گفتگوى مردى از بنى کنانه با پیامبر ص
آن گاه مردى از بنى کنانه گفت: به من اجازه دهید تا نزد وى بروم. گفتند: برو. چون این مرد بهسوى پیامبر صو اصحابش رفت، پیامبر خدا صفرمود: «این فلانى است و از قومى است که شتران قربانى را احترام و تعظیم مىکنند، بنابراین شترهاى قربانى را به طرف وى بفرستید». شترهاى قربانى به طرف وى روان شد، و مردم از او در حالى استقبال نمودند که تلبیه (لبیک اللهم لبیک، لبیک...) مىگفتند. چون وى این حالت را مشاهده نمود گفت: سبحان الله، نمىسزد که اینها از زیارت کعبه بازداشته شوند!! و هنگامى که به طرف اصحاب خود برگشت گفت: من شتران قربانى را دیدم که به گردنهاىشان قلاده انداخته شده، و طرف راست کوهان آنها را زخم نموده بودند (تا این که خون جارى شود و قربانى بودنشان دانسته شود) به نظر من، آنها نباید از زیارت خانه خدا منع شوند. مردى از میان آنها که به او - مِکرَزْبن حَفْص- گفته مىشد گفت: مرا بگذارید تا نزد وى بروم. آنها به وى گفتند: برو. چون این مرد براى پیامبر صو اصحابش ظاهر گردید، پیامبر خدا صفرمود: «این مکرز است و او مرد فاجریست». و در حالى که مکرز با پیامبر صصحبت مىنمود، سهیل بن عمرو آمد.