پیامبر صو دعوت نمودن عَدِى بن حاتم س
احمد از عدى بن حاتم روایت نموده، که گوید: هنگامى خبر بعثت [۹۲]پیامبر صبرایم رسید، ظهور وى را خیلىها بد دیدم و از آن نفرت و انزجار نمودم، به این لحاظ از منطقه خود بیرون رفته و در ناحیهاى از روم سکونت گزیدم - و در روایتى آمده: تا این که نزد قیصر رفتم - مىگوید: بودنم در آنجا بدتر و ناخوشایندتر از خروج پیامبر صبرایم جلوه نمود. مىافزاید، با خود گفتم: به خدا سوگند، چرا نزد این مرد نروم، اگر دروغگو باشد طبیعى است که برایم ضررى نمىرساند، و اگر راستگو باشد این را نیز مىدانم. مىگوید: بدین خاطر نزد پیامبر صآمدم، چون فرا رسیدم مردم گفتند: عدى بن حاتم، عدى بن حاتم!! مىافزاید: بعد از آن نزد پیامبر خدا صوارد شدم، وى فرمود: «اى عدى بن حاتم، اسلام بیاور تا سلامت باشى» - این را سه مرتبه تکرار نمود - وى گوید: عرض کردم: من نیز بر دینى هستم و براى خود آیینى دارم، پیامبر صبه من فرمود: «من از تو نسبت به دینت عالمتر هستم» در جوابش گفتم: تو از من به دینم عالمتر هستى؟!، پاسخ داد: «بلى، آیا تو از اهل رکوسیه [۹۳]و همان کسى نیستى که چهارم سهم غنیمت قومت را مىخورى؟» جواب دادم: بلى، فرمود: «این کار در دینت براى تو حلال نمىباشد». مىافزاید: پیامبر صهنوز این سخنانش را تمام نکرده بود، که در مقابل آن تابع شدم و برمن اثر کرد، آن گاه جنابش فرمود: «من آن چیزى را که تو را از اسلام آوردن بازمى داردمى دانم، تو مىگویى: وى را مردمان ضعیف پیروى نمودهاند، آنانى که، هیچ قوّتى ندارند، و عربها آنها را راندهاند. و تو حِیره [۹۴]را مىشناسى؟» گفتم: من آن را ندیدهام، ولى از آن شنیدهام. پیامبر صدر ادامه سخنان قبلى خود گفت: «سوگند به ذاتى که جانم در دست اوست، خداوند حتماً این دین را به اتمام مىرساند طورى که زن از حیره سوار بر هودج خود خارج شده و بدون حمایت هیچ کسى مىتواند خانه خدا را طواف نماید، و حتماً کنزهاى کسرى بن هرمز فتح مىشود» وى مىگوید: گفتم: کسرى بن هرمز؟! پاسخ داد: «بلى، کسرى بن هرمز، و آن قدر مال زیاد شده و از طرف مردم بذل و عطا مىگردد، که کسى آن را قبول نمىکند».
عدى بن حاتم مىگوید: الحال زن سوار بر هودج از حیره بدون این که در حمایت کسى باشد آمده و طواف کعبه را مىکند، و من خودم از جمله کسانى بودم که گنجهاى کسرى را گشودند، و سوگند به ذاتى که جانم در دست اوست، سومى آن نیز تحقق خواهد یافت، چون آن را پیامبر صگفته است [۹۵]. این چنین در البدایة (۶۶/۵) آمده، و بغوى نیز این را با معنى در معجم خود، چنان که در الاصابة (۴۶۸/۲) آمده، روایت کرده است.
