الگوی هدایت - تحلیل وقایع زندگی و سیرت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم - جلد دوم

فهرست کتاب

ازدواج پیامبر اکرم جبا صفیه دختر حی بن اخطب

ازدواج پیامبر اکرم جبا صفیه دختر حی بن اخطب

بعد از فتح قلعه قموص، صفیه، دختر حی بن اخطب، به اسارت مسلمانان در آمد. پیامبر اکرم جاو را به یکی از یارانش، به نام دحیه کلبی داد. مردی از مسلمانان نزد پیامبر اکرم جآمد و گفت: ای پیامبر اکرم جصفیه دختر سردار طایفه برای کسی جز شما شایسته نیست. ایشان پیشنهاد او را پذیرفت و به دحیه کلبی گفت: از میان زنان اسیر شده، زنی دیگر بر گیر و صفیه را به من بازگردان. آن گاه پیامبر اکرم جاو را آزاد کرد و مهریۀ صفیه، همان آزادی او قرار گرفت [۱۰۱۹]. و بعد از اینکه دوران حیض او به اتمام رسید و مسلمانان گردید، با او ازدواج نمود [۱۰۲۰].

سپس وقتی آن حضرت جاز خیبر به قصد مدینه حرکت نمود، در شش مایلی خیبر قصد عروسی با صفیه را داشت، صفیه نپذیرفت، اما وقتی به منطقه‌ای دورتر به نام صهباء رسیدند، ام‌‌سلیم او را برای شب زفاف آماده کرد و پیامبر اکرم جسه روز در آنجا اردو زد و به یارانش ولیمه داد. و از صفیه پرسید که چرا قبل از آن حاضر نشد، عروسی کند؟ صفیه گفت: با یهودیان نزدیک بودیم بنابراین، برای شما احساس خطر نمودم. پیامبر اکرم جبا شنیدن این سخن صفیه خوشحال شد و به فراست وی پی برد [۱۰۲۱].

صفیه قبل از ازدواج با پیامبر اکرم جخوابی دیده بود؛ چنانکه بیهقی با سند صحیح از ابن عمرسنقل می‌کند که پیامبر اکرم جمتوجه کبودی‌ای در زیر چشم صفیه شد. از او علت آن را جویا شد. صفیه گفت: چند روز قبل در حالی که سرم را در آغوش (شوهرم) فرزند حقیق گذاشته بودم، خواب رفتم. در خواب دیدم که قرص ماه در دامنم افتاد. وقتی خوابم را با شوهرم درمیان گذاشتم، سیلی محکمی به صورتم زد و گفت: آرزوی حاکم یثرب را داری [۱۰۲۲].

بدین صورت، خواب صفیه به حقیقت پیوست و خدا او را با ازدواج با پیامبر اکرم جگرامی داشت و از عذاب خود نجات داد و او را به ام‌‌المؤمنین ملقب ساخت و در بهشت نیز او را همنشین پیامبر اکرم جگرداند [۱۰۲۳]آن حضرت جنیز او را بسیار گرامی و دوست می‌داشت. وقتی می‌خواست سوار بر شتر بشود، در کنار آن می‌نشست و به صفیه می‌گفت پایت را بر زانوی من بگذار و سوار شو [۱۰۲۴].

بنابراین، صفیه می‌گوید: هیچ کس را سراغ ندارم که دارای اخلاق بهتری از پیامبر اکرم جباشد. او می‌گوید: وقتی از خیبر پشت سر ایشان بر مرکبش نشستم، شب هنگام بود و خوابم می‌برد، ایشان با دستش سرم را می‌گرفت و می‌گفت: مواظب باش [۱۰۲۵].

همچنین صفیه روزی از عائشه و حفصه به پیامبر اکرم جشکایت برد. آنها گفته بودند: ما نزد پیامبر اکرم جاز صفیه گرامی‌تر هستیم؛ چرا که ما عموزادگان ایشان می‌باشیم. پیامبر اکرم جفرمود: چرا تو نگفتی که من دختر پیامبر خدا،‌هارون و برادرزادۀ موسی و همسر محمد جهستم [۱۰۲۶].

