ورود وفد ثقیف و مسلمان شدن آنان
در مسیر بازگشت پیامبر اکرم ج از تبوک به مدینه، عروه بن مسعود ثقفی به حضور پیامبر رسید و مسلمان شد و به سوی قومش برگشت و آنان را به اسلام فراخواند، اما قومش او را به قتل رساندند، اما آنان متوجه اشتباه خود گردیدند و بعد از رایزنی و مشورت اتفاق کردند که گروهی را به نمایندگی از خود، نزد پیامبر بفرستند؛ چنانکه شش نفر از آنان در رمضان سال نهم هجری به مدینه آمدند [۱۵۸۰].
این وفد را سه نفر از بنی مالک و سه نفر دیگر از همپیمانان آنان تشکیل میداد و ریاست این وفد را عبدیالیل بر عهده داشت [۱۵۸۱]. و از آنجا که اصحاب و یاران پیامبر میدانستند که آن حضرت از قدوم وفد ثقیف خوشحال خواهد شد، هر یکی از آنان دوست داشت، جز قدوم آنان را به پیامبر بدهد؛ چنانکه وقتی وفد به نزدیکی مدینه رسید، ابوبکر و مغیره در این صدد بودند تا این مژده را به پیامبر بدهند که سرانجام مغیره، ابوبکر را برخود ترجیح داد [۱۵۸۲].
آن حضرت از این وفد به خوبی استقبال نمود و برای آنها خیمههایی جهت اقامت، نزدیک مسجد، بنا نمود تا صدای تلاوت قرآن را بشنوند و مردم را در حال نماز خواندن ببینند و میزبانی آنها را پیامبر بر عهده داشت و هر روز در مجلس آن حضرت حضور پیدا میکردند و عثمان بن ابی العاص، نگهبان اسباب و اثاثیۀ آنها بود.
آنها وقتی به خیمهها بر میگشتند و هنگام ظهر استراحت میکردند، عثمان بن ابی العاص فرصت را غنیمت میشمرد و نزد پیامبر میرفت و در مورد دین از ایشان سوالاتی نمود و قرآن را فرا میگرفت و در همان چند روز مسائل و آیات زیادی فرا گرفت و اگر رسول خدا را در حال استراحت میدید، نزد ابوبکر میرفت و از او سوال مینمود و سعی او بر این بود تا همراهانش از ماجرا مطلع نشوند و پیامبر اکرم جنیز این کنجکاوی او را پسندید و او را دوست میداشت [۱۵۸۳].
وفد ثقیف نیز چند روزی در مدینه اقامت گزید و در مجلس پیامبر حضور مییافت و آن حضرت نیز آنان را به اسلام فرا خواند. عبدیالیل به پیامبر گفت: «آیا تو ضمانت میکنی که ما نزد خانواده و اقوام خود برگردیم؟ پیامبر فرمود: آری، اگر مسلمان بشوید و اگر اسلام را نپذیرید، این را تضمین نمیکنم وبا شما نیز صلح نمینمایم.
عبدیالیل گفت: در مورد زنا چه میگویی؟ ما به دیار دور دست سفر میکنیم و ناچاریم زنا کنیم ؟ پیامبر فرمود: این موضوع از مواردی است که خدا آن را بر مسلمانان حرام کرده و فرموده است:
﴿وَلَا تَقۡرَبُواْ ٱلزِّنَىٰٓۖ إِنَّهُۥ كَانَ فَٰحِشَةٗ وَسَآءَ سَبِيلٗا٣٢﴾[الإسراء: ۳۲].
«به زنا نزدیک نشوید؛ زیرا زناکاری کار زشت و راه بدی است».
سپس به عبدیالیل گفت: عقیدۀ تو دربارۀ ربا چیست؟ پیامبر فرمود: ربا حرام است. او گفت: تکلیف ما چیست که تمامی اموال ما از ربا است؟ پیامبر فرمود: سرمایۀ اصلی خود را بر دارید و بقیه را بر گردانید؛ چنانکه خداوند میفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَذَرُواْ مَا بَقِيَ مِنَ ٱلرِّبَوٰٓاْ إِن كُنتُم مُّؤۡمِنِينَ٢٧٨﴾[البقرة: ۲۷۸].
«ای مومنان، از خدا بترسید و باقیماندۀ ربا را بگذارید، اگر مومن هستید».
