ و نیز قیاس محض را در مسائل چاهها، به خاطر روایات غیرمرفوع که در این مورد وارد شده، کنار گذاشته است. لازم به ذکر است که منظور از حدیث ضعیف در اصطلاح علمای سلف، حدیث ضعیفی که منظور نظر متأخرین است، نمیباشد؛ زیرا گاهی آنچه را که متأخرین حَسَنْ نامیدهاند، متقدمین ضعیف میشمارند.
دكتر شيخ مصطفی سباعي گفته است: [۴۴]من معتقدم که لازم نیست احادیثی که ابوحنیفه به آنها عمل نموده و محدثین ضعیف شمردهاند، در نزد خود امام نیز ضعیف بوده باشد؛ بلکه قطعاً آنها از نظر او و اصول و ضوابطش صحیح بودهاند. دیدگاهها در این مورد مختلف میباشند؛ شاید آنچه را امام ابوحنيفه صحیح میداند در نزد امام دیگری صحیح نباشد. ابن حزم ظاهری میگوید: تمامی یاران امام ابوحنیفه اتفاق نظر دارند که در مذهب او، حدیث ضعیف بر قیاس و رأی مقدم است. [۴۵]خطیب در اثبات اهمیت قیاس در کتاب «الفقيه والمتفقه» اجتهاداتی از بزرگان صحابه در مسائل غیرمنصوص، ذکر نموده است؛ او اولاً اجتهادی را از حضرت ابوبکر صدیق، حضرت عمر فاروق، ابن مسعود و ابن عباس نقل و مسائلشان را یادآوری کرده است و سپس به اجتهاداتی که برخی از تابعین چون ابراهیم نخعی نموده، پرداخته است که این مطالب ریشه دار بودن رأی را به اثبات میرساند.
با توجه به مطالبی که گذشت، روشن شد که امام ابوحنيفه نه اولین نفر و نه آخرین کسی است که به رأی عمل مینماید؛ رأیی که ابوحنیفه به آن متوسل میشود، به معنای رد نصوص و روایات نیست؛ بلکه به معنای دقت و تأمل در برداشت از آنان است. او در این میدان، پهلوان یکتا و بیرقیبی بوده است و شاید بدین خاطر به او حسادت نموده و آنچه را که خواستهاند، دربارهی او گفتهاند و گمان بردهاند که رأی را بر قیاس مقدم میدارد، که انصافاً این پندار، نادرست و بیاساس میباشد. شاهد این مدّعا، عمل نمودن امام ابوحنيفه به احادیثی است که با رأی در تضادند. مثلاً او دربارهی روزه داری که در حال فراموشی چیزی خورده و یا نوشیده، میگوید: اگر در این مورد، روایتی نمیبود، با استفاده از قیاس میگفتم که روزهی او باطل است؛ زیرا ظاهراً افطار تحقق یافته، اگر چه قصد آن را نداشته است. ابن عبدالبر میگوید: آن گروه از محدثین که در مورد امام ایراداتی مطرح نمودهاند، بزرگترین ایرادشان این است، که او در رأی و قیاس افراط نموده است. [۴۶]ابن حجر در مقدمهی «ألفتح» بیان میدارد: از همین جاست که جَرح جارحین در مورد امام ابوحنيفه پذیرفته نمیشود؛ زیرااو را به خاطر استفادهی زیاد از قیاس جَرح نمودهاند. [۴۷]این امر عیبی به شمار نمیآید. ابوبكر رازي در کتاب «ألفصول» بعد از بیان این مطلب که فقهای صحابه و تابعین به رأی و نظر استناد مینمودند تا اینکه قومی جاهل و نادان به فقه و اصول، پدید آمدند و هیچ نوع آشنایی به راه و سیرت سَلَف نداشته و از اقدامهای جاهلانه و پیروی از هوای نفسانی پرهیز ننمودند و سرانجام با اصحاب و اخلافشان مخالفت ورزیدند، میگوید: نخستین کسی که به قیاس و رأی زبان طعن گشوده و علما را به چیزهای نامناسب متهم نموده و به علمای سلف حتی به صحابهی پیامبر، به خاطر استفاده از قیاس طعن زد، ابراهیم نظام [۴۸]بود.پس از او گروهی از متکلمین بغداد، این عقیده را بیان کردند. جز اینکه آنان مثل او بر سلف طعن نزده و آنان را معیوب نساختهاند. لیکن به خاطر انکار چیزهای ضروری، اعمال زشتی مرتکب شدند، تا اینکه بر سلف صالح به خاطر تمسک به رأی و قیاس، زبان به بدگویی نگشوده باشند. آنها در مورد برخی از قضاوتهای صحابه که آمیخته با رأی بوده است، اینگونه اظهار نمودند: سخنانی که برخی از اصحاب پیامبر اکرم جگفتهاند جهت میانه روی و به منظور ایجاد صلح در میان اصحاب دعوی صادر گردیده است، نه به طریق قطعی و الزامی؛ آنان پنداشتند که با اینگونه اظهارنظرها میتوانند مذهب خود را تحسین نموده و از اعمال ناپسندی که نظّام به خاطر تخطئهی سلف مرتکب شده بود، رهایی یابند. بعد از آنها مردی جاهل و نادان - منظور داود بن علی رئیس ظاهریه است - در این عرصه قدم گذاشت؛ او سخنان گروه اول و نیز گروه دوم را به طور درست، نفهمیده بود. بخشی از سخنان نظّام و قسمتی از سخنان متکلمین بغداد را با هم تلفیق نمود؛ در حالی که آنچه را که آنان یعنی مخالفان و موافقان قیاس گفته بودند، به درستی نفهمیده بود.
در کنار اینها میگفت: عقل، هیچ نقشی در درک احکام ندارد و ارزش خود را در حدّ چهارپایان و حتی کمتر از آن پایین آورد؛ ابوبکر رازی به خاطر اثبات اهمیت و ارزش رأی، تلاشهای فراوانی نمود؛ به گونهای که مجالی برای ستیزه و مخالفت با دلایل او باقی نمیماند. پس رأی به این معنایی که ذکر شد، صفت نیکویی است که هر فقیهی باید به آن متصف شود؛ و آن عبارت است از دقت فهم و تبحّر کامل در نصوص. لذا میبینیم که ابن قتیبه در کتاب «المعارف» به فقها لقب «اصحاب الرأي» داده و از جملهی آنان اوزاعی، سفیان ثوری و مالک بن انس را برشمرده است. نیز حافظ محمد بن حارث خشنی از یاران امام مالک در کتاب «قضاة قرطبة» به نام «اصحاب الرأي» اسم میبرد. همچنین ابوالولید فَرَضی در «تاريخ علماءِ الأندلس» و حافظ ابوالولید باجی در کتاب «المنتقي» در بحث حدیث «الداء العضال» موطأ، این کار را انجام میدهند. یعنی علمای مذهب را به نام اصحاب الرأی قلمداد نمودهاند. ابن عبدالبر گفته است: هیچ کدام از اهل رأی - یعنی یاران امام مالک - چنین تفسیری از این حدیث، از او نقل نکردهاند؛ از این رو گرفتار دام اشتراک لفظ شدن و حمل تقبیح حدیثی و «رأی هوسآلود» بر آرای فقها و اجتهادات علما، خطایی است فاحش که با دلایل شرعی همخوانی ندارد. اما اینکه چرا علمای احناف، به این نام یعنی اهل رأی اختصاص یافتند؟ جوابش این است که آنان در استنباط احکام از مهارت خاصی برخوردار بودند؛ اساساً فقه در هر کجا که باشد، توأم با رأی است، چه در مدینه باشد و چه در عراق؛ همهی فقها ضمن اختلاف نظر در شروط اجتهاد، بر حجّیت کتاب، سنّت، اجماع و قیاس اتفاق نظر دارند و به یکی از آنان اکتفا نمیکنند. اهل حدیث یعنی راویانی که صرفاً حدیث را نقل میکنند و در معنایش غور و تعمّق نمیکنند، چون داروفروشانی هستند که دارو در نزدشان میباشد، لیکن موارد مصرفش را نمیدانند. اما فقها، طبیبان و پزشکانی هستند که دارو را برای درد مناسب، تجویز مینمایند. وقتی که یکی از این راویان، که علم و مهارتی به فقه ندارند اقدام به صدور فتوا میکند، فتاوای خنده آور و مُضحکی صادر میکند که همگان را به شگفت میآورد. همانگونه که رامهرمزي در کتاب «المحدث الفاصل»، ابن جوزي در کتاب «التلبيس» و «اخبار الحمقي» و خطيب در کتاب «الفقيه والمتفقه» به نمونههایی [۴۹]از این قبیل فتاوا اشاره کردهاند که برای اطلاع از آنها میتوان به کتابهای مذکور مراجعه کرد. بنابراین ذکر مکتب اهل حدیث در اینجا معنایی ندارد. [۵۰](چون مکتب اهل رأی و مکتب اهل حدیث از هم مجزّا و دو چیز جداگانه نیستند).
