حیات صحابه – جلد اول

فهرست کتاب

سعد و فرستادن گروهى از یارانش به نزد کسرى به خاطر دعوت وى قبل از جنگ

سعد و فرستادن گروهى از یارانش به نزد کسرى به خاطر دعوت وى قبل از جنگ

ابن جریر از حسن بن عبدالرحمن روایت نموده، که گفت: ابووایل مى‏گوید: سعد با مردم آمد، تا این که در قادسیه فرود آمد. ابووایل مى‏افزاید: گمان نمى‏کنم که ما از هفت و یا هشت هزار نفر بیشتر بودیم، در حالى که مشرکین سى هزار نفر بودند. این چنین در این روایت آمده، و در البدایه (۳۸/۷) از سیف و غیر وى متذکر گردیده که آنها هشتاد هزار بودند و در روایتى آمده که: رستم یکصد و بیست هزار نفر با خود همراه داشت، که هشتاد هزار دیگر پشت سر وى قرار داشت، و با خود سى و سه فیل داشت که از جمله آنها یکى هم فیل سفید سابور (از کسرى‏هاى سابقه) بود، که بزرگ‌ترین و قدیمى‏ترین فیل‏ها بود، و دیگر فیل‏ها به آن الفت داشتند. آنها به ما گفتند: شما نه از نگاه تعداد چیزى هستید، و نه هم قدرت و سلاحى دارید، پس اینجا براى چه آمده‏اید؟ دوباره برگردید، مى‏گوید: پاسخ دادیم: ما برنمى گردیم. آنها به تیرهاى ما خندیده و مى‏گفتند: «دوک، دوک»» و آن را به آلت‏هاى نختابى تشبیه مى‏نمودند. هنگامى که ما از بازگشت طبق درخواست آنها امتناع ورزیدیم، از ما خواستند که: یکى از خردمندان خود را نزد ما بفرستید، تا این را براى ما شرح دهد که شما براى چه آمده‏اید؟ مغیره بن شعبه گفت من این کار را انجام مى‏دهم، به این صورت به طرف آنها عبور نموده، با رستم بر تخت نشست، آنها غریده و فریاد زدند. مغیره فرمود: این کار نه مرا بلند کرده و نه هم به صاحب شما نقصى به بار آورده است. رستم گفت: راست گفتى، شما چرا به اینجا آمده‏اى؟ پاسخ داد: ما قومى بودیم که در شر و گمراهى به سر مى‏بردیم، پس خداوند در میان ما نبیى فرستاد، و ما را توسط وى هدایت نموده، و به دستهایش به ما روزى داد. از جمله چیزهایى که به ما رزق داد، دانه‏اى است که در این دیار مى‏روید، هنگامى که ما آن را خوردیم، و به اهل خود دادیم، به ما گفتند: ما دیگر طاقت دورى از آن را نداریم، ما را در همان زمین پایین بیاورید تا ازین دانه بخوریم [۳۲۷]. رستم به او گفت: پس شما را مى‏کشم. پاسخ داد: اگر ما را کشتید داخل جنت مى‏شویم، و اگر ما شما را بکشیم داخل دوزخ مى‏شوید، و جزیه مى‏پردازید. راوى مى‏گوید: هنگامى که مغیره گفت: جزیه مى‏پردازید، آنها نعره و فریاد برآورده گفتند: در میان ما و شما دیگر صلحى نیست. مغیره به آنان گفت: شما به طرف ما عبور مى‏کنید و یا ما به طرف‌تان عبور کنیم. رستم پاسخ داد، بلکه ما به طرف‌تان عبور می‌نماییم، مسلمانان اندکى عقب رفتند تا آنان عبور نمودند، بعد از آن بر آنها حمله ور شده شکست‌شان دادند. این چنین در البدایه (۴۰/۷) آمده است. و حاکم (۴۵۱/۳) این را از طریق حصین بن عبدالرحمن از ابووایل روایت کرده که گفت: من در قادسیه شرکت جستم، و مغیره بن شعبه به آن طرف رفت... و آن را به اختصار ذکر نموده.

