حیات صحابه – جلد اول

فهرست کتاب

پیامبر صو دعوت نمودن بنى کعب

پیامبر صو دعوت نمودن بنى کعب

ابونُعیم در دلائل النبوه (ص۱۰۰) از عبدالرحمن عامرى از شیخ‌هایی از قوم خود روایت نموده، که گفتند: پیامبر صنزد ما در حالى آمد، که در بازار عُکاظ اقامت داشتیم، گفت: «این قوم از کدام قبیله است؟» گفتیم: از بنى عامر بن صَعْصَعَه. پرسید: «از کدام بخش بنى عامر؟» پاسخ دادیم: از بنو کعب بن ربیعه. فرمود: «قدرت حمایت‌تان (از کسى که طالب حمایت شود) چطور است؟» گفتیم: هیچ کسى را مجال آن نیست تا چیزى را از پیش روى ما بردارد، و نه هم کسى خود را به آتش ما گرم کرده مى‏تواند [۱۳۷]. راوى گوید: پیامبر خدا صبه آنان گفت: «من پیامبر خدا هستم، اگر نزد شما بیایم، آیا از من حمایت مى‏کنید، تا پیام پروردگارم را تبلیغ نمایم؟ و هیچ یکى از شما را به چیزى مجبور نمى‏کنم». پرسیدند تو از کدام طایفه قریش هستى؟ پیامبر صگفت: «از بنى عبدالمطّلب». پرسیدند موضع بنى عبد مناف در مقابل تو چگونه است؟ پیامبر صفرمود: «آنها اوّلین کسانى بودند که مرا تکذیب نموده و راندند». گفتند: امّا، ما، نه تو را از خود مى‏رانیم، و نه به تو ایمان مى‏آوریم، ولى از تو حمایت مى‏کنیم تا پیام پروردگارت را تبلیغ کنى. راوى مى‏افزاید: پیامبر خدا صنزد ایشان آمد و آنها مشغول خرید و فروش بودند که «بَیحَرَه بن فِراس قشیرى» نزدشان آمده پرسید: این مرد را که نزد شما مى‏بینم، کیست؟ وى را نشناختم، گفتند: او محمّد بن عبدالله قریشى است. گفت: شما با وى چه ارتباطى دارید؟ جواب دادند: وى ادّعا مى‏کند که پیامبر خداست، و ازما مى‏خواهد که از وى حمایت نماییم، تا پیام پروردگارش را ابلاغ نماید. پرسید: شما چه جوابى به او دادید؟ گفتند: به او خوش آمد گفته و از وى استقبال نمودیم، که ما تو را به دیار خود برده، و از تو چنان که از نفس‏هاى خود حمایت مى‏کنیم، حمایت و پشتیبانى مى‏نماییم. بَیحَرَه گفت: گمان نمى‏کنم هیچ کسى از اهل این بازار چیزى بدترى از شما با خود پس ببرد، به کارى دست یازیده‏اید که بر اثر آن با مردم دشمنى اعلان نموده‏اید، و عرب‏ها همه‌شان شما را از یک کمان هدف قرار مى‏دهند، قومش به کار وى داناترند، اگر از وى احساس خیر مى‏نمودند، به وسیله وى از نیک بخت‏ترین مردم مى‏بودند، به احمق و سفیه قومى روى آورده‏اید که قومش او را برون رانده و تکذیبش نموده‏اند، و شما وى را جاى داده و یاریش مى‏کنید، این نظر و رأى شما رأى بسیار بدى است!! بعد از آن به طرف پیامبر صبرگشته گفت: برخیز و به قوم خود بپیوند، به خدا سوگند اگر در میان قومم نمى‏بودى گردنت را قطع نموده بودم. راوى گوید: پیامبر خدا صبه طرف شتر خود برخاست و بر آن سوار گردید، بَیحَرَه خبیث پهلوى شتر را به شدّت فشرد و شتر بى‌قرارى نموده پیامبر صرا از بالاى خود بر زمین انداخت. در این هنگام ضُبَاعه دختر عامر بن قُرْط - وى از جمله زنانى بود که در مکه به پیامبر خدا صایمان آورده بود - نزد بنى عامر تشریف داشت، که براى زیارت پسر عموهایش بدانجا آمده بود، فریاد کشید: اى آل عامر - آیا از شما کسى نیست - با پیامبر خدا صدر میان شما چنین عملى صورت مى‏گیرد، و هیچ یکى از شما از وى حمایت نمى‏کنید؟! آنگاه سه تن از پسران عموهایش بر ضد بَیحَرَه و دو تن دیگر به حمایت از بَیحَرَه برخاستند، هر یکى از آنها بَیحَرَه و دو همراهش را گرفته بر زمین انداختند، و بعد از آن بر سینه‏هایشان نشسته آنها را خوب کتک کارى نمودند، در این حالت پیامبر خدا صفرمود: «بار خدایا، به اینها برکت نما، و بر این‏ها لعنت فرما». راوى گوید: آن سه تن که پیامبر صرا یارى نمودند، اسلام آورده بعد به شهادت رسیدند، و آن دوى دیگر، توأم با لعنت هلاک گردیدند. اسم آن دو تن که بَیحَرَه بن فراس را یارى نمودند، حَزَن بن عبدالله و مُعاویه بن عُباده بود، و امّا آن سه تن که پیامبر خدا صرا یارى کردند عبارت بودند از: غِطْریف و غَطَفَان پسران سهل و عُروه بن عبدالله [۱۳۸]. این را حافظ سعید بن یحیى بن سعید اموى در مغازى خود از پدرش چنان که در البدایة (۱۴۱/۳) آمده، روایت نموده است.

