سعد و فرستادن گروهى از یارانش به نزد کسرى به خاطر دعوت وى قبل از جنگ
ابن جریر از حسن بن عبدالرحمن روایت نموده، که گفت: ابووایل مىگوید: سعد با مردم آمد، تا این که در قادسیه فرود آمد. ابووایل مىافزاید: گمان نمىکنم که ما از هفت و یا هشت هزار نفر بیشتر بودیم، در حالى که مشرکین سى هزار نفر بودند. این چنین در این روایت آمده، و در البدایه (۳۸/۷) از سیف و غیر وى متذکر گردیده که آنها هشتاد هزار بودند و در روایتى آمده که: رستم یکصد و بیست هزار نفر با خود همراه داشت، که هشتاد هزار دیگر پشت سر وى قرار داشت، و با خود سى و سه فیل داشت که از جمله آنها یکى هم فیل سفید سابور (از کسرىهاى سابقه) بود، که بزرگترین و قدیمىترین فیلها بود، و دیگر فیلها به آن الفت داشتند. آنها به ما گفتند: شما نه از نگاه تعداد چیزى هستید، و نه هم قدرت و سلاحى دارید، پس اینجا براى چه آمدهاید؟ دوباره برگردید، مىگوید: پاسخ دادیم: ما برنمى گردیم. آنها به تیرهاى ما خندیده و مىگفتند: «دوک، دوک»» و آن را به آلتهاى نختابى تشبیه مىنمودند. هنگامى که ما از بازگشت طبق درخواست آنها امتناع ورزیدیم، از ما خواستند که: یکى از خردمندان خود را نزد ما بفرستید، تا این را براى ما شرح دهد که شما براى چه آمدهاید؟ مغیره بن شعبه گفت من این کار را انجام مىدهم، به این صورت به طرف آنها عبور نموده، با رستم بر تخت نشست، آنها غریده و فریاد زدند. مغیره فرمود: این کار نه مرا بلند کرده و نه هم به صاحب شما نقصى به بار آورده است. رستم گفت: راست گفتى، شما چرا به اینجا آمدهاى؟ پاسخ داد: ما قومى بودیم که در شر و گمراهى به سر مىبردیم، پس خداوند در میان ما نبیى فرستاد، و ما را توسط وى هدایت نموده، و به دستهایش به ما روزى داد. از جمله چیزهایى که به ما رزق داد، دانهاى است که در این دیار مىروید، هنگامى که ما آن را خوردیم، و به اهل خود دادیم، به ما گفتند: ما دیگر طاقت دورى از آن را نداریم، ما را در همان زمین پایین بیاورید تا ازین دانه بخوریم [۳۲۷]. رستم به او گفت: پس شما را مىکشم. پاسخ داد: اگر ما را کشتید داخل جنت مىشویم، و اگر ما شما را بکشیم داخل دوزخ مىشوید، و جزیه مىپردازید. راوى مىگوید: هنگامى که مغیره گفت: جزیه مىپردازید، آنها نعره و فریاد برآورده گفتند: در میان ما و شما دیگر صلحى نیست. مغیره به آنان گفت: شما به طرف ما عبور مىکنید و یا ما به طرفتان عبور کنیم. رستم پاسخ داد، بلکه ما به طرفتان عبور مینماییم، مسلمانان اندکى عقب رفتند تا آنان عبور نمودند، بعد از آن بر آنها حمله ور شده شکستشان دادند. این چنین در البدایه (۴۰/۷) آمده است. و حاکم (۴۵۱/۳) این را از طریق حصین بن عبدالرحمن از ابووایل روایت کرده که گفت: من در قادسیه شرکت جستم، و مغیره بن شعبه به آن طرف رفت... و آن را به اختصار ذکر نموده.
