داستان ابوخیثمه
ابناسحاق میگوید: بعد از اینکه پیامبر اکرم جبه تبوک رسید، در یکی از روزهای گرم وقتی ابوخیثمه به خانهاش آمد، دید که هر یک از دو همسرش، سایهبانهای خود را خیس کردهاند، اطراف آنها آب پاشیده و برای او آب خنک و غذا تدارک دیدهاند. ابوخیثمه نگاهی به آنها کرد و گفت: پیامبر زیر آفتاب گرم و بادهای سوزان بسر میبرد و ابوخیثمه در سایۀ خنک با همسران خود، آب خنک و غذا میخورد. این منصفانه است؟ سپس خطاب به همسرانش گفت: به خدا سوگند تا به پیامبر نپیوستهام، وارد خانههای شما نخواهم شد و به آنها گفت: توشه راه مرا آماده کنید. آن گاه، به قصد پیوستن به کاروان پیامبر به راه افتاد و بعد از اینکه آنان در تبوک اردو زده بودند، خود را به آنان رساند. در مسیر راه نیز با عمیر بن وهب برخورد نمود که او نیز به قصد پیوستن به لشکر اسلام به راه افتاده بود و ادامه راه را با هم رفتند. وقتی نزدیک تبوک رسیدند، ابوخیثمه به عمیر گفت: با هم نزد پیامبر برویم؛ چون من به خاطر گناهی که انجام دادهام، شرمندهام. وقتی به پیامبر اطلاع دادند که فردی به سمت آنان میآید، فرمود: امیدوارم ابوخیثمه باشد و وقتی نزدیک آمد، صحابه گفتند: ابوخیثمه است و هنگامی که نزدیک پیامبر رسید، از شتر پایین آمد و سلام کرد. پیامبر فرمود: وای بر تو ای ابوخیثمه. آنگاه او ماجرا را برای رسول خدا تعریف کرد. پیامبر در مورد او سخنان نیکی بر زبان آورد و برایش دعای خیر نمود [۱۴۸۹]. ابنهشام میگوید: نام ابوخیثمه، مالک بن قیس است.
او در این مورد اشعاری نیز سروده است که به چند بیت از آنها اشاره مینماییم:
لـمـا رایت الناس في الدین نافقوا
أتیت التی کانت أعفَّ واکرما
ترکت خضیبا في العرش وصرمة
صفایا کراما یسرها قد تحممـا
وکنت اذا شک الـمنافق اسمحت
الی الذین نفسی شطره حیث یممـا
[۱۴۹۰]
«وقتی دیدم که مردم در دین، دچار نفاق شدند، من راه بهتر و پسندیدهتر را برگزیدم و با دست راست خود با محمد بیعت نمودم و گناه و حرامی مرتکب نشدم.
من زنان حنا بدست و خرماهای با صفائی را که سیاه شده و رسیده بودند، در سایهبانها گذاشتم.
هنگامی که انسان منافق دچار شک و تردید میشود، نفس من خود را به دین میسپارم تا به هر سو که میخواهد ببرد».
[۱۴۸۹] البدایة والنهایة، ج ۵، ص ۸. [۱۴۹۰] همان.