حیات صحابه – جلد اول

فهرست کتاب

پیامبر صو دعوت نمودن ضِماد س

پیامبر صو دعوت نمودن ضِماد س

مسلم و بیهقى از ابن عبّاس بروایت نموده‏اند که گفت: ضِماد به مکه آمد - وى مردى است از اَزدِشَنُوءَه - وى بعضى بادها را دم مى‏انداخت، و از بى‌عقلان و احمقان اهل مکه شنید که مى‏گفتند: محمّد صدیوانه است، ضماد پرسید: این مرد در کجاست؟ شاید خداوند وى را به دست من شفا بدهد. وى مى‏افزاید با محمّد صملاقات نموده به او گفتم: من این بادها را دم مى‏اندازم، و خداوند کسى را که بخواهد به دست من شفا مى‏دهد، پس عجله کن (که تو را تداوى نمایم)، حضرت صفرمود:

«اِنَّ الحَمْدَلِلَّهِ نَحْمَدُهُ وَ نَسْتَعِيْنُهُ، مَنْ يَهْدِهِ الله فَلَا مُضِلَّ لَهُ وَ مَنْ يُضْلِلْ فَلَا هَادِىَ لَهُ، أَشْهَدُ أَنْ لَا اِلهَ اِلّاالله وَحْدَهُ لَا شَرِيْك لَهُ». «حمد و ستایش همه براى خداوند أاست، او را مى‏ستاییم و از وى کمک و استعانت مى‏جوییم، کسى را که خداوند أهدایت نماید، او را دیگر گمراه کننده‏اى نیست، و کسى را که گمراه کند او را هدایت کننده‏اى نیست، گواهى مى‏دهم که معبودى جز خداى واحد و لا شریک وجود ندارد». این را پیامبر صسه مرتبه تکرار نمود، ضماد گفت: به خدا سوگند، من قول کاهنان، ساحران و شعرا را شنیده‏ام، ولى مثل این کلمات را نشنیدم. بیا دستت را بیاور تا همراهت بر اسلام بیعت نمایم. پیامبر صهمراهش بیعت نمود، و فرمود: این بیعت براى قوم تو نیز هست، ضماد پاسخ داد: آرى، براى قومم هم باشد، (و من آن را قبول دارم. مدّتى بعد) پیامبر خدا صارتشى را فرستاد و آنها بر قوم ضماد عبور نمودند. امیر سریه براى افراد خود گفت: آیا ازین قوم چیزى را گرفته‏اید؟ مردى از میان آنها جواب داد: من از آنها یک مشک آب را با خود برداشته‏ام، امیر ارتش دستور داد: آن را دوباره مسترد کن، چون آنها قوم ضماد هستند. و در روایتى آمده: ضماد به او گفت: این کلماتت را برایم تکرار کن، چون آنها در نهایت درجه بلاغت قرار دارند [۸۷]. این چنین در البدایه (۳۶/۳) آمده است.

