سپاه مکه در آستانهی اختلاف
اهل مکه هنگامی که شهر مکه را بقصد جنگ با مسلمانان ترک میکردند از خدا خواستند که هر یک از این دو گروه (مسلمانان یا قریش) برحق است خدا او را یاری دهد و گروه دوم را نابود سازد. خداوند در این مورد میفرماید:
﴿إِن تَسۡتَفۡتِحُواْ فَقَدۡ جَآءَكُمُ ٱلۡفَتۡحُۖ وَإِن تَنتَهُواْ فَهُوَ خَيۡرٞ لَّكُمۡۖ وَإِن تَعُودُواْ نَعُدۡ وَلَن تُغۡنِيَ عَنكُمۡ فِئَتُكُمۡ شَيۡٔٗا وَلَوۡ كَثُرَتۡ وَأَنَّ ٱللَّهَ مَعَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ١٩﴾[الأنفال: ۱۹].
«شما که از خدا درخواست پیروزی گروه برحق را داشتید و هم اینک چنین شد و (مسلمانان) پیروز شدند اگر از کفر و دشمنی (با پیامبر و مسلمانان) دست بردارید برای شما بهتر است و اگر (به کفر و جنگ با آنان) برگردید ما نیز (پیروزی آنان و شکست شما را) تکرار خواهیم کرد و جمعیت شما هر چند که زیاد باشد کاری از پیش نخواهد برد. بیگمان خدا با مؤمنان است».
پس از اینکه مسلمانان در بدر مستقر شدند، لشکر قریش وارد میدان شد، چشم رسول خدا به عتبه بن ربیعه که سوار بر شتر سرخ رنگی بود، افتاد فرمود: اگر درمیان آنها فردی حامل خیر باشد او خواهد بود، و اگر از او پیروی کنند موفق خواهند شد. آنگاه عتبه درمیان سپاه قریش به ایراد سخن پرداخت و گفت: «ای قریش! بخدا سوگند! در جنگ با محمد و یارانش کاری از پیش نمیبرید و نفعی عایدتان نمیگردد؛ چرا که اگر بر آنها پیروز شوید و آنها را بکشید، ناگزیر چشمانتان در چشمان کسانی خواهد افتاد که پسر عمو یا پسر دایی یا یکی از خویشاوندان نزدیک او را کشته اید و نخواهید توانست به صورت همدیگر نگاه کنید؛ پس دست از جنگ بردارید و به مکه بازگردید...». ابوجهل با پیشنهاد عتبه شدیداً مخالفت کرد و او را ترسو و بزدل قلمداد نمود.
حکیم بن حزام نیز که تا آن روز مسلمان نشده بود نیز تلاش کرد تا ابوجهل را متقاعد سازد و از جنگ بازدارد، ولی کار بجایی نبرد.
همچنین عمیر بن وهب از طرف قریش مأموریت یافت تا سپاه مدینه را بررسی کند. او تا مسافتی دور در صحرا پیش رفت و چیزی ندید. نزد قریش بازگشت و گفت: تعداد آنها حدود سیصد نفر است ولی ای گروه قریش! بدانید که شتران بارکش یثرب حاملان مرگی سهمگین میباشند. مردمانی هستند که هیچ پناه و دفاعی جز شمشیرهایشان ندارند، تا به تعداد خود از شما نکشند نخواهند مرد؛ پس چارهای بیندیشید. امیه بن خلف نیز که از بزرگان قریش بود با دلی ناخواسته همراه لشکر براه افتاد واز خدا میخواست که درگیری و جنگی رخ ندهد؛ زیرا شنیده بود که رسول خدا فرموده است او را به قتل خواهد رسانید و میدانست که محمد ج، وعدهاش را عملی خواهد ساخت و سرانجام چنین هم شد و او در بدر به هلاکت رسید.
این اختلاف و دو دستگی پیرامون جنگ باعث تضعیف روحیهی جنگجویان قریش گردید. علاوه بر اینها خوابی که عاتکه دختر عبدالمطلب دیده بود که مردی تخته سنگی از بالای کوه ابوقبیس بسوی شهر مکه پرتاب کرده و قطعههای آن سنگ درون همهی خانههای مکه وارد شده است، باعث تضعیف بیشتر روحیهی اهل مکه گردید.