آن گاه عبدیالیل از پیامبر در مورد شراب پرسید و گفت: شراب عصارۀ انگورهای ما است و چارهای از آن نداریم؟ پیامبر فرمود: خداوند شراب را حرام گردانیده و فرموده است:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِنَّمَا ٱلۡخَمۡرُ وَٱلۡمَيۡسِرُ وَٱلۡأَنصَابُ وَٱلۡأَزۡلَٰمُ رِجۡسٞ مِّنۡ عَمَلِ ٱلشَّيۡطَٰنِ فَٱجۡتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمۡ تُفۡلِحُونَ٩٠﴾[المائدة: ۹۰].
«ای مومنان! همانا شرابخواری، قمار بازی، بتان و تیرهای (بختآزمایی) پلیدیاند و عمل شیطانی هستند؛ پس از پلیدی دوری کنید تا رستگار شوید».
سپس آنها بر خاستند و با همدیگر به خلوت نشستند. عبدیالیل گفت: وای بر شما، چگونه نزد قوم خود با پذیرش این سه خصلت برگردیم. به خدا سوگند که ثقیف نمیتواند در مقابل شراب و زنا تحمل نماید.
سفیان ابن عبدالله گفت: ای مرد! اگر خداوند دربارۀ آنان ارادۀ خیر بنماید، تحمل خواهند نمود. اینها که با محمد هستند، قبل از این دارای این خصلتها بودهاند؛ سپس از آن روی برگرداندهاند و صبر و تحمل نمودهاند و علاوه بر این از جانب محمد نیز در امان نیستم؛ زیرا اسلام در اطراف ما گسترش یافته است و اگر ما یک ماه در قلعههای خود پناه بگیریم، از گرسنگی خواهیم مرد و از روزی در هراس هستیم که سرنوشت مکه برای ما تکرار شود.
میانجیگری وفد ثقیف و پیامبر را خالد بن سعید بن عاص بر عهده داشت و نوشتن توافقنامۀ صلح بن پیامبر و این وفد را خالد بر عهده داشت.
سپس از پیامبر در مورد بت خود که معروف به «ربه» بود، پرسید؟.
پیامبر فرمود : باید نابود شود! گفتند: وای بر ما! اگر ربه بداند که بر نابودی آن، پیمان میبندیم، خانوادههای ما را خواهد کشت. عمر ابن خطاب گفت: وای بر تو ای عبدیالیل! ربه سنگی بیش نیست که نمیداند چه کسی او را میپرستد و چه کسی نمیپرستد. عبدیالیل گفت: ما که نزد تو نیامدهایم ای عمر! سرانجام مسلمان شدند و دو طرف صلحنامه امضاء کردند. بعد ازآن از پیامبر برای نابودی «ربه» سه سال فرصت خواستند اما آن حضرت نپذیرفت؛ سپس دو سال و بعد از آن یک سال فرصت خواستند، اما آن حضرت نپذیرفت؛ سپس یک ماه فرصت خواستند اما با این وجود پیامبر نیز نپذیرفت. آن گاه گفتند: از ما نخواه که آن را نابود سازیم؛ زیرا ما از دست نادانان و کودکان و زنان خود در امان نخواهیم بود [۱۵۸۴].
پیامبر این درخواست آنان را پذیرفت؛ سپس از پیامبر خواستند که آنها را از نماز خواندن معاف دارد. آن حضرت فرمود: دینی که در آن نماز نباشد، خیری در آن وجود ندارد [۱۵۸۵].
وفد ثقیف مطالبات زیادی از پیامبر اکرم جنمودند که در برخی از این موارد از پیامبر تقاضا نمودند که برخی از امور حرامی را برای آنان حلال و در ترک نمودن فرایض نیز برای آنان گناهی نباشد، اما پیامبر نپذیرفت و آنها را متقاعد میساخت و در چند روزی که نزد پیامبر بودند، با آنان با مهربانی و بزرگواری برخورد نمود و هنگامی که رهسپار دیار خود شدند، آن حضرت عثمان ابن ابی العاص را که از دیگران از نظر سنی کوچکتربود، اما علاقمند به آموختن قرآن و مسائل دینی بود، به عنوان امیر طائف مقرر نمود.
در مدت زمانی که افراد وفد ثقیف در مدینه و درمیان مسلمانان بودند، تحت تاثیر برخوردهای پیامبر و مسلمانان قرار گرفتند و حتی روزهای باقیماندۀ ماه رمضان را روزه گرفتند و بعد از پانزده روز اقامت در مدینه، به طائف برگشتند [۱۵۸۶]. در پی آنان نیز پیامبر دستهای را به سرپرستی خالد ابن ولید و همراهی مغیره ابن شعبه و ابوسفیان ابن حزب فرستاد.
