سفیران اعزامی پیامبر اکرم جبه سوی قریش و به اسارت در آمدن برخی از مشرکان
پیامبر اکرم جنیز تصمیم گرفت سفیری نزد قریش بفرستد تا این امر را به اثبات برساند که آنان برای جنگ نیامدهاند و فقط قصد تعظیم و طواف خانۀ کعبه را دارد و بعد از ذبح نمودن قربانیهای خودشان، به مدینه بر میگردند و برای این منظور، خراش بن امیه خزاعی را سوار بر شتری نزد قریش فرستاد. هنگامی که خراش وارد شهر مکه شد، آنها به او حمله کردند و شترش را پی کردند و خواستند او را به قتل برسانند ولی طایفۀ احابیش مانع شدند و او را نجات دادند. آن گاه خراش نزد پیامبر اکرم جبرگشت و ماجرا را برای ایشان بیان نمود.
آنگاه پیامبر اکرم جتصمیم به اعزام سفیر دیگری جهت مذاکره با قریش و متقاعد ساختن آنان گرفت و برای این منظور، عمر بن خطاب سرا انتخاب نمود. عمر سگفت: ای پیامبر اکرم ج!دستور شما را اطاعت مینمایم [۸۶۲]، اما به نظر من بهتر است، عثمان سرا بفرستید؛ زیرا از طایفۀ او افراد زیادی در مکه وجود دارد و او نزد آنان محترم و محبوب است و کسی نمیتواند به او آسیبی برساند، اما از طایفۀ من کسی در آنجا نیست و میترسم که مرا به قتل برسانند.
پیامبر اکرم جپیشنهاد عمر سرا پذیرفت و عثمان سرا فرستاد و گفت: نزد قریش برو و به آنها بگو که ما برای جنگ نیامدهایم؛ بلکه به قصد تعظیم و رعایت حرمت خانۀ خدا و برای طواف آن آمدهایم و با خود قربانی آوردهایم و بعد از انجام مناسک قربانی به مدینه بر خواهیم گشت.
عثمان سبراساس ماموریتی که به او محول گردیده بود، به سمت مکه حرکت نمود. وقتی به مکانی به نام «بلدح» رسید، گروهی از قریش را در آنجا دید. گفتند: کجا میروی؟ گفت: مرا پیامبر اکرم جبه سوی شما فرستاده است. او شما را به سوی خدا و اسلام فرا میخواند، تا همه تابع اسلام گردید؛ زیرا به زودی خدا دینش را پیروز و پیامبرش جرا غالب میگرداند و یا اینکه دست از دشمنی با او بر دارید و بگذارید که دیگران با او چه میکنند؛ پس اگر بر او پیروز شدند، شما هم به آرزویتان میرسید و اگر پیامبر اکرم جبر آنها پیروز شد، آنگاه شما دو راه پیشرو دارید یا اینکه اسلام را میپذیرید و یا اینکه همه یکپارچه با او به جنگ و مبارزه بر میخیزید؛ البته جنگ شما را نابود کرده و بهترینهای شما را از نابود ساخته است ... عثمان سبه گفتگوی خود با آنها ادامه داد و سخنانی بر زبان آورد که برای آنها خوشایند نبود. سرانجام پاسخ آنها این بود: ای عثمان سآن چه را گفتی، شنیدیم. به خدا چنین نیست که تو پنداشتهای، ما به هیچ وجه نخواهیم گذاشت او با توسل به زور وارد مکه بشود. برگرد و به او بگو که هرگز چنین چیزی اتفاق نخواهد افتاد.
آن گاه از میان آنان، ابان بن سعید بن عاص برخاست و به عثمان سخوش آمد گفت و او را پناه داد؛ چنانکه عثمان سبا حمایت او وارد شهر مکه شد و نزد تمامی سران قریش رفت و با آنها مذاکره کرد اما پاسخ تمام آنها این بود که به خدا! هرگز به او اجازه نمیدهیم وارد مکه بشود [۸۶۳].
مشرکان به عثمان سپیشنهاد کردند تا کعبه را طواف نماید، اما عثمان سنپذیرفت [۸۶۴]. همچنین او نزد مسلمانان مستضعف مکه رفت و به آنها مژدۀ فتح و پیروزی داد [۸۶۵]. آنها نیز سلام و پیغام فرستادند.