سليمان بن عبدالقوي طوفي در شرح کتاب «مختصر الروضة»، که از اصول حنابله میباشد، گفته است: بدان که واژهی اصحاب الرأي، طبق معنای اضافی خود، بر آنانی اطلاق میشود که در احکام دین، رأی را به کار میبرند. بنابراین شامل همهی علمای اسلامی میشود؛ زیرا هیچ مجتهدی در اجتهاد خود، از رأی و نظر بینیاز نیست. اگر چه به خاطر تحقیق و بررسی حکم نص باشد، که در صحت آن هیچ نوع اختلافی وجود ندارد.
شهاب بن حجر مكي در کتاب «الخيرات الحسان» میگوید: لازم است که بدانی، منظور از کلمهی اصحاب الرأی، که علمای متأخرین بر امام ابوحنيفه و یارانش اطلاق میکنند، خردهگیری و یا متهم ساختن آنان به تقدیم رأی بر سنت و قول صحابه نیست، زیرا آنان از چنین اتّهامی مبرّا هستند. بعد از بیان این مطلب، دلایلی را که ابوحنیفه و یارانش در استنباط احکام به آنها متوسل میشوند، به تفصیل بیان نموده است که این دلایل، عبارتند از قرآن، سنّت رسول الله و گفتار صحابه. شهاب این سخن را در رد آنانی گفته است که خلاف آن را پنداشته و گمان بردهاند که امام و پیروانش، قیاس را بر نص ترجیح دادهاند.
انکار نمیکنم که عدهای از راویان صالح، ابوحنیفه و یارانش را در میان فقها، مورد انتقاد قرار دادهاند و این کار، بدین علت صورت گرفته بود که آنان، به اشکالات احادیثی که آنها را امام کنار گزارده، پی نبرده بودند و پنداشتند که وی، حدیث را به خاطر رأی ترک میکند. بسیاری اوقات دلیل حکم از سطح درکشان بالاتر بوده است؛ زیرا فقها، از درک و شعور والایی برخودار و راویان، دچار جمود ذهنی بودند. بر زبان آوردن این سخنان جز گویندگانش کس دیگری را نمیآزارد!
۷- شبهه: چگونه امام ابوحنيفه دارای ضعف نیست، در حالی که ابن عدي سیصد حدیث از او ذکر نموده و سپس گفته است: همهی اینها ضعیفند. همچنین عقيلي نیز بدین باور میباشد و ذهبي نیز امام را در کتاب «ميزان الاعتدال» از ضعفای حدیث میشمارد.
توضیح: ابن عدی خود قبل از هر کس دیگری نیازمند آن است که کسی عدالتش را تأیید نماید. نمیدانم که او بر اساس چه دلیلی به داوری در خصوص ابوحنیفه پرداخته است؟! در حالی که خود میداند، آنچه را که در مورد امام میگوید، خلاف واقع است. کوثری [۵۱]گفته است: از جمله عیبهای ابن عدی، این است که او، گاهی شخصیت فردی را به خاطر حدیثی که مشکل در راوی اوست، جریحه دار میکند و ذهبی در جاهای متعددی در «ميزان الاعتدال» بدین سخن اعتراف کرده است. پس سخنانی که ابن عدی هم در مورد امام، به خاطر این احادیث ضعیف گفته است، از همین قبیل میباشد؛ زیرا همهی این احادیث، به روایت اباء بن جعفر نجيرمي نقل شده است و تمامی اشکالاتی که در این احادیث به وجود آمده، معلول وجود همین راوی است که خود از استادان ابن عدی نیز میباشد. ابن عدی تلاش میکند که نجيرمي را به ابوحنيفه وصل نماید و ضعفهایش را به او نسبت دهد که این کار، یک نوع ظلم و دشمنی است، سائر انتقادات او از امام نیز، همین حالت را دارد. یگانه راه روشن شدن حقیقت، بررسی و ارزیابی اسناد این احادیث است. [۵۲]
علاوه بر این، ذهبی، مردانی را که ابن عدي در کتاب «الكامل» ضعیف شمرده، مورد ارزیابی قرار داده و سپس آنها را افراد مؤثّق و معتمدی شمرده است و سخنان ابن عدی را رد نموده است. كوثري در «تأنيب الخطيب» میگوید: ابن عدی، علیرغم اینکه از فقه و سایر علوم فاصله داشت، همواره در حق امام و یارانش، زبان درازی مینمود؛ اما هنگامی که به ابوجعفر طحاوی پیوست و از محضرش علم آموخت، اندکی تغییر یافت؛ تا اینکه او مسندی در احادیث امام تألیف کرد. امام عقیلی تنها به امام طعن نزده، بلکه بسیاری از شخصیتهای طراز اول حدیث را نیز، زیر سؤال برده است؛ مثلاً او ابن مدینی، بخاری و مانند این دو را صرفاً به خاطر سخنانی که بعضی به بعضی دیگر گفتهاند، در زمرهی ضعیفان حدیث برشمرده است که سرانجام، ذهبی او را به شدت مورد نکوهش قرار داد و به او گفت:ای عقیلی! آیا عقل و شعور نداری؟! امام كوثري/ [۵۳]میگوید: عقیلی از بزرگترین کسانی است که هدفشان جَرح محدّثین است و تیغ نفی بر بسیاری میکشد. این کار او، ذهبی را وادار نمود که علیرغم دفاع مستمر از راویان حنابله، در کتاب «الميزان» او را مورد سرزنش قرار دهد و اینگونه مورد خطابش قرار دهد: آیا عقل و خرد نداری؟! میدانی در مورد چه کسانی سخن میگویی؟! هر یک از این افراد که تو آنها را ضعیف میشماری، نه تنها به مراتب از تو معتمدترند، بلکه از افراد معتمدی که تو آنها را در کتاب خود اسم بردهای مؤثّق ترند. نیز ذهبی از او به خاطر انتقادش بر ابن مديني، یارش محمد بخاری، استاد عبدالرزاق، عثمان بن أبی شیبه، ابراهیم بن سعد، عفان، أبان عطار، اسرائیل و أزهر سمان که از منزلت والایی برخوردارند، به شدت انتقاد نموده است؛ که برخی از آنها را ابن عبدالبر در کتاب «الانتقاء» افرادی معتمد شمرده و زبان به تحسینشان گشوده است.
ابن دخیل که راوی عقیلی بوده، رسالهای در رد سخنان عقیلی و در فضائل ابوحنیفه تألیف نموده و از آنچه که عقیلی نگاشته، بیزاری جسته است که آن رساله را حكم بن منذر بلوطي اندلسي در مکهی مکرمه ونیز ابن عبدالبر از وی شنیدهاند و بیشتر آنچه که او در آن رساله ذکر نموده، ابن عبدالبر در کتاب «الانتقاء» در مدح و ستایش امام، یادآوری کرده است. اما ذهبی که تحقیق و بررسی گستردهای در مورد رجال حدیث انجام داده، امام را در کتاب «الميزان»، که خلاصهای از کتاب «الكامل» ابن عدی است، در زمرهی ضعیفان حدیث نشمرده است، زیرا او در مقدمهی «ميزان الاعتدال» [۵۴]میگوید: نیز من در کتاب خود ائمهای را مانند ابوحنیفه، شافعی و بخاری که در فروع دین از آنان پیروی شده، به خاطر جایگاه بلندی که در اسلام و اذهان مردم دارند، ذکر نمیکنم و اگر ذکر نمایم به طور منصفانه دربارهی آنان سخن خواهم گفت؛ به گونهای که نزد خدا و مردم به آنها زیانی نرسد. اینجانب مایلم تا بخشی از سخنانی را که علماء و اندیشمندان محقّق در زمینهی پاکی علامه ذهبی، از زبان درازی بر امام و طعن بر شخصیت والای او گفتهاند، به طور مستند بیان کنم تا خوانندگان محترم با دید بهتری به این قضیه بنگرند:
شيخ عبدالفتاح میگوید: شيخ عبدالحي لكنوي در اثبات این مطلب که شرح حال ابوحنیفه در برخی از نسخههای «الميزان» جعل گردیده در صفحه ۱۴۶ کتاب «غيث الغمام علی حواشي امام الكلام» سخنان مبسوطی ایراد و دلایل کافی در تقویت و تأیید این موضوع بیان نموده است که من به ذکر دلیل اول او اکتفا نموده و برای مطالعهی دلایل دیگر، خواننده را به کتاب مذکور ارجاع میدهم. او گفته است: من به چشمان خود در نسخههای معتبر «الميزان» هیچ نشانی از این عباراتی که در شرح حال امام گفته شده، ندیدم. عراقي نیز در «شرح الفيه» این سخن را تأیید نموده و گفته است: لیکن ابن عدی در کتاب «الكامل» تمام آنانی را که در مورد امام سخن گفتهاند، ذکر نموده و ذهبی در کتاب «الميزان» از او پیروی نموده است، با این تفاوت که او هیچ یک از صحابه و ائمهای را که از آنان پیروی شده، ذکر ننموده است و بر خود لازم دانسته که هیچ یک از صحابه و ائمهی فقها را ذکر ننماید. از سخنان این افراد معتمد که اسامی آنان از نظر شما گذشت، آشکار میشود که در کتاب الميزان هیچ اثری از شرح حال امام نیست؛ شاید که آن را برخی از نویسندگان و ناقلان در بعضی از نسخههای الميزان درج کرده باشند.