حاکم (۴۵۱/۳) همچنان از معاویه بن قُرَّه سروایت نموده، که گفت: در روز قادسیه مغیره بن شعبه به نزد فرمانده فارس فرستاده شد، مغیره گفت: ده تن دیگر را باید با من بفرستید. و این کار را کردند، وى لباس‏هاى خود را محکم بست، سپس سپر چرمى را که چوپ نداشت با خود برداشت، تا این که نزد فرمانده فارس رسیدند، مغیره گفت: یک سپر را به من بدهید، و بر آن نشست، عِلج [۳۲۸]به مغیره و همراهانش گفت: شما - اى گروه عرب - من این را مى‏دانم که چه انگیزه‏اى باعث آمدن شما به دیار ما شده است. شما قومى هستید که در کشور خود آنقدر طعام نمى‏یابید که از آن سیر شوید، بنابراین به قدر همان نیازمندى‌تان به شما طعام مى‏دهیم، و آن را بگیرید، چون ما قومى آتش پرست هستیم کشتن‌تان را خوب نمى‏بینیم، به خاطر این که شما سرزمین ما را نجس و پلید مى‏گردانید. مغیره در پاسخ به وى گفت: به خدا سوگند، این چیز ما را به اینجا نیاورده است،ولى ما قومى بودیم که سنگ‏ها و بت‏ها را عبادت مى‏کردیم. چون سنگى را بهتر از سنگى مى‏دیدیم، سنگ قبلى را انداخته و دیگرى را مى‏گرفتیم، و پروردگارى را نمى‏شناختیم، تا این که خداوند از خودمان به‌سوى ما پیامبرى فرستاد، و او ما را به اسلام دعوت نمود، و ما از وى پیروى نمودیم، و اینجا به خاطر طعام نیامده‏ایم، ما به قتال دشمن‏مان - کسانى که اسلام را ترک نموده‏اند - مأمور شده‏ایم. ما براى طعام نیامده‏ایم، بلکه به خاطرى آمده‏ایم تا جنگجویانتان را به قتل برسانیم، و زنان و اولادتان را کنیز و غلام بگیریم. و اما آن چه در ارتباط به طعام متذکر شدى، سوگند به جانم، ما آن قدر طعام نمى‏یابیم که از آن سیر شویم، و گاهى آنقدر آبى نمى‏یابیم که ما را سیراب نماید. چون به سرزمین شما آمدیم، در اینجا طعام زیاد و آب فراوان یافتیم. به خدا سوگند، ما از این دیار تا آن وقت بیرون نمى‏رویم که یا آن براى ما باشد و یا براى شما [۳۲۹]. همان علج به زبان فارسى افزود: راست گفت، رستم به وى گفت: و چشم تو فردا کور مى‏شود، (از قضا) چشم وى فرداى آن روز بر اثر اصابت یک تیر ناگهانى کور گردید، که دانسته نشد چه کسى و از کدام جهت آن را زده. حاکم مى‏گوید: صحیح الاسناد است ولى بخارى و مسلم آن را روایت ننموده‏اند، و ذهبى گفته: صحیح مى‏باشد، و طبرانى مانند این را از معاویه سروایت کرده، هیثمى (۲۱۵/۶) مى‏گوید: رجال وى رجال صحیح‌اند.