حاکم (۴۵۱/۳) همچنان از معاویه بن قُرَّه سروایت نموده، که گفت: در روز قادسیه مغیره بن شعبه به نزد فرمانده فارس فرستاده شد، مغیره گفت: ده تن دیگر را باید با من بفرستید. و این کار را کردند، وى لباسهاى خود را محکم بست، سپس سپر چرمى را که چوپ نداشت با خود برداشت، تا این که نزد فرمانده فارس رسیدند، مغیره گفت: یک سپر را به من بدهید، و بر آن نشست، عِلج [۳۲۸]به مغیره و همراهانش گفت: شما - اى گروه عرب - من این را مىدانم که چه انگیزهاى باعث آمدن شما به دیار ما شده است. شما قومى هستید که در کشور خود آنقدر طعام نمىیابید که از آن سیر شوید، بنابراین به قدر همان نیازمندىتان به شما طعام مىدهیم، و آن را بگیرید، چون ما قومى آتش پرست هستیم کشتنتان را خوب نمىبینیم، به خاطر این که شما سرزمین ما را نجس و پلید مىگردانید. مغیره در پاسخ به وى گفت: به خدا سوگند، این چیز ما را به اینجا نیاورده است،ولى ما قومى بودیم که سنگها و بتها را عبادت مىکردیم. چون سنگى را بهتر از سنگى مىدیدیم، سنگ قبلى را انداخته و دیگرى را مىگرفتیم، و پروردگارى را نمىشناختیم، تا این که خداوند از خودمان بهسوى ما پیامبرى فرستاد، و او ما را به اسلام دعوت نمود، و ما از وى پیروى نمودیم، و اینجا به خاطر طعام نیامدهایم، ما به قتال دشمنمان - کسانى که اسلام را ترک نمودهاند - مأمور شدهایم. ما براى طعام نیامدهایم، بلکه به خاطرى آمدهایم تا جنگجویانتان را به قتل برسانیم، و زنان و اولادتان را کنیز و غلام بگیریم. و اما آن چه در ارتباط به طعام متذکر شدى، سوگند به جانم، ما آن قدر طعام نمىیابیم که از آن سیر شویم، و گاهى آنقدر آبى نمىیابیم که ما را سیراب نماید. چون به سرزمین شما آمدیم، در اینجا طعام زیاد و آب فراوان یافتیم. به خدا سوگند، ما از این دیار تا آن وقت بیرون نمىرویم که یا آن براى ما باشد و یا براى شما [۳۲۹]. همان علج به زبان فارسى افزود: راست گفت، رستم به وى گفت: و چشم تو فردا کور مىشود، (از قضا) چشم وى فرداى آن روز بر اثر اصابت یک تیر ناگهانى کور گردید، که دانسته نشد چه کسى و از کدام جهت آن را زده. حاکم مىگوید: صحیح الاسناد است ولى بخارى و مسلم آن را روایت ننمودهاند، و ذهبى گفته: صحیح مىباشد، و طبرانى مانند این را از معاویه سروایت کرده، هیثمى (۲۱۵/۶) مىگوید: رجال وى رجال صحیحاند.