سپس شيخ عبدالفتاح - خداوند به عمر و عمل او برکت دهد و مسلمانان را از وجودش بهرهمند گرداند - گفته است: خود ذهبی در مقدمهی «الميزان» گفته است: از هیچ یک از ائمهای که در فروع دین از آنان پیروی شده، به خاطر جایگاه ارزشمندی که در اسلام و ارج زیادی که در اذهان مردم دارند مانند ابوحنیفه، شافعی و بخاری ذکر نمیکنم و اگر یکی از آنان را ذکر نمایم، به طور منصفانه یاد خواهم نمود، که این یادآوری در نزد خدا و مردم به آنان زیانی نرساند؛ در کتاب المیزان که هم اکنون در دسترس است، شرح حال امام در حد دو سطر بیان شده است که این کار، هیچگونه دفاعی از ابوحنیفه نیست؛ بلکه حتی جایگاهش را پایین میآورد و سخنی که ذهبی در مقدمهی کتابش گفته است، با اینگونه شرح حال منافات دارد؛ زیرا چنین بیانی طعن بر امام و عاری از عدالت و انصاف است. من به جلد سوّم «الميزان»، که در ظاهریهی دمشق تحت شمارهی (۳۶۸ حدیث) نگهداری میشود و کتابی بسیار نفیس و ارزشمند است که تمامی آن به خط علّامه شرف الدین عبدالله بن محمد الوانی دمشقی (م.۷۴۹ ق)، شاگرد امام ذهبی، نوشته شده و او این کتاب را سه مرتبه همراه مقابله با اصل در نزد ذهبی خوانده است، مراجعه کردم و در آن هیچ نشانهای از شرح حال امام در بخش (ن) و بخش «کنیهها» نیافتم. نیز هیچ اثری از شرح حال امام در نسخههای المیزان که در کتابخانه «الاحمديّه» حلب تحت شمارهی ۳۳۷ نگهداری میشود، نیافتم. این نسخه، نسخهی جدیدی است که در سال ۱۳۶۰ به خطّ علی بن محمد، مشهور به ابن مشمشان در یک جلد نگاشته شده است. در اوایل ماه مبارک رمضان سال ۱۳۸۲ فرصتی فراهم شد که از کشور مراکش بازدیدی به عمل آورم. در این سفر از شهر رباط، پایتخت این کشور، بازدید نموده و به کتابخانهی «الخزانة العامّة» این شهر رفتم، در این کتابخانه، نسخهای ناقص از کتاب المیزان در یک جلد با شمارهی (۱۳۹ ق) یافتم، که در آن نیز اثری از شرح حال امام ندیدم؛ این کتاب از اوایل شرح حال عثمان بن مقسم البرّي آغاز و تا پایان کتاب ادامه داشت و موافق با اواخر صفحهی ۱۹۰ جزء دوم بود که در سال ۱۳۲۵ در مصر به چاپ رسیده است؛ در اطراف صفحات این نسخهی نفیس، حواشی زیادی به غیر از حواشیای که در کنار صفحات درج گردیده، نگاشته شده که حتی این حواشی، در بعضی از صفحات، سه طرف و در بعضی دیگر، هر چهار طرف را دربرگرفته و تمامی آنها با یک خط نوشته شده بود. در صفحهی آخر این نسخه، مطالبی به چشم میخورد، دالّ بر اینکه این کتاب چندین بار در نزد مؤلف خوانده شده است و تاریخ قرائت و کتابت، در آن ثبت گردیده بود. از جملهی مطالب نوشته شده در آن صفحه، این بود که این نسخه، در نزد مؤلف، بیش از شش بار خوانده شده است؛ و خلاصهی آنچه که در حواشی صفحهی آخر برحسب تاریخ، نه برحسب ترتیب کتابت، ثبت شده بود، بدین شرح میباشد:
۱- عبدالله مقریزی در سال ۷۲۹ نسخه برداری از روی کتاب را به پایان رسانده و آن را با اصل تطبیق داده است و برای مؤلفش دعای خیر نموده است.
۲- ابوبکر بن سراج از روی این نسخه، در سال ۷۳۳ کتابی نگاشته و آن را با اصل تطبیق داده است.
۳- ابوبکر بن سراج، برای مرتبهی دوم در سال ۷۳۹ از روی این نسخه کتابی نگاشته و برای مؤلفش دعای خیر نموده است.
۴- من تمامی این کتاب ألميزان را که در دو جلد بوده است، در نزد گردآورندهی آن، شیخ الاسلام ذهبی، که خداوند او را برای ما باقی گذارد، در آخرین کلاسهای او در روز شنبه، دوازدهم رمضان سال ۷۴۳ هجری، در مدرسهی صدریهی دمشق خواندم. این خط را سعید بن عبدالله ذهلی، عفاالله عنه، نوشته است.
۵- من تمامی این کتاب را نزد مؤلفش، شیخ الاسلام ذهبی - استادم - که خداوند بر عمرش بیفزاید در آخرین کلاسهایش در روز جمعه، دوازدهم رجب سال ۷۴۵ هجری در منزلش «ألصدریه» - که خداوند بر واقفش رحمت کند - در دمشق خواندم. این را علی بن عبدالمؤمن بن علی شافعی بعلبکی در حالی که خدا را حمد و بر پیامبر و آلش درود و سلام گفته، نوشته است.
۶- احمد بن عمر بن علی قوصی از نوشتن یک نسخه برای خود در تاریخ دهم ربیع الآخر سال ۷۴۶، فارغ گردیده و ضمن دعای خیر برای مؤلفش آن را تمام کرده است.
۷- من تمامی کتاب «ميزان الاعتدال في نقد الرجال» را با حواشی و ملحقاتش در حد توان و در کمال آرامش در نزد مصنّفش، استادمان علّامه ذهبی، که خداوند عمرش را طولانی کند، در زمانهای طولانی خواندم؛ آخرین درس برابر با روز چهارشنبه، بیستم رمضان سال ۷۴۷ هجری در مدرسهی صدریهی دمشق بود. او به من اجازه داد که تمام آن را روایت کنم. این را محمد بن علی حنفی بن عبدالله نوشته است. شایان ذکر است که تاریخ درگذشت علامه ذهبی به طوری که در «الدرر الکامنة» تألیف ابن حجر آمده، شب سوم ذی القعده سال ۷۴۸ بوده است. من به این نسخهی نفیس در بین کتابهای خطی مراجعه نمودم و در آن نیز هیچ اثری از شرح حال امام ابوحنيفه ندیدم؛ بدین سان انسان یقین مینماید که شرح حالی که در بعضی از نسخههای المیزان مرقوم گردیده، به قلم علامه ذهبی نگاشته نشده، بلکه توسط بعضی از افراد کینهتوز و مغرض اضافه گردیده است؛ زیرا این شرح حال، در حدّ دو سطر ذکر گردیده که اساساً هیچ تناسبی با مقام شامخ امام اعظم نداشته و مناسبتی با شرح حال سایر ائمهای که ذهبی به دفاع از آنها برخاسته، ندارد؛ در حالی که آنها به مراتب از نظر منزلت در سطح پایین تری از امام قرار دارند. در شرح حال ایشان سخن را بسیار طولانی و جایگاه و منزلتشان را به طور شفاف بیان نموده است!
کتاب الميزان، جولانگاه مناسبی است برای آنانی که بخواهند با افزودن شرح حال در آن، بر صاحبش خردهگیری نمایند و چنانچه معلوم است، قلمی غیر از علّامه ذهبی در جاهای گوناگونی از این کتاب، تاخته است. لذا واجب است که این کتاب از روی همان نُسَخی که نزد مؤلفش خوانده شده، مانند نسخهای که در ظاهریهی دمشق نگهداری میشود که از حرف میم شروع شده و تا آخر کتاب ادامه دارد و نیز نسخهای که در گنجینهی شهر رباط نگهداری میشود، چاپ گردد. من این بحث را بسیار گسترده بیان نمودم تا اینکه دامن امام ابوحنيفه را از چنین اتهامات بیاساسی، پاک و علامه ذهبی را از چنین عیوبی مبرّا نمایم. در ضمن نسخههای خطی مورد اعتمادی که از ميزان الاعتدال وجود دارد را، برای خوانندگان گرامی معرفی کنم، تا اینکه هر کس که خدا به او توفیق بخشد، به چاپ آنها اقدام نماید. [۵۵]
۸- شبهه: گفته شده است که امام، عقیده به جواز حیله داشته، آن هم از نوع حیلهای که حقوق را ضایع و حرام را حلال و حلال را حرام میکند.