و در البدایه (۴۱/۷) از سیف متذکر شده که سعد سگروهى از یاران خود رانزد کسرى به خاطر دعوت وى به‌سوى خدا قبل از قتال فرستاده بود، آنها جهت ملاقات با کسرى اجازه خواستند، به آنها اجازه داده شد. در این جریان اهل شهر خارج شده و به چادرهاى بر شانه انداخته شده، تازیانه‏هاى بر دست، کفش‏هاى پا، اسبان ضعیف و قدم زدن آنها بر زمین، نگاه مى‏کردند، و ازین صحنه بسیار شگفت زده و متعجّب گردیده بودند، که چگونه امثال اینها مى‏توانند، ارتش آنها را با آن همه تعداد و تجهیزاتش درهم شکنند. هنگامى که اینها اجازه داخل شدن نزد یزدگرد پادشاه وقت را گرفتند، وى به آنان اجازه داد، و آنها را در پیش روى خود نشانید - وى مرد متکبّر و بى‌ادبى بود - بعد از آن شروع به پرسیدن از لباسها، چادرها، کفش‏ها و تازیانه‏هاى آنان نمود، و جویا مى‏شد که نام این چیست، و هر گاهى که چیزى از آن را به او مى‏گفتند: آن را به فال نیک مى‏گرفت، ولى خداوند فالش را بر سر خودش گردانید. بعد از آن به آنها گفت: چه چیز شما را به این دیار آورده است؟! از این که ما مشغول خود (مشکلات [۳۳۰]داخلى کشورمان) شدیم، شما بر ما جرأت نمودید؟ نعمان بن مقرن سبه او فرمود: خواوند بر ما رحم کرد، و به ما پیامبرى فرستاد، که ما را به خیر دلالت نموده و به آن دستور مى‏داد، شر را به ما معرفى کرده، وما را از آن باز مى‏داشت، و در قبول نمودن دینش براى ما خیر دنیا و آخرت را وعده داد. و قبیله‏اى را به آن دعوت ننمود مگر این که آنها به دو گروه تقسیم شدند: گروهى به وى نزدیک مى‏شد، و گروه دیگرى خود را از وى دور مى‏داشت، و جز خواص مردم دیگر کسى به دینش داخل نمى‏شد. مدتى را به این حالت طبق خواست خداوند سپرى کرد، آن گاه مامور گردید، تا بر آن عده عربهایى که با وى مخالفت نموده‏اند، حمله نماید، و کار را از آنها شروع کند. او این عمل را انجام داد، و هم آنها به دو صورت با وى داخل اسلام شدند: یکى به زور که بعد هم از آن عمل خود شادمان شدند، و دومى هم که از وى اطاعت داشت، و این پدیده در طاعت و خوشى‌شان افزود. و همه ما فضیلت آنچه را که او بدان مبعوث گردیده بود، بر آنچه که ما از عداوت و تنگى قرار داشتیم، دانستیم. و او ما را مأمور نموده است از امّت‌هایی که با مانزدیک‌اند، شروع کنیم، و آنها را به انصاف دعوت نماییم. بنابراین ما شما را به‌سوى دین‏مان فرا مى‏خوانیم، و آن دین اسلام است، که خوب را خوب دانسته و بد را به طور کلى بد دانسته است. اگر ابا ورزید، در آن صورت کار شرى در پیش است که از شر دیگر آسان‏تر مى‏باشد، و آن جزیه است. اگر ازین هم ابا ورزیدید در آن صورت راه در پیش، قتال و جنگ است. اگر دین ما را پذیرفتید، کتاب خداوند را در میان شما مى‏گذاریم، و شما را بر آن استوار مى‏سازیم تا به احکام آن حکم نمایید، واز نزد شما بر مى‏گردیم، بعد خودتان مى‏دانید و امور کشورتان. و اگر به ما جزیه بپردازید، آن را نیز قبول مى‏کنیم، و در مقابل از شما دفاع مى‏نماییم، و در غیر این با شما مى‏جنگیم. راوى مى‏گوید: پس ازین یزد گرد صحبت نموده گفت: من در روى زمین امتى را از شما بدبخت‏تر، کم عددتر و درگیر کشمکش‏هاى داخلى و عداوت‏ها، دیگر سراغ ندارم. ما در گذشته قریه‏هاى اطراف را موظّف شما ساخته بودیم، تا به عوض ما کار شما را انجام دهند، فارس بر ضد شما نمى‏جنگد، و شما هم امید و طمع این را که در مقابل آنها قیام کنید، ننمایید. اگر شمارتان اضافه شده باشد، این پدیده شما را در برابر ما مغرور نسازد، و اگر فقر و مشکلات اقتصادى شما را به اینجا کشیده است، به شما رزق و قوتى را تا هنگام سیر شدن و رفع مشکلات اقتصادى‌تان، مقرر مى‏کنیم، بزرگان‌تان را عزت نموده و به شما لباس مى‏دهیم، و پادشاهى را بر شما مقرر مى‏کنیم که بر شما رحم و نرمى نماید.