و در البدایه (۴۱/۷) از سیف متذکر شده که سعد سگروهى از یاران خود رانزد کسرى به خاطر دعوت وى بهسوى خدا قبل از قتال فرستاده بود، آنها جهت ملاقات با کسرى اجازه خواستند، به آنها اجازه داده شد. در این جریان اهل شهر خارج شده و به چادرهاى بر شانه انداخته شده، تازیانههاى بر دست، کفشهاى پا، اسبان ضعیف و قدم زدن آنها بر زمین، نگاه مىکردند، و ازین صحنه بسیار شگفت زده و متعجّب گردیده بودند، که چگونه امثال اینها مىتوانند، ارتش آنها را با آن همه تعداد و تجهیزاتش درهم شکنند. هنگامى که اینها اجازه داخل شدن نزد یزدگرد پادشاه وقت را گرفتند، وى به آنان اجازه داد، و آنها را در پیش روى خود نشانید - وى مرد متکبّر و بىادبى بود - بعد از آن شروع به پرسیدن از لباسها، چادرها، کفشها و تازیانههاى آنان نمود، و جویا مىشد که نام این چیست، و هر گاهى که چیزى از آن را به او مىگفتند: آن را به فال نیک مىگرفت، ولى خداوند فالش را بر سر خودش گردانید. بعد از آن به آنها گفت: چه چیز شما را به این دیار آورده است؟! از این که ما مشغول خود (مشکلات [۳۳۰]داخلى کشورمان) شدیم، شما بر ما جرأت نمودید؟ نعمان بن مقرن سبه او فرمود: خواوند بر ما رحم کرد، و به ما پیامبرى فرستاد، که ما را به خیر دلالت نموده و به آن دستور مىداد، شر را به ما معرفى کرده، وما را از آن باز مىداشت، و در قبول نمودن دینش براى ما خیر دنیا و آخرت را وعده داد. و قبیلهاى را به آن دعوت ننمود مگر این که آنها به دو گروه تقسیم شدند: گروهى به وى نزدیک مىشد، و گروه دیگرى خود را از وى دور مىداشت، و جز خواص مردم دیگر کسى به دینش داخل نمىشد. مدتى را به این حالت طبق خواست خداوند سپرى کرد، آن گاه مامور گردید، تا بر آن عده عربهایى که با وى مخالفت نمودهاند، حمله نماید، و کار را از آنها شروع کند. او این عمل را انجام داد، و هم آنها به دو صورت با وى داخل اسلام شدند: یکى به زور که بعد هم از آن عمل خود شادمان شدند، و دومى هم که از وى اطاعت داشت، و این پدیده در طاعت و خوشىشان افزود. و همه ما فضیلت آنچه را که او بدان مبعوث گردیده بود، بر آنچه که ما از عداوت و تنگى قرار داشتیم، دانستیم. و او ما را مأمور نموده است از امّتهایی که با مانزدیکاند، شروع کنیم، و آنها را به انصاف دعوت نماییم. بنابراین ما شما را بهسوى دینمان فرا مىخوانیم، و آن دین اسلام است، که خوب را خوب دانسته و بد را به طور کلى بد دانسته است. اگر ابا ورزید، در آن صورت کار شرى در پیش است که از شر دیگر آسانتر مىباشد، و آن جزیه است. اگر ازین هم ابا ورزیدید در آن صورت راه در پیش، قتال و جنگ است. اگر دین ما را پذیرفتید، کتاب خداوند را در میان شما مىگذاریم، و شما را بر آن استوار مىسازیم تا به احکام آن حکم نمایید، واز نزد شما بر مىگردیم، بعد خودتان مىدانید و امور کشورتان. و اگر به ما جزیه بپردازید، آن را نیز قبول مىکنیم، و در مقابل از شما دفاع مىنماییم، و در غیر این با شما مىجنگیم. راوى مىگوید: پس ازین یزد گرد صحبت نموده گفت: من در روى زمین امتى را از شما بدبختتر، کم عددتر و درگیر کشمکشهاى داخلى و عداوتها، دیگر سراغ ندارم. ما در گذشته قریههاى اطراف را موظّف شما ساخته بودیم، تا به عوض ما کار شما را انجام دهند، فارس بر ضد شما نمىجنگد، و شما هم امید و طمع این را که در مقابل آنها قیام کنید، ننمایید. اگر شمارتان اضافه شده باشد، این پدیده شما را در برابر ما مغرور نسازد، و اگر فقر و مشکلات اقتصادى شما را به اینجا کشیده است، به شما رزق و قوتى را تا هنگام سیر شدن و رفع مشکلات اقتصادىتان، مقرر مىکنیم، بزرگانتان را عزت نموده و به شما لباس مىدهیم، و پادشاهى را بر شما مقرر مىکنیم که بر شما رحم و نرمى نماید.
