رسیدن لشکر به منطقۀ معان و به شهادت رسیدن فرماندهان سهگانه
لشکر اسلام با رسیدن به منطقۀ معان در سرزمین شام، که اکنون استانی از استانهای اردن است، به آنان خبر رسید که عرب و عجم و مسیحیان صلیبی، صدهزار از طوایف مختلف به سرکردگی مالک بن رافله و صد هزار صلیبی اعزامی از جانب هرقل روم و مجهز با سلاحهای پیشرفته وملبس با ابریشم آمادۀ نبرد با آنان شدهاند [۱۱۳۶].
مسلمانان که با این لشکر عظیم غافلگیر شده بودند، درمعان دو روز به رایزنی و مشورت پرداختند. برخی گفتند: کسی را نزد پیامبر اکرم جبفرستیم و کسب تکلیف کنیم. عدهای به فرمانده لشکر، زید بن حارثه گفتند: اکنون که آوازۀ ما همه جا پیچید و دشمنان را دچار رعب و وحشت نمودیم، بهتر است برگردیم؛ زیرا هیچ چیزی را نمیتوان با عافیت مقایسه نمود [۱۱۳۷].
عبدالله بن رواحه برخاست و سخنانی حماسهآفرین ایراد نمود و روحیۀ جنگ و جهاد را در آنان دمید. او چنین گفت: «ای قوم! سوگند به خدا آن چیزی که شما از روبرو شدن با آن ابا میورزید، همان چیزی است که شما به وسیلۀ آن در جستجوی شهادت هستید. ما هیچ گاه براساس تعداد و قوت و کثرت افراد وارد نبرد نمیشویم؛ بلکه ما به قدرت دینی که خداوند ما را با آن سرافراز نموده است، وارد معرکه میشویم؛ پس حرکت کنید که یکی از دو خیر، در انتظار ما است: یا پیروزی و یا شهادت.
سخنان ابن رواحه احساسات مجاهدان را برانگیخت. زید، لشکر را به منطقۀ موته در جنوب کرک هدایت نمود و ترجیح داد که در آنجا با نیروهای دشمن وارد معرکه شود. بین دو لشکر کارزار سختی درگرفت. فرماندهان سهگانۀ لشکر اسلام، رشادتهای بزرگی از خود نشان دادند که منجر به شهادتشان گردید [۱۱۳۸].
زید بن حارثه با شجاعت وصفناپذیری وارد صفوف دشمن شد و پرچم اسلام را درمیان نیزههای دشمن به اهتزاز درآورد؛ سپس جعفر پرچم را بدست گرفت و وارد صفوف دشمن شد. دشمن از هر طرف او را محاصره نمود، ولی جعفر از پای نایستاد و همچنان میجنگید و سرانجام از اسبش پیاده شد و پاهای آن را زد و چنین میسرود:
یا حبذا الجنة واقترا بُها
طیبة وبارداً شرابها
«چه خوب است بهشت و چه نزدیک است و چه آب پاکی و خنکی دارد.»
والروم روم قد دنا عذابها
کافرة بعیدة انسابها
«و رومیها درماندهاند و عذابشان نزدیک است؛ آنها ملتی کافر و بیگانهاند».
«علیَّ اِذ لاقیتها ضرابها» [۱۱۳۹].
«بر من لازم است که در جنگ آنان را متلاشی سازم».
بعد از آن، پرچم را بدست راست گرفت آنها دست راستش را قطع کردند؛ بلافاصله پرچم را بدست چپ گرفت و هنگامی که دست چپش را نیز قطع نمودند، پرچم را با بازوهایش به سینهاش چسبانید تا اینکه به شهادت رسید. او هنگام شهادت، ۳۳ سال سن داشت و بر جسدش آثار ۹۰ زخم وتیر دیده میشد [۱۱۴۰].
امام بخاری با سند صحیح از ابن عمر نقل میکند که میگوید: من در آن غزوه حضور داشتم. وقتی سراغ جعفر را گرفتیم، او را درمیان کشته شدگان یافتیم و آثار نود و اندی ضربه بر وجودش دیده میشد [۱۱۴۱].
خداوند به پاداش دستهای از کار افتاده و به پاداش شجاعت و رشادت جعفر، دو بال به او عنایت کرد تا در بهشت به وسیلۀ آنها پرواز نماید؛ چنانکه بخاری از ابن عامر روایت میکند که هرگاه عبدالله بن عمر، با فرزند جعفر روبرو میشد، میگفت سلام خدا بر فرزند کسیکه صاحب دوبال است [۱۱۴۲].
بعد از به شهادت رسیدن جعفر بن ابیطالب، عبدالله بن رواحهی انصاری پرچم را بدست گرفت و چنین میسرود:
«ای نفس! به خدا سوگند چه بخواهی و چه نخواهی، باید وارد معرکه بشوی.
چرا تو رفتن به بهشت را دوست نداری؟.
عمر زیادی را در آرامش سپری نمودی، مگر تو بیش از یک نطفه هستی؟.
ای نفس! اگر کشته نشوی، خواهی مرد و این همان چیزی است که آرزو میکردی و اگر مانند آن دو (زید و جعفر) رفتار نمایی، راهیاب شدهای» [۱۱۴۳].
میگویند یکی از پسرعموهایش که در جنگ شرکت داشت، قطعه گوشتی آورد و گفت: این را بخور که در این روزها زیاد به زحمت افتادهای. عبدالله آن قطعه گوشت را برداشت و با عجله یک لقمه از آن را در دهان گذاشت. در همین اثنا متوجه سر و صدایی در جبهۀ جنگ شد، خطاب به خود گفت: تو هنوز در دنیا زندگی مینمایی. آن گاه قطعه گوشت را انداخت و پیش رفت و جنگید و به شهادت رسید و این ماجرا در آخر روز اتفاق افتاد [۱۱۴۴].
[۱۱۳۶] شرح المواهب اللدنیه، ج ۲، ص ۲۷۱. [۱۱۳۷] تاریخ دمشق، ابن عساکر، ج ۱، ص ۳۹۶. [۱۱۳۸] السیرة النبویة الصحیحة، ج ۲، ص ۴۶۸. [۱۱۳۹] السیرة النبویة، ابن هشام، ج ۴، ص ۲۶. [۱۱۴۰] الصراع مع الصلیبیین، ص ۵۸. [۱۱۴۱] بخاری، کتاب المغازی، ج ۵، ص ۱۰۲، شماره ۴۲۶۱۵. [۱۱۴۲] همان، ص ۱۰۳، شماره ۴۲۶۴. [۱۱۴۳] السیرة النبویة، ابن هشام، ج ۴، ص ۲۶ – ۲۷. [۱۱۴۴] الصراع مع الصلیبیین، ص ۶۱.