احمد همچنان از عدى بن حاتم روایت نموده که گفت: سواران پیامبر صدر حالى آمدند که من در "عقرب" حضور داشتم، و عمّهام را با عدّه دیگرى با خود بردند، و هنگامى که آنها را نزد پیامبر خدا صآوردند، وى مىگوید: همه آنها در مقابل پیامبر خدا صصف بستند، عمّهام گفت: اى پیامبر خدا صمددکار دور شده، و ارتباط پسرم نیز با من قطع گردیده، و خودم یک پیره زن بزرگ سالى هستم که از من خدمتى ساخته نیست، بنابراین بر من منّت گذار، خداوند بر تو منّت گذارد. پیامبر خدا صپرسید: «مددکار تو کیست؟»، گفت: عدى بن حاتم، پیامبر صفرمود: «همان کسى که از خدا و پیامبرش فرار نموده است؟». (وى درخواست خود را تکرار نمود) گفت: تو بر من احسان کن، پیامبر صبراى کارى رفت و چون برگشت، مردى در کنارش بود، - که گمان مىکنم او حضرت على سبود - وى گفت: از پیامبر صبراى خود سوارى نیز خواهش کن. راوى گوید: آن زن از وى این خواهش را نمود، و پیامبر صبرایش امر اعطاى یک مرکب را داد، عدى مىگوید: آن عمهام نزد من آمده گفت: تو کارى را انجام دادهاى که پدرت [۹۶]آن را انجام نمىداد، و افزود: به رغبت و یا به خوف حتماً نزد وى مىروى چون فلان و فلان نزدش آمدند و از جنابش بهره بردند. عدى گوید: من نزد وى آمدم، دیدم نزدش یک زن و دو طفل حضور داشتند - یا این که طفلى -، و قرابت آنها را پیامبر صبراى خود متذکر شد، بعد دانستم که این پادشاهى کسرى و قیصر نیست. پیامبر صبه عدى گفت: «اى عدى بن حاتم، چه باعث شد که تو فرار کنى؟! آیا این تو را به فرار واداشت که گفته شود: «معبود بر حقّى جز یک خدا نیست، و آیا معبودى جز یک خدا وجود دارد؟! چه چیز تو را به فرار واداشت؟ تو را این به فرار واداشت که گفته شود: خدا بزرگتر است، و آیا چیزى وجود دارد که از خداوند ﻷبزرگتر باشد؟»، عدى مىگوید: اینجا بود که من اسلام آوردم، و چهره پیامبر صرا دیدم که شادمان گردیده گفت: «آنهایى که بر آنها غضب خداوند شامل شده یهود هستند، و گمراهان، قوم نصارى مىباشند».
وى مىافزاید: بعد از آن بعضى آنها از پیامبر صچیزى طلب نمودند، وى خداوند أرا ستوده و با نثار ثنا بر وى فرمود: «امّا بعد، بر شماست اى مردم تا از زیادت خود به دیگران بدهید، هر کسى باید به مقدار پیمانهاى، یا کمتر از پیمانه، به مقدار قبضه و یا کمتر از یک قبضه انفاق نماید و به دیگران بدهد - شعبه مىگوید (وى یکى از راویان است) اکثر علم من بر آن است که وى گفت: خرمایى، و یا نصف خرمایى -، و هر یکى از شما با خداوند ملاقات کردنى است و خداوند این چیزهایى را که من مىگویم برایش گفتنى است که: آیا من تو را شنوا و بینا نگردانیدم؟ و آیا من به تو مال و فرزند ندادم؟ تو چه تقدیم نمودى؟ وى به پیش روى و عقب خود، و به طرف راست و چپخود نگاه مىکند امّا چیزى را نمىیابد، سپس از آتش سپرى جز رویش نمىیابد (و از آن به روى خود استقبال مىکند)، بدین خاطر خود را از آتش، اگرچه به نصف خرما هم باشد، نجات دهید، و اگر آن را هم نیافتید، خود را به سخنى نرم و ملایم نجات بخشید. من از فقر بر شما هراس ندارم، چون خداوند حتماً شما را نصرت داده و به شما عطا مىنماید - یا این که فتح را نصیب شما مىکند - تا جایى که زن در هودج نشسته و میان حیره و مدینه و یا دورتر از آن رفت و آمد مىنماید، و از دزدان بر هودج خود هراس و خوفى نداشته باشد» [۹۷]. این را ترمذى روایت کرده مىگوید: حسن غریب است، آن را جز از حدیث سماک از دیگر طریقى نمىشناسیم. و بیهقى چیزى از آخر این حدیث را روایت نموده، و همچنان این حدیث را به اختصار بخارى [۹۸]، چنان که در البدایه (۶۵/۵) آمده، روایت کرده است.
[۹۲] خبر بعثت پیامبر صدر اینجا مىتواند دو احتمال داشته باشد، یکى: برانگیخته شدن جنابشان از طرف خداوند أ. و دوم این که خبر فرستادن سریهاى از طرف پیامبر صبهسوى طیى، قبیله عدى بن حاتم. [۹۳] دینى است که در بین نصرانیت و دین صابئین قرار دارد. [۹۴] شهر قدیمى است در نزدیک کوفه. [۹۵] حسن. احمد (۴/۳۷۷-۳۷۸) و حاکم (۴/۵۱۸-۵۱۹)، و بیهقی در «الدلائل» (۵/۳۴۲)، و طبرانی در «الکبیر» (۱۷/۹۹). [۹۶] پدرش همان حاتم طائى مشهور به سخاوت است، که حمایتهاى وى زبان زد عام و خاص مىباشد، و او شب و روز خود را درین سپرى مىنمود، تا مسافران و مهمانان را به خانه خود راهنمایى نموده و از آنها میزبانى نماید.م. [۹۷] حسن. احمد (۴/۳۷۸-۳۷۹)، و طبرانی در الکبیر (۱۷/۹۹-۱۰۰)، و بیهقی در «الدلائل» (۳۹۵-۳۴۱)، نگا: مجمع الزوائد (۶/۲۰۸). [۹۸] بخاری در مناقب، باب «علامات النبوة فی الإسلام».