وفد ثقیف موفق گردیده بودند که ثقیفیان را متقاعد به پذیرش اسلام بنمایند و نیز به آنها گفته بود که بت بزرگ عرب یعنی«لات» نابود شده است. در همین اثنا مغیره ابن شعبه با بیست نفر و تحت حفاظت شدید قوم خود که میترسیدند او به سرنوشت عروه ابن مسعود ثقفی دچار گردد، به قصد انهدام و نابودی بت «ربه» از راه رسید. زنان، مردان و کودکان ثقیف که هنوز تازه مسلمان گردیده بودند، برای تماشا جمع شدند و گمان میکردند که «ربه» از خود حفاظت به عمل خواهد آورد.
مغیره که مردی شوخ طبع بود، به همراهان خود گفت: امروز با ثقیف کاری میکنم که شما را به خنده در آورم. آن گاه با تبر ضربهای به «ربه» زد و خود را به زمین انداخت و دست و پا زد. اهل طائف همه یک صدا، هورا کشیدند و گفتند: خدا، مغیره را چنین و چنان بکند، ربه او را کشت و به همراهانش گفتند: اکنون نوبت شما است بروید و او را منهدم سازید. به خدا سوگند که چنین چیزی ممکن نیست. مغیره بلافاصله برخاست و گفت: خدا چهرۀ شما را زشت بگرداند ثقیف! این تفکر احمقانهای است. او سنگ و خاشاکی بیش نیست، عافیت را از خدا بطلبید و او را پرستش نمایید [۱۵۸۷].
سپس مغیره و همراهانش، آن را منهدم و با خاک یکسان نمودند. پرهدار بتکده نیز نابودی بت را نظارهگر بود.
و منتظر خشم و غضب معبود خویش بر جسارت کنندگان به ساحت آن بود. هنگامی که میخواستند پایههای آن را از زمین بیرون بیاورند، پردهدار با صدای بلند و پرخاشگرانه گفت: اکنون خواهید دید که شما را در زمین فرو خواهد برد. مغیره با شنیدن صدای او از فرمانده خود خواست که اجازه دهد تا در پایههای آن بیشتر حفاری نماید؛ چنانکه پس از این حفاری به زیور آلاتی دست یافتند. لباسها و پارچههای آن را برداشتند ثقیفیان با حیرت نظارهگر عملیات بودند و سرانجام دریافتند که تا کنون در چه اشتباه بزرگی به سر بردهاند؟ این دسته با موفقیت نزد پیامبر برگشت و زیورآلات و لباسهای فاخر بت را با خود آورده بود. پیامبر آنها را میان افراد شرکت کننده در این غزوه تقسیم نمود و خدا را به دلیل دستیابی به این پیروزی سپاس گفت [۱۵۸۸].
بدین صورت دومین طاغوت عرب که محل شرک ورزیدن با خدا بود و از جایگاهی مشابه جایگاه کعبه برخوردار بود، از بین رفت و پیامبر به امیر طائف، عثمان ابن ابی العاص دستور داد که مسجدی در آن جا بنا نماید تا مردم در محلی که قبل از آن شرک ورزیدهاند، اینک خدای یگانه را بندگی نمایند [۱۵۸۹].
[۱۵۸۰] رسالة الانبیاء، عمر احمد عمر، ص ۱۹۹. [۱۵۸۱] السیرة النبویة، ابن هشام، ج ۴، ص ۱۹۳. [۱۵۸۲] همان. [۱۵۸۳] تاریخ الاسلام، ذهبی، المغازی، ص ۶۷۰. [۱۵۸۴] المغازی، واقدی، ج ۳، ص ۹۶۸. [۱۵۸۵] التاریخ الاسلامی، حمیدی، ج ۸، ص ۵۰ – مغازی، واقدی، ج ۳، ص ۹۶۸. [۱۵۸۶] السیرة النبویة الصحیحة، ج ۲، ص ۵۱۹-۵۲۰. [۱۵۸۷] دلائل النبوة، ج ۵، ص ۳۰۳. [۱۵۸۸] تاریخ ابن شیبه، ج ۲، ص ۵۰۷ به نقل از السرایا و البهوث، ص ۳۰۱. [۱۵۸۹] دلائل النبوة، ج ۵، ص ۲۹۹-۳۰۳ المغازی، ج ۳، ص ۹۷۰-۹۷۲.