صفیه سخت تحت تاثیر اخلاق و محبت پیامبر اکرم جقرار گرفته بود و او را از پدر، برادر و خویشاوندان نزدیک خود بیشتر دوست می‌داشت؛ چنانکه در مریضی وفات پیامبر اکرم جو در حالی که همه ازواج آن حضرت پیرامون ایشان نشسته بودند، به پیامبر اکرم جگفت: ای پیامبر اکرم جبه خدا! من دوست داشتم به جای تو بیمار بودم. زنان پیامبر، با شنیدن سخن صفیه به یکدیگر نگریستند. آن حضرت فرمود: چرا به یکدیگر نگاه می‌کنید؟ به خدا! او راست می‌گوید [۱۰۲۷].

در شب زفاف پیامبر اکرم جبا صفیه، ابوایوب خالد بن زید انصاری خیمۀ پیامبر اکرم جرا زیر نظر داشت و تا صبح نگبهانی داد. صبح هنگام پیامبر اکرم جبا مشاهدۀ او فرمود: اینجا چه کار می‌کنی! ابوایوب گفت: ای پیامبر اکرم ج!من از این زن که پدر و برادر و خویشاوندانش به دستور شما کشته شده‌اند، ترسیدم که مبادا به شما آ‎سیبی برساند؛ زیرا او تازه مسلمان شده است [۱۰۲۸].

آن حضرت جاز این عمل ابوایوب بی‌نهایت شادمان شد و در حق او چنین دعا کرد: بارالها! ابوایوب را در حفاظت خویش در آور؛ همان‌طور که او از من پاسداری نموده است [۱۰۲۹].

ازدواج پیامبر اکرم جبا صفیه، به خاطر مصلحت‌های بزرگی بود که از جمله می‌توان به کاهش دشمنی یهود با اسلام و جبران دردهایی که صفیه به خاطر از دست دادن افراد خانواده‌اش متحمل آن شده بود، اشاره کرد و یقیناً کسی دیگر جز پیامبر اکرم جنمی‌توانست آن طور که شایسته است با این بانوی بزرگ زندگی و شرافت و منزلت خانوادگی او را رعایت نماید.

ام‌المؤمنین، صفیه، زنی عاقل، بردبار و راستگو بود. می‌گویند: کنیزی نزد عمر بن خطاب سرفت و گفت: صفیه روز شنبه را گرامی می‌دارد و با یهودیان رابطه برقرار می‌کند. عمر سکسی را نزد صفیه فرستاد و از او در این مورد سوال کرد. صفیه گفت: از روزی که خدا، جمعه را به من داده است، شنبه را گرامی نداشته‌ام. و اما درمیان یهودیان، خویشاوندان من وجود دارند که با آنان، صله رحم می‌نمایم، عمر سسخن صفیه را پذیرفت. صفیه به کنیز خود گفت: چه چیزی تو را واداشت که شکایت مرا نزد عمر سببری؟ کنیز گفت: شیطان مرا به این امر وادار کرد. صفیه گفت: برو تو آزادی.

صفیه لدر رمضان سال پنجاه ه‍ و در زمان معاویه چشم از جهان فرو بست. رحمت خدا بر او باد [۱۰۳۰].

[۱۰۱۹] السیرة النبویة، ابی شبهه، ج ۲، ص ۳۸۳. [۱۰۲۰] الصراع مع الیهود، ج ۳، ص ۱۰۱. [۱۰۲۱] السیرة النبویة، ابی شبهه، ج ۲، ص ۳۸۴. [۱۰۲۲] السنن الکبری، ج ۹، ص ۱۳۸ به نقل از الصراع مع الیهود، ج ۳، ص ۱۰۳. [۱۰۲۳] الصراع مع الیهود، ج ۳، ص ۱۲۲. [۱۰۲۴] السیرة النبویة، ابی شبهه ج ۲، ص ۳۸۴. [۱۰۲۵] السیرة الحلبیه، ج ۳، ص ۴۵. [۱۰۲۶] شرح المواهب اللدنیة، ج ۲، ص ۲۳۳. [۱۰۲۷] همان. [۱۰۲۸] زاد المعاد، ج ۳، ص ۳۲۸. [۱۰۲۹] السیرة النبویة، ابی شهبه، ج ۲، ص ۳۸۵. [۱۰۳۰] همان.