پیامبر صو دعوت نمودن بنى کعب
ابونُعیم در دلائل النبوه (ص۱۰۰) از عبدالرحمن عامرى از شیخهایی از قوم خود روایت نموده، که گفتند: پیامبر صنزد ما در حالى آمد، که در بازار عُکاظ اقامت داشتیم، گفت: «این قوم از کدام قبیله است؟» گفتیم: از بنى عامر بن صَعْصَعَه. پرسید: «از کدام بخش بنى عامر؟» پاسخ دادیم: از بنو کعب بن ربیعه. فرمود: «قدرت حمایتتان (از کسى که طالب حمایت شود) چطور است؟» گفتیم: هیچ کسى را مجال آن نیست تا چیزى را از پیش روى ما بردارد، و نه هم کسى خود را به آتش ما گرم کرده مىتواند [۱۳۷]. راوى گوید: پیامبر خدا صبه آنان گفت: «من پیامبر خدا هستم، اگر نزد شما بیایم، آیا از من حمایت مىکنید، تا پیام پروردگارم را تبلیغ نمایم؟ و هیچ یکى از شما را به چیزى مجبور نمىکنم». پرسیدند تو از کدام طایفه قریش هستى؟ پیامبر صگفت: «از بنى عبدالمطّلب». پرسیدند موضع بنى عبد مناف در مقابل تو چگونه است؟ پیامبر صفرمود: «آنها اوّلین کسانى بودند که مرا تکذیب نموده و راندند». گفتند: امّا، ما، نه تو را از خود مىرانیم، و نه به تو ایمان مىآوریم، ولى از تو حمایت مىکنیم تا پیام پروردگارت را تبلیغ کنى. راوى مىافزاید: پیامبر خدا صنزد ایشان آمد و آنها مشغول خرید و فروش بودند که «بَیحَرَه بن فِراس قشیرى» نزدشان آمده پرسید: این مرد را که نزد شما مىبینم، کیست؟ وى را نشناختم، گفتند: او محمّد بن عبدالله قریشى است. گفت: شما با وى چه ارتباطى دارید؟ جواب دادند: وى ادّعا مىکند که پیامبر خداست، و ازما مىخواهد که از وى حمایت نماییم، تا پیام پروردگارش را ابلاغ نماید. پرسید: شما چه جوابى به او دادید؟ گفتند: به او خوش آمد گفته و از وى استقبال نمودیم، که ما تو را به دیار خود برده، و از تو چنان که از نفسهاى خود حمایت مىکنیم، حمایت و پشتیبانى مىنماییم. بَیحَرَه گفت: گمان نمىکنم هیچ کسى از اهل این بازار چیزى بدترى از شما با خود پس ببرد، به کارى دست یازیدهاید که بر اثر آن با مردم دشمنى اعلان نمودهاید، و عربها همهشان شما را از یک کمان هدف قرار مىدهند، قومش به کار وى داناترند، اگر از وى احساس خیر مىنمودند، به وسیله وى از نیک بختترین مردم مىبودند، به احمق و سفیه قومى روى آوردهاید که قومش او را برون رانده و تکذیبش نمودهاند، و شما وى را جاى داده و یاریش مىکنید، این نظر و رأى شما رأى بسیار بدى است!! بعد از آن به طرف پیامبر صبرگشته گفت: برخیز و به قوم خود بپیوند، به خدا سوگند اگر در میان قومم نمىبودى گردنت را قطع نموده بودم. راوى گوید: پیامبر خدا صبه طرف شتر خود برخاست و بر آن سوار گردید، بَیحَرَه خبیث پهلوى شتر را به شدّت فشرد و شتر بىقرارى نموده پیامبر صرا از بالاى خود بر زمین انداخت. در این هنگام ضُبَاعه دختر عامر بن قُرْط - وى از جمله زنانى بود که در مکه به پیامبر خدا صایمان آورده بود - نزد بنى عامر تشریف داشت، که براى زیارت پسر عموهایش بدانجا آمده بود، فریاد کشید: اى آل عامر - آیا از شما کسى نیست - با پیامبر خدا صدر میان شما چنین عملى صورت مىگیرد، و هیچ یکى از شما از وى حمایت نمىکنید؟! آنگاه سه تن از پسران عموهایش بر ضد بَیحَرَه و دو تن دیگر به حمایت از بَیحَرَه برخاستند، هر یکى از آنها بَیحَرَه و دو همراهش را گرفته بر زمین انداختند، و بعد از آن بر سینههایشان نشسته آنها را خوب کتک کارى نمودند، در این حالت پیامبر خدا صفرمود: «بار خدایا، به اینها برکت نما، و بر اینها لعنت فرما». راوى گوید: آن سه تن که پیامبر صرا یارى نمودند، اسلام آورده بعد به شهادت رسیدند، و آن دوى دیگر، توأم با لعنت هلاک گردیدند. اسم آن دو تن که بَیحَرَه بن فراس را یارى نمودند، حَزَن بن عبدالله و مُعاویه بن عُباده بود، و امّا آن سه تن که پیامبر خدا صرا یارى کردند عبارت بودند از: غِطْریف و غَطَفَان پسران سهل و عُروه بن عبدالله [۱۳۸]. این را حافظ سعید بن یحیى بن سعید اموى در مغازى خود از پدرش چنان که در البدایة (۱۴۱/۳) آمده، روایت نموده است.