و در نزد ابن اسحاق از زهرى روایت است که پیامبر خدا صنزد بنى عامر بن صعصعه آمد و آنها را به طرف خداوند أفرا خوانده، و خود را براى آنها عرضه نمود، مردى از آنها - که به او بحیره [۱۳۹]بن فراس گفته مى‏شد - درباره پیامبر خدا صگفت: به خدا سوگند، اگر من این جوان را از قریش بستانم، عرب را توسط آن خورده‏ام (یعنى آنها را در تحت فرمان خود خواهم آورد)، بعد از آن براى پیامبر خدا صگفت: آیا با این موافق هستى و اگر ما از تو اطاعت و پیروى نمودیم، و تو را خداوند بر مخالفینت کامیاب گردانید، این امر و فرمانروایى را پس از خودت به ما بسپارى؟ پیامبر خدا صفرمود: «امر مربوط خداست، و او هر جایى که آن را بخواهد قرار مى‏دهد». راوى می‌گوید: بعد از این آن مرد براى پیامبر صگفت: آیا درست است که ما در دفاع از تو سینه‏هاى خویش را هدف عرب‏ها قرار دهیم، و چون تو راخداوند کامیاب نمود، حکومت براى غیر ما باشد؟! ما براى این کار تو هیچ نیازى نداریم، و به این صورت از قبول نمودن دعوت و امر پیامبر خدا صسرباز زدند. چون مردم به طرف دیار خود برگشتند، بنوعامر نزد یکى از پیرمردان خود که بسیار کهنسال شده بود، و حتّى قدرت شرکت در مراسم حج را نداشت، رفتند، و عادت آنها بر این بود که چون از حج بر مى‏گشتند او را از جریان آن «موسم» خبر مى‏داند. هنگامى که در همان سال نزد وى رفتند، او آنها را از آنچه در موسم حج‌شان اتفاق افتاده بود، جویا شد، به وى گفتند: جوانى از قریش و از خانواده عبدالمطّلب نزد ما آمد، که مدّعى پیامبرى و نبوّت بود و ما را فرا مى‏خواند، تا از وى حمایت نماییم، قرار شد او را از آنجا به دیار خود بیاوریم. راوى مى‏گوید: آن مرد سالمند دست خود را بر سرش زده فریاد زد اى بنى عامر، آیا این اشتباه شما مى‏تواند جبران شود؟ و آیا براى جبران این عملکرد شما راهى هست؟ سوگند به ذاتى که نفس فلان در دست اوست هیچ اسماعیلیى [۱۴۰]هرگز این را از خود نمى‏سازد، و گفته‏هاى وى حق است، آن وقت عقل شما در کجا بود؟ [۱۴۱]. این چنین در البدایه (۱۳۹/۳) آمده است.

این روایت را حافظ ابونعیم (ص۱۰۰) از ابن اسحاق از زُهرى ازین قولش: چون مردم برگشتند بنوعامر به نزد یکى از شیخ‏هاى خود رفتند، تا به آخرش روایت نموده.

ابن اسحاق همچنان از زُهرى روایت کرده که: پیامبر صدر نزد کنْده در اقامتگاه‏هایشان آمد، و در میان آنها یکى از سرداران‌شان که به وى مُلَیح گفته مى‏شد حضور داشت و آنها را به طرف خداوند أدعوت نمود، و دعوت خود را به آنان عرضه داشت تا از وى حمایت نمایند، ولى آنها از قبول این درخواست سرباز زدند.

[۱۳۷] یعنى کسى نمى‏تواند بر ما غلبه کند تا چیزى را که در پیش روى ماست بگیرد، و کسى ما را از اطراف آتش‌مان نمى‏تواند کنار بزند تا خود را با آن گرم کند، و این اشاره‏اى است به قوّت وشوکت آنها. م. [۱۳۸] بسیار ضعیف. ابونعیم در «الدلائل» (ص۱۰۰) در سند آن محمد بن سائب که همان کلبی است وجود دارد که متهم به دروغ است. همچنین در این سند علاوه بر انقطاع، جهالت نیز وجود دارد. ابن کثیر در «البدایة» می‌گوید: این اثری است غریب که ما آن را به دلیل همین غرابت آورده‌ایم والله اعلم. [۱۳۹] در سیرت ابن هشام و طبرى از وى به نام بیحره یاد شده است. [۱۴۰] یعنى هیچ کس از فرزندان اسماعیل ÷به کذب ادّعاى نبوّت نمى‏کند. [۱۴۱] ضعیف. ابن اسحاق آن را بطور مرسل از زهری روایت کرده است. نگا: «البدایة» (۳/۱۳۹).