حیات صحابه – جلد اول

فهرست کتاب

نامه زیاد بن حارث صدایى به قومش

نامه زیاد بن حارث صدایى به قومش

بیهقى از زیاد بن حارث صدایى سروایت نموده، که مى‏گوید: نزد پیامبر خدا صآمده و با وى بر اسلام بیعت نمودم، به من خبر داده شد که پیامبر خدا صلشکرى را به‌سوى قومم فرستاده است. گفتم: اى رسول خدا: ارتش را برگردان، من مسؤولیت اسلام آوردن و طاعت قومم را برایت به عهده مى‏گیرم. پیامبر صفرمود: «برو و آنها را برگردان» عرض کردم: اى رسول خدا، سواریم از پاى افتاده است، رسول خدا ص، مرد دیگرى را فرستاد و آنها را برگردانید. صدایى مى‏گوید: من براى قومم نامه‏اى نوشتم، که بر اثر آن وفد آنها با خبر اسلام آوردنشان رسید. رسول خدا صبه من فرمود: «اى برادر صدایى، قومت از تو فرمان مى‏برند». عرض کردم: بلکه خداوند آنها را به اسلام هدایت نموده است. گفت: «آیا تو را بر آنها امیر مقرر نکنم؟» پاسخ دادم: بلى اى رسول خدا. مى‏گوید: پیامبر صنامه‏اى به من نوشت و مرا امیر مقرر نمود. پس از آن درخواست نمودم، که اى پیامبر خدا، چیزى از صدقه‏هاى آنان را به من اختصاص ده. فرمود: «بلى». و در این ارتاط نامه دیگرى برایم نوشت.

صدایى مى‏گوید - این در برخى مسافرت‏هاى پیامبر صبود - پیامبر خدا صدر یک جا پایین آمد، اهل آن دیار نزدش آمده و از حاکم خود به او شکایت نموده مى‏گفتند: ما را به خاطر چیزى که در میان ما و قومش در جاهلیت وجود داشت مؤاخذه نمود (و بر ما ظلم روا داشت)، پیامبر خدا صفرمود: «آیا او این کار را نموده است؟» پاسخ دادند: بلى. پیامبر صبعد از آن به طرف اصحاب خود متوجّه شد، که من نیز در میان آنها قرار داشتم، و گفت: «در امارت براى مرد مؤمن خیرى نیست» [۳۱۱]. صدایى مى‏گوید: قول وى در نفسم جاى گرفت. بعد از آن فرد دیگرى نزدش آمده گفت: اى رسول خدا، به من بده. پیامبر خدا صفرمود: «کسى که از مردم در حال غنا طلب نماید، باعث دردى در سر و دردى در شکم است». سایل گفت: از صدقه به من بده. پیامبر صپاسخ داد: «خداوند در صدقات نه به حکم نبى رضایت داده و نه به غیر از وى، بلکه خودش در آن فیصله و حکم نموده، و آن را به هشت جزء تقسیم کرده، اگر مشمول آن اجزاء باشى به تو مى‏دهم» [۳۱۲]. صدایى مى‏گوید: این نیز در نفسم جاى گرفت، که من غنى هستم و از وى از مال صدقه خواست... حدیث را متذکر شده، و در آن آمده: هنگامى که پیامبر خدا صنماز را به جاى آورد هر دو نامه را گرفته نزدش آمده گفتم: اى رسول خدا، من را ازین دو معاف فرما. پرسید: «چه نظر جدیدى براى تو پیدا شده است؟» پاسخ دادم: اى رسول خدا، از تو شنیدم که مى‏گفتى: «در امارت براى مرد مؤمن خیرى نیست». و من به خدا و رسولش ایمان دارم و از تو شنیدم که به سایل گفتى: «کسى که از مردم در حال غنا طلب نماید، باعث دردى در سر و دردى در شکم است». من آن را از تو در حالى خواستم که غنى هستم. پیامبر صفرمود:«مسئله همین طور است، اگر خواسته باشى آن را قبول کن و اگر خواسته باشى آن را بگذار». عرض کردم: آن را مى‏گذارم. پیامبر صبه من گفت: «مردى را به من نشان بده که وى را بر شما امیر مقرر کنم»، او را به مردى از وفدى که نزدش آمده بودند دلالت نمودم، واو همان مرد را بر آنان امیر مقرر نمود [۳۱۳]. این چنین در البدایه (۸۳/۵) آمده، و این را همچنین بغوى و ابن عساکر به طول آن، چنان که در الکنز (۳۸/۷) آمده، روایت کرده‏اند، و ابن عساکر گفته: حسن است.

احمد نیز این را به درازى‏اش، چنان که در الاصابه (۵۵۷/۱) آمده روایت نموده، و همچنان طبرانى آن را به طولش روایت کرده است. هیثمى (۲۰۴/۵) مى‏گوید: در این روایت عبدالرحمن بن زیاد بن انعم آمده که ضعیف مى‏باشد، ولى احمد بن صالح وى را ثقه دانسته و بر کسى که درباره وى چیزى گفته رد نموده، و بقیه رجال وى ثقه‏اند.

[۳۱۱] رسول خدا صامارت را براى مؤمنى که بر خود از واقع شدن در فتنه، عدم مراعات عدالت و امانت مى‏هراسد خوب نمى‏بیند، ولى اگر مسلمانى که خود را قوى و امین احساس مى‏کند، و معتقد است که از عهده این امانت و مسؤولیت برآمده مى‏تواند، احراز امارت برایش باکى ندارد وحتى در بعض اوقات به عهده گرفتن آن برایش لازمى نیز مى‏باشد. [۳۱۲] اشاره به این آیه قرآن کریم است که خداوند مستحقین صدقات را در آن معرفى مى‏کند: ﴿إِنَّمَا ٱلصَّدَقَٰتُ لِلۡفُقَرَآءِ وَٱلۡمَسَٰكِينِ وَٱلۡعَٰمِلِينَ عَلَيۡهَا وَٱلۡمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمۡ وَفِي ٱلرِّقَابِ وَٱلۡغَٰرِمِينَ وَفِي سَبِيلِ ٱللَّهِ وَٱبۡنِ ٱلسَّبِيلِ[التوبة: ۶۰]. ترجمه: «زکات مخصوص فقرا و مساکین و کارکنانى است که براى (جمع آورى) آن کار مى‏کنند، و کسانى که براى جلب محبت‌شان کار مى‏شود، و براى (آزادى) بردگان، و بدهکاران، و در راه تقویت آیین خدا و مسافران». [۳۱۳] ضعیف. بیهقی در «الدلائل» (۵/۳۵۵-۳۵۷) در سند آن عبدالرحمن بن زیاد الإفریقی است که چنانکه در «التقریب» (۱/۴۸۰) آمده است ضعیف است.