دعوت نمودن عمروبن العاص در معرکه مصر
ابن جریر (۲۲۷/۴) از طریق سیف از ابوعثمان از خالد و عباده بروایت نموده، که گفتند: پس از بازگشت عمر سبه مدینه عمروبن العاص به طرف مصر [۳۳۲]بیرون رفت، تا این که به دروازه الیون (نام قدیمى شهر مصر) رسید، و زبیر سدنبال وى حرکت نمود، و هر دوى آنان به هم رسیدند. در همانجا ابو مریم - رئیس نصاراى مصر - باایشان در حالى برخورد که اسقف و ارکان حرب او را همراهى مىکردند. مَقُوقِس (حاکم مصر) به خاطر دفاع و حمایت کشورشان وى را فرستاده بود. هنگامى که عمرو به آنها رسید با وى دست به قتال زد، عمرو سکسى را نزد آنها فرستاد که: این قدر عجله نکنید، تا در ارتباط به شما معذور شناخته شویم، و شما هم بعد از آن به فکر خود باشید. آنها بدین خاطر جنگ را متوقّف ساختند، و عمرو براى آنها پیام فرستاد که: من بیرون مىروم باید ابومریم و ابومریام نیز نزدم بیرون بیایند. آنها به این درخواست عمرو جواب مثبت داده، یکدیگر خود را امان دادند. عمرو سبه آن دو گفت: شما راهبان این کشور هستید، بنابراین بشنوید: خداوند ﻷمحمّد صرا به حق مبعوث نموده، و وى را به این امر کرده است، و او صما را به این کار مامور کرده، و همه چیزهایى را که به آن مامور شده بود، نسبت به ما ادا نموده است. پس از آن وى - صلوات الله علیه و رحمته - رحلت نمود و درگذشت، و آنچه را بر وى بود ادا کرد و ما را بر راه روشن ترک نود. از چیزهایى که ما را به آن امر نموده بود، اینست که در قبال مردم معذور شناخته شویم [۳۳۳]، بر همین اساس، شما را بهسوى اسلام دعوت مىکنیم، کسى که این را از ما پذیرفت، مثل ماست، کسى که نپذیرفت جزیه را به او عرضه مىنماییم، و از وى حمایت مىکنیم. و او به ما خبر داده که دیار شما را فتح مىکنیم، و ما را به خاطر احترام و حفظ خویشاوندى [۳۳۴]و قرابتمان با شما، به خیر و نیکویى توصیه و سفارش نموده است. اگر شما دعوت ما را پذیرفتید در آن صورت دو پیمان و عهد براىتان خواهد بود. و از چیزهایى که امیرمان (عمربن الخطاب سبر عهده ما گذاشته است یکى هم این است که با قبطىها تعامل خوب نمایید، چون پیامبر خدا صما را در ارتباط با قبطىها به خیر و نیکویى توصیه و سفارش نموده است، زیرا آنها از قرابت و عهدى برخوردار هستند. نمایندگان قبطىها گفتند: خویشاوندى و قرابت بسیار دورى است، که مانند آن را جز انبیا دیگر کسى وصل نمىکند. هاجر زن شناخته شده و شریفى است، وى دختر پادشاه ما و از اهل منف بود، و پادشاهى در میان آنها بود. اهل عین شمس به آنها حمله آوردند، آنها را به قتل رسانیده و پادشاهى را از دستشان گرفتند، و آنها پراکنده و آواره گردیدند. به این لحاظ وى به ابراهیم ÷تعلّق گرفت، (ما به این پیام و سفارش وى) خوش آمدید مىگوییم. براى ما مهلت و امان بده تا دوباره نزدت برگردیم. عمرو در جواب گفت: مانند من کسى فریب داده نمىشود، ولى من سه روز به شما مهلت میدهم تا شما در این باره فکر کنید، و همراه قومتان داخل صحبت گردید، که در غیر این صورت با شما مىجنگیم. آن دو درخواست نمودند که: چیزى بر این مدّت بیفزاید. براى ایشان یک روز افزود. آنها باز درخواست کردند که براىمان بیفزاى، یک روز دیگر نیز براىشان افزود. آن دو تن نزد مقوقس برگشتند، وى تا حدى، به اینها تمایل نشان داد. ولى ارطبون [۳۳۵]از قبول دعوت آنها سرباز زد، و دستور جنگ با مسلمانان را صادر نمود. آن دو تن به اهل مصر گفتند: اما، ما تلاش خواهیم نمود تا از شما حمایت کنیم، و به طرف آنها بر نگردیم، چون تا الحال چهار روز باقى است که در این مدت به شما صدمهاى نمىرسد، و ما مىخواهیم به یک توافقنامه صلح و امان با وى برسیم. در این هنگام بود که عمرو و زبیر از طرف فَرقَب با شبیخون روبرو گردیدند. عمرو براى استقبال از چنان حالاتى آمادگى داشت، بناءً با وى روبرو گردیده، او و همراهانش را به قتل رسانیدند. بعد از آن عمرو و زبیر باسبهاى خود را سوار شدند، و بهسوى عین شمس به راه افتادند.
طبرى (۲۲۸/۴) از ابوحارثه و ابوعثمان روایت نموده: هنگامى که عمرو نزد ساکنان اهل عین شمس پایین آمد، اهل مصر به پادشاه خود گفتند: با قومى که کسرى و قیصر را شکست دادند، و در کشورهاى خودشان بر آنها غلبه نمودند چه مىخواهى انجام دهى؟! با اینها صلح نما، و از ایشان پیمانى بگیر، نه بر آنها تعرض کن، و نه هم ما را در معرض تعرض آنها قرار بده. این اتفاق در روز چهارم افتاده بود، اما پادشاه از این مشورت امتناع ورزید، و برمسلمانان حملهور شد. بنابراین مسلمانان با آنان جنگیدند، و زبیر به قلعه آنها رخنه نموده و به آنجا فراز شد. هنگامى که این اطلاع به آنها رسید، دروازه را به روى عمرو گشودند، و با پیام صلح نزد وى خارج گردیدند. او درخواست ایشان را پذیرفت و حضرت زبیر (ظفرمندانه) و با قدرت بر آنها غالب گردید.
[۳۳۲] هنگامى که حضرت عمر سبه خاطر به دست آوردن کلیدهاى بیت المقدس خود راهى سرزمین قدس گردید، و این عمل موفقیتآمیز انجام گرفت، قبل از بازگشتش حضرت عمروبن العاص از وى اجازه فتح مصر را خواست، و او نیز برایش اجازه داد و سرزمین مصر به دست فاتحان اسلام فتح گردید. م. [۳۳۳] یعنى قبل از جنگ آنان را دعوت کنیم که دیگر ملامتى بر ما باقى نماند. م. [۳۳۴] هاجر مادر اسماعیل ÷که رسول خدا صو سایر قریش از نسل وى مىباشند از مصر است، و هم چنین ام ولد رسول خدا صماریه مادر ابراهیم پسر پیامبر صازمصر مىباشد، به این خاطر آنها خویشاوندان رسول خدا صبه شمار مىروند، و از همین روست که حضرت پیامبر صدر ارتباط با اهل مصر به خاطر حفظ صله رحمى و خویشاوندى به خیر و نیکویى توصیه و سفارش مىکند. م. [۳۳۵] فرمانده رومى است که در فلسطین بود. عمرو ساو را شکست داد و او به طرف مصر رفت.