مجلس خاموش شد، مغیره بن شعبه ساز میان آنها برخاسته گفت: اى پادشاه، اینها رؤساى عرب و بزرگان آنهایند. اینها اشراف هستند و از اشراف حیاء مىنمایند، و جز این نیست که اشراف را اشراف عزت مىکند، و حقوق اشراف را اشراف محترم مىشمارد. و اینها همه آن چیزهایى را که به خاطر آن فرستاده شدهاند، برایت نگفتهاند، ونه هم همه آن چیزهایى را که گفتى، به تو پاسخ دادند. مسلّماً که اینها نیکى نمودند، و براى امثال ایشان جز همان نمىسزد. اکنون تو به من پاسخ بده، من آن چیزها را برایت ابلاغ مىکنم، و اینها نیز بر آن شهادت مىدهند. تو ما را آن، چنان توصیف نمودى، که به آن علم نداشتى. ولى (درباره) تذکرت درباره حالات بد ما (باید گفت)، درست است، که هیچ کسى بد حالتر از ما نبود. درباره گرسنگى ما هم واقعیت است، که گرسنگى اى مثل آن نبود. ما سوسکها، سرگین گردان، عقربها و مارها را مىخوردیم، و آن را طعام خود حساب مىنمودیم. اما درباره منزلها، روى زمین جاى مان بود، و جز آنچه را از پشم شتر و گوسفند مىبافتیم دیگر چیزى را نمىپوشیدیم. دین و آیین ما این بود که بعضى از ما بعضى دیگر را بکشد، و برخى از ما بر دیگرى ستم نماید، و حتى افرادى از ما دخترش را به خاطر کراهیت و بد دیدن این که مبادا از طعامش بخورد، زنده به گور مىکرد. حالت ما قبل از این روز همان قسمى بود که برایت متذکر شدم، پس خداوند مردى شناخته شده و معروفى را بهسوى ما فرستاد، که نسبش را مىدانیم، قدر و مولدش را نیز مىدانیم، زمینش نژادش بهترین زمین ما است، و بهترین نژادهاى ماست، و خانوادهاش بهترین خانوادههاى ماست، و قبیلهاش بهترین قبایل ماست، و او خودش در همان حالتى که بر آن قرار داشت، بهترین ما بود. وى راستگوترین و بردبارترین انسان در میان ما بود. ما را بهسوى چیزى دعوت نمود، ولى هیچ کس دعوتش را قبل از رفیقش که خلیفه وى بعد از او بود قبول نکرد. او گفت و ما گفتیم، وى تصدیق کرد ولى ما تکذیب نمودیم، وى افزون شد، و ما کم شدیم. او چیزى را مىگفت، همان طور مىشد، پس خداوند در قلبهاى ما تصدیق و پیروى وى را جاى داد، و او در میان ما و پروردگار عالمیان رابطهاى گردید. چیزى که به ما گفت، همان قول خدا بود، و به چیزى که ما را امر نموده، همان امر خدا. به ما گفت: پروردگارتان مىگوید: من به تنهایىام خدا هستم، شریکى براى خود ندارم، در وقتى که چیزى نبود، من بودم، و همه چیز جز من هلاک شدنى است، و من همه چیز را خلق نمودهام، و بازگشت و سرانجام همه چیز بهسوى من است، و رحمتم به فریادتان رسیده است، بنابراین همین مرد را بهسوىتان فرستادم، تا شما را به راهى که توسط آن بعد از مرگ شما را از عذابم نجات دهم، دلالت کنم، وتا شما را در خانهام دارالسلام (جنت) جاگزین سازم. و ما بر این شهادت مىدهیم که وى به حق از جانب حق آمد وگفت: کسى که از شما این را پذیرفت وبر این اساس از شما پیروى نمود، براى او همان چیزى است که براى شماست، و بر وى همان چیزى است که بر شماست. و کسى که از این ابا ورزید، جزیه را به او پیشکش نمایید، و بعد از آن از وى چنان که از نفسهاى خود دفاع و حمایت مىکنید، حمایت نمایید. و کسى که از این هم ابا ورزید با وى بجنگید. من در میان شما داور هستم، کسى که از شما کشته شد او را داخل جنتم مىکنم، و کسى که از شما باقى ماند او را بر مخالفینش پیروز مىگردانم. اکنون تو اگر خواسته باشى جزیه را انتخاب کن که در آن صورت ذلیل و خوار هستى و اگر هم خواسته باشى شمشیر را، و یا این که اسلام بیاور و نفست را نجات بخش.
