پیامبر صو دعوت نمودن بشیربن خَصَاصِیه س
ابن عساکر از بشیربن خصاصیه روایت نموده، که گفت: نزد پیامبر خدا صآمدم و او مرا بهسوى اسلام دعوت نمود، بعد از آن به من فرمود: «نام تو چیست؟» گفتم: نذیر (بیم دهنده)، پیامبر صگفت: «بلکه تو بشیر هستى» و مرا در صُفَّه [۱۰۳]نشاند، چون هدیهاى برایش مىآمد ما را در آن سهیم، و اگر صدقهاى [۱۰۴]برایش مىآمد، آن را براى ما مىفرستاد. پیامبر صشبى بیرون رفت، و من او را تعقیب نمودم، تا این که به بقیع - قبرستان اهل مدینه - آمده و فرمود:
«اَلسَّلامُ عَلَیکمْ دارَ قَوْمٍ مُؤمِنِین وَ اِنَّا بِکمْ لَا حِقُوْن، اِنَّاللهِ وَ اِنَّا اِلَیهِ رَاجِعُوْن، لَقَدْ أَصَبْتُمْ خَیراً بَجِیلاً، وَ سَبَقْتُمْ شَّراً طَوِیلاً». «سلامتى باد بر شما اى منزل و جایگاه قوم مومنین، ما نیز به شما پیوستنى هستیم، و ما براى خداییم، و به طرف وى باز مىگردیم، شما نیکویى بزرگ و وسیعى را نصیب شدهاید، و از شر طولانى و درازى سبقت جستهاید». بعد از آن متوجّه من شد، پرسید: «این کیست؟»، در جواب عرض نمودم: بشیر، گفت: «آیا راضى نمىشوى که خداوند شنوایى، قلب و بیناییت را از میان ربیعه الفرس - آنانى که مىگویند: اگر آنها نباشند زمین با تمام اهلش دگرگون و منقلب مىشود - به طرف اسلام آورده است». گفتم: چرا نه، اى پیامبر خدا، گفت: «اینجا چرا آمدى؟»، جواب دادم: ترسیدم که تو را اذیت و آزارى برسد و یا حشرات مؤذى زمین تو را بگزند [۱۰۵]. و همچنین در نزد وى و طبرانى و بیهقى آمده: «اى بشیر، آیا خداوندى را ستایش نمىکنى، که تو را از پیشانیت از میان ربیعه - قومى که مىپندارند، اگر آنها نباشند زمین توأم با همه کسانى که در روى آن هستند واژگون مىگردد - گرفته و به اسلام آورد» [۱۰۶]. این چنین در المنتخب (۱۴۶/۵) آمده است.
[۱۰۳] صفّه اسم جایى است که در مسجد نبوى در مدینه قرار داشت، و فقراى مهاجرین که منزل و جایى براى سکونت نداشتند، و قومى هم از ایشان در آنجا نبود در آن محل زندگى مىکردند، اهل صفّه قرآن مىآموختند، و در هر غزوه با پیامبر صبیرون مىرفتند، رسول خدا صآنها را در وقت طعام شب بر یاران خود تقسیم مىنمودو گروهى از ایشان با خود پیامبر خدا صنان شب را صرف مىکردند، تا این که خداوند أغنا و ثروتمندى را نصیب مسلمانان نمود. صحابى مشهور حضرت ابوهریره سنیز از جمله همین اصحاب صفّه مىباشد. [۱۰۴] چون رسول خدا صصدقه را نمىخورد. م. [۱۰۵] صحیح. ابونعیم در «الحلیة» (۲/۲۶)، و ابن عساکر در «تاریخ دمشق» (۳۰۵۸). [۱۰۶] صحیح. طبرانی در «الکبیر» (۱۲۳۶)، و در «الأوسط» (۱۱۶- مجمع البحرین)، و ابن عساکر (۱۰/۳۱۰)، هیثمی در «المجمع» میگوید: «رجال آن همه ثقه (قابل اعتماد) هستند».