مجلس خاموش شد، مغیره بن شعبه ساز میان آنها برخاسته گفت: اى پادشاه، اینها رؤساى عرب و بزرگان آنهایند. اینها اشراف هستند و از اشراف حیاء مى‏نمایند، و جز این نیست که اشراف را اشراف عزت مى‏کند، و حقوق اشراف را اشراف محترم مى‏شمارد. و اینها همه آن چیزهایى را که به خاطر آن فرستاده شده‏اند، برایت نگفته‏اند، ونه هم همه آن چیزهایى را که گفتى، به تو پاسخ دادند. مسلّماً که اینها نیکى نمودند، و براى امثال ایشان جز همان نمى‏سزد. اکنون تو به من پاسخ بده، من آن چیزها را برایت ابلاغ مى‏کنم، و اینها نیز بر آن شهادت مى‏دهند. تو ما را آن، چنان توصیف نمودى، که به آن علم نداشتى. ولى (درباره) تذکرت درباره حالات بد ما (باید گفت)، درست است، که هیچ کسى بد حالتر از ما نبود. درباره گرسنگى ما هم واقعیت است، که گرسنگى اى مثل آن نبود. ما سوسک‏ها، سرگین گردان، عقرب‏ها و مارها را مى‏خوردیم، و آن را طعام خود حساب مى‏نمودیم. اما درباره منزل‏ها، روى زمین جاى مان بود، و جز آنچه را از پشم شتر و گوسفند مى‏بافتیم دیگر چیزى را نمى‏پوشیدیم. دین و آیین ما این بود که بعضى از ما بعضى دیگر را بکشد، و برخى از ما بر دیگرى ستم نماید، و حتى افرادى از ما دخترش را به خاطر کراهیت و بد دیدن این که مبادا از طعامش بخورد، زنده به گور مى‏کرد. حالت ما قبل از این روز همان قسمى بود که برایت متذکر شدم، پس خداوند مردى شناخته شده و معروفى را به‌سوى ما فرستاد، که نسبش را مى‏دانیم، قدر و مولدش را نیز مى‏دانیم، زمینش نژادش بهترین زمین ما است، و بهترین نژادهاى ماست، و خانواده‏اش بهترین خانواده‏هاى ماست، و قبیله‏اش بهترین قبایل ماست، و او خودش در همان حالتى که بر آن قرار داشت، بهترین ما بود. وى راستگوترین و بردبارترین انسان در میان ما بود. ما را به‌سوى چیزى دعوت نمود، ولى هیچ کس دعوتش را قبل از رفیقش که خلیفه وى بعد از او بود قبول نکرد. او گفت و ما گفتیم، وى تصدیق کرد ولى ما تکذیب نمودیم، وى افزون شد، و ما کم شدیم. او چیزى را مى‏گفت، همان طور مى‏شد، پس خداوند در قلب‏هاى ما تصدیق و پیروى وى را جاى داد، و او در میان ما و پروردگار عالمیان رابطه‏اى گردید. چیزى که به ما گفت، همان قول خدا بود، و به چیزى که ما را امر نموده، همان امر خدا. به ما گفت: پروردگارتان مى‏گوید: من به تنهایى‏ام خدا هستم، شریکى براى خود ندارم، در وقتى که چیزى نبود، من بودم، و همه چیز جز من هلاک شدنى است، و من همه چیز را خلق نموده‏ام، و بازگشت و سرانجام همه چیز به‌سوى من است، و رحمتم به فریادتان رسیده است، بنابراین همین مرد را به‌سوى‌تان فرستادم، تا شما را به راهى که توسط آن بعد از مرگ شما را از عذابم نجات دهم، دلالت کنم، وتا شما را در خانه‏ام دارالسلام (جنت) جاگزین سازم. و ما بر این شهادت مى‏دهیم که وى به حق از جانب حق آمد وگفت: کسى که از شما این را پذیرفت وبر این اساس از شما پیروى نمود، براى او همان چیزى است که براى شماست، و بر وى همان چیزى است که بر شماست. و کسى که از این ابا ورزید، جزیه را به او پیشکش نمایید، و بعد از آن از وى چنان که از نفس‏هاى خود دفاع و حمایت مى‏کنید، حمایت نمایید. و کسى که از این هم ابا ورزید با وى بجنگید. من در میان شما داور هستم، کسى که از شما کشته شد او را داخل جنتم مى‏کنم، و کسى که از شما باقى ماند او را بر مخالفینش پیروز مى‏گردانم. اکنون تو اگر خواسته باشى جزیه را انتخاب کن که در آن صورت ذلیل و خوار هستى و اگر هم خواسته باشى شمشیر را، و یا این که اسلام بیاور و نفست را نجات بخش.