این راهمچنان نسائى، بغوى و مُسَدَّد درمسند خود، چنان که در الاِصابه (۲۱۰/۲) آمده، روایت نموده‏اند. و ابونُعَیم این حدیث را در دلائل النبوه (ص ۷۷) از طریق واقدى روایت کرده که: محمّد بن سَلِیط از پدرش از عبدالرحمن عَدَوِى برایم حدیث بیان نموده فرمود: ضماد چنین حکایت نمود: جهت اداى عمره وارد مکه شدم، و در مجلسى نشستم که در آن ابوجهل، عُتْبه بن ربیعه و اُمَیه بن خلف نیز اشتراک داشتند. ابوجهل گفت: این همان مردى است که وحدت ما را از هم گسست: عقل‌هاى ما را سبک خوانده، و گذشته‏هاى ما را گمراه نامید، و بر خدایان ما عیب گرفت. امیه به دنبال صحبت وى افزود: این مرد بدون هیچ تردیدى دیوانه است. ضماد مى‏گوید: سخن وى در قلب من نشست و با خود گفتم: من مردى هستم که باد زدگى‏ها را معالجه مى‏کنم، از آن مجلس برخاسته، و در طلب پیامبر خدا صبیرون رفتم، اتّفاقاً وى را در آن روز نیافتم، تا این که فردا شد، چون فرداى آن روز آمدم او را در پشت مقام (ابراهیم ÷) دریافتم که نماز مى‏خواند. آنجا نشستم تا این که از نماز خود فارغ گردید. به او گفتم: اى فرزند عبدالمطلب! او روى خود را به طرف من گردانیده پرسید: «چه مى‏خواهى؟»، گفتم: من مبتلایان به باد [۸۸]را معالجه مى‏کنم اگر خواسته باشى تو را نیز مداوا مى‏نمایم، و تو این بیمارى خود را آنقدر بزرگ مپندار، من آنهایى را که مریضى‌شان از مریضى تو خیلى شدیدتر بود معالجه نمودم و آنها بر اثر تداوى من تندرست شدند، و از قومت شنیدم که در ارتباط تو خصلت‏هاى بدى را متذکر مى‏شوند، چون سبک دانستن عقل‌هاى آنها، پراکنده ساختن جماعت شان، گمراه دانستن مردگان آنها، و بالاخره خرده‏گیرى و عیب‏جویى خدایان‏شان. با شنیدن این خرده‏گیرى‏هایت نسبت به آنها گفتم: این کار را جز آن کسى که جن‏زده یا دیوانه باشد، دیگرى انجام نمى‏دهد. بعد (از اتمام صحبت‏هاى وى) پیامبر خدا صفرمود: «اَلْحَمْدُلِلهِ أحْمَدُهُ وَ أَسْتَعِيْنُهُ وَ أُؤْمِنُ بِهِ وَ أَتَوَكَّلُ عَلَيْهِ، مَنْ يَهْدِهِ الله فلا مُضِلَّ لَهُ و مَنْ يُضْلِلْهُ فَلَاَ هَاِدىَ لَهُ، وَ أَشْهَدُ اَنْ لَااِلهَ‏اِلاَّالله وَحْدَهُ لاَ شَرِيْكَ لَهُ، وَ أَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّّدً عَبْدُهُ وَ رَسُوْلُه». ترجمه: «ستایش خاص براى خداوند أاست، او را مى‏ستایم و از وى کم و استعانت مى‏جویم، و بر وى ایمان آورده‏ام، و بر تو توکل مى‏کنم، کسى را که خداوند أهدایت و راهنمایى کند او را گمراه کننده‏اى نیست، و کسى را که خداوند أگمراه نماید، او را دیگر هدایت‏کننده‏اى نمى‏باشد، و من گواهى مى‏دهم که معبودى جز خداى واحد و لا شریک وجود ندارد و گواهى مى‏دهم که محمّد صبنده و فرستاده اوست». ضماد مى‏گوید: کلامى را شنیدم که بهتر از آن هرگز نشنیده بودم، از وى خواستم تا آن را برایم تکرار نماید، و پیامبر صآن را دوباره برایم خواند، بعد از آن پرسیدم: تو به چه چیز دعوت مى‏کنى؟ پیامبر صپاسخ داد: «به‌سوى این که به خداوند واحد و لا شریک ایمان بیاورى، و بت‏ها را از گردنت بیرون اندازى، و گواهى بدهى که من پیامر خدا هستم». به او گفتم: اگر من این کار را انجام دهم در بدل آن برایم چه پاداشى است؟ پیامبر خدا صفرمود: «براى تو جنّت است»، من آن گاه گفتم: گواهى مى‏دهم که معبود بر حقى جز خداوند واحد و لا شریک وجود ندارد، و بت‏ها را از گردن خود کشیده و بیزاریم را از آنها اعلام مى‏کنم، و گواهى مى‏دهم که تو بنده و پیامبر خدا هستى. بعد از آن مدّتى را با پیامبر صسپرى نمودم، تا این که سوره‏هاى زیادى از قرآن فرا گرفتم، سپس به‌سوى قوم خود باَگشتم.

عبدالله بن عبدالرحمن عدوى مى‏گوید: پیامبر صسریه‏اى را تحت امارت على ابن ابى طالب سروان نمود، و آنها بیست شتر را از جایى با خود برداشتند، به على بن ابى طالب سخبر رسید که این مردم از قوم ضماد سهستند، در حال حضرت على سهدایت داده فرمود: شترها را به آنان مسترد کنید، و شترها دوباره برگردانده شدند [۸۹].

[۸۷] مسلم در کتاب فضائل (۲۴۷۳) و احمد (۵/۱۷۴-۱۷۵)، و ابن ماجه (۱۸۹۳)، و نسائی (۶/۸۹). [۸۸] هدف ازین گفته وى نوعى از دیوانگى است که بر اثر جن زدگى و یا بعضی تأثیرات چون بادهاى معمول و خلل‏هاى دماغى به وجود مى‏آید. [۸۹] بسیار ضعیف. ابونعیم در «الدلائل» (۷۷)، در سند آن واقدی که متروک است وجود دارد.