حیات صحابه – جلد اول

فهرست کتاب

پیامبر صو دعوت نمودن عَدِى بن حاتم س

پیامبر صو دعوت نمودن عَدِى بن حاتم س

احمد از عدى بن حاتم روایت نموده، که گوید: هنگامى خبر بعثت [۹۲]پیامبر صبرایم رسید، ظهور وى را خیلى‏ها بد دیدم و از آن نفرت و انزجار نمودم، به این لحاظ از منطقه خود بیرون رفته و در ناحیه‏اى از روم سکونت گزیدم - و در روایتى آمده: تا این که نزد قیصر رفتم - مى‏گوید: بودنم در آنجا بدتر و ناخوشایندتر از خروج پیامبر صبرایم جلوه نمود. مى‏افزاید، با خود گفتم: به خدا سوگند، چرا نزد این مرد نروم، اگر دروغگو باشد طبیعى است که برایم ضررى نمى‏رساند، و اگر راستگو باشد این را نیز مى‏دانم. مى‏گوید: بدین خاطر نزد پیامبر صآمدم، چون فرا رسیدم مردم گفتند: عدى بن حاتم، عدى بن حاتم!! مى‏افزاید: بعد از آن نزد پیامبر خدا صوارد شدم، وى فرمود: «اى عدى بن حاتم، اسلام بیاور تا سلامت باشى» - این را سه مرتبه تکرار نمود - وى گوید: عرض کردم: من نیز بر دینى هستم و براى خود آیینى دارم، پیامبر صبه من فرمود: «من از تو نسبت به دینت عالمتر هستم» در جوابش گفتم: تو از من به دینم عالم‏تر هستى؟!، پاسخ داد: «بلى، آیا تو از اهل رکوسیه [۹۳]و همان کسى نیستى که چهارم سهم غنیمت قومت را مى‏خورى؟» جواب دادم: بلى، فرمود: «این کار در دینت براى تو حلال نمى‏باشد». مى‏افزاید: پیامبر صهنوز این سخنانش را تمام نکرده بود، که در مقابل آن تابع شدم و برمن اثر کرد، آن گاه جنابش فرمود: «من آن چیزى را که تو را از اسلام آوردن بازمى داردمى دانم، تو مى‏گویى: وى را مردمان ضعیف پیروى نموده‏اند، آنانى که، هیچ قوّتى ندارند، و عرب‏ها آنها را رانده‏اند. و تو حِیره [۹۴]را مى‏شناسى؟» گفتم: من آن را ندیده‏ام، ولى از آن شنیده‏ام. پیامبر صدر ادامه سخنان قبلى خود گفت: «سوگند به ذاتى که جانم در دست اوست، خداوند حتماً این دین را به اتمام مى‏رساند طورى که زن از حیره سوار بر هودج خود خارج شده و بدون حمایت هیچ کسى مى‏تواند خانه خدا را طواف نماید، و حتماً کنزهاى کسرى بن هرمز فتح مى‏شود» وى مى‏گوید: گفتم: کسرى بن هرمز؟! پاسخ داد: «بلى، کسرى بن هرمز، و آن قدر مال زیاد شده و از طرف مردم بذل و عطا مى‏گردد، که کسى آن را قبول نمى‏کند».

عدى بن حاتم مى‏گوید: الحال زن سوار بر هودج از حیره بدون این که در حمایت کسى باشد آمده و طواف کعبه را مى‏کند، و من خودم از جمله کسانى بودم که گنج‏هاى کسرى را گشودند، و سوگند به ذاتى که جانم در دست اوست، سومى آن نیز تحقق خواهد یافت، چون آن را پیامبر صگفته است [۹۵]. این چنین در البدایة (۶۶/۵) آمده، و بغوى نیز این را با معنى در معجم خود، چنان که در الاصابة (۴۶۸/۲) آمده، روایت کرده است.