توضیح: استاد محقق، محمد ابوزهره، در کتاب ارزشمند «ابوحنيفه»، به بیان این موضوع پرداخته و سخن را در این بحث به گونهی چشمگیری گسترش داده است؛ به نحوی که هیچ اثری از این شبهه که امام - این مرد عابد و پارسا که همگان به تقوا و زهدش شهادت دادند - از جملهی کسانی بوده که با شریعت مخالف و برای حرام نمودن حلال و حرام نمودن حرام به حیله متوسل میشد (العیاذ بالله) باقی نمیگذارد؛ او بیان مینماید که حیلههای شرعی عبارت از ابزار و وسایلی است که به وسیلهی آنها، از ارتکاب کار حرام جلوگیری میشود؛ و من چند موضوع از مباحث شیخ را در حدّ نیاز ذکر میکنم:
او - که خدایش بیامرزد - میگوید: ابن قيّم حیلهها را به سه قسم تقسیم مینماید:
۱- طرق و راههای پوشیده و مرموزی که انسان به وسیلهی آن به کار حرامی روی میآورد، مانند حیله جویی به قصد گرفتن اموال مردم به غیر حق و یا پوشاندن لباس شرعی به چیز غیرشرعی؛ مانند نکاح حلاله. تردیدی وجود ندارد که اینگونه حیلهها از گناهان کبیره و از زشتترین حرامهاست و اقدام به آنها، به معنای بازی گرفتن دین و استهزاء آن است؛ زیرا که این قسم، هم از نظر ماهیت و هم از نظر نتیجهای که به آن منتهی میشود، حرام است؛ چون از نظر ذات، دروغ است و از نظر نتیجه، ابطال حق و یا احقاق باطل، میباشد.
۲- قسم دیگر عبارت است از حیلههایی که هم خود آنها مشروع و رواست و هم نتیجهای که از آنها عاید میشود؛ اینگونه حیلهها، وسیلهای هستند برای نیل به هدفی که برای آن وضع شدهاند؛ مانند اسباب شرعی که شارع مقدّس، آنها را راهی به سوی احکام قرار داده است؛ این نوع حیلهها، عبارتند از به کار بستن اسباب شرعی، به عنوان وسیلهای برای به دست آوردن حلال. و اندیشیدن به تدابیر نیکویی است که فاعلش ستوده میشود. هر کس بدینگونه حیلهها فتوا دهد، به کار مشروع و روایی فتوا داده است. (به نظر من این قسم، از آن حیلههایی که فقها تعریف نمودهاند؛ شمرده نمیشود).
۳- این قسم، عبارت است از اموری که انسان برای رسیدن به حق یا دفع ظلم از خود، بدانها متوسل میشود و آنها را راهی برای رسیدن به مقصود صحیح خود قرار میدهد؛ مثلاً: مردی، منزلی به مدت دو سال اجاره میکند و از این میترسد که موجر به او خیانت کند؛ به این معنا که او اجاره را به طرق غیرحلال، فسخ کند؛ مثلاً بگوید: اختیار اجاره دادن این خانه را نداشتم؛ یا این خانه پیش از تو به کس دیگری اجاره داده شده بود. در اینگونه موارد، احتیاط ایجاب میکند که شخص مستأجر او را ضامن درآمد خانه کند، تا اینکه اگر کسی این خانه را ادّعا نمود و یا اجارهاش به عللی فاسد شد، پول باقیماندهی خود را از صاحب خانه بستاند. ابوزهره در ادامه میافزاید: بررسی عمیق کتاب «الحيل والمخارج» امام خصاف و کتاب «الحيل» امام محمد [۵۶]به ما نشان میدهد که حیلههای ائمهی مذهب حنفی، از نوع دوّم است نه از نوع اول؛ و ما هیچ حیلهای در بخش عبادات، جز یک حیله در قسمت زکات نمییابیم و روشن میگردد که حیلهها طبق روایاتی که از این امامان بزرگ نقل شده، از عبادات دور میباشد و مقصود آنان از اینگونه حیلهها، رویارو شدن با شریعت و تمسّک ظاهری به اعمال آن، نیست و حیلهای که در زکات نقل شده از باب جستجوی راه مناسبتر، برای دست یافتن به مقاصد ارزشمندتر است؛ حیلهی مذکور اینگونه است که: شخصی به فرد دیگری مبلغی بدهکار است و طلبکار برای پرداخت زکات خود، شخص مستحق تری از او سراغ ندارد و میخواهد دینی را که بر عهدهی اوست، به عنوان زکات به وی بدهد؛ اما برخی از شرایط فقه را مانع این کار خود میبیند؛ زیرا در فقه، شرط شده است که شخص باید در هنگام تسلیم مال به فقیر، نیت زکات داشته باشد و در اینجا اینگونه نیست. امام خصّاف در این مورد، حیلهای به طور پرسش و پاسخ، به شرح ذیل بیان نموده است. س: شخصی از فقیری مبلغی طلبکار است و میخواهد که آن را به او بخشیده و جزء زکات مال خود حساب نماید؛ آیا زکات از ذمهی او ساقط میشود؟ ج: خیر.
س: چارهی آن چیست؟ ج: چاره این است که شخص طلبکار به اندازهی طلب خود، پولی به بدهکار جهت زکات پرداخت نماید و وقتی که بدهکار آن را گرفت، همان مبلغ را در مقابل قرضش به طلبکار برگرداند؛ بدین سان هم زکات مال خود را پرداخته و هم دین از ذمّهاش ساقط گشته است. [۵۷]
شایان ذکر است که از امام ابوحنيفه هرگز کتابی در مورد حیلهها نقل نشده و آنچه که از ابن مبارک نقل شده مبنی بر اینکه: هر که در کتاب «الحيل» امام ابوحنيفه نظر نماید، حلال را حرام و حرام را حلال خواهد نمود، سخنی باطل و بیاساس است؛ زیرا جایگاه ابوحنیفه در نزد ابن مبارک شناخته شده و ستایش و تمجیدات زیادی از وی در مورد امام نقل گردیده است؛ به حدی که میگوید: ابوحنیفه مغز علم است.
اما کتاب «الحيل» که منسوب به امام محمد بن حسن میباشد؛ ابوسلیمان جوزجانی، شاگرد محمد بن حسن، دربارهاش گفته است: هر که بگوید امام محمد، کتابی به نام «الحيل» تصنیف نموده، باور مکن! کتابی هم که در دسترس مردم قرار دارد توسط برخی از کاغذفروشان بغداد گردآوری شده است و آن را افراد جاهل و نادان، به خاطر کاستن از ارج مقام علماء به آنان نسبت دادهاند. چگونه ممکن است که امام محمد کتابی به این نام تصنیف نماید تا اینکه دستاویزی قرار گیرد برای افراد جاهل و نادان در نسبت دادن سخنان بیاساس به او؟! [۵۸]ابوزهره گفته است: بررسی عمیق حیلههای کتاب امام محمد، نشان میدهد که - قبلاً بیان کرده ایم که نسبت این کتاب به امام محمد یک امر واهی است - حیلههای موجود به چهار قسمت، تقسیم میشوند:
قسم اوّل: در قَسَمها و بیشتر در بخش طلاق تحقق مییابد؛
قسم دوّم: در رهنمودهایی است، که مفتی برای کسی که از وی دربارهی عقود، استفتاء نموده بیان میکند؛ هدف از این حیلهها، رعایت احتیاط بیشتر برای سالم ماندن حق و اجتناب از زیان است.
قسم سوم: به منظور ایجاد هماهنگی و توافق در میان اهداف مشروع و شروطی که فقهاء برای صحیح شدن عقد وضع نمودهاند، انجام میگیرد.
قسم چهارم: عبارت است از بیان راهی برای دست یافتن به حقوق ثابت و مسلّمی که در میان آنها و اثباتشان، برخی قواعد فقهی مانع گردیده است.
مثال قسم اول: مردی سوگند خورده است که لباسی از فلان شخص نخرد؛ بعد از مدتی، اراده نمود که آن لباس را از وی خریداری نماید و حانث نیز نشود. چاره این است که این شخص، برای خرید لباس، کسی را وکیل کند؛ در این حالت حانث نشده و لباس را نیز خریده است.
مثال قسم دوم: شخصی از فردی دیگر درخواست میکند که برای او خانهای بخرد و وعده میدهد هنگامی که تو خانه را خریدی آن را از تو به سود قابل توجّهی خریداری میکنم. مثلاً میگوید: تو خانهای برای من به قیمت ۱۰۰۰ درهم بخر و من آن را از تو، به ۱۵۰۰ درهم میخرم. شخص مأمور، اشتیاقی به خرید خانه ندارد؛ زیرا که به آن نیازمند نیست و میترسد اگر خانه را برای خود بخرد، مؤکل او پشیمان شود و خانه روی دستش بماند. علما در این مورد چارهای نیکو اندیشیده و گفتهاند: احتیاط در این است که این مرد، خانه را به شرط خیار خریداری کند که اگر مؤکل او، خانه را در این مدت از وی خرید، بیع قطعی شود و سودی نیز عایدش گردد و اگر از خرید آن منصرف شد، معامله را فسخ و پول خود را بستاند.
مثال قسم سوم: مردی میخواهد که مال خود را به طور مضاربه [۵۹]به کس دیگری بدهد؛ اما میترسد شاید مُضارب او در مالش به خاطر این که او امین است و بدون تعدّی تاوان دار نمیشود، خیانت کند. در حالی که اشتراط تاوان و پرداخت خسارت در هنگام عقد، درست و صحیح نیست. این شخص مجبور است که یکی از دو کار ذیل را انجام دهد:
۱- مال خود را به مضاربه ندهد که در این کار هم به خود و هم به دیگران زیان رسانده است؛ زیرا هر دو از نفع و سود حاصله محروم شدهاند.