یزدگرد گفت: آیا در مقابل من چنین سخنى را مىگویى؟! پاسخ داد: من درمقابل کسى که با من صحبت نمود این سخن را گفتم و اگر غیر از خودت با من صحبت مىنمود،در مقابل تو چنین سخنى نمىگفتم. یزدگرد افزود: اگر مرسوم نمىبود که فرستادگان را به قتل نمىرسانند، حتماً شما را مىکشتم، هیچ چیزى براى شما نزد من نیست، و گفت: بار سنگینى از خاک به اینجا بیاورید و بر بزرگ و شریفترین اینها بار کنید بعد از آن وى را حرکت بدهید تا از کاخهاى مدائن بیرون رود. نزد فرماندهتان برگردید، و به او خبر دهید که من رستم را برایش مىفرستم تا او و لشکرش را در خندق قادسیه دفن نماید، و آن را درس عبرتى براى شما و پس از شما بگرداند. بعد از آن وى را راهى سرزمینهاى شما مىسازم، تا شما را حتى سختتر از شکنجه سابور [۳۳۱]شکنجه نماید و به این صورت شما را در کارهاى خودتان مشغول گردانم.
بعد از آن پرسید، بزرگتان کدام است؟ هیئت اعزامى مسلمانان خاموش ماندند. مىگوید: عاصم بن عمرو به خاطر این که خاک را خودش به دوش گیرد، گفت من بزرگ و شریف آنها هستم، من سید اینها مىباشم، خاک را بر دوش من بگذار. یزدگرد پرسید: آیا همین طور است؟ پاسخ دادند، بلى، آن خاک را بر گردن وى بار نمود، و او با همان خاک از ایوان و منزل بیرون گردید تا این که نزد سوارى خود آمد، و آن خاک را بر آن بار نمود، سپس به سرعت خود افزود، و آن را نزد سعد بیاورد. عاصم از آنها سبقت جست و از دروازه قدیس (قصرى است در قادسیه) گذشت، و آن را پشت سر گذاشته گفت: امیر را به کامیابى و نصرت مژده دهید، ان شاءالله ما پیروز شدیم. بعد از آن حرکت کرد، و خاک را در زمین عرب خلط نمود، بعد برگشته نزد سعد داخل شد، و او را در جریان قضایا قرار داد. حضرت سعد فرمود: مژده و بشارت دهید، به خدا سوگند، خداوند کلیدهاى کشورشان را براى ما داده است، و به آن تسخیر کشورشان را فال گرفتند. مانند این را ابن جریر طبرى (۹۴/۴) از شعیب از سیف از عمرو از شعبى روایت کرده است.
[۳۲۷] هدف ازین دانه و یا حبه ممکن گندم باشد، چون اکثر نان عربها از جو بود، ولى این سخنان مغیره به عنوان استهزاء گفته شده است، نه به عنوان بیان هدف از لشکرکشى، به خاطر این که هدف فتوحات اسلامى جز نشر هدایات دین اسلام چیز دیگرىنبود، و بقیه نصوص وارده در این موضوع، نیز بر ثبوت این قول تاکید دارند. [۳۲۸] مردى تنومند و قوى از غیر مسلمین، کافر. م. [۳۲۹] این قول وى به شکل استهزاء گفته شده است، و شرحى در این مورد در صفحه قبل گذشت. م. [۳۳۰] در آن مدت شورش انقلابها در سرزمین فارس قبل از به قدرت رسیدن یزد گرد، تقریباً در مدت ده سال به کثرت اتفاق افتاده بود، و چندین پادشاه به قدرت رسیده و کنار رفته بود، و به این حال سرزمین فارس در آن وقت مصروف مشکلات داخلى خود بود. [۳۳۱] سابور همان کسى است که اعراب را شکنجه مىکرد، و شانههاى آنها را مىکشید.