حیات صحابه – جلد اول

فهرست کتاب

دعوت عمربن الخطاب س

دعوت عمربن الخطاب س

ابن سعد از اَسْتَق روایت نموده، که گفت: من نصرانى و غلام عمر بن الخطابسبودم. وى مرا به اسلام دعوت نموده مى‏گفت: اگر تو اسلام بیاورى از تو در امانتم استفاده خواهم کرد، و این جواز ندارد که از تو در امانت مسلمانان در حالى بهره ببرم که تو بر دین آنها نیستى، ولى من خواهش او را نپذیرفتم، فرمود: در دین اکراه و جبر نیست. هنگامى که مرگ به سراغش آمد،مرا در حالى که هنوز نصرانى بودم آزاد ساخته گفت: هر جایى که مى‏خواهى برو. این را همچنان سعیدبن منصور، ابن ابى شیبه، ابن المنذر و ابن ابى حاتم به مانند این به اختصار روایت کرده‏اند. این چنین در الکنز (۵۰/۵) آمده، و ابونعیم آن را در الحلیه (۳۴/۹) از وَسْق رومى به مانند این روایت کرده، جز این که در روایت او آمده: بر امانت مسلمانان، چون برایم مناسب نیست تا بر امانت آنها از کسى که از آنها نیست استفاده نمایم [۲۹۲].

ودار قطنى و ابن عساکر از اسلم روایت نموده‏اند که گفت: هنگامى که در شام بودیم براى عمر بن الخطاب سآبى آوردم که با آن وضو گرفت. و از من پرسید، این آب را از کجا آوردى؟ من چنین آب خوشگوارى را ندیده‏ام حتى که آب آسمان هم از آن خوبتر نیست. گفتم: این آب را از خانه همین پیره زن نصرانى آوردم. بعد از این که وضو گرفت، نزد همان زن آمده گفت: اى پیره زن ایمان بیاور، چون خداوند حضرت محمّدصرا به حق فرستاده است، آن زن سر خود را برهنه نمود، که سرش چون ثغامه [۲۹۳]سفید بود و گفت: پیره زن بزرگى هستم که اکنون خواهم مرد. عمر سفرمود: بار خدایا تو شاهد باش. این چنین در الکنز (۱۴۲/۵) آمده.

[۲۹۲] بسیار ضعیف. ابن عبدالبر در «الاستیعاب» (۴/۲۲۵) در سند آن واقدی است. همچنین این سند مرسل است. [۲۹۳] ثغامه گیاهى است داراى گل و میوه سفید.