۲- مال خود را بدون هیچ نوع تضمینی به آن شخص تحویل دهد که در این صورت، مالش در معرض تلف شدن قرار میگیرد.
علما برای این کار چارهای اندیشیده و فرمودهاند: چنین شخصی، مال خود را به مُضارِب به عنوان قرض بدهد، به استثناء یک درهم. سپس با همین یک درهم، در آنچه که به او قرض داده است، شریک شود؛ بدین سان که هر دو نفر با یکدیگر کار کنند و سود حاصله، طبق توافق طرفین در میانشان تقسیم گردد. این عقد، صحیح و روا میباشد؛ زیرا مردی که پول را به قرض گرفته، مالک و ضامن آن شده است و سپس علیرغم تفاوت در سرمایه، میان این دو شراکت به وجود آمده است. حضرت علیسفرمودند: فایدهی بین رب المال و مُضارِب طبق قرارداد آنها میباشد و خسارت بر صاحب مال است و فرقی نمیکند که هر دو یا یکی از آنها به انجام داد و ستد بپردازد.
مثال قسم چهارم: [۶۰]قسم چهارم عبارت است از حیلههایی که منظور از آنها دست یافتن به حقوقی است که طبق قواعد فقهی از رسیدن به آنها جلوگیری شده است. پس حیله در چنین وقتی یک کار دینی و اخلاقی توأم با انصاف است؛ زیرا این امر در راستای رساندن حق به صاحبش و جلوگیری از تلف شدن آن انجام مییابد. معلوم و پرواضح است که شخص مریض در هنگام مرض خود، اقرار به قرض هیچ یک از ورثهی خود نمیتواند بکند، مگر اینکه به اذن و اجازهی ورثه باشد. پس وقتی که همسر یا یکی دیگر از ورثهی او، مبلغی از او طلبکار باشند و هیچ راهی برای اثبات آن، جز اقرار و اعتراف وجود نداشته باشد و شاید ورثه هم اجازه ندهد که اکثراً اجازه نمیدهد، و کار در چنین وقتی منجر به اِتلاف حق وارث و مدیون ماندن میت میگردد و احکام فقهی نیز در میان او و نجات یافتنش از دین، مانع ایجاد نموده است، هیچ راهی باقی نمیماند، جز اینکه برای خلاصی ذمّهی خود از دین و اِثبات حق دیگران، به حیلههایی که ائمه وضع نمودهاند، متوسّل شود.
خصّاف در کتاب «المخارج والحيل» روزنهای برای بیرون آمدن از این تنگنا بیان نموده است که متن آن به شرح ذیل است:
اگر زن مرد مریض، صد درهم یا بیشتر از آن از شوهرش طلبکار است، راه اثبات آن، این است که آن زن، مردی را که مورد اعتماد اوست به نزد شوهرش بیاورد و سپس شوهرش اقرار نماید که زنش او را برای دریافت صد دینار که او از این مرد طلبکار بوده است، وکیل نموده و او، این مبلغ را برای زن خود از این مرد گرفته است. وقتی که او بر ضرر خود گواهی داد، زن میتواند برای دریافت پول خود به همان مردی که مریض اقرار نموده که پول را از او گرفته است، مراجعه و سپس او به مریض رجوع کند. اگر این مرد میترسد که قسمی بر او لازم شود، مناسب است که زن لباسی به قیمت صد دینار به او بفروشد تا اینکه اگر قسمی لازم شد، قسم او بر حق باشد. با این مثال برای ما واضح میشود که اینگونه حیلهها به هدف رسیدن به حق و خلاصی ذمهی بدهکار انجام مییابد و متضمن فواید و خوبیهای [۶۱]بزرگی است. لازم به تذکر است هر کس دوست دارد در این موضوع تحقیق و بررسی نماید، به کتاب «كشف النّقاب عن موقع الحيلة في السنة والكتاب» تألیف شیخ عبدالوهاب بحیری مراجعه نماید.
۹- شبهه: گفته شده که امام ابوحنيفه در کتاب «الفقه الأكبر» فرموده است: پدر و مادر گرامی رسول خدا جدر جهنم میباشند. این سخن نامناسب بوده و باعث اذیت و آزار رسول خدا جمیباشد.
توضیح: من با چشمان خود نسخهای خطی از کتاب الفقه الاكبر در کتابخانهی شيخ الاسلام عارف حكمت در مدینهی منوره - بر ساکن آن درود و سلام باد - دیده و آن را مطالعه نمودم و در آن، این عبارت را که پدر و مادر رسول خدا بر کفر از دنیا رفتند، مشاهده نکردم، بلکه در آن آمده است: «وأبواه ما ماتا علی الكفر» [۶۲]یعنی: «پدر و مادر ارجمند آن حضرت جبر کفر از دنیا نرفتهاند!» آنچه که ما در برخی نسخههای الفقه الاكبر مشاهده میکنیم که نسبت کفر به والدین آن حضرت داده شده، خطایی است که از طرف اولین نویسندهی این کتاب به وقوع پیوسته است و نویسندگان بعدی هم همین اشتباه را تکرار کردهاند؛ زیرا نویسنده دیده است که کلمهی «ما» دو مرتبه تکرار شده، لذا پنداشته که این کار اشتباهاً صورت گرفته است و آن را حذف نموده که سرانجام، عبارت [۶۳]برعکس شده است. و چه بسا نویسندگانی، معانی و محتوا را به خاطر خوانا نبودن خط مؤلف و یا نویسندهی آن و یا به خاطر کمی اطلاعات، برعکس جلوه میدهند. همانگونه که در بعضی از کتابها این عمل را مشاهده مینماییم؛ پس نه تنها ابوحنیفه، که هیچ یک از علمای اهل سنت، نسبت کفر به والدین آن حضرت نداده و همواره به دیدهی احترام به آنان، نگریستهاند. از ابوبکر بن عربی، که یکی از ائمهی مالکی است، در مورد مردی که میگفت: پدر و مادر پیامبر اکرم جدر جهنماند، سؤال گردید؛ او گفت: هر کس این سخن را بگوید، ملعون است؛ زیرا خداوند میفرماید: ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ يُؤۡذُونَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ لَعَنَهُمُ ٱللَّهُ فِي ٱلدُّنۡيَا وَٱلۡأٓخِرَةِ﴾[الأحزاب: ۵۷] «خداوند آنانی را که خدا و پیامبرش را میآزارند، در دنیا و آخرت لعنت نموده است». او میافزاید: من اذیتی بزرگتر از اینکه گفته شود پدر و مادر پیامبر در آتش میسوزند، سراغ ندارم. ابن عساکر در تاریخ خود به نقل از یحیی بن عبدالملک ذکر نموده است که نوفل بن فرات - یکی از کارگزاران عمر بن عبدالعزیز روایت نموده که مردی از نویسندگان شام که در نزد آنان بسیار مورد اعتماد بود، فردی را به عنوان سرپرست یکی از نواحی شام تعیین نمود که پدرش مشرک بود؛ این موضوع به گوش عمر بن عبدالعزیز رسید و فرمود: چه چیز تو را وادار کرد که کسی را به عنوان کارگزار و سرپرست یکی از نواحی مسلمین تعیین نمایی که پدرش مشرک بوده است؟ او در جواب گفت: خداوند کار امیرالمؤمنین را صلاح بخشد، چه عیبی دارد، که پدرش مشرک بوده است؛ زیرا پدر و مادر پیامبر اکرم جنیز مشرک بودند؟! عمر بن عبدالعزیزسبا شنیدن این سخن آهی عمیق کشید و ساکت شد؛ سپس سرش را بلند نمود و گفت: زبانش را ببرم، دست و پایش را قطع کنم یا گردنش را بزنم؟! او به مرد کاتب فرمود: تا وقتی که زندهای حق انتخاب کسی را نداری! از امام شرف الدين مناوي در مورد والدین گرامی پیامبر اکرم جپرسیده شد؛ وی سؤال کننده را به شدت مورد پرخاش و سرزنش قرار داد. حاکم از عبدالله بن مسعود حدیثی روایت نموده و آن را صحیح نیز دانسته است مبنی بر اینکه: از رسول الله در مورد پدر و مادر آن حضرت سؤال گردید. حضرت فرمودند: آنچه که من از پروردگار خود در مورد ایشان درخواست نمایم، به من عطا خواهد نمود و من در آن روز در جایگاهی نیکو و بزرگ ایستادهام. این حدیث را نه تنها گروهی از حافظان، ذکر و به صحّت آن اعتراف نمودهاند، بلکه افرادی چون امام سهیلی، سیوطی و قرافی در نجات والدین گرامی رسول خدا، به این حدیث تمسّک جستهاند. من میگویم، اگر این حدیثی که پدر و مادر پیامبر زنده شدند تا به بعثت فرزند خود ایمان آورند و سپس وفات نمودند صحیح نباشد، باز هم والدین گرامی آن حضرت از نجاتیافتگان میباشند؛ زیرا آنان در زمان فترت - قطع نبوت - میزیستند و خداوند میفرماید: ﴿لِتُنذِرَ قَوۡمٗا مَّآ أُنذِرَ ءَابَآؤُهُمۡ﴾[يس: ۶] «تا اینکه تو بترسانی قومی را که نیاکانشان ترسانیده نشدند»؛ و نیز میفرماید: ﴿وَمَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّىٰ نَبۡعَثَ رَسُولٗا١٥﴾[الإسراء: ۱۵]؛ «و ما کسی را عذاب نمینماییم تا اینکه رسول و پیامبری به سوی آنان بفرستیم.»
