حیات صحابه – جلد اول

فهرست کتاب

امتناع پیامبر صاز ترک دعوت به‌سوى خدا أ

امتناع پیامبر صاز ترک دعوت به‌سوى خدا أ

طبرانى و بخارى در تاریخ از عقیل بن ابى طالب سروایت نموده‏اند که گفت: قریش نزد ابوطالب آمد... و حدیث را چنان که در باب تحمّل سختى‏ها خواهد آمد متذکر شده، و در آن آمده: ابوطالب به پیامبر صگفت: اى برادر زاده‏ام، من بر این باورم که حرف مرا شنیده و همیشه از من اطاعت کرده‏اى، اکنون قوم تو آمده و ادّعا مى‏کنند که تو نزد آنها در کعبه و مجلس‌شان آمده و براى آنان چیزهایى را مى‏گویى که باعث اذیت و آزارشان مى‏گردد، اگر خواسته باشى ازین کار جلوگیرى کنى (بهتر خواهد شد). پیامبر صچشم خود را به طرف آسمان بلند نموده گفت: «به خدا سوگند، من قدرت و توانایى ترک آنچه را که به آن مبعوث شده‏ام، ندارم، چنان که یکى از شما قدرت روشن ساختن شعله آتش را از این آفتاب ندارد» [۵۱]. و نزد بیهقى آمده، که ابوطالب به وى گفت: اى برادر زاده‏ام، قوم تو نزد من آمده و به من چنین و چنان گفتند، بر من و جان خودت رحم کن، و مرا به کارى مکشان که نه من طاقت تحمّل آن را داشته باشم و نه تو، بنابراین از گفتن آن سخنانى که بر قومت دشوار است، و آن را بد مى‏بینند، خوددارى کن. پیامبر صگمان نمود که در موقف عمویش تحوّلى به وجود آمده، و نظر جدیدى برایش پیدا شده، و عمویش او را تنها گذاشته و به مشرکین تسلیم مى‏کند، و از قیام با وى عاجز آمده است، از این رو پیامبر صفرمود: «اى عمو، اگر آفتاب در دست راستم گذاشته شود، ومهتاب در دست چپم، من این کار را تا آن وقت رها نمى‏کنم، که خداوند آن را غالب گرداند و یا این که من در طلب آن هلاک شوم» سپس اشک بر چشمان پیامبر صحلقه زد و گریست [۵۲]و... و حدیث را چنانکه خواهد آمد متذکر شده.

عَبْدبن حُمَید در مسند خود از ابن ابى شیبه به اسناد خود از جابر بن عبدالله بروایت نموده که: قریش روزى جمع شده گفتند: بهترین عالم‌تان را به جادو، کهانت و شعر جستجو نمایید، تا نزد این مردى که جماعت ما را پراکنده، و کار ما را پراکنده، و بر دین مان عیب گرفته است (برود و با وى) حرف بزند، و ببیند که به او چه پاسخى مى‏دهد، آنها گفتند:ما غیر از عُتْبَه بن ربیعه دیگر کسى را مناسب‏تر براى این کار نمى‏شناسیم، بعد گفتند: اى ابوولید تو نزد وى رفته این ماموریت را انجام ده، عتبه نزد پیامبر صآمد و پرسید: اى محمّد تو بهتر هستى یا عبدالله؟ [۵۳]پیامبر خدا صخاموش ماند. عتبه باز پرسید: تو بهتر هستى یا عبدالمطلب؟ پیامبر خدا صخاموش ماند. عتبه گفت: اگر بر این باور باشى که آنها از تو بهتر بودند، آنها همان خدایانى را که تو عیب گرفتى عبادت نمودند، و اگر برین باور باشى که تو از آنها بهتر هستى، پس حرف بزن تا قولت را بشنویم!! به خدا سوگند، ما هرگز فرزند محبوبى را نزد والدین و قومش از تو شوم‏تر براى قومش ندیده‏ایم، جماعت ما را پراکنده ساختى، و امر و کار ما را از هم فروپاشیدى، و دین ما را مورد عیب و ایراد قرار دادى، و ما را در میان عرب رسوا ساختى، حتّى میان آنها شایع گردیده که در قریش جادوگرى است، و در قریش کاهنى است. به خدا سوگند ما چون صداى زن حامله انتظار مى‏کشیم، تا یکى بر روى دیگرى شمشیر کشیده و یکدیگر را نابود سازیم!! اى مرد، اگر نیازمند هستى آن قدر مال برایت جمع خواهیم نمود که غنى‏ترین مرد میان قریش باشى، و اگر خواهان ازدواج هستى هر زنى را که از قریش مى‏خواهى انتخاب کن، تا به تو ده زن بدهیم.