در جریان مذاکرات، روابط مسلمانان و مشرکان عادی شده بود، آنها درمیان صفوف یکدیگر میرفتند و باهم ملاقات میکردند. تا اینکه درگیری مختصری توسط دو نفر آغاز شد و به سنگاندازی و شلیک تیر به سوی همدیگر منجر گردید و باعث شد که هر کدام از دو گروه، افرادی را از گروه مقابل به اسارت بگیرند چنانکه قرآن نیز به این جریان اشاره کرده و فرموده است:
﴿وَهُوَ ٱلَّذِي كَفَّ أَيۡدِيَهُمۡ عَنكُمۡ وَأَيۡدِيَكُمۡ عَنۡهُم بِبَطۡنِ مَكَّةَ مِنۢ بَعۡدِ أَنۡ أَظۡفَرَكُمۡ عَلَيۡهِمۡۚ وَكَانَ ٱللَّهُ بِمَا تَعۡمَلُونَ بَصِيرًا٢٤﴾[الفتح: ۲۴].
«او بود که دست آنان را از شما و دست شما را از آنان در وادی مکه کوتاه نمود. بعد از اینکه شما را بر آنان چیره ساخته بود و خدا به آنچه عمل میکنید آگاه است».
امام مسلم در مورد سبب نزول این آیه روایتی نقل کرده است که حدود هشتاد نفر از مشرکان مکه از کوه تنعیم بر پیامبر اکرم جو اصحابش شفرود آمدند و قصد حملۀ غافلگیرانه به آنها را داشتند، اما قبل از اینکه موفق به حمله بشوند، توسط مسلمانان دستگیر شدند و نزد پیامبر اکرم جآورده شدند. پیامبر خدا جآنها را بخشید و آزاد کرد. آن گاه این آیه نازل گردید [۸۶۶].
سلمه بن اکوع سمیگوید: روابط ما با مشرکان عادی شد و نزد همدیگر میرفتیم و با هم مینشستیم؛ چنانکه من برای استراحت زیر درختی دراز کشیده بودم که چهار نفر از مشرکان مکه به آنجا آمدند. و سخنانی در مورد پیامبر اکرم سگفتند که برای من خوشایند نبود. بنابراین با اعتراض، از آنجا برخاستم و آن طرفتر زیر درختی دراز کشیدم. آنها شمشیرهای خود را به درخت آویزان کردند و زیر آن خوابیدند. دیری نگذشت که یکی از مسلمانان بانگ برآورد و گفت: ای مهاجران! ابن زنیم سکشته شد. سلمه سمیگوید: من فوراً شمشیر خود را برداشتم و نزد آن چهار نفر رفتم و در حالی که خواب بودند، شمشیرهایشان را نیز برداشتم و گفتم: به خدا اگر سر بلند کردید، چشمهایتان را با نوک شمشیرم بیرون خواهم آورد؛ سپس آنها را نزد پیامبر اکرم جآوردم. عمویم، عامر سنیز مکرز عبلاتی را دستگیر نموده بود نزد پیامبر اکرم جآورده بود. و جمعاً حدود هفتاد نفر از مشرکان دستگیر شده بود. پیامبر اکرم جهمه را بخشید و آزاد کرد [۸۶۷]. آنگاه این آیه نازل گردید:
﴿وَهُوَ ٱلَّذِي كَفَّ أَيۡدِيَهُمۡ عَنكُمۡ وَأَيۡدِيَكُمۡ عَنۡهُم بِبَطۡنِ مَكَّةَ مِنۢ بَعۡدِ أَنۡ أَظۡفَرَكُمۡ عَلَيۡهِمۡۚ وَكَانَ ٱللَّهُ بِمَا تَعۡمَلُونَ بَصِيرًا٢٤﴾.
ابن کثیر میگوید: تسلط پیدا نکردن مشرکان بر مسلمانان، منتی بود که خدا بر مسلمانان ارزانی داشت و آنها را از گزند مشرکان نجات داد و باز داشتن مؤمنان از نیز صلحی را موجب گردید که برای مؤمنان، عافیت و خیر دنیا و آخرت را در برداشت [۸۶۸].
«کف» یعنی بازداشتن، جلوگیری کردن و گرفتن دست کسی.
«ببطن مکه» جمهور مفسران در مورد این قول خداوند: برآنندکه مراد از بطن مکه، همان حدیبیه میباشد که نزدیکترین مکان به مکه است» [۸۶۹].
[۸۶۲] مغازی، واقدی، ج ۲، ص ۶۰۰. [۸۶۳] زاد المعاد، ج ۳، ص ۲۹۰ – السیرة النبویة، ج ۳، ص ۳۴۴. [۸۶۴] همان. [۸۶۵] زاد المعاد، ج ۳، ص ۲۹۰. [۸۶۶] مسلم، کتاب الجهاد و السیر، ج ۳، ص ۱۴۴۲. [۸۶۷] شرح مسلم، نووی، ج ۱۲، ص ۱۷۶. [۸۶۸] تفسیر ابن کثیر، ج ۴، ص ۱۹۲. [۸۶۹] التنویر و التحریر، ج ۲۶، ص ۱۸۴.