۱۰- شبهه: گفته میشود که امام ابوحنيفه برای خداوند، جهت و سمت ثابت نموده، که این کار بدعت و نارواست؛ زیرا از رسول خدا و هیچ یک از صحابه و تابعین چنین چیزی نقل نگردیده است.
توضیح: این سخن از اساس نادرست است؛ زیرا در رسالهی «الفقه الأبسط» تألیف امام آمده است: کسی که بگوید من نمیدانم که آیا خداوند در آسمان است و یا در زمین، کافرمی گردد؛ شيخ ابوليث سمرقندي در شرح این رساله، بعد از نقل این عبارت امام، گفته است: زیرا مردی که چنین باوری دارد برای خدا جهت و سمت و سو قایل شده و سپس در تعیین آن دچار شک و تردید گردیده است. در حالی که او از مکان منزّه است؛ زیرا میفرماید: ﴿وَهُوَ ٱلَّذِي فِي ٱلسَّمَآءِ إِلَٰهٞ وَفِي ٱلۡأَرۡضِ إِلَٰهٞۚ وَهُوَ ٱلۡحَكِيمُ ٱلۡعَلِيمُ٨٤﴾[الزخرف: ۸۴] «او ذاتی است که هم در آسمان و هم در زمین، خداست».و باز فرموده است: ﴿وَهُوَ ٱللَّهُ فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَفِي ٱلۡأَرۡضِ يَعۡلَمُ سِرَّكُمۡ وَجَهۡرَكُمۡ وَيَعۡلَمُ مَا تَكۡسِبُونَ٣﴾[الأنعام: ۳] «او است که هم در آسمانها و هم در زمین خداوند است و نهان و آشکار شما را میداند و به آنچه که شما انجام میدهید آگاه و واقف است.»
امام ابوحنيفه امامی بزرگ از ائمهی سلف است؛ زیرا او از تابعین و نخستین کسی است که در بحث توحید و یگانگی خداوند سخن گفته و با فرقههای گمراه چون خوارج، معتزله و ... مباحثه و مناظره کرده است و سرانجام، خداوند او را بر همهی آنان پیروز گردانیده است؛ و عقیدهی سلف، در اموری که منسوب به خداوند گردیده و مشابهت به صفات مخلوقات دارد، مانند جهت، مکان، انتقال، این است که آنها از جملهی متشابهات است و حمل آنها بر صفات محکم خداوند، واجب و ضروری است؛ مثل این فرمودهی او: ﴿لَيۡسَ كَمِثۡلِهِۦ شَيۡءٞۖ وَهُوَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡبَصِيرُ١١﴾[الشورى: ۱۱]؛ «هیچ چیزی مانند او نیست و او شنوا و بیناست»؛ پس در این قبیل موارد، واجب است که حقیقت و مراد امور مذکور را، به خداوند واگذار نماییم؛ با اعتقاد به این که ذات اقدسش را از هرگونه مشابهتی با خلق، پاک و منزّه بدانیم.
از امام احمد، که یکی از علمای سلف میباشد، در مورد «اِستوی» که از متشابهات است و در این فرمودهی خداوند ﴿ٱلرَّحۡمَٰنُ عَلَى ٱلۡعَرۡشِ ٱسۡتَوَىٰ٥﴾[طه: ۵] آمده، پرسیده شد؛ ایشان فرمودند: استوای خداوند همانگونهای است که او خبر داده، نه آن طوری که در ذهن بشر خطور مینماید؛ و نیز از امام شافعی در این مورد پرسیده شد؛ ایشان فرمودند: من به استوای او ایمان دارم، ولی او را به چیزی تشبیه نمیکنم، و در درک آن، خود را متهم دانسته و از غو و تعمّق در آن به طور جدی خودداری میکنم. امام فخرالدين رازي در کتاب «أساس التقديس» میگوید: خلاصه و چکیدهی مذهب سلف در مورد متشابهات این است که ما باور داشته باشیم که منظور خداوند از آنها، غیر آن معانی است که از ظاهر فهمیده میشود؛ لازم است که معنای آنها را به خدا واگذاشته و در تفسیر و تبیین آنها غور و تعمّق ننماییم.
امام غزالي در کتاب «إلجام العوام عن علم الكلام» میگوید: آگاه باش که حق صریح و آشکار که در آن هیچ شکی نیست، در نزد اهل بصیرت یعنی مذهب سلف، صحابه و تابعین این است که هر کس حدیثی از اینگونه احادیث که حاوی صفات متشابه است برایش برسد، هفت چیز به شرح ذیل بر عهدهی او واجب میگردد:
۱- تقدیس ۲- تصدیق ۳- اعتراف و اظهار عجز ۴- سکوت ۵- خودداری ۶- منع کردن ۷- تسلیم شدن به اهل معرفت.
۱- تقدیس: منظور از تقدیس این است که بنده، خداوند سبحان را از جسمیت و عوارض آن پاک و منزّه بداند.
۲- تصدیق: و آن عبارت است از این که بنده به آنچه که پیامبر اسلام فرموده، ایمان آورده و آن را حق بشمارد و باور کند که آن حضرت در گفتهی خود صادق است؛ و این متشابه به گونهای که پیامبر اکرم جفرمودند و اراده نمودند، حق میباشد.
۳- اعتراف و اظهار عجز: و آن عبارت است از این که شخص، اقرار نماید که مراد و مقصود پیامبر، از حیطهی قدرت و توانش بیرون و دسترسی به آن از شأن و توانایی بشر خارج است.
۴- سکوت: مراد از سکوت این است که بنده از معنای عبارت متشابه نپرسد و به غور و تعمّق در آن نپردازد و بداند که پرسیدن از آن، بدعت بوده و غور در آن، دین را به مخاطره میاندازد و شاید اگر در آن تعمّق نماید، از جایی که خود نمیداند وارد کفر شود. [۶۴]
۵- خودداری: منظور از خودداری این است که بندهی مسلمان، الفاظ و کلمات عبارت متشابه را تبدیل و ترجمه به لغت دیگری ننماید و در آن، چیزی را زیاد و یا کم و یا جمع و یا تجزیه نکند؛ بلکه الفاظ را به همان گونهای که از طرف شارع وارد گردیده، از نظر اعراب و تصریف تلفّظ نماید.
۶- منع کردن: مراد از منع، این است که خود را از کنجکاوی و کاوش آن باز دارد.
۷- تسلیم شدن به اهل معرفت: مراد از تسلیم، این است که بندهی مسلمان، نپندارد که مقصود این عبارت بر رسول خدا و انبیاء و صدّیقین و اولیا نیز پوشیده بوده است.
اینها، هفت وظیفه است که تمامی علمای سلف آنها را بر آحاد مردم واجب و لازم دانستهاند و مناسب نیست که در اینگونه احادیث چیزی از روی گمان و وهم گفته شود. امام غزالي میفرماید: زمانی که از «استوی» و «فوق» و «يد» و «الأصبع» پرسیده شود، جواب این است که بندهی مسلمان بگوید: حق در اینها، همان چیزی است که خدا و رسولش فرمودهاند؛ زیرا او فرموده است: ﴿ٱلرَّحۡمَٰنُ عَلَى ٱلۡعَرۡشِ ٱسۡتَوَىٰ٥﴾[طه: ۵] «و یقیناً دانسته میشود که خداوند از این کلمه، نشستن و استقراری را که شایستهی اجسام است، اراده ننموده بلکه آنچه را که او اراده کرده است، ما نمیدانیم و به شناختن آن نیز مکلّف نیستیم، و او راست فرموده است، آنجایی که بیان نموده: ﴿وَهُوَ ٱلۡقَاهِرُ فَوۡقَ عِبَادِهِۦۖ﴾[الأنعام: ۶۱]؛ «او بر بندگان خود غالب و مسلّط است»؛ محال است که مراد از این «فوق»، فوقیت و بلندی مکانی باشد؛ زیرا که او قبل از مکان وجود داشته و هم اکنون نیز بر همان حالت قبلی میباشد و آنچه را که از این کلمات اراده نموده، درک نمیکنیم و بر من و شمای سؤال کننده، شناختن آنها واجب و ضروری نیست. شایان ذکر است که کلمهی فوق در قرآن کریم، به معنای برتری معنوی نیز آمده است؛ چنانچه خداوند به نقل از فرعون میگوید: ﴿وَإِنَّا فَوۡقَهُمۡ قَٰهِرُونَ١٢٧﴾[الأعراف: ۱۲۷] «ما بر ایشان مسلّطیم»؛ در حالی که فرعون و قومش بر روی سر و شانههای بنی اسرائیل نبودند، پس مراد از این برتری و بلندی، تسلّط و چیره بودن بر آنان است.
