آغاز جنگ و شدت آن و آثار پیروزی مسلمانان
در آغاز جنگ ابوسفیان سعی نمود تا در صفوف به هم پیوسته مسلمانان شکاف ایجاد نماید؛ چنانکه برای این منظور فردی را نزد انصار فرستاد و گفت: «ما و پسرعمویمان را به حال خود بگذارید. با شما کاری نداریم و ما نیازی به جنگ با شما نداریم.» اما انصار پاسخی غیرمنتظرانه به او دادند [۲۰۸].
بعد ازاینکه تلاش نخست آنان مؤثر واقع نشد، از طریق فردی خائن به نام «ابوعامر الراهب» که در مدینه زندگی میکرد، تلاش دیگری آغاز کردند و وی کوشید تا با سخنان خود برخی از انصار را فریب دهد و گفت: ای قبیله اوس! من ابوعامر هستم. آنها گفتند: ای فاسق! نامبارک باد چشمی که تو را ببیند.
ابوعامر وقتی که این پاسخ را از انصار شنید، گفت: قوم من دچار شری شده است و بر انصار پرخاش نمود [۲۰۹].
جنگ احد با مبارزۀ تن به تن علی بن ابی طالب سو طلحه بن عثمان (پرچمدار مشرکان) آغاز گردید.
مؤلف السیرة الحلبیة میگوید: طلحه بن عثمان که پرچمدار مشرکان بود، به میدان آمد و چندین مرتبه هماورد طلبید. کسی جلو نرفت؛ سپس گفت: ای یاران محمد! شما تصور میکنید که خداوند ما را با شمشیرهای شما به جهنم میفرستد و شما را با شمشیرهای ما به بهشت میبرد، آیا کسی نیست تا مرا با شمشیرش به جهنم بفرستد و یا من او را با شمشیرم به بهشت بفرستم؟ علی بن ابی طالب سبه سراغش رفت و گفت: به خدا سوگند! رهایت نخواهم کرد تا خداوند تو را با شمشیرم به جهنم واصل نماید یا مرا با شمشیرت به بهشت برساند.
علی با وارد کردن ضربه شدیدی پایش را قطع نمود و او را نقش زمین کرد؛ طوری که عورتش کشف شد. به علی گفت: ای پسرعمو! تو را به خدا و به صلۀ رحم سوگند میدهم. علی او را به حال خود گذاشت و برگشت. آن حضرت و مسلمانان تکبیر گفتند [۲۱۰].
آن گاه هر دو سپاه به هم ریختند و جنگ شدت یافت. رسول خدا جبه تقویت همت و روحیۀ یاران خود پرداخت؛ چنانکه شمشیری به دست گرفت و فرمود: چه کسی این را از من تحویل میگیرد. همه کسانی که حضور داشتند، اعلام آمادگی نمودند.
رسول خدا جفرمود: چه کسی آن را تحویل میگیرد تا حق آن را ادا نماید؟ آنها دستانشان را عقب کشیدند، ابودجانه گفت: ای رسول خدا! حق آن چیست؟ فرمود: چنان آن را بر سر دشمن بکوبی که کج شود. او گفت: پس من آن را تحویل میگیرم. پیامبر اکرم جشمشیر را به ابودجانه داد. او مردی شجاع بود و هنگام مبارزه متکبرانه راه میرفت. وقتی که چشم رسول خدا جبه وی افتاد که درمیان صفوف دشمن متکبرانه راه میرود، فرمود: «انها لـمشية يبغضها الله إلا في مثل هذا الـموطن» [۲۱۱]«این طرز راه رفتن را خداوند نمیپسندد، مگر در چنین جایی».
زبیر بن عوام در مورد عملکرد ابودجانه در روز احد میگوید:
وقتی که پیامبر اکرم جشمشیر را به من نداد و آن را به ابودجانه داد، ناراحت شدم و گفتم: من با وجود اینکه پسرعمهاش بودم و قبل از ابودجانه بلند شدم و آن را خواستم، آن حضرت شمشیر را به من نداد و به ابودجانه داد بنابراین، در این صدد برآمدم تا عملکرد او را ببینم و او را تعقیب نمودم. او با قطعه پارچه قرمز رنگی سرش را بست. انصار گفتند: ابودجانه لباس مرگ پوشید و هرگاه وی این قطعه پارچه را به سر میبست به او چنین میگفتند. او به میدان رفت و این گونه رجز میخواند:
أنا الذي عاهدني خليلي
ونحن بالسفح لدي النخيل
انا لا أقوم الدهر في الكيول
أضرب بسيف الله والرسول
[۲۱۲]
«من با دوستم (پیامبر خدا) در حالی که در دامنۀ کوه در بین نخلستان بودیم عهد و پیمان بستهام. من هرگز در آخر صف نمیایستم؛ بلکه با شمشیر خدا و رسول به مبارزه دشمنان میپردازم».
او با هر کسی که روبرو میگردید، او را از پا در میآورد. درمیان مشرکان فردی بود که حتی بر افراد زخمی رحم نمیکرد مگر اینکه او را به شهادت میرساند. ابودجانه کمکم به او نزدیک میشد. زبیر میگوید: دوست داشتم تا با یکدیگر روبرو شوند. آنها در برابر هم قرار گرفتند. آن فرد مشرک، ضربهای به ابودجانه زد، اما ابودجانه آن را دفع نمود؛ سپس با ضربهای وی را به هلاکت رساند.
لحظاتی بعد دیدم که شمشیر را بالای سر هند دختر عتبه گرفته است، اما از کشتن وی منصرف شد. با خود گفتم! هدفش را خدا بهتر میداند [۲۱۳].
ابن اسحاق میگوید: ابودجانه گفت: انسانی را دیدم که مردمان را به شدت تحریک مینماید، در برابرش ایستادم و شمشیرم را بالای سرش بردم، امّا وقتی متوجه شدم او یک زن است، مناسب شأن و کرامت شمشیر رسول الله جزنی را به قتل برسانم [۲۱۴].
[۲۰۸] امتاع الأسماع، مقرزی، ج ۱، ص ۱۲۰. [۲۰۹] السیرة النبویة، ابی شهبه، ج ۲، ص ۱۹۲. [۲۱۰] السیرة الحلبیه، ج ۲، ص ۴۹۷ – ۴۹۸ – تفسیر طبری، ج ۷، ص ۲۱۸. [۲۱۱] مسلم، کتاب فضائل الصحابة، شماره ۲۴۷۰. [۲۱۲] البدایة والنهایة، ج ۴، ص ۱۷. [۲۱۳] همان، ص ۱۸. [۲۱۴] همان.