پیامبر خدا صفرمود: «فارغ شدى؟» پاسخ داد: بلى، آن گاه پیامبر خدا صفرمود:

﴿بِسۡمِ ٱللَّهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ. حمٓ ١ تَنزِيلٞ مِّنَ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ ٢ كِتَٰبٞ فُصِّلَتۡ ءَايَٰتُهُۥ قُرۡءَانًا عَرَبِيّٗا لِّقَوۡمٖ يَعۡلَمُونَ ٣[فضلت: ۱-۳].

ترجمه: «به نام خدایى که بى‏اندازه مهربان و نهایت با رحم است. حم. از جانب (خدایى که) بى‏اندازه مهربان و نهایت با رحم است، فرو فرستاده شده است. کتابى که آیاتش هر مطلبى را در جاى خود بازگو کرده است، و قرآن عربى است براى قومى که مى‏دانند».

تا این که به اینجا رسید:

﴿فَإِنۡ أَعۡرَضُواْ فَقُلۡ أَنذَرۡتُكُمۡ صَٰعِقَةٗ مِّثۡلَ صَٰعِقَةِ عَادٖ وَثَمُودَ ١٣[فضلت: ۱۳].

ترجمه: «اگر آنها روى گردان شوند بگو: من شما را به صاعقه‏اى همانند صاعقه عاد و ثمود تهدید مى‏کنم!».

عتبه گفت: این کافى است! غیر از این نزد خود چیزى ندارى؟ پیامبر صپاسخ داد: «نه» عتبه به طرف قریش برگشت، آنها پرسیدند: با خود چه آوردى؟ گفت: چیزى را که گمان مى‏کنم شما از وى مى‏خواستید، بپرسید و یا همراهش در میان گذارید، درباره همه آنها با وى صحبت نمودم. آنها پرسیدند: آیا به تو جواب داد؟ پاسخ داد: آرى، بعد از آن گفت: سوگند به خدایى که کعبه را بنیاد نهاده است از گفته‏هاى وى هیچ چزى را ندانستم جز این که شما را از صاعقه‏اى مانند صاعقه عاد ثمود ترسانید. آنها گفتند: واى بر تو، مردى (رسول خدا ص) با تو به عربى صحبت مى‏کند و تو نمى‏دانى که چه مى‏گفت؟! عتبه جواب داد: نه به خدا سوگند من چیزى از گفته‏هاى وى را غیر از ذکر صاعقه ندانستم [۵۴].

این را بیهقى و غیر وى نیز از حاکم روایت نموده‏اند، وى افزوده: و اگر خواهان ریاست باشى در فش‏هاى خود را براى تو برپا مى‏کنیم، و تو تا زنده هستى رئیس باشى. و نزد وى همچنان آمده: چون پیامبر صبه اینجا رسید: «فَاِنْ أعْرَضُوا فَقُلْ أنْذَرْتُكُم صَاعِقَه مِثْل صَاَعِقِه عَادٍ وَ ثَمُوْد». ترجمه: «اگر آنها روى گردان شوند، بگو: من شما را به صاعقه‏اى همانند صاعقه، عاد و ثمود تهدید مى‏کنم!».