شيخ سليمان بن عمر عجيلي شافعي، مشهور به جمل، گفته است: روش و سیرت علمای سلف در متشابهات این است که آنان، متشابهات را بعد از برگرداندن از معنای ظاهری [۶۵]به خداوند واگذار مینمایند. پس ثابت میگردد که ابوحنیفه از چنین اتهامی مبرّاست؛ زیرا او از علمای سلف است و عقیدهی آنان بیان شد.
۱۱- شبهه: بنا به روایت برخی، دو مرتبه از امام درخواست گردیده تا از کفر خود توبه کند. اگر او دارای افکار و اندیشههای کفرآمیز نمیبود، دو مرتبه از وی درخواست توبه نمیشد!
توضیح: امام دانشمند و محدّث محقق، علي بن محمد قاري، در «مناقب الإمام» [۶۶]به نقل از ابوالفضل كرماني میگوید: هنگامی که خوارج با ضحّاک داخل کوفه شدند، و عقیده شان این بود که فرد گنهکار، کافر وهر کس او را کافر نداند نیز کافر است؛ به ایشان گفته شد: ابوحنیفه، شیخ و عالم این مرد است. آنان امام را دستگیر نموده و به او گفتند: از کفر خود توبه کن! امام فرمود: من از هر کفری توبه نمودم! کسانی به ایشان گفتند: او از کفر شما توبه نموده، نه از عقیدهی خود! آنان امام را برای بار دوم دستگیر نموده و به او گفتند: تو از کفر خود توبه ننمودی! امام فرمود: این سخن را از روی علم میگویید یا از روی گمان؟ آنها گفتند: از روی گمان. امام فرمود: ﴿إِنَّ بَعۡضَ ٱلظَّنِّ إِثۡمٞۖ﴾[الحجرات: ۱۲] «برخی از گمانها گناه است». پس شما نیز از کفر خود به خاطر گمان بد توبه کنید! آنها گفتند: تو نیز از کفر خود توبه کن. امام فرمود: من از هر کفری توبه نمودم! این چیزی است که دشمنان امام دربارهاش گفتهاند: او دو مرتبه از کفر توبه کرده است؛ در حالیکه آنان اصل واقعیت را از مردم کتمان نمودهاند!
واضح است که غُلات خوارج، انسانهای گمراهیاند که بزرگان اصحاب را، خصوصاً امیرالمؤمنین علی بن ابیطالبسرا، کافر دانستهاند و جنگ با ایشان را حلال شمردهاند. پیامبر اسلام دربارهی آنها فرمودند: «قومی بیرون خواهد آمد که شما نمازتان را در برابر نمازهایشان، اندک و روزهتان را در مقابل روزهی آنان، حقیر و بیارزش میدانید؛ قرآن را میخوانند در حالی که از گلوهایشان فراتر نمیرود؛ چنان از دین خارج میشوند که تیر از هدفی که به آن اصابت نموده بیرون میشود؛ اگر آنها را دریابم، مانند عاد و ثمود [۶۷]خواهم کشت».
بنابراین، درخواست توبه از جانب چنین گروهی گمراه ومنحرف، هیچ نوع ارزش و اهمیتی ندارد. خداوند با ایشان آنطوری که شایستهی شأن است، معامله نماید؛ آنان مسلمانان را به قل میرساندند؛ بدینگونه که آنان مرتد بوده و هیچ عهد و ذمّهای ندارند و اهل کتاب را رها مینمودند، بدین پندار که آنان اهل ذمهاند. و لا حول و لا قوة الا بالله.
[۱۵] نگا: جلوههایی از زندگانی امام ابوحنیفه/؛ صص ۱۷۸-۲۴۲ ؛ با تصرف و اختصار. [۱۶] المجموع، ج ۱، صص ۴۱-۴۰. [۱۷] بلکه ترمذی در کتاب «العلل» از او حدیث روایت نموده است و نیز نسائی حدیثی را که در سندش امام وجود دارد، روایت کرده است. چنانکه به زودی، ان شاء الله، خواهد آمد. [۱۸] تلبیس ابلیس، صص ۱۱۳-۱۱۱. [۱۹] الفقیه و المتفقه، ج ۲، صص ۸۴-۸۱؛ کوثری، صفعات البرهان علی صفحات العدوان. [۲۰] این سخن امام بخاری را افرادی نقل نمودهاند که در شناخت رجال حدیث، جزء ائمه به شمار میروند و در میانشان، افراد سخت گیر نیز وجود دارد. [۲۱] محدّث دانشمند، شیخ عبدالرشید نعمانی، گفته است که از حافظ زین الدین عراقی نقل شده که ابن ابی حاتم در کتابی، اوهامی را که بخاری در تاریخ خود آورده، گردآوری کرده است. سخاوی گفته است که ابن ابی حاتم رسالهی بزرگی نگاشته است که در آن از امام بخاری/انتقاد شده است. نگا: ما تمس إلیه الحاجة؛ نیز: محمد بن زکریا کاندهلوی، مقدمه لامع الدراری علی البخاری؛ نیز: أبوحنیفة و أصحابه المحدثون، صص ۲۷۵. [۲۲] تانیب الخطیب، صص ۴۴، نیز: شیخ عبدالحق لکنوی، الرفع و التکمیل به تحقیق و بررسی محدث دانشمند شیخ عبدالفتاح ابوغدة، ص ۲۳۰. [۲۳] میزان الاعتدال، ج ۳، ص ۱۶۳. [۲۴] توضیح بیشتر در این مورد در بحث عقیدهی امام ابوحنيفه خواهد آمد. [۲۵] قاعدة فی الجرح و التعدیل، ص ۱۲. این کتاب را شیخ عبدالفتاح ابوغده در رسالهی مستقلی با تحقیق و بررسی خود منتشر ساخته است. [۲۶] ایشان یکی از سادات و بزرگان اهل بیت و از عبّاد تبع تابعین و نیز یکی از دانشمندان مدینهی منوره بود. امام مالک/در کنار الموطأ که به فرمودهی امام شافعی، صحیحترین کتاب بعد از قرآن کریم در روی زمین است، احادیثی را به نقل از او روایت کرده است. او یکی از استادان معروف امام مالک به شمار میآید. این امر بیانگر جایگاه والای او در میان محدثین میباشد. [۲۷] الخیرات الحسان، ص ۷۶. [۲۸] شیخ عبدالفتاح ابوغده در حاشیهای که بر کتاب الرفع و التکمیل نگاشته، گفته است: خطیب، سبک و روش کتاب خود را اینگونه بیان نموده است: هرگاه من در تاریخ، مردی را ذکر کنم که سخنانی در جرح و تعدیل، یعنی اثبات و نفی او گفته باشند، سخنان قابل اعتماد را در پایان ذکر نموده و شرح حال را به آنها ختم مینمایم. بر این اساس عذرخواهی از خطیب بدین گونه که او اول سخنان ستایندگان امام را ذکر نموده و قصد جرح او را نداشته، با این سبک و روشی که خود بیان نموده است، همخوانی ندارد. [۲۹] نویسندهی مزبور، ملک معظم المظفر عیسی فرزند پادشاه عادل، سیف الدین ابوبکر بن ایوب حنفی، متولد سال ۵۷۸ و متوفای سال ۶۲۴ میباشد. این کتاب در سال ۱۳۵۱ با دویست صفحه در مصر به چاپ رسید. در رد سخنان خطیب غیر از ملک معظم، تعداد زیادی از علمای دیگر نیز کتاب نوشتند. از آن جمله ابن جوزی میباشد. او کتابی را به نام «السهم المصیب فی الرد علی الخطیب» تألیف نموده است و نیز نوادهی ابن جوزی، کتابی به نام «الإنتصار لإمام أئمة الأمصار» تدوین نموده که دو جلد بزرگ میباشد. ابوالمؤید خوارزمی نیز در مقدمهی کتابش «جامع مسانید الامام ج ۱، ص ۳۸-۶۹» این سخنان را به شدت رد نموده است. از آن جمله علامه سیوطی میباشد که کتابی به نام «السهم المصیب فی نحر الخطیب» گردآوری نموده است. نیز استاد بزرگمان محمد زاهد کوثری در این مورد کتاب ارزشمندی به نام «تأنیب الخطیب علی ما ساقه فی ترجمة أبی حنیفة من الأکاذیب» تألیف نموده است که این کتاب بسیار بزرگ و جامع و دارای دویست صفحهی بزرگ میباشد. این کتاب در سال ۱۳۶۱ در مصر به