یزدگرد گفت: آیا در مقابل من چنین سخنى را مى‏گویى؟! پاسخ داد: من درمقابل کسى که با من صحبت نمود این سخن را گفتم و اگر غیر از خودت با من صحبت مى‏نمود،در مقابل تو چنین سخنى نمى‏گفتم. یزدگرد افزود: اگر مرسوم نمى‏بود که فرستادگان را به قتل نمى‏رسانند، حتماً شما را مى‏کشتم، هیچ چیزى براى شما نزد من نیست، و گفت: بار سنگینى از خاک به اینجا بیاورید و بر بزرگ و شریف‌ترین اینها بار کنید بعد از آن وى را حرکت بدهید تا از کاخ‏هاى مدائن بیرون رود. نزد فرمانده‌تان برگردید، و به او خبر دهید که من رستم را برایش مى‏فرستم تا او و لشکرش را در خندق قادسیه دفن نماید، و آن را درس عبرتى براى شما و پس از شما بگرداند. بعد از آن وى را راهى سرزمین‏هاى شما مى‏سازم، تا شما را حتى سخت‏تر از شکنجه سابور [۳۳۱]شکنجه نماید و به این صورت شما را در کارهاى خودتان مشغول گردانم.

بعد از آن پرسید، بزرگ‌تان کدام است؟ هیئت اعزامى مسلمانان خاموش ماندند. مى‏گوید: عاصم بن عمرو به خاطر این که خاک را خودش به دوش گیرد، گفت من بزرگ و شریف آنها هستم، من سید اینها مى‏باشم، خاک را بر دوش من بگذار. یزدگرد پرسید: آیا همین طور است؟ پاسخ دادند، بلى، آن خاک را بر گردن وى بار نمود، و او با همان خاک از ایوان و منزل بیرون گردید تا این که نزد سوارى خود آمد، و آن خاک را بر آن بار نمود، سپس به سرعت خود افزود، و آن را نزد سعد بیاورد. عاصم از آنها سبقت جست و از دروازه قدیس (قصرى است در قادسیه) گذشت، و آن را پشت سر گذاشته گفت: امیر را به کامیابى و نصرت مژده دهید، ان شاءالله ما پیروز شدیم. بعد از آن حرکت کرد، و خاک را در زمین عرب خلط نمود، بعد برگشته نزد سعد داخل شد، و او را در جریان قضایا قرار داد. حضرت سعد فرمود: مژده و بشارت دهید، به خدا سوگند، خداوند کلیدهاى کشورشان را براى ما داده است، و به آن تسخیر کشورشان را فال گرفتند. مانند این را ابن جریر طبرى (۹۴/۴) از شعیب از سیف از عمرو از شعبى روایت کرده است.

[۳۲۷] هدف ازین دانه و یا حبه ممکن گندم باشد، چون اکثر نان عرب‌ها از جو بود، ولى این سخنان مغیره به عنوان استهزاء گفته شده است، نه به عنوان بیان هدف از لشکرکشى، به خاطر این که هدف فتوحات اسلامى جز نشر هدایات دین اسلام چیز دیگرى‏نبود، و بقیه نصوص وارده در این موضوع، نیز بر ثبوت این قول تاکید دارند. [۳۲۸] مردى تنومند و قوى از غیر مسلمین، کافر. م. [۳۲۹] این قول وى به شکل استهزاء گفته شده است، و شرحى در این مورد در صفحه قبل گذشت. م. [۳۳۰] در آن مدت شورش انقلاب‏ها در سرزمین فارس قبل از به قدرت رسیدن یزد گرد، تقریباً در مدت ده سال به کثرت اتفاق افتاده بود، و چندین پادشاه به قدرت رسیده و کنار رفته بود، و به این حال سرزمین فارس در آن وقت مصروف مشکلات داخلى خود بود. [۳۳۱] سابور همان کسى است که اعراب را شکنجه مى‏کرد، و شانه‏هاى آنها را مى‏کشید.