عتبه دهن پیامبر صرا محکم گرفت و وى را سوگند قرابت و رشته‌‌‌دارى داد، که دیگر از او دست برداشته و توقّف نماید. عتبه بعد از آن نزد اهلش بیرون نرفت و خود را از آنها جدا نمود. ابوجهل گفت: به خدا سوگند، اى گروه قریش گمان مى‏کنم که عتبه به دین محمّد گرویده و از طعام محمّد خوشش آمده، و او این کار را فقط به خاطر ضرورتى [۵۵]انجام داده که برایش عاید گردیده است، بیائید نزد وى برویم. آنها نزد عتبه آمدند، ابوجهل گفت: اى عتبه به خدا سوگند، هدف از آمدن ما چیز دیگرى نیست ما به خاطرى آمده‏ایم که تو به دین محمد گرویده‏اى و از دین او خوشت آمده است، اگر نیازمندى برایت عاید شده باشد، از ما لمان آن قدر برایت جمع مى‏کنیم که تو را از طعام محمّد مستغنى و بى‌نیاز سازد. عتبه غضبناک شده، و به خدا سوگند یاد نمود که دیگر هرگز با محمّد حرف نزند، و افزود: همه شما مى‏دانید که من از همه قریش زیادتر مالدارم، ولى من نزد وى رفتم - و آن حکایت را براى‏شان بازگو نمود - و او مرا به چیزى جواب داد، که به خدا سوگند نه سحر است، نه شعر و نه هم کهانت. بلکه چنین برایم خواند:

﴿بِسۡمِ ٱللَّهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ ١. حمٓ ١ تَنزِيلٞ مِّنَ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ ٢ كِتَٰبٞ فُصِّلَتۡ ءَايَٰتُهُۥ قُرۡءَانًا عَرَبِيّٗا لِّقَوۡمٖ يَعۡلَمُونَ ٣[فضلت: ۱-۳].

از دهن وى محکم گرفتم و او را به قرابت سوگند دادم که بس کند و دست باز دارد، و همه شما مى‏دانید که اگر محمّد چیزى گفت، دروغ نمى‏گوید!! ترسیدم که عذاب بر شما نازل گردد. [۵۶]این چنین در البدایه (۶۲/۳) آمده است. و این را ابویعلى از جابر سمانند حدیث عبد بن حُمَید روایت نموده و ابونُعَیم در الدلائل (ص ۷۵) مثل این را روایت کرده، هیثمى (۲۰/۶) مى‏گوید: در آن اَجْلَح کنْدِى که ابن مَعِین و غیر وى او را ثقه دانسته، ونسائى و غیر وى ضعیفش دانسته‏اند، آمده است، ولى بقیه رجال وى ثقه‏اند.

ابونعیم در دلائل النبوة (ص ۷۶) از ابن عمر بروایت نموده که: قریش به خاطر پیامبر خدا صگرد هم آمدند، و او در مسجد نشسته بود، عتبه بن ربیعه به آنان گفت: مرا بگذارید تا نزد وى برخاسته و با او صحبت کنم، و شاید من در صحبت خود با وى از شما نرم‏تر باشم. به این صورت عتبه برخاست تا این که نزد پیامبر صنشست و گفت: اى برادر زاده‏ام، من تو را از لحاظ خاندان در میان خودها از بهترین خانواده مى‏شمارم، و از لحاظ منزلت از همه ما بهتر و افضل هستى، ولى تو میان قومت چیزى را آورده‏اى که هیچ مردى مانند آن را در قوم خود نیاورده است!! اگر با این گفته‏هاى خود خواهان مال باشى، این حق تو بر قومت باشد، و آنها برایت آن قدر مال جمع خواهند نمود که از همه ما ثروتمندتر باشى، و اگر خواهان بزرگى و سردارى هستى، تو را سردار خود انتخاب مى‏کنیم، تا این که هیچ یکى از قوم تو از تو شریف و بلندتر نباشد، و هیچ کارى را بدون فیصله تو انجام نمى‏دهیم، و اگر این حالت در اثر جن زدگى برایت عارض مى‏شود که از آن خود را نمى‏توانى رهایى بخشى، ما خزانه‏هاى خود را در این راه در خدمت تو مى‏گذاریم، تا اینکه براى بهبودى از مریضى‏ات معذور شناخته شویم و اگر خواهان پادشاهى باشى ما تو را پادشاه مى‏گردانیم.