چاپ رسیده است. برگرفته از شرح شیخ عبدالفتاح ابوغده بر کتاب الرفع و التکمیل، ص ۶۳-۶۲. [۳۰] الرفع و التکمیل، صص ۶۴-۶۲. [۳۱] او گفته است که تعمان بن ثابت، مکنی به ابوحنیفه، در حدیث قوی نیست؛ و این سخن چنانچه معلوم است، جرح مبهم و سربسته میباشد و در مقابل تعدیل آنانی که او را عادل شمردهاند، مورد قبول نیست. نگا: قاری، شرح النخبه، ص ۱۱۲؛ مقدمهی تعلیق المجد، ص ۳۲؛ ابوحنیفة و اصحابه المحدثون، ص ۲۴. [۳۲] این سخن به شدت رد گردیده است. نگا: سخنان نووی در شرح مسلم ذیل همین جمله، ج ۱، ص ۱۲۸؛ نیز: سبکی، قاعدة فی الجرح و التعدیل، به تحقیق شیخ عبدالفتاح ابوغده. [۳۳] شیخ لکنوی، الرفع و التکمیل، ص ۲۷۵. [۳۴] نگا: محاسبی، مقدمهی رسالة المسترشدین، تحقیق شیخ عبدالفتاح، چاپ دوّم، ص ۲۱. [۳۵] نگا: امام احمد، العلل، ج ۱، ص ۱۹۳، نیز: حاشیهی شیخ عبدالفتاح ابوغده بر کتاب الرفع و التکمیل. این شیخ سخن را در این زمینه به گونهای گسترانیده است که هر گمانی را از امام مالک، این ستارهی درخشان حدیث، میزداید. [۳۶] نگا: إنجاء الوطن، ص ۲۲. [۳۷] سمعانی در مورد او گفته است: او احادیث زیادی روایت مینمود و مشهور به استاد بود. در الفوائد البهیة، ص ۲۴۴ و در اللّسان، ج ۳، ص ۳۴۹ چنین آمده است: ابوعبدالله بن منده از او زیاد روایت نموده است و ابن عقده و جعابی و ابوبکر بن دارم و دیگران نیز از وی روایت کردهاند. [۳۸] ابن حجر در کتاب «هدی الساری» در شرح حال نعیم بن حماد گفته است: او شدیداً با اهل رأی مخالف بود. ج ۲- ص ۱۶۸ و عباس بن مصعب در تاریخ خود خاطرنشان نموده که: نعیم بن حماد، کتابهایی در رد احناف تألیف نمود. میزان الاعتدال، ج ۳، ص ۲۳۸. [۳۹] نگا: انجاء الوطن، ص ۳۵؛ نیز: تأنیب الخطیب. [۴۰] عربها پیش از اسلام به ماه صفر تشاؤم میگفتند که اسلام بر آن خط بطلان کشید. [۴۱] شعرانی، المیزان، ج ۱، ص ۵۱. [۴۲] قبلاً گذشت که او بهتر از هر کسی آخرین اعمال پیامبر را حفظ نموده بود. امام احادیث رفع یدین را حفظ داشت، اما آنها را منسوخ میدانست. [۴۳] امام دهلوی، حجة الله البالغة، ج ۱، ص ۲۳. [۴۴] اعلام الموقعین، ج ۱، ص ۲۲؛ نیز: السنة و مکانتها...، ص ۳۸۱-۳۸۰؛ نیز: برای روشن شدن صحت احادیثی که امام به آنها عمل نموده و ابن قیم ضعیف شمرده است، نگا: کمال بن همام، فتح القدیر. [۴۵] مخلص إبطال القیاس، ص ۶۸. [۴۶] انجاء الوطن، ص ۲۲. [۴۷] همان منبع. [۴۸] امام ابومنصور بغدادی در کتاب «الفرق بین الفرق» در مورد او گفته است: او در دوران جوانی خود با گروهی از ثنویها و گروهی از سمنیه، که قائل به تساوی و تکافؤ ادّله بودند، مدتی زندگی نمود. بعد از رسیدن به سن بزرگسالی با ملحدینی از فلاسفه مخالطت کرد. او مذاهب ثنویه و بدعتهای فلاسفه و شبهاتی را که ملحدین بر اسلام وارد مینمودند، گرد آورد و اعجاز لفظی قرآن و معجزاتی که از پیامبر روایت شده مانند: شکافته شدن قمر و تسبیح گفتن سنگریزهها در دستان پیامبر اکرم جو چیزهای دیگری را انکار نمود. از معتزلیها ابوهذیل که دایی اوست و نیز جبائی و از اهل سنت ابوالحسن اشعری و باقلانی او را تکفیر نمودند و برای افشای رسوائیها و سخنان کفرآمیزش، کتاب «إکفار المتأولین» نگاشته شده است. برگرفته از حاشیهی شیخ عبدالفتاح بر کتاب فقه أهل العراق. [۴۹] نگا: تلبیس، ص ۱۱۳-۱۱۱؛ اخبار الحمقی و المغفلین، ص ۱۲۷-۱۱۵؛ الفقیه و المتفقه ص ۸۴-۸۱. [۵۰] اشارهای است به آنچه که بعضی از علماء معاصر در کتابهایشان گفتهاند. این را شیخ محمد یوسف بنوری گفته است. برگرفته از: کوثری، فقه اهل العراق و حدیثهم. [۵۱] فقه اهل العراق، صص ۲۱-۱۴. [۵۲] تأنیب الخطیب، ص ۶۹، با اندکی تغییر. [۵۳] همان. [۵۴] میزان الاعتدال، ج ۱، ص ۳. [۵۵] الرفع و التکمیل، حاشیه شیخ عبدالفتاح ابوغده، ص ۱۰۴-۱۰۰. [۵۶] به زودی خواهد آمد که نسبت کتاب، به امام محمد، بیاساس است. نگا: کوثری، حسن الأمانی فی سیرة محمد بن الحسن الشیبانی. [۵۷] خصّاف، الحیل و المخارج، ص ۱۰۳. [۵۸] سرخسی، المبسوط، ص ۳۰۰-۲۰۹. [۵۹] عقد مضاربه، عقدی است که مال به عهدهی شخصی و کار به عهدهی شخص دیگری با اشتراک در سود حاصله منعقد میگردد و آنچه که از سرمایه بر اثر خسارت کم شود، به عهدهی صاحب مال است. [۶۰] سرخسی، المبسوط، ج ۳، ص ۲۳۸. [۶۱] شیخ محمد ابوزهره، ابوحنیفة، ص ۴۳۰-۴۲۶، با اندکی تغییر. [۶۲] نگا: نسخهی خطی شماره ۱۶۱ مجامیع. [۶۳] امام کوثری معتقد است که اصل عبارت فقه اکبر اینگونه است: «ماتا علی الفطرة»؛ «والدین پیامبر بر آیین فطری درگذشتند.» این عبارت نزدیک به حقیقت است. [۶۴] شیخین به روایت از ام المؤمنین عایشهلذکر نمودهاند که رسول خدا این آیه را تلاوت نمود: ﴿هُوَ ٱلَّذِيٓ أَنزَلَ عَلَيۡكَ ٱلۡكِتَٰبَ مِنۡهُ ءَايَٰتٞ مُّحۡكَمَٰتٌ هُنَّ أُمُّ ٱلۡكِتَٰبِ وَأُخَرُ مُتَشَٰبِهَٰتٞۖ فَأَمَّا ٱلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمۡ زَيۡغٞ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَٰبَهَ مِنۡهُ ٱبۡتِغَآءَ ٱلۡفِتۡنَةِ وَٱبۡتِغَآءَ تَأۡوِيلِهِۦۖ وَمَا يَعۡلَمُ تَأۡوِيلَهُۥٓ إِلَّا ٱللَّهُۗ وَٱلرَّٰسِخُونَ فِي ٱلۡعِلۡمِ يَقُولُونَ ءَامَنَّا بِهِۦ كُلّٞ مِّنۡ عِندِ رَبِّنَاۗ وَمَا يَذَّكَّرُ إِلَّآ أُوْلُواْ ٱلۡأَلۡبَٰبِ٧﴾[آل عمران: ۷]؛ سپس فرمودند: وقتی کسانی را دیدید که به دنبال متشابه قرآن میگردند، بدانید آنان کسانی هستند که خداوند نامشان را در قرآن ذکر کرده است و از آنها حذر نمایید. امیرالمؤمنین عمر فاروقسهنگامی که دید مردی تمیمی در جستجوی آیات متشابه است و دربارهی آنها سؤال مینماید، او را تازیانه زد تا اینکه از کار خود توبه نمود. امام مالک/در پاسخ کسی که از او دربارهی آیه ﴿ٱلرَّحۡمَٰنُ عَلَى ٱلۡعَرۡشِ ٱسۡتَوَىٰ٥﴾[طه: ۵] پرسید: فرمودند: استوی معلوم، کیفیتش مجهول و سؤال نمودن از آن، بدعت و خلاف شرع است؛ و من تو را جز از اهل بدعت نمیبینم؛ سپس به یارانش فرمود: او را از مسجد بیرون نمایید؛ و آنها او را از مسجد نبوی بیرون کردند. [۶۵] الجمل علی الجلالین، ج ۲، ص ۱۴۹. [۶۶] «الثمار الجنیة (مناقب القاری)»، کتابی است خطی در کتابخانهی شیخ الاسلام عارف حکمت در مدینهی منوره. [۶۷] احادیث، در مورد خوارج فراوان است که برخی را بخاری و مسلم روایت کردهاند.