پیامبر صو دعوت نمودن ابوسُفْیان و هند
ابن عساکر از معاویه سروایت نموده، که گفت: ابوسفیان در حالى که هند (همسر وى) در پشت سرش قرار داشت و هر دو بر یک مرکب سوار بودند به طرف یکى از جاهاى بیابانى و صحرایى خود در حرکت بود. من در حالى که بچه خردسالى بودم، سوار بر الاغى که داشتم در جلوى آنها حرکت مىکردم، در طى این مسیر به پیامبر خدا صرسیدیم [۱۲۵]. ابوسفیان گفت: اى معاویه پایین بیا تا محمّد سوار شود، من از الاغ خود پایین آمدم و پیامبر صسوار شده، و پیشاپیش ما لحظه کوتاهى به حرکت افتاد، بعد از آن به طرف ما روى کرد و گفت: «اى ابوسفیان بن حرب، و اى هند بنت عتبه به خدا سوگند، شما خواهید مرد، و باز دوباره حتماً بر انگیخته خواهید شد، و بعد از آن نیکوکار داخل جنّت شده و بدکار داخل آتش خواهد گردید، و من برایتان به حق مىگویم، و شما از اوّلین کسانى هستید که بیم داده شدهاید»، آن گاه پیامبر خدا صاین آیه را تلاوت نمود:
﴿حمٓ ١ تَنزِيلٞ مِّنَ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ ٢ - تا اين كه به اينجا رسيد - قَالَتَآ أَتَيۡنَا طَآئِعِينَ ١١﴾[فضلت ۱-۴].
ترجمه: «حم. از جانب (خدایى که) بىاندازه مهربان و نهایت با رحم است فرو فرستاده شده است... هردو گفتند: به خوشى و فرمانبردارانه آمدیم».
بعد ابوسفیان به وى گفت: اى محمّد آیا فارغ شدى؟ پیامبر خدا صفرمود: «بلى»، و از مرکب پایین شد من آن را دوباره سوار شدم. درین موقع هند به طرف ابوسفیان روى نموده گفت: آیا به خاطر این جادوگر پسرم را پایین آوردى؟ ابوسفیان پاسخ داد: نه، به خدا سوگند، وى نه جادوگر است و نه هم دروغگو. این چنین در الکنز (۹۴/۷) آمده. و طبرانى نیز مانند آن را روایت کرده، هیثمى (۲۰/۶) مىگوید: من حُمَید بن مُنْهب را نشناختم، ولى بقیه رجال وى ثقهاند.
[۱۲۵] در نص کتاب سمعنا (شنیدیم) آمده است، و در هیثمى لحقنا «رسیدیم و یا پیوستیم»، که ما به خاطر قرابت معناى دومى آن را انتخاب نمودیم. م.