پیامبر خدا صفرمود: «اى ابوولید آیا فارغ شدى؟» عتبه پاسخ داد: بلى، وى گوید: آنگاه پیامبر صحم سجده را برایش خواند، تا این که به آیه سجده رسید و با تلاوت آن پیامبر صسجده نمود، و عتبه در آن حالت دست‏هاى خود را پشت سر خود بر زمین نهاده منتظر ماند، تا این که پیامبر صاز قرائت آن فارغ گردید. بعد از آن عتبه برخاست و نمى‏دانست که براى قوم خود در آن مجلس‌شان که در انتظار وى قرار داشتند چه بگوید. هنگامى که او را دیدند به طرف‌شان مى‏آید، گفتند: وى با چهره‏اى غیر از آن چهره‏اى که از نزدتان برخاسته بود می‌آید. او نزد آنها نشسته، و گفت: اى گروه قریش من با وى به همان چیزى که شما مرا به آن مامور ساخته بودید، صحبت نمودم، تا این که از صحبت خود فارغ شدم. وى با من به بیانى صحبت نمود که به خدا سوگند گوش هایم مثل آن را هرگز نشنیده بود، و ندانستم که به وى چه بگویم!! اى گروه قریش، امروز از من اطاعت کنید، و در ماه بعد آن از من نافرمانى نمایید، این مرد را واگذاشته و از وى کناره‏گیرى کنید. چون به خدا سوگند، وى آنچه را که بر آن است ترک نمى‏کند، و او را با سایر عرب‏ها واگذارید و درین راه مزاحمش نشوید. اگر وى بر عرب‏ها غالب آمد در آن صورت شرف وى شرف شما و عزت وى عزت شماست، و اگر آنها بر وى غالب آمدند آشکار است که شما از مصیبت وى توسط دیگران رهایى یافته‏اید [۵۷]. آنها گفتند: اى ابوولید تو از دین خود برگشته‏اى. همچنان این را ابن اسحاق به تفصیل، چنانکه در البدایه (۶۳/۳) ذکر شده، روایت نموده است، این را بیهقى نیز از حدیث عمر سبه اختصار روایت کرده، ابن کثیر در البدایه (۶۴/۳) مى‏گوید: این حدیث ازین وجه بسیار غریب است.

[۵۱] حسن. طبرانی در «الکبیر» (۵۱۱)، و بخاری در «التاریخ الکبیر» (۴/۱/۵۱). [۵۲] حسن. بیهقی در «الدلائل» (۲/۱۸۷)، و ابن اسحاق چنانچه در سیره ابن هشام آمده است (۱/۱۶۴ – ۱۶۵)، هیثمی در «مجمع الزوائد» (۶/۱۵) به مانند آن را به ابی یعلی نسبت داده و درباره‌ی آن گفته: «رجال آن رجال صحیحند». نگا: السلسلة الضعیفة (۹۰۹) (۱/۳۱۰)، والصحیحة (۹۲). [۵۳] هدفش پدر رسول خدا ص است. م. [۵۴] حسن. ابویعلی در «مسند» (۱۸۱۸)، و ابونعیم در «دلائل النبوة» (۱۲۸)، و ابن ابی شیبه در «المصنف» (۸/۴۴۰)، و بیهقی در «الدلائل» (۲/۲۰۴) و این روایت اخیر (روایت بیهقی) مرسل است اما دیگر روایت ها به طور موصول از جابر روایت شده‌اند اما در سندشان اجلح کندی است که ضعیف است اما این روایات شواهدی دارند. نگا: مجمع الزوائد (۶/۲۰). [۵۵] هدف از ضرورت در اینجا نیازمندى به پول و طعام مى‏باشد. م. [۵۶] ضعیف. بیهقی در «الدلائل» (۲/۲۰۲-۲۰۴)، و حاکم در مستدرک (۲/۲۵۳ – ۲۵۴) و آن را صحیح دانسته و ذهبی نیز با وی موافقت نموده با وجود اینکه در این سند اجلح کندی وجود دارد که ضعیف است!. [۵۷] ضعیف. ابونعیم در «الدلائل» (۷۶)، ابن کثیر در «البدایة و النهایة» (۳/۶۴) می‌گوید: «از این وجه بسیار غریب است». نگا: سیره‌ی ابن هشام (۱/۱۸۱-۱۸۳) چاپ دار ابن رجب.