احمد همچنان از عدى بن حاتم روایت نموده که گفت: سواران پیامبر صدر حالى آمدند که من در "عقرب" حضور داشتم، و عمّه‏ام را با عدّه دیگرى با خود بردند، و هنگامى که آنها را نزد پیامبر خدا صآوردند، وى مى‏گوید: همه آنها در مقابل پیامبر خدا صصف بستند، عمّه‏ام گفت: اى پیامبر خدا صمددکار دور شده، و ارتباط پسرم نیز با من قطع گردیده، و خودم یک پیره زن بزرگ سالى هستم که از من خدمتى ساخته نیست، بنابراین بر من منّت گذار، خداوند بر تو منّت گذارد. پیامبر خدا صپرسید: «مددکار تو کیست؟»، گفت: عدى بن حاتم، پیامبر صفرمود: «همان کسى که از خدا و پیامبرش فرار نموده است؟». (وى درخواست خود را تکرار نمود) گفت: تو بر من احسان کن، پیامبر صبراى کارى رفت و چون برگشت، مردى در کنارش بود، - که گمان مى‏کنم او حضرت على سبود - وى گفت: از پیامبر صبراى خود سوارى نیز خواهش کن. راوى گوید: آن زن از وى این خواهش را نمود، و پیامبر صبرایش امر اعطاى یک مرکب را داد، عدى مى‏گوید: آن عمه‏ام نزد من آمده گفت: تو کارى را انجام داده‏اى که پدرت [۹۶]آن را انجام نمى‏داد، و افزود: به رغبت و یا به خوف حتماً نزد وى مى‏روى چون فلان و فلان نزدش آمدند و از جنابش بهره بردند. عدى گوید: من نزد وى آمدم، دیدم نزدش یک زن و دو طفل حضور داشتند - یا این که طفلى -، و قرابت آنها را پیامبر صبراى خود متذکر شد، بعد دانستم که این پادشاهى کسرى و قیصر نیست. پیامبر صبه عدى گفت: «اى عدى بن حاتم، چه باعث شد که تو فرار کنى؟! آیا این تو را به فرار واداشت که گفته شود: «معبود بر حقّى جز یک خدا نیست، و آیا معبودى جز یک خدا وجود دارد؟! چه چیز تو را به فرار واداشت؟ تو را این به فرار واداشت که گفته شود: خدا بزرگ‌تر است، و آیا چیزى وجود دارد که از خداوند بزرگ‌تر باشد؟»، عدى مى‏گوید: اینجا بود که من اسلام آوردم، و چهره پیامبر صرا دیدم که شادمان گردیده گفت: «آنهایى که بر آنها غضب خداوند شامل شده یهود هستند، و گمراهان، قوم نصارى مى‏باشند».

وى مى‏افزاید: بعد از آن بعضى آنها از پیامبر صچیزى طلب نمودند، وى خداوند أرا ستوده و با نثار ثنا بر وى فرمود: «امّا بعد، بر شماست اى مردم تا از زیادت خود به دیگران بدهید، هر کسى باید به مقدار پیمانه‏اى، یا کمتر از پیمانه، به مقدار قبضه و یا کم‌تر از یک قبضه انفاق نماید و به دیگران بدهد - شعبه مى‏گوید (وى یکى از راویان است) اکثر علم من بر آن است که وى گفت: خرمایى، و یا نصف خرمایى -، و هر یکى از شما با خداوند ملاقات کردنى است و خداوند این چیزهایى را که من مى‏گویم برایش گفتنى است که: آیا من تو را شنوا و بینا نگردانیدم؟ و آیا من به تو مال و فرزند ندادم؟ تو چه تقدیم نمودى؟ وى به پیش روى و عقب خود، و به طرف راست و چپ‏خود نگاه مى‏کند امّا چیزى را نمى‏یابد، سپس از آتش سپرى جز رویش نمى‏یابد (و از آن به روى خود استقبال مى‏کند)، بدین خاطر خود را از آتش، اگرچه به نصف خرما هم باشد، نجات دهید، و اگر آن را هم نیافتید، خود را به سخنى نرم و ملایم نجات بخشید. من از فقر بر شما هراس ندارم، چون خداوند حتماً شما را نصرت داده و به شما عطا مى‏نماید - یا این که فتح را نصیب شما مى‏کند - تا جایى که زن در هودج نشسته و میان حیره و مدینه و یا دورتر از آن رفت و آمد مى‏نماید، و از دزدان بر هودج خود هراس و خوفى نداشته باشد» [۹۷]. این را ترمذى روایت کرده مى‏گوید: حسن غریب است، آن را جز از حدیث سماک از دیگر طریقى نمى‏شناسیم. و بیهقى چیزى از آخر این حدیث را روایت نموده، و همچنان این حدیث را به اختصار بخارى [۹۸]، چنان که در البدایه (۶۵/۵) آمده، روایت کرده است.

[۹۲] خبر بعثت پیامبر صدر اینجا مى‏تواند دو احتمال داشته باشد، یکى: برانگیخته شدن جناب‌شان از طرف خداوند أ. و دوم این که خبر فرستادن سریه‏اى از طرف پیامبر صبه‌سوى طیى، قبیله عدى بن حاتم. [۹۳] دینى است که در بین نصرانیت و دین صابئین قرار دارد. [۹۴] شهر قدیمى است در نزدیک کوفه. [۹۵] حسن. احمد (۴/۳۷۷-۳۷۸) و حاکم (۴/۵۱۸-۵۱۹)، و بیهقی در «الدلائل» (۵/۳۴۲)، و طبرانی در «الکبیر» (۱۷/۹۹). [۹۶] پدرش همان حاتم طائى مشهور به سخاوت است، که حمایت‏هاى وى زبان زد عام و خاص مى‏باشد، و او شب و روز خود را درین سپرى مى‏نمود، تا مسافران و مهمانان را به خانه خود راهنمایى نموده و از آنها میزبانى نماید.م. [۹۷] حسن. احمد (۴/۳۷۸-۳۷۹)، و طبرانی در الکبیر (۱۷/۹۹-۱۰۰)، و بیهقی در «الدلائل» (۳۹۵-۳۴۱)، نگا: مجمع الزوائد (۶/۲۰۸). [۹۸] بخاری در مناقب، باب «علامات النبوة فی الإسلام».