و در نزد ابن اسحاق از زهرى روایت است که پیامبر خدا صنزد بنى عامر بن صعصعه آمد و آنها را به طرف خداوند أفرا خوانده، و خود را براى آنها عرضه نمود، مردى از آنها - که به او بحیره [۱۳۹]بن فراس گفته مىشد - درباره پیامبر خدا صگفت: به خدا سوگند، اگر من این جوان را از قریش بستانم، عرب را توسط آن خوردهام (یعنى آنها را در تحت فرمان خود خواهم آورد)، بعد از آن براى پیامبر خدا صگفت: آیا با این موافق هستى و اگر ما از تو اطاعت و پیروى نمودیم، و تو را خداوند بر مخالفینت کامیاب گردانید، این امر و فرمانروایى را پس از خودت به ما بسپارى؟ پیامبر خدا صفرمود: «امر مربوط خداست، و او هر جایى که آن را بخواهد قرار مىدهد». راوى میگوید: بعد از این آن مرد براى پیامبر صگفت: آیا درست است که ما در دفاع از تو سینههاى خویش را هدف عربها قرار دهیم، و چون تو راخداوند کامیاب نمود، حکومت براى غیر ما باشد؟! ما براى این کار تو هیچ نیازى نداریم، و به این صورت از قبول نمودن دعوت و امر پیامبر خدا صسرباز زدند. چون مردم به طرف دیار خود برگشتند، بنوعامر نزد یکى از پیرمردان خود که بسیار کهنسال شده بود، و حتّى قدرت شرکت در مراسم حج را نداشت، رفتند، و عادت آنها بر این بود که چون از حج بر مىگشتند او را از جریان آن «موسم» خبر مىداند. هنگامى که در همان سال نزد وى رفتند، او آنها را از آنچه در موسم حجشان اتفاق افتاده بود، جویا شد، به وى گفتند: جوانى از قریش و از خانواده عبدالمطّلب نزد ما آمد، که مدّعى پیامبرى و نبوّت بود و ما را فرا مىخواند، تا از وى حمایت نماییم، قرار شد او را از آنجا به دیار خود بیاوریم. راوى مىگوید: آن مرد سالمند دست خود را بر سرش زده فریاد زد اى بنى عامر، آیا این اشتباه شما مىتواند جبران شود؟ و آیا براى جبران این عملکرد شما راهى هست؟ سوگند به ذاتى که نفس فلان در دست اوست هیچ اسماعیلیى [۱۴۰]هرگز این را از خود نمىسازد، و گفتههاى وى حق است، آن وقت عقل شما در کجا بود؟ [۱۴۱]. این چنین در البدایه (۱۳۹/۳) آمده است.
این روایت را حافظ ابونعیم (ص۱۰۰) از ابن اسحاق از زُهرى ازین قولش: چون مردم برگشتند بنوعامر به نزد یکى از شیخهاى خود رفتند، تا به آخرش روایت نموده.
ابن اسحاق همچنان از زُهرى روایت کرده که: پیامبر صدر نزد کنْده در اقامتگاههایشان آمد، و در میان آنها یکى از سردارانشان که به وى مُلَیح گفته مىشد حضور داشت و آنها را به طرف خداوند أدعوت نمود، و دعوت خود را به آنان عرضه داشت تا از وى حمایت نمایند، ولى آنها از قبول این درخواست سرباز زدند.
[۱۳۷] یعنى کسى نمىتواند بر ما غلبه کند تا چیزى را که در پیش روى ماست بگیرد، و کسى ما را از اطراف آتشمان نمىتواند کنار بزند تا خود را با آن گرم کند، و این اشارهاى است به قوّت وشوکت آنها. م. [۱۳۸] بسیار ضعیف. ابونعیم در «الدلائل» (ص۱۰۰) در سند آن محمد بن سائب که همان کلبی است وجود دارد که متهم به دروغ است. همچنین در این سند علاوه بر انقطاع، جهالت نیز وجود دارد. ابن کثیر در «البدایة» میگوید: این اثری است غریب که ما آن را به دلیل همین غرابت آوردهایم والله اعلم. [۱۳۹] در سیرت ابن هشام و طبرى از وى به نام بیحره یاد شده است. [۱۴۰] یعنى هیچ کس از فرزندان اسماعیل ÷به کذب ادّعاى نبوّت نمىکند. [۱۴۱] ضعیف. ابن اسحاق آن را بطور مرسل از زهری روایت کرده است. نگا: «البدایة» (۳/۱۳۹).